هنرمندان بزرگ، شورشگرانی بزرگ علیه خویش اند

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: رکسانا قهقرایی

فرشاد فرشته حکمت یکی از فیلمسازانی است که تعلق خود را به زادگاهش در برخی از آثار سینمایی خود آشکار ساخته است. وی متولد ۱۳۴۱ در کازرون است و مجموعه ای از شش فیلم، نیز درباره آیین ها، مناسک، آثار باستانی، صنایع دستی، طبیعت، زیست بوم و آداب و رسوم مردمان این منطقه ساخته است. همچنین از جمله آثار دیگر وی می‌توان به «حافظ و گوته»، «خدایگان خاک»، «غزل آفرینش»، «رازهای ایران زمین»، «سحر، لحظه بی زمان»، «باران در آفتاب» و…  اشاره کرد. فرشته حکمت دارای مدرک دکتری در گرایش مطالعات عالی هنر است و به عنوان عضو هییت علمی در دانشکده هنرهای نمایشی و موسیقی پردیس هنرهای زیبای  دانشگاه تهران تدریس می کند.

وی دارای تالیفات متعددی از جمله کتاب های « سینمای شاعرانه»، «تا بارگاه شیرین»، «سرزمین ممنوع»، «راز سپهر»، مجموعه شعر «باد کولی و گنجشک خیس»،«چشم به راه فردا»،«شبان های بی رمه» و… است.

«شروه در مهتاب» که به تعبیر برخی از منتقدان، درخشان ترین فیلم این هنرمند محسوب می شود، به گفته خودش نقطه عطفی است که او را وارد جریان فیلمسازی با رویکرد اتنوگرافی و قوم نگارانه کرد.اپیزود« شروه در مهتاب» از یک مجموعه شش قسمتی درباره آثار باستانی و فرهنگ مردم کازرون در سرزمین پارس است که به عنوان یادبودی برای زادگاهش؛ آن را تولید کرده است. فیلمی که به معرفی صنایع دستی فراموش شده و هنرهای ناب اهالی این منطقه می پردازد و با پرهیز از لحن مستقیم در عین به تصویر کشیدن رنج ها و مشقت های زندگی روزمره اهالی، شور و جوشش درونی شان را نسبت به زندگی در ترکیبی از رنگ های بی بدیل عیان می کند. این فیلم مستند که علیرغم نداشتن دیالوگ راوی قصه، گویای زندگی است، در عین حال می تواند منبعی تصویری برای حفظ آداب و رسوم و عاداتی باشد که در معرض خطر فراموشی قرار دارند.

فرشته حکمت که به تازگی فیلم داستانی «آلماگل» خود را درباره اقوام ترکمن بعد از ۱۱ سال ماندن در پشت سدها و موانع موجود، اکنون از نیمه اردیبهشت، بر پرده اکران سینمای هنر و تجربه می بیند، نمی داند باید از این اتفاق خرسند باشد یا نه! در این گفت و گو نگرش و دیدگاه خاص خود را درباره ماهیت و هدف اصلی از فیلمسازی شرح داده است. او معتقد است اگرچه هنرمند در مواردی وامدار اندیشه و تفکر هنرمندان بزرگ پیش از خوداست، اما آنچه در نهایت به عنوان اثر هنری خلق می کند، حاصل دیدگاه ویژه و سبک شخصی اش است یا دست کم باید اینطور باشد. این فیلمساز و نویسنده همچنین می گوید سینما کلاژی از هنرهای دیگر نیست و موسیقی، دیالوگ و حتی روایت و قصه ذات فیلم ناب نبوده و تنها پیرایه های آن هستند.

فرشته حکمت در این گفت و گو همچنین به خلا ارتباط متقابل و موثر مجامع دانشگاهی و سینمایی، ضعف های تلویزیون،  تخریب های ناآگاهانه و آگاهانه آثار باستانی و ارزشمند تمدن ایران و… اشاره کرده است:

 

 

به نظر می رسد «شروه در مهتاب» را بیشتر باید یک مستند مردم نگارانه بدانیم تا مستند باستان شناسی.

