تصور نگارنده این است که “سینمای مستقل” در شرایطی میتواند جولاندهیِ مطلوبِ مفهومی و اجرایی داشته باشد که سینمای اصلی یا بدنه و “نظام استودیویی” بتواند به حیات طبیعی و مناسبات حرفهای خود ادامه دهد. سینمای مستقل در مفهوم درست و قابل دفاعش میباید جسور و خلّاق و جستجوگر و زمانهشناس باشد. اگر فیلمسازی با این عنوان بخواهد به نقض قواعد و قراردادهای عُرفی سینمایی بپردازد و به هویتمندی صحنه که با “میزانسن” شکل گرفته تعریفی تازه بدهد، در وهله اول باید فرم را بشناسد و اصول و مبانی سینما را دوره کرده باشد. اما اگر خالیالذهن و بدون شناخت کافی از سینمای کلاسیک با یک “جامپ کاتِ” نچسب حرف از دگما95، سینمای آلترناتیو، اینتراکتیو، پرفورماتیو و… بزنیم، به شکل تویذوقزنندهای دچار از خودبیگانگی شدهایم.
با مرور تاریخ سینمای پردستاندازمان میبینیم که ما، “سینمای مستقل” در آن قالب متحول و جریانساز نداشتهایم. آیا با پول “کنسرسیوم نفت” و امکانات استودیو گلستان میتوان فیلم مستقل ساخت و اسمش را گذاشت “خشت و آیینه”؟ اما در دو تجربه فرخ غفاری (جنوب شهر و شب قوزی) بهتر میتوان با اولین نشانههای اصیل یک سینمای مستقل روبرو شد. در این فاصله، دو فیلم “سیاوش در تختجمشید” و “پسر ایران از مادرش بیخبر استِ” فریدون رهنما هم میتوانند از سوی موافقانشان، توّهم مستقلبودن داشته باشند، منتها جدا از عشق و علاقهی سازندهی محترم این دو فیلم به خاک سرزمینش که در جای خود قابل ارجنهادن است، واقعا چه سنخیتی میان این بیان و اجرای کسالتبار نمایشی با مؤلفههای سینمای مستقل وجود دارد؟
یا شکلگیری و دوام “موجنو” در نیمهی دوم دهه چهل و نیمه اول دهه پنجاه، نمونههای پراکندهای از یک سینمای مستقل را در آثاری چون “یک اتفاق ساده” و “طبیعت بیجان” سهراب شهید ثالث، “مغولها”، “باغ سنگی” و “پ. مثل پلیکان” پرویز کیمیاوی، “سفر”، “غریبه و مه” و “کلاغ” بهرام بیضایی، “رضا موتوری” مسعود کیمیایی، “اون شبی که بارون اومد”، “قلعه”، “ندامتگاه” و “تهران پایتخت ایران” و “صبح روز چهارم” کامران شیردل، “باد جن” و “آرامش در حضور دیگران” ناصر تقوایی، “زیر پوست شب”، “مهر گیاه” و “کندو” فریدون گله، “شازده احتجاب” و “سایههای بلند باد” بهمن فرمانآرا، “شطرنج باد” محمدرضا اصلانی، “گاو” و “دایره مینا” داریوش مهرجویی میبینیم. جالب آنکه تعدادی این فیلمها با بودجه سازمانهای دولتی ساخته شدهاند.
در همان محدوده زمانی، تشکّلی به نام “سینمای آزاد” با مدیریت بصیر نصیبی تلاش داشت با دایرکردن دفاتر فیلمسازی هشت میلیمتری در تهران و چند شهرستان، تصویر متفاوتی از سینمای مستقل را در قالب فیلم کوتاه تجربی ارایه دهد. شماری از فیلمسازان نسل اول بعد از انقلاب همچون کیانوش عیاری با “آن سوی آتش”، “خاکبازان”، “انعکاس” و “رود زهر”، ناصر غلامرضایی با “دختربس نمیخواست تنها باشد”، “زیر طاقهای کاهگلی”، “آن مرد اسب دارد” و “چه پرستاره بود شبم”، عبدالله باکیده با “زیارت” و “نذر”، مجید قاریزاده با “مکث” و “سیاهیلشگر”، مهدی صباغزاده با “معلم من” و “آواز شب” و محمد علی سجادی، در کنار زندهیاد زاون قوکاسیان با “عروس کهنه” و “فصلی دیگر” و ابراهیم حقیقی (طراح و گرافیست معروف) با “خانه ابری” و “سوگ مشکوک” موجودیت اولیهشان را در “سینمای آزاد” کسب کردند. جدا از این افراد، میباید از اثار ارزشمند و قابل بحثی همچون “ارتفاع متروک” بهنام جعفری، “نهنگ” حسن بنیهاشمی، “بازی تمام شد” و “باران بارید” مهرداد تدیّن، “رویا” رشید داوری و “هیس” داریوش ارجمند نام ببریم. البته در میان تولیدات سینمای آزاد، نمونههای پرت و غلطی از سینمای تجربی مثل “اُرگانیک” فرامرز معطر نیز وجود داشت، همانگونه که جدا از تولیدات سینمای آزاد، نصیب نصیبی (برادر بصیر بصیری) هم فیلم عجیب و شبه آوانگاردی به نام “چه هراسی دارد ظلمت روح” را برای تلویزیون ساخت که دارای یک حس و نگاه شاعرانهی بشدت انتزاعی و ناموفق بود و ربطی به سینمای مستقل نداشت و از این حیث فیلم “مرگ یک قصه”اش قابل تحملتر و منطقپذیرتر است.
