نگاهی به فیلم های روز دوم جشنواره. س.م.م

افلاطون آنقدر از فضای حاکم بر کشور ما خوشش آمد که نرفت و ماندگار شد! شب حتی به خانه آمد و خوابید. صبح زود بلند شد صبحانه مفصلی درست کرد و با هم بیرون رفتیم. می خواست جاهای دیدنی شهر را ببیند اما به او توضیح دادم که هیچ اطلاعی از جاهای دیدنی و غیر دیدنی و حتی خیابان های نزدیک خانه ندارم. ارتباطم با دنیای بیرون قطع است و تا قبل از جشنواره حدود یک سال بوده که از خانه بیرون هم نرفته بودم. افلاطون تعجب کرد و دستی به سبیلهای بلنش کشید. گفت یعنی هیچ جا را بلد نیستی؟ گفتم هیچ جا…

راند اول- دشمنان
تحمل حدود چهل دقیقه اول فیلم بسیار سخت است ولی از جایی که واقعیت ماجرا مشخص می شود، موضوع فیلم کشش و جذابیت برای مخاطب ایجاد می کند. واقعیت اینست فشار روانی روی شخصیت اصلی که منجر به انجام چنین کارهایی از سمت او می شود با یک اتفاق (مرگ پسر) ایجاد نشده. این اتفاق تنها ضربه نهایی را وارد می کند. چه مسایلی این وضعیت روحی و روانی بغرنج را در او بوجود آورده ؟ آیا می توان به صرف نوشته شدن چند شعر به دنیای روحی و ذهنی شخصیت اصلی وارد شد؟ نه به دنیای درونی شخصیت اصلی وارد می شویم، نه فیلم تبدیل به فیلمی دلهره آور که نفس در سینه حبس کند می شود و نه خبر از درونمایه و عمقی منطقی ست. فیلم هر چه دارد فقط از ایده اولیه دارد و متاسفانه خیلی چیزها را هم ندارد.
جناب افلاطون اما می خواهند از محسوسات عبور کنند و وارد واقعیت فیلم شوند. به نظر ایشان فیلم پر از نماد است. اکباتان نماد جهان و خانه ی زن نماد ایران. بقیه کشورها هم هستند. آن مرد علیل که فامیلش مساوات است و همه چیز را زیر نظر دارد، با پیرهنی که نقشه امریکا دارد نماد روسیه است. شاید هم نماد خود امریکاست یا کشوری همسایه که دست نشانده امریکاست! (برای اولین بار جناب افلاطون با شک صحبت کردند و برایم تعجب برانگیز بود) از نظر ایشان فیلم نشان می دهد ایران به دست خود فرزندان خود را کشته و به همین دلیل با ایجاد شرایطی که موجب طردش از جانب دیگر کشورها شود از خودش انتقام می گیرد. نه تنها از خودش که از بقیه هم انتقام می گیرد. هر کس اندکی به او نزدیک شود آسیب خواهد دید، حتی کسانی که به او نزدیک هم نیستند. هم به سادیسم مبتلا گشته و هم مازوخیسم. در یک لحظه فکر کردم جناب دخانچی دارد این حرف ها را می زند. پرسیدم این یک نظر شخصی ست یا در حکومت افلاطونی که ما هم داریم گام به گام به آن نزدیکتر می شویم قرار است با چنین متر و معیارهای فیلم ها بررسی شوند؟ الان تکلیف این فیلم چیست؟ افلاطون پاسخ داد توقیف فیلم و تبعید سازندگان. اگر ابراز ندامت کردند که فرصت مجددی به آنها می دهیم.

راند دوم- تعارض
آنچه که می خواستند بسازند، از عهده ساختنش برآمده اند. اینکه آنچه ساخته شده چقدر به سینما نزدیک است البته بحث دیگریست. فیلم روایت یک فرد از زندگی خودش است. اما فردی که مرزی بین واقعیت و خیال ندارد. ذهنی مغشوش که مدام در حال روایتهای متناقض از زندگی خویش است. فیلم اما فیلم مخاطب عام نیست. اگر طنز می شد و بازیگر نقش اول آن یک کمدین بود شاید فیلم مخاطب عام هم می شد. فیلم مخاطب خیلی خاص هم نیست چون فاقد رویکردی اجتماعی و اخلاقیست. پس با یک فیلم شخصی طرف هستیم که اگر کسی از نظر حسی تحت تاثیر قرار بگیرد و با شخصیت اول قصه همذات پنداری کند از آن راضی خواهد بود. من به شخصه نه تنها با مرد قصه همذات پنداری کردم که برای فوت مادرش بین این همه روایت متضاد و متناقض غصه هم خوردم!
از نظر افلاطون فیلم پوچی انسان مدرن است. دوربین ها همه چیز او را زیر نظر دارند و هیچ حریم خصوصی ندارد. از فضای واقعی وارد فضایی مجازی شده که راست و دروغش مشخص نیست. (افلاطون همه این چیزها و فضای مجازی و… را از خود فیلم متوجه شده اند) همه چیز متضاد و متناقض است. در این دنیای تضاد و تناقض تنها چیزی که در کمین انسان است مرگ و نیستی ست. انسان در جستجوی معنا معنایی برای زندگی خودش نمی یابد و در نهایت به انتهای خط می رسد.(این افلاطون است یا…) سقراط می فرماید… ادامه صحبت های افلاطون را قطع کردم و گفتم تو را به خدا دست از سر سقراط بیچاره بردارید. دیگر همه (همه که واقعا خیر!) می دانند سقراطی که شما ساختید هیچ نسبتی با سقراط واقعی نداشته. اگر آن زمان این سقراط دروغین را ساختید باید نظریات خود را از زبان کسی می گفتید که اعدام شده تا عوام که بنده احساسات هستند آنها را بپذیرند و بشود افلاطون به خواسته اصیل خود که حکومت کردن و ایجاد حکومتی در خدمت معرفت و خدمت واقعی به انسانها برسد. اما حالا چه؟ افلاطون فکری کرد و گفت: عادت دست از سر ما بر نمی دارد! لازم به ذکر است که در مدل حکومت ایشان طبق نوشته های خودشان چون حاکم معرفت دارد هر کاری برای صلاح خلق می تواند انجام دهد از گفتن دروغ های بزرگ مصلحت آمیز تا حتی تبعید انسان های مضر به حال جامعه. انسانها باید از هر چیزی که بد است منع شوند. حتی نمایش نامه ها نباید شخصیت منفی داشته باشند تا موجب بدآموزی نشود.

راند سوم- سینما شهر قصه
به عنوان یک ادای دین به کل سینمای ایران اثر آبرومندی ست. کارگردان توانسته با فرم فیلمفارسی فیلمی قابل قبول بسازد. هم اقتضائات فیلم فارسی را رعایت کند و هم در خدمت سینمای جدی تر باشد. طنز فیلم درآمده و بازیها هم قابل قبول است. اما هر چه فیلم به انتها نزدیکتر می شود، دیگر داستانی جدی برای روایت ندارد، به یک کلیپ بلند برای بزرگداشت سینما تبدیل می شود که فاصله زیادی تا سینما دارد.
افلاطون اما معتقدند فیلم نگاه سخیف عامیانه دارد. بین انواع سینما فرق نمی گذارد و همه را می پذیرد. یک شخصیت منفی نباید اینقدر برای مخاطب سمپاتیک شود که در این فیلم می شود. عوام ممکن است بعد از دیدنش میل به مسکرات پیدا کنند!