«شروه در مهتاب» یک اپیزود از مجموعه ای شش قسمتی است. در این مجموعه من دو رویکرد را در پیش گرفتم. سه اپیزود از کار در حوزه باستان شناسی به آثار برآمده و کشف شده از دل خاک می پردازد. این در حالی است که تاکنون تنها بخش اندکی از شهر بیشاپور که زمان تاسیس آن به دوره‌های آغازین تمدن ساسانی بر می گردد، از زیر خاک بیرون کشیده شده است که کاش همین میزان کشف هم اتفاق نمی افتاد تا همچنان در پرده گنجینه خاک برای نسل های آینده نگهداری می‌شد.

چرا؟

متاسفانه شدت آسیب هایی که به آثار باستانی تمدن ساسانیان در این منطقه در سه دهه اخیر وارد است را طی هزار و هفتصد سال پیش از آن سراغ نداریم.

اما برسیم به رویکرد دوم تان در پرداختن به سه اثر دوم مجموعه.

در این بخش‌ها جنبه های آیینی و مردم شناسی برایم مهم تر بوده است. اما لازم می دانم بگویم که من فیلمساز مستند هستم و نه مستندساز. هیچ یک از فیلم هایم را نمی توانم در دسته بندی مستند سازی قرار بدهم. زیرا هدف مستندسازی اساسا اطلاع رسانی مستقیم به مخاطب است و معمولا جنبه آموزشی، گزارشی یا خبری دارد. این روش کار، با هدف شناسایی و هشدار در پی ایجاد سلسله تغییراتی به سمت بهینه شدن شرایط پیش می رود و لزوما اثر هنری به شمار نمی رود. در این شیوه، مستندساز ژورنالیستی است که به جای قلم، دوربین به دست گرفته و توانسته است رویدادی یا واقعیتی را ثبت کند. البته اگر او قضاوت شخصی خود را وارد اثر نکرده و تماشاگر را به تفکر و پرسش ترغیب کند، مستندساز موفقی است.

البته غالب مستندهای ایرانی در دسته مستندهای گزارشی قرار می گیرند.

من متکی بر مطالعات و تجربه هایم، تفاوتی اساسی بین مستندسازی و ساخت فیلم مستند قائلم. برای ساخت هر فیلمی اعم از فیلم های علمی-تخیلی، داستانی و دراماتیک نیاز به پژوهش های کتابخانه ای و میدانی است. همچنین مولف باید نسبت به موضوع کار خود تحلیل و نقد داشته باشد. هنر محصول اتفاق نیست. دوره کوتاهی در تاریخ هنر جنبش دادائیسم شکل گرفت که البته به تدریج از دل آن سبک های سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم پدید آمدند که هریک دارای تعریف های سبکی و ساختاری بودند. اما اثر هنری محصول نوع نگاه ویژه ای است که هنرمند به جهان دارد و علاوه بر توانایی های ذاتی از مسیر تجربه و مطالعه آن دیدگاه را پرورانده است. این که چطور رویاهای هنرمند به اثر هنری تبدیل شود، بزرگترین اتفاقی است که در عالم هنر رخ می دهد.  مطابق با این نگاه، هر گاه که یک فیلمساز هنرمند به سراغ موضوعی می رود، حتی اگر موضوع صنعتی باشد، خودش و تاویل خودش را به پدیده اضافه می کند. زیرا در این صورت است که می توان محصول ویژه ای خلق کرد. به شرط آن که هنرمند با تمام وجود اندیشه خود را به پدیده اضافه کند. نمی شود با اضافه کردن اندیشه و نگرش دیگران به کار،اثر هنری تازه ای خلق کرد. تقلید و تابعیت از یک موج در دنیای هنر فاقد نوآوری بوده و برخوردی رباتیک با خلق اثر هنری است و در واقع نتیجه اش خلق اثری نیست و موفق نمی شود که انرژی هنرمند را آشکار کند، با مخاطب ارتباط بگیرد و تاثیر عاطفی، خردورزانه و شهودی بر مخاطب بگذارد. همان سه تاثیر بزرگی که هنر می تواند بر مخاطب بگذارد. از این رو هنرمندان مولف و آفرینشگر همواره در تاریخ کسانی بوده اند که به کشف های ویژه و شخصی خود احترام گذاشته اند.

