یه مرد بود یه مرد

صادق خاموشی

“جمشید صداقت نژاد” را در سن هجده سالگی ام در مجله “سینماویدیو” شناختم. در آن مجله ، استاد به ویرایش مطالب می پرداخت. در طول زمان، دوستی مان بسیار عمیق شد و استاد که دختری به نام لیلا هم سن و سال من داشت، مرا پسرم همیشه خطاب می کرد و می گفت توبرایم مثل پسرم هستی. من هم به اندازه پدرم، همیشه وی را دوست می داشتم.
در اسفند ماه سال 1375 بخش فرهنگی هنری روزنامه اخبار، قراربود که به مناسبت عید نوروز ویژه نامه ای منتشر کنیم و از نویسندگان و هنرمندان و استادان به نام، یادداشت و خاطره ای برای انتشار در این ویژه نامه میگرفتیم. من از استاد “جمشید صداقت نژاد” خواستم برایمان خاطره ای بنویسد. ایشان در خاطره اش نوشت که کار مطبوعات را از چهارده سالگی با پادویی در چاپخانه ها شروع کرده و پله پله به مقام خبرنگاری و سردبیری رسانه ها رسیده است. از ایشان خواستم که به اینکه یک زمانی در چاپخانه ها پادو بوده لزومی ندارد اشاره ای کند و این اشاره ممکن است به مقام استادی ایشان لطمه بزند ولی استاد در جوابم گفت که به سوابقش افتخار می کند و پله پله بالا آمده نه یک شبه و یا با دستور فلان کس و به همین خاطر خواست که مطلبش را همانطور که هست، منتشر کنیم. وقتی مطلب منتشر شد بازخورد بسیار خوبی دیدم و همه گفتند که چه آدم باشرفی هست که کار را از رده پایین شروع کرده و به بالاترین جایگاه رسیده است ولی هم اکنون همچنان سابقه خود را بیان می کند. آن زمان از وی آموختم که هرگز یک نویسنده نباید گذشته خود را انکار کند یا نادیده بگیرد.
استاد، همیشه حامی من در عرصه خبرنگاری بود و از من پشتیبانی می کرد و کمک فکری و معنوی به من می داد.من در سن 20 سالگی معاون سرویس هنری روزنامه اخبار سینما-هنر بودم و یک بار به خاطر اینکه دبیر جدید سرویس هنری یک کلمه به مطلب من اضافه کرده بود، عصبانی شدم و از روزنامه استعفا کردم و دیگر نمی خواستم این کار را ادامه دهم.استاد به محض اینکه از این تصمیم من مطلع شد به روزنامه آمد و شروع به نصیحت من کرد و گفت که نباید در کار سخت بگیرم و به خاطر اضافه شدن یک کلمه به مطلبم استعفا دهم و ازمن خواست به احترام موی سفید او به کارم برگردم و من هم به خاطر علاقه قلبی به ایشان، اطاعت امر کردم.
“جمشید صداقت نژاد” حل المسایل من در تمام کارها بود و هر جا، گیر می کردم یار و یاورم بود. در سال 1376 “کیومرث درمبخش” فیلم تبلیغاتی برای کارخانه جات آستان قدس رضوی ساخته بود و از من به عنوان یک نویسنده مطبوعاتی خواست که برای فیلمش گفتار متن بنویسم. من هم رویم نشد که بگویم این کار از دست من بر نمی آید و قبول کردم. به استاد زنگ زدم و ازش خواستم که کمکم کند و ایشان گفت فیلم را برایش ببرم تا گفتار برایش بنویسد. بعد از یک روز ،متنی فرهیخته و متناسب را برایم نوشت که وقتی به دفتر “کیومرث درمبخش” بردم، خیلی خوشش آمد و تهیه کننده فیلمش را صدا کرد و کلی از من تحسین کرد. از “درمبخش” خواستم که اسمم را به عنوان نویسنده متن ننویسد و وقتی علت را پرسید گفتم دلیل شخصی دارم. در طی این سالها “جمشید صداقت نژاد” به اسم افراد بسیاری فیلمنامه و کتاب می نوشت که این مثالی که گفتم، فقط مشتی از خروار بود.
