کامبوزیا پرتوی ؛هنرمندی مهربان و خوشذوق که شخصیتی متین و مهربان داشت و در کار خود پیشرو و نوآور بود. کسی که تأثیری آشکار در شکلپذیری فیلمسازان جوان و شیوه کاری هنرجویانش داشت. شخصیت دلسوز و همراه او باعث میشد تا از حسادتهای معمول جامعه سینمایی فاصله بگیرد و خود را ملزم به همراهی و کمک به هر مشتاق نوشتن یا فیلمسازی کند. دامنه فعالیتهای او هرگز محدود به یک شکل هنری و یا یک قشر مخاطب خاص نبود و مشتاقانه برای مخاطبان متفاوتی نوشت و فیلم ساخت.نوشتن در خصوص چنین فیلمسازی ساده نیست و دلیل آن ،تنوع حوزههای کاری و مخاطبش از کودک و نوجوان تا بزرگسال و از فانتزی تا شاعرانه است که نیازمند تسلط هنری و پردازش چند وجهی از سویی و از جهتی تطویل کلام و حوصله بیشتر است. در این مختصر تلاش میکنم در دو مقال فیلمنامهنویسی و کارگردانی به شکلی خلاصه و فشرده به شیوه کاریاش اشاره شود.
فیلمنامهنویسی؛
مهمترین شاخصة فیلمنامهنویسی کامبوزیا پرتوی توجه و تمرکز ناپیدای او بر خط اصلی روایت نبود.او در پی روشهایی همچون ترسیم واقعیت، حقیقتنمایی یا ارایة نسخة بدل عینیت اجتماعی نیست. شیوة کاری او ورای تمام اینهاست. او بیش از هرچیز به بازنمایی واقعیت میپردازد و بر این اساس تلاش میکند صرفا در جایگاه راوی باقی بماند. اغلب آثار او از این خصوصیت برخوردارند اگرچه گاه شیوه نگارشش را بر مستندوار بودن روایت متمرکز نگاه میدارد اما همواره به بازنمایی ذهنی مخاطبش نیز تکیه میکند. بعبارتی تماشاگر را در نوشتن سهیم میسازد، بدین شکل که بخشهای غایبی از روایت را به او میسپارد تا در ذهن فعال خویش بازسازی کند. این مشارکت، کلیدیترین نکته در آثار نوشتاری کامبوزیا پرتوی است. بخشهای مهمی از شخصیت پردازیهای او بر اساس فعالیتهای فیزیکی، گفتاری و ذهنی کاراکترها به مخاطبش واگذار میشود. او نویسندهای بود که از خردِ مابعدِ تماشاگرش آگاه است و به شکلی پیشبینی میکند که جریان ذهنیِ سیال در سالن نمایش چگونه جهت پیدا خواهد کرد. این رهیافت مبتنیست بر شناخت چارچوب قصه اصلی و همچنین شناخت و درک عمیقترین لایههای درونی شخصیتهای داستان. دو مقولهای که کامبوزیا پرتوی در آن به توانایی بالایی دست یافته بود و از این جهت میتوان او را همتراز کیارستمی دانست. نگاه ساده و به ظاهر بیرنگ و لعاب آنها به زندگی از چنان فلسفه عمیقی برخوردار است که از هزارتوی پیچیده ذهنی رواییاش عبور کرده تا به عینیت بیپرده و به ظاهر پیشپا افتاده فیلم برسد. بر همین مدار، برای آنها باورها و ارزشهای اخلاقی شخصیتهای فیلم در اولویت هستند و مضامین احساسی و عاطفی نقشی کلیدی در رمزگشاییهای شخصیتها بازی میکنند. بهترین نمونه مثال کاری او “من ترانه ۱۵ سال دارم” و “کافه ترانزیت” به ترتیب در مقام فیلمنامهنویسی و کارگردانی است. ادراک فضا و روانشناسی احساسی او را میتوان در میزان جذابیت و باورپذیری و همذاتپنداری شخصیتهای فیلمنامههایش دید. ساختاربخشی ساده و فضاسازی ملموس و پیرنگبندی تکنیکی کارهایش، تمامی برخاسته از نگرش عمیق، نبوغ داستانسرایی و شخصیت حساس واقعی خود اوست. او از آشکارترین عناصر هر حکایت، شخصیتها و الگوهای کنش گرفته، تا پنهانترین جنبههای عاطفی-احساسی و زیرمتنهای روایت را در هر فیلمنامه به درستترین و ساختارمندترین شکل اجرا کرده است.
در کل میتوان ادعا کرد ایدههای نو و فربه او همیشه راهگشای فیلمسازهای نوگرا بود و فیلمسازان جوان با پشتوانه فیلمنامههای مستحکم او موفقیت نسبی فیلمشان را تضمین میکردند. شاید بشود بطور کلی گفت که آلاممندی آدمهای قصههایش سبب جذابیت گریزناپذیر و دلچسبی سمپاتیک آنها میگردد.