آیا «شروه در مهتاب» روایت واقعیت موجود است؟ صنایع دستی و هنرهای بازنمایی شده در این فیلم همگی به حیات خود ادامه می دهند؟

«شروه در مهتاب» بیشتر جنبه های آیینی و مردم شناسانه دارد و بسیاری از صنایع دستی و مراسم آیینی حاضر در این فیلم، دیگر وجود ندارد. این فیلم گزارش واقعیت موجود نیست. بلکه بسیاری از بخش ها بازسازی شده است. اما سعی کرده ام به اصالت رویدادها و پدیده ها نزدیک شوم. اگرچه نمی توانم ادعا کنم تصویرگر واقعیت محض هستم. چراکه اساسا از دیدگاه من، واقعیت محضی وجود ندارد. اگر انسان از چرخه زمین حذف شود، دیگر تعریف و تحلیلی از زمین و معنای پدیده هایش وجود ندارد. درخت ون گوگ با درخت رامبراند متفاوت است. زیرا این دو از پنچره های دو پارادایم متفاوت به یک پدیده نگریسته اند. در حالی که ظاهرا حقیقت درخت یگانه است که البته به نظر من نیست. اما شکل بازتاب آن در آثار هنری به تعداد هر هنرمند فرق می کند. اساسا تفاوت هنرمند با مردم عادی در این است که با وجود آن که مردم نیز احساسات مشابهی با هنرمند را تجربه می کنند، اما هنرمند ابزار و توانایی تبدیل دریافتها و احساساتش را به آفرینش هنری دارد.

در ساخت فیلم «شروه در مهتاب» سعی کردم ظرفیت های اتنوگرافی منطقه را بازنمایی کنم. این مجموعه اولین تجربه من در حوزه فیلمسازی مستند بود. زیرا پیش از آن در زمینه ساخت ویدئوکلیپ فعالیت کرده بودم و بیشتر فیلمنامه های داستانی و سینمایی می نوشتم. با این پیشینه هرگز تصور نمی کردم در کنار تولیدات دیگرم به فیلمسازی مستند نیز روی بیاورم. شاید در شرایطی خاص یک ضرورت باعث این رویکرد شد.

چرا کازرون را برای این منظور انتخاب کردید؟

این سرزمین کهن و باستانی محل تولد من است، پاره‌ای شگفت انگیز از سرزمین پارس.البته من بیش از ۸ تا 9 سال از عمرم را در شهر زندگی نکرده ام. اما به هر حال محیط بر فکر و انتخاب های افراد تاثیر می گذارد. قدم زدن های من در دوران کودکی در کنار تندیس ها، نقش برجسته ها و آثار معماری باستانی دوران ساسانی و هخامنشی در استان پارس تاثیرات ژرف بر من گذاشت. به ویژه این که در همان دوران کودکی نخستین کتابی که پدرم به من هدیه کرد و مرا تشویق به خواندن آن کرد کتابی در زمینه تاریخ تمدن مصر و ایران باستان بود.

