نگاهی به فیلم《ابر بارانش گرفته》. بهناز وفایی وحدت

فیلم 《ابر بارانش گرفته》چهارمین اثر سینمایی مجید برزگر درمقام کارگردان ، زندگی کاری سارا پرستار ۳۵ ساله ای را به تصویر می کشد که در کار خود حرفه ایست و به بیمارانش عشق می ورزد .
فیلمنامه قصد دارد سارا را پرستاری خاص نشان دهد که به بیمارانش کمک می کند تا آرام شوند و در جایی دیگر به عنوان پرستار خصوصی با رویکردی متفاوت پافشاری بر زنده ماندن بیمارش دارد .
تناقض در شخصیتی که پرداخت خوبی نشده و در طول فیلم جایگاه محکمی ندارد تا بتواند قصه را بر دوش خود تحمل و جلو ببرد آزاردهنده است . شاید ضعف در شخصیت پردازی این فیلم باعث می شود تا بازیگر نقش سارا منفعل و ضعیف ظاهر شود و بازی های بد ، دیالوگهای پیش پا افتاده و بعضا مضحک کاراکترهای دیگر و همچنین ریتم کند آن نیز مزید بر علت می شود تا کلا مخاطب نتواند با فیلم ، قصه و شخصیت های آن همراه شود . البته گذشتن از سوژه پرستاری که برای نجات بیمارانش تصمیم می گیرد آنها را راحت کند ، سخت است . سوژه ای بکر که می تواند در ژانر ملودرام اجتماعی و یا جنایی عرض اندام و مخاطبان خود را جلوی پرده سینما میخکوب کند ویا قصه پیر مردی که به کما رفته و فرزندانش که مدتها از او بی خبر بودند ، حالا به زندگی پدرشان علاقه مند شده و با وجود این که دکتر قاطعانه گفته یک هفته دیگر بیشتر زنده نمی ماند ، اما برایش پرستار خصوصی ( سارا ) استخدام می کنند و امیدوارند که با کمک های این پرستار بتوانند پدرشان را به زندگی برگردانند . اما با کمال ناباوری خارج از بازی و دیالوگ های سطح پایین خانواده پیرمرد ، زمانی که سارا اعلام می کند پدرشان زنده می ماند همه جبهه گرفته و هر کس ری اکشن خاص خود را نشان می دهد، حتی دکتر نیز پرستار را از پافشاری در زنده ماندن بیمار منع می کند .
فیلم تقریبا تا دقیقه هفتاد ، هیچ چیز برای گفتن ندارد نه قصه اش را درست معنی می کند و نه کاراکترهایش را بخوبی می شناساند و به صورت جسته و گریخته می خواهد ضعف های جسمی و روحی آدمهای مختلف را در جامعه کوچک بیمارستان به هم پیوند و به عنوان یک جامعه بیمار به مخاطبش معرفی نماید . جامعه بیماری که درمانگرش یعنی پرستار که حکم مسکن دارد ، حتی در غذا دادن به یک بیمار ، ناتوان است ولی فیلمنامه نویس اصرار دارد برای حفظ هویت کاراکتری که بوجود آورده اتفاقی ایجاد کند و در این راستا تشکر پدر بیماری که بهبود پیدا کرده از سارا و تاکید بر این که اگر تلاش های این پرستار نبود پسرش درمان نمی شد ، سطحی ترین کنش فیلمنامه برای حفظ هویت شکننده قهرمان قصه است .
از دقیقه حدودا هفتاد به بعد نویسنده اثر دست به دامان متافیزیک شده و با دخیل کردن روح پدر پیر در قصه به پرستار پیام وقوع یک معجزه را می دهد ، اتفاقی که هیچ یک از کاراکترهای فیلم باورش ندارند .
در دیالوگ های نوه پیر مرد که رابطه اش با سارا و همچنین ماری‌جوانا کشیدنش وصله ناجور و بی فایده فیلمنامه است ،بستر ایجاد شده معجزه و توهم درهم تنیده می شود . گویی خالق اثر خود نیز به معجزه اعتقادی ندارد و از زبان نوجوان همیشه متوهم ، پرستار را ارجاع می دهد به وجود نهنگ صورتی که در تخیل پدربزرگ در اثر استعمال ماری جوانا شکل گرفته بود . نهنگ صورتی به عنوان نماد زندگی بخشیدن دربرابر نهنگ آبی که مدتها زندگی ها را به مخاطره انداخت و در انتهای فیلم ، سارا نیز نا امید از همه جا ، دیگر به معجزه نمی اندیشد و به عنوان ناجی این قصه ، به توهم پناه می برد و در مقابل دریای بیکران می ایستد و از آغوش گرم امواج ، جواب توهمش را می گیرد او شاهد شنای نهنگ صورتی می شود و با لبخندی از رضایت شاید تفکر نجات بشر را در رویای خود پرورش می دهد .