در سال 1374 دانشجوی رشته کارگردانی سینما در “موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی” بودم. در آن سال دکتر “قطب الدین صادقی” استادمان بود که عسگری ریاست وقت موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی وی را به دلایلی ممنوع النوع تدریس کرده بود. من به همراه “محمدرضا محتشمی” یکی دیگر از دانشجویان به وزارت علوم وقت بابت این کار ریاست “موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی” شکایت کردیم ولی راه به جایی نبردیم. یک روز در جلوی در دانشگاه به عسگری رییس وقت اعتراض کردم که چرا جلوی تدریس دکتر “قطب الدین صادقی” را گرفته است و وی پاسخ داد” که این مسیله به تو مربوط نیست”. من هم گفتم :” من دانشجو هستم و اتفاقا به من مربوط است و دارم شهریه می دهم و حق دارم که استاد خوبی مثل دکتر قطب الدین صادقی را به عنوان استادم داشته باشم. ریاست موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی که دل خونی از من بابت شکایتم به وزارت علوم بابت پیگیری ممنوع از تدریسی دکتر قطب الدین صادقی داشت،چند هفته مانده به امتحانات ترم دانشگاه ،غیابا برای من کمیته انضباطی تشکیل داد و حکم به محرومیت از تحصیلی من صادر کرد. این مسیله در روحیه من تاثیر منفی بزرگی گذاشته بود و وقتی “جمشید صداقت نژاد” متوجه این قضیه شد، به من گفت به حکم صادره اعتراض و واخواهی کنم. ایشان متن دفاعیه مستدل و محکمی برای من نوشتند که همان متن باعث شد رای به ممنوعیت از امتحانات من لغو شود و بتوانم واحدهایم را آن ترم به اتمام برسانم.
وقتی در سال 1377 میخواستم “موسسه فرهنگی هنری گیتی” را تاسیس کنم ، از “جمشید صداقت نژاد” خواستم که در کنارم باشد و کمکم کند و بدون هیچ منتی یارم بود. ایشان عضو هیات موسس و عضو هیات مدیره موسسه تا پایان عمرشان بودند. در طی سالها هر زمان که استاد را نیاز داشتم به من کمک می کرد مثلا در سال 1382 “جمعیت فیلمنامه نویسان و مستندسازان” را که از کمیسیون ماده ده احزاب وزارت کشور مجوز گرفته بودیم، وقتی می خواستیم این جمعیت را راه بیندایم از استاد خواستم که به عنوان یک فرد قدیمی کنارمان باشد و بر کار ما نظارت کند و استاد هم پذیرفت که کاندیدای بازرسی جمعیت باشد و در انتخابات هم با بالاترین رای به عنوان بازرس اصلی انتخاب شد.
“جمشید صداقت نژاد” به کارهای جمعی خیلی اهمیت می داد. ایشان همیشه به دنبال احیای “سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات ایران ” بود و می گفت این نهاد مدنی روزنامه نگاران متاسفانه به طور غیر قانونی جلوی کارش گرفته شده است. در دوره اول ریاست جمهوری خاتمی این نهاد برای دوره ای موقت مجدد بازگشایی شد و هر پنجشنبه که دیدار هفتگی اعضای سندیکا بود، استاد “جمشید صداقت نژاد” به آنجا می رفت و برای همکاران خبرنگار و نویسنده چایی دم می کرد و می گفت باید چراغ این خانه را روشن نگه داشت. روحیه خستگی تاپذیرش ، همیشه یرای من الگویی در زندگی بود. با وجود ناملایمات و بی معرفتهایی که برخی دوستان نسبت به ایشان داشتند ، همواره جوانمردانی و گذشت داشت و مهربانی می کرد.
