شیشلیک
“هاشم و احمد در کارخانه پشم ایران و تحت نظارتهای اقتصادی و آموزشهای اجتماعی مسئولین کارخانه، کار میکنند. وقتی دختر خردسال هاشم هوس شیشلیک میکند ماجراهایی در شهرک کارگری آغاز میشود که به اخراج احمد و فوت آقابزرگ و درگیری هاشم با مسئول کارخانه و کوچشان از محله میانجامد…”
.شیشلیک قرار است کمدی منتقدانه و هجوی تند و تیز از شرایط نابسامان اقتصادی و تقابل میان شعار و عمل باشد. ترسیم شهرک کارگری با آن حجم کارگران مطیع و محتاج و نیز کاراکتر رئیس و معاون و حوادث فانتزی متعاقب شیشلیک خواستن کودک قرار است به شکلی نمادین، جامعه و مسایل حال حاضر را به هجو و نقد بکشد. این فانتزی گلدرشت اما با توجه به سطح نزول اقتصادی و حجم اعتراضات اقتصادی مردمی در جامعه، چندان تلخ و گزنده نیست و تیغ کُند آن قدرت غافلگیری لازم برای وارد ساختن شوک به مخاطب را ندارد. فقر و بیکاری و معضلات اقتصادی دستمایهی فیلم، آنچنان در جامعه ملموس و فراگیر شده که اشارات و کنایههای فیلم کماثر جلوه میکنند و بدین سبب مخاطب نیز نهچندان جدی و گاه به شکلی مبهم درگیر ارجاعات فرامتنی میشود. فیلم چه به لحاظ مضمون روایی و چه از نظر کاراکترپردازی و چه موقعیتهای دراماتیک داستانی، میان جدیت و طنز سرگردان است. بازیها و بخصوص بازی عالی رضا عطاران و پژمان جمشیدی جذاب و در خدمت کار است. اما شوخیهای بداهه و تلاش زیاده در کمیکسازی برخی لحظات چندان قوام نیافته است. در کل شیشلیک را میتوان فانتزی نو و متفاوتی به لحاظ موضوعی و فیلمی پیشرو در کمدی نقادانه دانست. طنز تلخِ فقر و پرداختن به این هجو موضوعی راه رفتن بر لبه باریکیست که احتمال بینابینی در توفق یا سقوط دارد. اگر خواستید فیلم را ببینید بدانید از آندسته کمدیها سرحال و خوشساخت است که برای نخندیدن ساخته میشوند!
.
“بیهمهچیز”
“روستایی در جغرافیایی نامعلوم که مردمش گرفتاریها و مشکلات فراوانی دارند، انتظار ورود لیلی خانم مشکلگشا را میکشند. کدخدا و دهیار و دکتر و استوار و بقیه اهالی تلاش میکنند تا نظر مساعد لیلی خانم را جلب کنند. بین امیرخان و لیلی اما مسایلی در گذشته وجود داشته که ماجرا و درگیریهایی را به همراه دارد…”
فضاسازی و بازیهای خوب و شخصیتپردازیهای قوی به همراه فیلمنامهای جذاب، فیلمی درخور توجه را رقم زدهاند. فیلمنامه، اقتباسی از نمایشنامهی “ملاقات بانوی سالخورده” است که به شدت آداپته شده تا جایی که فقط اشتراک موضوعی و ایده اولیه را با نمایشنامهی دورنمات حفظ کرده است. این بازآفرینی و پردازشِ روایی قصه و شخصیتپردازیهای قوام یافته در کنار کارگردانی هوشمندانه، فیلم را تماشایی و درگیرکننده ساخته است. پربازیگری اثر و بازیهای خوب و گاه درخشان و پُرتحرکی میزانسنها در کنار فیلمبرداری خوب، تماشاگر را درگیر و همراه میسازد. تنها ضعف فیلم را شاید تطویل بعضی از سکانسها باشد که ریتم فیلم را میاندازد و گاه بیش از نیاز صحنه سبب تطویل سکانس میشود. طراحی دکور و لباس و صحنه آرایی کاملا در خدمت اثر بوده بطوریکه انسجام کامل در جزئیات فیلم شما را ترغیب به تماشای پرلذت فیلم میکند. بازی بسیار خوب هدیه تهرانی و پرویز پرستویی در کنار سایر نقشهای مکمل که در کاراکترهایشان جا افتادهاند فضایی ملموس و قابل باور ساخته که شما را درگیر قصهی جذابش کرده و تا انتها با خود همراه میبرد.