در بخشی از دوران کودکی و نوجوانی ام سرزمینی مرا احاطه کرده بود که از طبیعتی بکر و باشکوه برخوردار بود و به عنوان مرکز دو امپراتوری بزرگ باستانی هخامنشی و ساسانی سرشار از آثار باستانی بود. نقش برجسته های چشمگیر تنگ چوگان، آثار باستانی شهر بیشاپور کازرون، شگفت انگیزی معبد آناهیتا با معماری باشکوه اش و آیین پرستش ایزد بانوی آب، مجموعه نقش برجسته هایی که مثل پرده های سینما با سنگ تصویر شده اند در تنگه چوگان و رو به روی شهر بیشاپور و رودخانه خروشان همجوار آن همگی خودآگاه و ناخودآگاه بر ذهنم تاثیر گذاشته بودند. در ذهنم موسیقی کوبیدن پتک آهنگران بر آهن گداخته، آواز دسته جمعی نمدمالان به وقت ساختن نمد، مانند یک گروه کر در یک سمفونی زیبا که هم طنین رنج داشت و هم لذت، تولد فرشی زیبا از پشم های خیس که با نقش های سنتی ایران مثل سروهای خمیده در آمیخته است، همگی بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی من بود که سعی کردم در دو اپیزود «غزل آفرینش» و «شروه در مهتاب» از این مجموعه آنها را به تصویر درآورم. در واقع حس من به دریاچه زیبای «پریشان» با بیش از ۲۷۰ گونه پرنده مهاجر، که دراطرافش کلونی جذابی از نژادهای عرب، لر، ترک و پارس ساکن بودند، من را در فضایی قرار می داد که یک سمت آن بارانی از تصاویر و مناظر زیبای آثار باستانی بود و سمت دیگرش دریاچه ای که در هر ساعت از شبانه روز، شخصیت و رنگش تغییر می کرد و شاید به همین دلیل نامش پریشان بود! نیزارهای موجود در اطراف این دریاچه، پلیکان هایی که پریشان را خانه امن خود می دانستند و… در ذهن من نقش بسته بودند و در فیلم شروه در مهتاب و بقیه اپیزودهای مجموعه «از بیشاپور تا پریشان» بازآفرینی شدند. در این فیلم‌ها، به هیچ وجه قصد اطلاع رسانی مستقیم به مخاطب نداشتم. زیرا معتقدم او برای کسب اطلاع در این زمینه ها می تواند کتاب خواندن را انتخاب کند.نگرش من بیشتر از زمینه ای اسطوره شناسی، آیینی و نمادین برخوردار بود. در این فیلمها من از پشت این پنجره ها به فرهنگ، طبیعت و آثار تاریخی این سرزمین نگاه کردم.

البته شرحی هم به صورت یک کپشن در انتهای فیلم «شروه در مهتاب» برای معرفی صنایع دستی آورده شده است.

بله اما آن توضیحات، پیوست فیلم بود و از متن اصلی فیلم جدا بود و صرفا برای پاسخ به بینندگانی که چنین پرسشهایی داشتند: اینجا کجاست و این آدمها چه می کنند؟

خط داستانی در فیلم های «غزل آفرینش» و «شروه در مهتاب» کاملا مشهود است. البته طبیعت نقش برجسته تری در غزل آفرینش دارد. شروع این فیلم با نمایش آیین سوگواری و مرگ با ریتم کند موسیقی در ابتدا، ادامه یافتن فیلم با جریان حیات و تکاپو و تولد جوجه پلیکان ها و دوباره کند شدن ریتم فیلم و حزن برخاسته از آن کاملا روایت گونه است. اما شاید جنبه های انسانی در «شروه در مهتاب» بیشتر باشد. به سوال اولم بر می گردم. از این نظر آثار شما را مستند خواندم که به ثبت تاریخ می پردازند و از این جهت می توانند نقطه عطفی برای گردآوری یک سند تصویری باشند. آیا این روند فیلمسازی تان تاثیری هم بر حفظ و ثبت ملی آثار و آیین های کهن و باستانی داشته است؟

در این باره باید سازمان میراث فرهنگی نظر بدهد و گزارش ارائه کند. اما یکبار مدیر مجموعه تاریخی بیشاپور به من گفت از زمان پخش این فیلم به بعد، تعداد بازدیدکنندگان آثار باستانی بیشاپور از نظر کمی و کیفی بیشتر شده است. زیرا بازدیدکنندگان تحصیل کرده بسیاری از منطقه دیدن می کنند. برای من اگر حتی یک فرد صاحب فکر و اندیشه هم به جمع بازدید کنندگان این منطقه اضافه شود، رویداد مهمی رخ داده است. افسوس می خورم برای رهگذرانی ناآگاه و بی خرد که زیر نقش باستانی زانو زدن امپراتور روم والرین در مقابل شاپور ساسانی آتش روشن و کباب درست کرده‌اند و کسانی دیگری که آگاهانه یا ناآگاهانه بخش‌هایی از این نقش‌های تاریخی را به شیوه هایی دیگر ویران کرده‌اند!

