نگاهی به سه فیلم دیگر جشنواره/رضا خسروزاد

“ابلق” نرگس آبیار
“راحله با همسر پرخاشگرش علی و دختر کوچکشان مبینا در محله‌ای جنوب شهر در همسایگی خانواده شوهرش زندگی می‌کنند. جلال شوهر خواهر علی، دلسوز و مجذوب او شده است. علی که با جمعی از اهالی برای جلال کار می‌کند، مطیع و محتاج او هستند. ابراز علاقه‌ی جلال به راحله منجر به درگیری می‌شود و راحله با اینکه پی برده زنان محله همه از جلال آسیب دیده‌اند اما بنا به مصلحت…”
نرگس آبیار را می‌توان فیلمسازی هوشیار و خوش‌سلیقه و البته با دل و جرأت دانست. بعد از فیلم موفق “شبی که ماه کامل شد” پرداختن به موضوعی زنانه با سوژه‌ای تکراری حکایت از اعتماد به نفس و اطمینان او به کارش دارد. ریتم تند و تقطیع سریع در همان شروع فیلم، تماشاگر را مجذوب و آماده‌ی تماشای اثری درخور می‌کند. گسترش داستانی و فضاسازی‌های ملموس در ترسیم محلات فقیر و شکل روابط آدم‌های حاشیه‌نشین و خارج از محدوده که حالا به توانایی خاص سینمای ایران بدل شده، به خوبی بستر را برای طرح روایتی باورپذیر و گره‌افکنی‌های جذاب داستانی آماده می‌سازد. فیلم ضمن معرفی آدم‌ها و شخصیت‌های داستان، گسترش موضوعی آرامی دارد که با تکیه بر اِلمان‌ها و شناسه‌های سینمایی با خوش‌ریتمی مناسبی ماجرا را بسط می‌دهد. معماری پلکانی محله و استفاده نمادین از شهربازی و رنگ و لعاب نورهای چرخ و فلک و عظمت آن در پس‌زمینه‌ی خانه‌ها و آدم‌های توسری‌خورده، بعنوان قدرتی جبری و گریزناپذیر که بر محله سلطه و سیطره دارد، هوشیارانه اجرا شده است. بخصوص در سکانس گفتگوی شبانه‌ی راحله با رحیم و مجاب کردن راحله به لاپوشانی خطای جلال.
بازی‌های خوب و قابل تامل نیز فیلم را سرحال و شاداب کرده است. الناز شاکر دوست به خوبی از پس ترسیم زنی تنها و آسیب دیده در میان جمع برآمده و بازی درونی زیبایی را ارایه می‌دهد. هوتن شکیبا نیز اگرچه در قالب نقش فرورفته و به لحاظ فیزیکال به اجرای خوبی رسیده اما بلحاظ حسی کاراکترش عمق نیافته است. بهرام رادان اما بازی بسیار متفاوت و تجربه جدیدی در ترسیم نقش جلال ارایه داده است.
در پایان باید اشاره کرد مضمون زنِ آسیب‌دیده و تنها که تلاش در حفظ کرامت و صیانت خانواده دارد، امتیازی محوری و محتوایی برای فیلم محسوب میشود.

روزی روزگاری در آبادان”حمیدرضا آذرنگ
“خیری و شوهرش مصیب، به همراه فرزندانشان در خانه‌ای کوچک در شهر آبادان در زمان حمله‌ی آمریکا به عراق زندگی می‌کنند. خیری قصد جداشدن از شوهر معتادش را دارد و منتظر است تا فردای سال تحویل با پسر کوچکش خانه را ترک کند. فرود موشکی در سقفِ خانه باعث رخدادهای بعدی و بهبود رابطه‌ی افراد خانواده می‌شود اما آن‌ها…”
.
داستان ساده و در نهایت صرفه‌جویی و خلاصه‌گویی روایت می‌شود. محدود شدن به یک لوکیشن و فضاهای اغلب داخلی از جذابیت بصری کار می‌کاهد اما ریتم تند و بازی‌های جذاب معتمدآریا و تنابنده و فضاسازی خوب به انضمام گریم بسیار مناسب و در خدمت کار، سبب شده فیلم به نسبت سرحال و پرکشش باشد.