کارگردانی؛
ویژگی برجستة هر فیلمنامهنویسی در مقام کارگردان، تسلطِ از پیش اتفاق افتادهاش بر میزانسن است. فیلمنامهنویس پیش و بیش از هر کسی بر زوایة دیدها، چگونگی کنشِ تصویری و ریتم بروز وقایع آگاه است. پرتوی در مقام کارگردان با تسلطی همیشگی به ضرباهنگ میزانسن و کنشِ دورنی شخصیتهایش توجه دارد. چیزی که برای رسیدن به آن باید تجربه زیادی داشت. او اما به مدد هنر فیلمنامهنویسیاش این راه را کوتاه میکند و در همان یکی دوفیلم اولش هنر کارگردانی را هم به خوبی به رخ میکشد.
ترکیببندیهای متمرکز، ابزارهای اصلی او برای قراردادن تماشاگر در موقعیت مطلوب هستند.
شناخت او از فضا و ریتم، سبب کارکرد و خوشرقصی روایتهای سادهاش میشود. نگاه کنید به فیلمهای “گلنار” “گربه آوازه خوان” و “ننه لالا و فرزندانش” که با وجود تم ساده داستانی، در وجه کارگردانی با استفاده درست از فضاسازی و رنگ و نور و میزانسنهای در خدمت کار، آنها را به کارهایی تماشایی و بسیار جذاب و خوشریتم بدل ساخته است. شناخت او از ریتم آنقدر کامل و ویژه است که میتوان چند کار شاخص او را برای درک نمونهوار ریتم به هنرجویان کارگردانی توصیه کرد.
در دیگر آثار و بخصوص در فیلمهایی که پردازش و جنبه هنری آنها برجستهتر است، دیدگاه پرتوی در باره چگونگی تأثیر شخصیتها بر یکدیگر، از نظریهها و روشهای معمول پیروی نمیکنند. او از فنون و ساختارها فاصله میگیرد و تردید و شکاکیت خود نسبت به راستی و ناراستی اعمال شخصیتها را به شکلی فرامتنی به ما واگذار میکند. انحراف او از روشهای روایتی البته گاه از ذائقه تماشاگر معمول فراتر رفته (بطور مثال “دایره” و “پرده”) و این امتیازی کامل برای فیلمساز است که تلاش در تغییر شیوه ادراکی مخاطبان و ارتقاء سطح سلیقه و ارایه کارهايی متفاوت و به شدت خوب در آن برهه است.
در این شکل کارها او دراماتیزه کردن قصه را اغلب با تحتِ فشار گذاردن شخصیت اصلی آغاز میکند و سپس با دنبال کردن کنشها به روایتی نه از پیش تعیین شده میرسد. در حقیقت، موقعیت برای او کلید اصلی بوده و با مرتبط کردن موقعیتی به موقعیت دیگر به گسترش روایی ویژهای میرسد که پیرنگبندی مستحکمی بلحاظ منطق روایی دارد. به شکلی کارهای او ترکیبی از چندین استراتژی هنری و ایجاد چالش برای مخاطب و تماشاگرانش است.
به جهت همین استفاده و خلق موقعیتهای گاه مستقل و پررنگ است که او را استاد فیلمنامههای کوتاه میدانند. نگاه کنید به “قطعة ناتمام” اثر زیبای مازیار میری که به مدد فیلمنامه باشکوه پرتوی به اثری دیدنی و ماندگار تبدیل شده است.در نهایت کامبوزیا پرتوی را به لحاظ دیدگاه ویژه آسیبشناسانه و دغدغهمندی اجتماعیاش باید مورد احترام قرار داد. در تمام آثار او این نگاه نقادانه و دردمند و هشیار را میتوان دید که از شخصیت و خود واقعی مهربانش نشأت میگرفت.
به یاد دارم زمانی (سال ۷۸) در خیابان به او برخوردم و با هم به دفترش در انتهای آپادانا رفتیم. در همان ده دقیقه اولیه چنان از گفتگو در باره فیلمنامة ناقص کوتاهی هیجانزده شده بود که پس از رسیدن به دفترش یکنفس آنرا خواند و پس از آن با مهربانی و دلسوزی همراهی و یکسر تشویق و اصرار به نوشتن و ادامه دادنش نمود. این همت و پشتکار و جدیت و دلسوزی در کار او تا انتهای حضورش ادامه داشت و زبانزد دوستان و همکارانش بود. او روشنفکر و خلاق بود و عادت داشت همواره به مسایل پیرامونش از دیدگاه یک نویسنده و فیلمساز کنجکاو و مشتاق و مسئول نگاه کند. موضوعات و مضامین متنوعِ کاری او نشان از قابلیت بالا و تسلطش داشت و شاید اگر شرایط بر سر راه او سنگاندازی نداشت، آثاری فاخر و بدور از دغدغهی گیشه میساخت که ذهن و وجودش همیشه درگیر آنها بود.
در وصف او و سینمایش شاید موجزترین جمله را تورج اصلانی عزیز گفته باشد: «پرتوی به شفافیت یک کودک و پختگی یک فیلسوف بود و ساده با موضوعات برخورد میکرد».در عین حال من میتوانم با قاطعیت بگویم؛ میان تیغها و ستمها، او بسیار نیکو زیست.