چه بسا نقش مردم در تخریب برخی از این آثار پررنگ تر هم هست.

وقتی میزان آگاهی و شناخت مردم نسبت به ارزش آثار تاریخی کم باشد، میزان احساس مسئولیت آنها نسبت به نگهداری بهینه آثار تاریخی نیز کاهش می یابد. بخشی از وظیفه ایجاد شناخت برعهده دولت است که به خوبی به جا آورده نمی شود. اما سهم خود مردم هم برای حفظ آثار باستانی بسیار زیاد است. اگر پلیس کنار یک منطقه باستانی قرار نداشت، نباید روی آثار یادگاری نوشت! یادم است در یکی از سفرهایمان به منطقه ای میان استان خوزستان و استان پارس راهنما ما را به مکانی برد که نقش های باستانی دوران مادها را دربر می گرفت. نقش های باشکوهی که برخی از آن ها روایت جنگ ها و آیین‌ها را شامل می شد و بسیار شگفت انگیز بود. اما متاسفم بگویم که هیچ نگهبانی در آنجا وجود نداشت. همچنین به طور همزمان گروهی از یک مدرسه برای بازدید به منطقه آمده بودند و در فاصله ای که ما از یک نقش به نقش دیگر عبور کردیم، آن ها با رنگ روی یکی از نقش ها خط کشیدند و چوپانی که وظیفه محافظت از نقش ها را داشت، هم با تکه آهنی داشت رنگ را از روی نقش پاک می کرد. در حالی که این اشتباه او باعث از بین رفتن خطوط نقش می شد و بیشتر از رنگ زدن به نقش آسیب می زد. متاسفانه این وضعیت حفاظت از آثار باستانی در ایران است! حال آن که بر اساس کشفیات باستانشناسی در ایران بیش از ۹ هزار سال سابقه تمدن شهرنشینی وجود دارد. سکه ها، تندیسها و آثار باستانی در دل همین خاک قرار گرفته است. اما چه مقدار از این آثار در موزه های ایران قرار دارد و چه بخشی از آن ها در موزه های خارج از کشور؟! و چه بخشی توسط افراد سودجو یا دستهای قدرت پشت پرده از بین رفته یا قاچاق شده است؟! همین چند سال پیش بود که طلای یکی از لوح های داریوش توسط یک دزد میراث فرهنگی آب شد تا از ایران به صورت یک قطعه طلا خارج شود. در حالی که اصل این لوح باستانی را با هیچ قیمتی نمی شد ارزش گذاری کرد. متاسفانه ما ضعف های امروزمان را نمی بینیم و دائما در حال افتخار کردن به به گذشته هستیم، اما نمی دانیم این گذشته در وضعیت کنونی مان هم باید تاثیر بگذارد. البته من معتقد نیستم که تاریخ ایران سراسر درخشان و پر افتخار بوده است، دوره هایی تاریک، دردبار و تلخ نیز بخشی از این تاریخ است.اما بی تردید سرزمین ما در گذشته های تاریخی خود گامهای بزرگ و درخشانی در زمینه کشفیات پیشرفتهای علمی به ویژه از نظر پزشکی، ستاره شناسی، علم ریاضی، شیمی و برخی از علوم و فنون دیگر داشته است اما پرسش بزرگ این است که بازتاب این گذشته در زمان حال تا چه حد است؟

آیا می توان برخی از این ضعف های شناختی را به دلیل فاصله و عدم ارتباط پیوسته و مناسب دانشگاه و سینما در زمینه اطلاع رسانی به مردم نسبت داد؟

بی تردید نه تنها ساخت فیلم مستند بلکه خلق هر اثر هنری باید مبتنی بر پژوهشی ژرف باشد. اولین گام پژوهش هم بررسی آثار و آراء دیگران درباره موضوع مورد نظر است.پژوهش دقیق می تواند ذهن فیلمساز را پخته تر کند به رشد اندیشه او در روند تحلیل و تاویل پدیده ها کمک کند و با پرهیز از تکرار آثار پیشین، او را به سوی آفرینشهای جدیدی راهنما شود.