شوخی‌های و درگیری‌های سهیلا دختر عاشق‌پیشه خانواده و نصیر برادر تندخویش به خوبی پیاده شده و جزوی موثر در ترسیمِ زنده‌ی خانواده‌ی شلوغ شهرستانی‌ست. اتفاق اصابت موشک و شروع کشمکش‌ها به موقع و غیرقابل پیش‌بینی، سبب تمرکز و درگیری هرچه بیشتر تماشاگر با پیچش‌های روایت می‌شود. چرخش و تغییر آدم‌های داستان چه از سویه‌ی رشد و تغییر شخصیت‌ها در طی درگیری‌ها و چه از سویه‌ی اتفاقِ مرگ و آرزوی آخرشان، منطقی و بنا به نیاز درام صورت می‌پذیرد.
کشف و شهود شخصیت‌ها در خلال چاره‌جویی گریز از مخمصه و رهایی از شرِ موشک با توجه به انتهای داستان و پرده‌برداری و غافلگیری نهایی، وجهی کنایی به مسایل و حوادث روز نیز دارد که تماشاگر از لذتِ درک و دریافتش با رضایت سالن را ترک می‌کند. حمیدرضا آذرنگ در اولین فیلم خود به خوبی از تجاربش در تاتر و سینما بهره برده و نشان داده که تسلط بسیار خوبی به مدیوم سینما دارد و می‌تواند آینده درخشانی بعنوانِ فیلمسازی معتبر را برای خود رقم زند.
.”خط فرضی”کارگردان؛ فرنوش صمدی
“حامد و سارا تفاهم چندانی در زندگی ندارند. حامد مخالفِ رفتن به عروسی است. سارا بدون اطلاع حامد با دخترش رها به عروسی خواهرش می‌روند. رها بر اثر گازگرفتگی می‌میرد. سارا از ترس حامد وانمود می‌کند که تصادف کرده‌اند. حامد متوجه حقیقت می‌شود و…”
آنچه در “خط فرضی”، احتمالا شما را بعنوان یک نقص اذیت خواهد کرد، همان خطِ فرضی قصه است که توسط نویسنده ترسیم شده است. اینکه داستان بر اساسِ الزام و ایجابِ دِرام پیش رود تا بر مبنای سلیقه و خوشایند نویسنده دو مقوله‌ی کاملا متفاوت است. تلخی روایت و سرانجامِ تلخِ سارا، پی‌آمد گریزناپذیرِ عملِ شخصیت‌های روایت یا ناشی از روندِ علت و معلولی حوادث نبوده و به همین جهت تأثیر عمیق و غافلگیرانه بر مخاطب ندارد. به نظر می‌آید تمایل فیلمنامه‌نویس به هرچه تلخ‌تر کردن سرنوشت آدم‌های قصه، از واقعیت درونِ فیلم پیشی گرفته و به شخصیت‌ها تحمیل می‌شود. درست است که در واقعیت جامعه‌ی مردسالار ما آزادی و حقوق زنان همواره جای بحث و جدل داشته و تبعات این تبعیض را هر روزه به اشکال مختلف شاهد هستیم، اما منطق روایت و سلسله‌ی علت و معلولی حوادث باید آنچنان در فیلم چیده شود که تماشاگر علاوه بر همذات‌پنداری با شخصیت اول، کنش و واکنش‌های او را نیز منطقی و قانع کننده بپندارد. در حالی‌که دلیلِ مهمترین کنش سارا که پنهان کردن علتِ فوت کودک است از توجیه قابل قبولی که همانا ترس از واکنش حامد باشد را نمی‌توانیم بپذریم و بیشتر به نظر می‌آید به دلیل بسط و گسترش داستان و کش‌دادن قصه از سوی نویسنده است تا الزام دراماتیک واقعیتِ آدم‌های داستان.
از سویی پنهان‌کاری سارا با مشارکت پدر و مادر و برادرش آنقدر بی‌توجیه است که با توجه به دانایی تماشاگر، مضحک و مذبوحانه جلوه می‌کند، بطوری که حماقتِ نخ‌نمای سارا به هیچوجه قابل تعمیم نبوده و مابه‌ازای بیرونی ندارد.
صرف‌نظر از ایرادات اساسی فوق در فیلمنامه، در فضاسازی و روایت ساده داستان، فیلمساز خوب کار کرده و به روانی هرچه بیشتر داستانش را به تصویر می‌کشد. بازی سحر دولتشاهی و پژمان جمشیدی زیبا و درخور توجه است و این نشان از تسلط کارگردان بر ابزار کارش دارد. خط‌فرضی درامی به شدت زنانه است که اگر از اصرار بیش از اندازه‌ی سیاهی و تباهی زنانه‌اش بگذریم، مخاطبش را با جذابیت روایی خاصی تا پایان با خود همراه می‌کند.