اگر بخواهیم با نگاهی واقعبینانه به ردیابی “فیلم مستقل” در سینمای بعد از انقلاب بپردازیم، با ترکیب مغشوش و متناقضی مواجه خواهیم شد. ملاکومتر و معیار و مشخصههای سینمای مستقل این دوران چیست؟ آیا هر فیلم ضدقصه که به محاق توقیف درآید و یا به هر علتی نمایش داده نشود، استحقاق مستقلبودن را دارد؟ آیا فیلم مستقل میباید صرفاً متکی به فرم باشد و در مواردی با نگاه نمادین و تأویلپذیر به سیاست متمایل شود؟ فیلم مستقل با تاریخ و ریشههای فرهنگی و ادبی و جامعه ملتهب و بحرانزده معاصر میتواند همسویی داشته باشد یا خیر؟ این توهّم غلطیست که هرچقدر فیلم مجردتر و فراواقعیتر باشد با سینمای مستقل همخوانی بیشتری دارد. “فیلم مستقل” در جایگاهی درست میباید دنیای خود را به شکلی متقاعدکننده و باورپذیر بنا کند و مخاطب منطقی خودش را داشته باشد. با این پیشزمینه فیلمسازانی چون خسرو سینمایی، محمدرضا اصلانی، ابوالفضل جلیلی، عباس کیارستمی، علیرضا امینی، جعفر پناهی، مانی حقیقی، مهدی نوربخش، محسن امیریوسفی، سامان سالور، محمد رسولاُف، بهمن قبادی، پرویز شهبازی، بهنام بهزادی، محمد شیروانی، جمیل رستمی، رامین بحرانی، بابک پیامی، نقی نعمتی، نیکی کریمی، امید بنکدار و کیوان علیمحمدی، سپیده فارسی و بایرام فضلی توانستهاند در برخی آثارشان تصویر متناسبی از این نوع سینما ارائه دهند که نمونههای قابل بحث و استنادش “مرثیه گمشده”، “یار در خانه”، “در کوچههای عشق” و “گفتگو با سایه” خسرو سینمایی، “آتش سبز” محمدرضا اصلانی، “گال” و “رقص خاک” ابوالفضل جلیلی، “نامههای باد” علیرضا امینی، “پذیرایی ساده” مانی حقیقی، “رأیباز” مهدی نوربخش، “دایره” و “طلای سرخ” جعفر پناهی، “ده” و “طعم گیلاس” و “کلوزآپ نمای نزدیک” عباس کیارستمی، “چند کیلو خرما برای مراسم تدفین” سامان سالور، “آن سه” نقی نعمتی، “زمانی برای مستی اسبها” و “لاکپشتها هم پرواز میکنند” بهمن قبادی، “تنها دوبار زندگی میکنیم” بهنام بهزادی، “ماهی و گربه” و “طوفان سنجاقک” شهرام مکری، “فصل بارانهای موسمی” و “پرویز” مجید برزگر، “خواب تلخ” و “آتشکار” محسن امیریوسفی، “دایره”، “کاندیدا”، “گیلاسهایی که کمپوت شدند” و “رییسجمهور میرقنبر” محمد شیروانی [فیلم “لرزاننده چربی” را ندیدهام]، “آن سه” نقی نعمتی، “نفس عمیق”، “عیار ۱۴”، “دربند” و “مالاریا” پرویز شهبازی، “عصر جمعه” مونا زندی و “خونبازی” رخشان بنیاعتماد است. به نظر میرسد که گروه “هنر و تجربه” فراتر از نمایش انبوه و بیضابطهی فیلمهایی که به درستی یا غلط میخواهند هویت مستقل داشته باشند، میباید با برنامهریزی و آیندهنگری صحیح و روشنبینانه شیوهی تولید و نمایش و مخاطبشناسی این نوع سینما را متحول سازد. در این وضعیت بلاتکلیف و جداافتاده ، اگر فیلمسازی اصرار بر مستقلبودن داشته باشد و جلوتر از اثرش شعار مستقلبودن بدهد و به نشانهشناسی متظاهرانه کارش بپردازد، ناخواسته حضوری متفرعانه ودافعهانگیز خواهد داشت. به این جملات قصار محمد شیروانی توجه کنید: “تا مغزِ مغزِ استخوان، آلترناتیو؛ من اصلا تگران این نیستم که چیزهای بیربط کنار همدیگر قرار بگیرند… در فیلمهایم درگیر حاشیهپردازی، بیربطگویی، بهم ریختن زبان سینما و پرواز تفکرم، دوران تکگویی و خطابه گذشته است، به رفتار پارودیک وآیرونی تمایل پیدا کردم، حالا دیگر دیجیتال همراهمان است، در جیبمان..، من همیشه دو چشم چرخان دارم که دارند میچرخند. اینها لنزهای من هستند و شاید یک روزی به خودم گفتم خودم سینما هستم و بیخیال سینما شوم”