پژوهشهای دامنه دار کتابخانه ای اعم از خواندن کتاب و مقالات مرتبط و همچنین تحقیقات میدانی بنیان اساسی تولید آثار هنری و ادبی است.

بیشترین کتاب های تاریخی ما را باستانشناسان و تاریخدانان غربی نوشته‌اند. میان اندیشه های غربیان دیدگاه های مختلفی وجود دارد و آثارشان با تحلیل ها و فرضیات متفاوتی نوشته شده است. برای یک فیلمساز بسنده کردن به مطالعه یک یا دو کتاب برای ساختن یک فیلم تاریخی و باستانشناسی کافی نیست.از نظر من، فیلمساز باید نظرات مختلف را بررسی کرده و در نهایت به تحلیل و دریافتهای شخصی خود برسد. وظیفه هنرمند این نیست که انبار اطلاعات دیگران باشد. خود فیلمساز بعد از  پژوهش های مختلف، از دانش گسترده ای برخوردار می شود، اما این دانش تا با بینش ترکیب نشود به کشف و آفرینش منجر نمی شود. آثار بزرگ هنری محصول پژوهش، بینش و نوآوری است. هر اثر هنری گشودن پنجره‌ای تازه برای تماشای شگفتی‌های جهان است. پنجره ای برای دیگرگونه و دگرگون دیدن زندگی و جهان هستی. پنجره ای تازه برای اندیشیدن.

یکی از کمبوها و خلاهای همیشگی نبودن ارتباط میان  دانشکده ها و دانشگاه‌های هنری و بدنه سینمای حرفه ای است. برای رشد پژوهشهای نظری و تئوریهای سینمایی و رشد و تکامل تولیدات سینمایی و فلیمسازی باید شبکه‌ای  از داد و ستدهای علمی و حرفه‌ای پدید آید تا سازمان‌های سینمایی، کمپانی‌های فیلمسازی و دانشکده‌های سینمایی از دست آوردهای یکدیگر به شکل سیستماتیک استفاده کنند. بسیاری از اتفاقات مهم سینما و جریان فیلمسازی باید در دانشگاه تئوریزه، نقد یا کشف شود و کتاب ها و مقالات علمی پژوهشی گسترده ای درباره آن ها نوشته شود. تا این ارتباط ضروری پدید نیاید شاهد تولد موج‌های تازه و جریان‌های تاریخساز در عرصه سینمای کشورمان نخواهیم بود.

تلویزیون چقدر سهم خود را به خوبی در این زمینه ادا می کند؟ و اصولا باید چگونه عمل کند؟

همه بخش هایی که تولید فیلم برای سینما و تلویزیون را برعهده دارند، می توانند سمینارهای مشترک علمی درباره ارزیابی و آسیب شناسی سینمای ایران در همکاری با دانشگاه ها برگزار کنند. من درباره نقد جریان های فیلمسازی در ایران چند سال است که با دانشجویان رشته سینما در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران کار می کنم. اما تاکنون محصول این پژوهش ها در سینمای حرفه ای ما بازتابی نداشته و حتی در مجلات سینمایی هم منعکس نشده است. انگار هرکس کار خود را انجام می دهد و از نقطه صفر شروع می کند بنابراین پیشرفت چشمگیری در کارها دیده نمی شود. زیرا سازمانی از ارتباطات بین فیلمسازان به شکل انفرادی و نهادهای سینمایی و شرکت های فیلمسازی وجود ندارد.