در روزنامه نگاری به من آموخت که شجاعت داشته باشم و هرگز خودسانسوری نکنم. ایشان می گفت:” نوشته ات را کامل بنویس و بگذار دیگران سانسور کنند”. استاد عقیده داشت که روزنامه نگار سانسورچی نوشته خودش نباید باشد و یک روزنامه نگار باید همیشه افشاگر حقیقت باشد. استاد معتقد بود که روزنامه نگار باید آیینه صاف باشد و نه آیینه مقعر یا آیینه محدب. “جمشید صداقت نژاد” معتقد بود که وقتی روزنامه نگار سمت و سو پیدا می کند خودش را درمعرض آسیب میگذارد و بزرگترین آسیب این حرفه را کار سیاسی در قالب روزنامه نگاری می دانست.
ایشان همیشه عاشق مطالعه بود و بزرگترین تفریحش کتاب خواندن بود. به کار پژوهشی در زمینه طومارهای خطی علاقه فراوان داشت و ماحصل تحقیقاتش تصحیح چندین جلد طومارهای خطی بوده است. کتابهای فراوانی را در طول عمرش به رشته تحریر درآورد. از کتابها و رمانهای بازاری تا داستانهای ادبی و متنو عمیق تحقیقی…
وی در همه زمینه های نویسندگی بسیار چیره و خلاق بود. یک روز خاله ام به من زنگ زد و ازمن خواست متنی ادبی برای جشن بازنشتگی اش در سازمان بهزیستی بنویسم که در آن مراسم بخواند.آن روز به شدت گرفتارم بودم و مثل همیشه از “جمشید صداقت نژاد” خواستم که کمکم کند و متنی را برای خاله ام بنویسد. ایشان در مدت سی دقیقه سه صفحه بسیار زیبا برای خاله ام نوشتند که وقتی خاله ام متن فوق را در مراسم بازنشتگی اش خوانده بود، همکارانش در خواست کرده بودند که کپی آن متن را به یادگار داشته باشند.
دستخط جمشید صداقت نژاد بسیار زیبا بود و ایشان همیشه به کیفیت کار اهمیت می داد و می گفت که نویسنده باید از بهترین قلم و کاغذ برای نوشتن مطلبش استفاده کند و کوچکترین جزییات در کیفیت نهایی محصول نویسنده اثر می گذارد. من در آن موقع معنی حرفهای وی را متوجه نمی شدم و مسخره به نظرم می آمد ولی زمانی که دروس مربوط به کیفیت را در مقطع فوق لیسانسم در رشته مدیرت مهندسی در دانشگاه ایالتی کالفرنیا در نورتریج گذراندم، تازه فهممدیم که ایشان در آن مقطع چه می گفته است و چقدر جزییات در کل کیفیت یک اثر میتواند تاثیرگذار است.
متاسفانه برخی نهادها و دستگاه های خاص ایشان را به واسطه نویسنده بودنش برای سوال و جواب در طی سالیان گذشته فرا میخواندند که این پرسش و پاسخهای پی درپی، تاثیر منفی ای در روحیه و کار ایشان در سالهای آخر عمر گذاشته بود.
تا زمانی که ایران بودم تقریبا هر چند روز یکبار با استاد تلفنی صحبت می کردم و تا جایی که برایم میسر بود حضوری به دیدارشان می رفتم. از وقتی به آمریکا مهاجرت کردم به دلیل گرفتاریها و اختلاف ساعت با ایران کمتر فرصت صحبت تلفنی میسر می شد اما همیشه هردو همیشه به یاد هم بودیم. حسرت می خورم که چرا از قبل از فوت ایشان روزگار مجال نداد همدیگر را مجدد ببینیم و آخرین دیدارم با ایشان، خداحافظی مان قبل از مهاجرت از ایران در خیابان حافظ نزدیک ساختمان حوزه هنری بود که با گریه خداحافظی کردیم و گریه به هردویمان امان نمیداد. از استاد به اندازه یک دنیا آموختم و همیشه خود را شاگرد ایشان می دانم. جسم استاد “صداقت نژاد” اکنون در میان ما نیست ولی نوشته ها و کتابهایش برای نسلها به یادگار باقی مانده است و یاد ایشان تا ابد در قلب دوستان، شاگردان و خوانندگان کتابهایش خواهد بود.