.
“روشن”
“روشن، که سرمایهاش را به پیشخرید آپارتمان داده، در خانهی محقر اجارهای روزگار میگذراند. مریم از او جدا شده و حالا درصدد گرفتن حضانت دخترش است. روشن پی میبرد که دوستش سعید با مریم رابطه دارد. او عاصی و درمانده دست به خودسوزی میزند اما…”
.روشن نماد کامل تسلیم است. از همان ابتدا که او را لخت و چاقو به دست میبینیم که قصد خودکشی دارد، متوجه میشویم که با شخصیتی منفعل و به شدت مطیع شرایط روبروئیم.
شخصیتهای منفعل تماما تابعی از شرایط پیرامون خود هستند. آنها دست به عمل نمیزنند و تغییری در شرایط خویش یا دیگران ایجاد نمیکنند. انتخاب چنین شخصیتی برای داستان قطعا عامدانه و با قصدِ خاصی صورت پذیرفته اما این بیعملی هیچ به مذاق تماشاگر خوش نخواهد آمد. روشن برای حفظ همسر و دخترش چندان تلاشی نمیکند و حتی وقتی مریم پس از لو رفتن رابطهاش به او نهیب میزند که کاری بکن یا پرخاشی داشته باش، روشن به صحبت بسنده میکند. کمی بعد نیز در تقابل با سعید به حبس کردن موقت و بیفایدهاش دست میزند و پس از آنهم با بیرون ریختن وسایلش توسط صاحب خانه با بیتفاوتی تمام برخورد میکند.چنین شخصیتی بطور ضمنی حسی از انزجار و تنفر را به مخاطب منتقل میکند تا دلسوزی و ترحم و به گمان بنده این بزرگترین و محوریترین نقص فیلمنامه است. شاید فیلمساز چنین تعبیر کند که تسلیم محض او به شرایط موجود ناشی از تلاش فرسایشی پیش از این است. آدمهایی از جنسِ روشن برای این جامعهی نابسامان ساخته نشدهاند. سادگی آنها چنان در وجودشان ریشهدار است که نمیتوانند جز این رفتاری داشته باشند و سرنوشتشان محتوم و محکوم به همین تلخی است. بر فرضِ چنین تأویلی، فرجامی که روشن به آن عمل میکند نمیتواند بعنوان راهکار، سرنوشت یا حتی تمثیلی از فردای این قشر افراد باشد. بر همین اساس شاید برای درک کامل روشن بعنوان سادهمردِ محور داستان، نیازمند معرفی دقیقتر و بس عمیقتریست تا بتوانیم بیعلاجی و دردمندی و تسلیمِ محض پایانی را بپذیریم.
فیلم شروع خوب و سریعی دارد اما در ادامه زمان نسبتا زیادی میبرد تا به طرح و توطئه اصلی داستان برسد و پس از آن البته با سرعت و شتاب به سمت یک پایانبندی نسبتا عجولانه پیش میرود.
بازی رضا عطاران عالی و دقیق و حساب شده است و شاید اگر فیلمنامه بلحاظ شخصیتپروری، قوام بیشتری مییافت و از تطویل کماثرِ بعضی صحنهها همچون سکانسِ خوبِ بازی روشن با دخترش در خانه کاسته میشد و بر منطق و گریزناپذیری انتخاب و گزینش اقدام پایانی روشن تمرکز میشد، برای تماشاگر همراهی و همدردی و همذاتپنداری و پذیرش بیشتر و بهتری اتفاق میافتاد. پرهیز از دیدن پلیدیها و گزینشِ بخش خوبِ واقعیت پیرامون، با آن حرکت قاببندی دستِ روشن، نه مثبتنگری که تجاهلالعارف و نقضِغرضِ کامل فیلمساز است!