به نظرتان چرا تلویزیون به موضوعات باستان شناسی روی خوش نشان نمی دهد یا اگر تلاشی در این رسانه برای پرداختن به این حوزه صورت می گیرد، حداقلی و نازل است؟

مشکل فقط بی توجهی به موضوعهای باستانشناسی و تاریخی نیست، مشکل اصلی تلویزیون ایران، انحصاری و دولتی بودن آن است. حتی اگر تعداد کانال های آن چند برابر شود، تا زمانی که شبکه های تخصصی و خصوصی برای تولید، معرفی و عرضه آثار هنری ایجاد نشود، شرایط رقابتی ایجاد نمی شود. شبکه های تخصصی و خصوصی معمولا در جذب هنرمندان و خلق آثار ویژه، موفق تر هستند. اما در شرایطی که همه چیز تحت نظارت و کنترل دولت است و اجازه ظهور پدیده ای خارج از این فضا داده نمی شود نمی توانیم شاهد پیشرفت چشمگیری در ساختار برنامه‌ها، سریالها و فیلمهای تلویزونی باشیم. هراس شدیدی از نقد و نگرشهای متفاوت وجود دارد در حالی که در یک جامعه باز،منتقدان می توانند باعث رشد باشند. با توسعه فضای نقد است که خود توسعه هم محقق می شود.

به نظر می رسد وقتی تلویزیون برنامه ها و فیلم های مستند را به قشر خاصی محدود می کند، وقتی با تمرکز بیشتر بر سریال سازی و برنامه سازی ذائقه او را به سمت هنرنمایش بیشتر سوق می دهد، طبیعی است که بینندگان هم مستند را دغدغه مند دنبال نخواهند کرد.

فیلمهای مستند کانالهای ویژه خود و مخاطبان ویژه خود را دارند، تماشاگر حق انتخاب دارد که برنامه مورد علاقه خود را تماشا کند. اما تعریف فیلمسازی با برنامه سازی متفاوت است. برخی کارها در این زمینه، بیشتر برنامه مستند اند نه فیلم مستند. این دسته از تولیدات، اطلاعات مستقیمی را در ساختاری غیر هنری ارائه می کنند. این که یک کارشناس یا مجری پشت میز بنشیند و اطلاعاتی به بیننده بدهد و لابلای حرفهای او هم پلانهایی پخش شود، فیلم مستند نیست. برخی برنامه های مستند تلویزیونی، ساختاری گسیخته و غیر خلاقانه دارند. زبان تصویر بسیار ضعیف است و همه اطلاعات با مصاحبه ها و نریشن به تماشاگر داده میشود. بیش از کلام،  این تصویر در یک اثر است که باید گویا باشد. بخش عمده ای از تولیدات سینمایی و تلویزیونی در ایران بسیار پر حرف و سخنران اند. این فیلمها آثاری برای شنیدن هستند نه برای دیدن.

آیا به همین دلیل بیشتر آثار شما بدون دیالوگ است؟

من معتقدم واژه متعلق به حیطه ادبیات است. بنیان سینما بر تصویر قرار دارد.تصویر باید دارای زبان و بیان باشد. معنا را تماشاگر باید کشف و دریافت کند و نه اینکه آنها را با گفتار و سخنگویی بشنود.آزادی اندیشیدن و دریافتن، نخستین حق تماشاگر است.

حتما سینمای صامت هم چنین بنیان فکری را مد نظر داشت.

سینمای صامت یکی از نقاط اوج تاریخ سینما بود. همچنان برخی از نظریه پردازان سینمایی معتقدند سینمای صامت، سینمای ناب بوده و هست و بعد از آن کلام و سخنگو شدن سینما، ناخالصی را وارد دنیای سینما کرد.

سینما، کلاژی از هنرهای دیگر نیست. موسیقی، دیالوگ و حتی روایت و قصه ذات سینما نیستند. داستان بیش از آن که در کلام ایجاد شود باید در تصویر منعکس باشد. مجموعه ای از تصاویر در یک فیلم، درام را شکل می دهند. فیلمساز با دریافتی نشانه شناسی، باید نگاه خود را آنقدر تربیت کند که هر شی در فیلم او ارتباط ارگانیک خود را با فضا حفظ کند. این اتفاق نتیجه تجربه و مطالعه است. لزوما هر آنچه بر پرده سینما و صفحه تلویزیون نقش می بندد، اثر هنری نیست. اثر هنری باید تاثیر تازه ای ایجاد کرده و رد پای جدیدی را بر جای بگذارد. درست به همین دلیل است که هنوز به عنوان مثال از فیلمسازی مثل اورسن ولز و نوآوری هایش در سینما و رادیو یاد می شود. بنابراین اگرچه ابزارها تغییر می کنند، اما توان هنری هنرمند می تواند بر ابزار تاثیر گذاشته و جریان سازی کند. دراین صورت او صرفا یک مقلد نیست و می تواند رد پای جدیدی را ایجاد می کند. سینما اگرچه از موسیقی، نقاشی و سایر هنرها استفاده می کند، اما می تواند در عین حال وابسته به هیچ یک نباشد.

فیلم حتی می تواند بازیگر نداشته باشد و به پدیده های طبیعی و اشیا موجود، هویت انسانی بدهد. حلاج، ابن عربی، مولانا و سهروردی هر کدام به گونه ای به معرفت اشیا باور داشتند. حضور و چیدمان اشیا در کادر نگاه ما، شبکه‌ای گسترده از معناها را پدید می آورند!

در واقع هنر بنا به این تعبیر، نوعی کادره کردن جهان است و اثر هنری زمانی خلق می شود که ابتدا حذف و سپس اضافه کند. در واقع در چیدمان یک کادر که عناصر آن از طبیعت برداشته شده است، جهان تازه ای خلق می شود که هم وابسته به واقعیت موجود است و هم نیست. این جهانی دگرگون است که در دل جهان موجود هنرمند آن را پدید آورده و هویت جدیدی به آن بخشیده است. این جهان دگرگون، عناصر خود را از جهان واقعی وام می گیرد اما شگفتی تازه ای خلق می کند.حذف و اضافه کردن و کادره کردن پدیده های جهان برای آفرینشهای تازه هنری به مطالعه، پژوهش و اندیشه ژرف نیاز دارد.

بنابراین جایگاه سبک در فیلمسازی چه می شود؟!

هنرمندان بزرگ در رشته های مختلف هنری صاحبان اندیشه های ژرف و افراد متفاوتی هستند. آن ها پیش و بیش از همه علیه خود شورش کرده و دائما در حال تغییر اند. تغییر تفکر آن ها به تغییر سبک هنری شان در طول زندگی منجر شده است. تغییر سبک نیز محصول تغییر پارادایم و الگوی فکری و نگرش نسبت به جهان است. سبک، فرمی برای فکر است. وظیفه تشخیص و شناسایی سبک، برعهده منتقد است نه هنرمند. زیرا هنرمند باید دنیای خود را بسازد و این تماشاگران، منتقدان و پژوهشگران حرفه ای هستند که اثر هنری او را ارزیابی و شناسایی کرده و تشخیص می دهند که سبک هنری او چیست.

جریان درست نقد به معنای دیدن نقطه ضعف های یک اثر و برخورد تخریبی و تهاجمی با هنرمند نیست، بلکه به معنای کشف ارزش های اثر هنری است، حتی اگر اثری تنها از یک ارزش برخوردار باشد.

کار مهم فیلمساز ایجاد پرسش است نه پاسخ. فیلمهای بزرگ هنری پرسشهای بزرگ برمی‌انگیزند.اثر موفق اثری است که با پایان فیلم، تمام نمی شود و در ذهن مخاطب زندگی اش را ادامه می دهد. اثری که بخواهد حکم صادر کند به استبداد دچار می شود.

هنری که بتواند برای مخاطبان راهی برای اندیشیدن نسبت به خود و جهان پیرامون خود فراهم کند، یک هنر ایده آل است.

 

چاپ شده در شماره چهارم مجله هنر سیاه سفید.ویژه نامه مستند باستانشناسی بعداز انقلاب