پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: “رحیم سلطانی به دلیل بدهی مالی به باجناقش از زندان به مرخصی میآید تا بلکه بتواند کاری کند. او پسری دارد که دچار مشکل تکلم است و تحت درمان در مرکز گفتاردرمانی است جایی که سبب آشنایی رحیم با فرخنده شده و قصد دارند بعد از آزادی ازدواج کنند.پیدا شدن کیفی حاوی طلا سبب میشود تا اتفاقات و حوادث تازهای در زندگی رحیم رقم بخورد…”آخرین ساختهی فرهادی همانگونه است که انتظار میرود. درامی پیچیده و پر تعلیق با ساختاری درست و البته خوشتکنیک و هوشمندانه در ساخت. اما بهنظر، اینهمه برای خوشآیند کامل از فیلم کافی نیست!
در “قهرمان” هر اندازه فرهادی حرفهایتر و قویتر عمل میکند به همان میزان از آن حسِ خوب همراهی و همذاتپنداری و درگیری عاطفی و منطقی با قصه و آدمهایش کاسته میشود. دلیل این امر پیش از هرچیز به فیلمنامه فراوان پر فراز و نشیب موقعیتهای دراماتیک و سرشار از دقتِ تکنیکی آن برمیگردد، به شکلی که عملا ساختار تسلسلوار وقایع از روند طبیعی پیرنگبندی جلوتر رفته و گاه حس میشود اتفاقات بنا به خواست نویسنده و توانایی او در چیدمان وقایع روی میدهد و نه لزوم زنجیرهوار علت و معلولی حوادث. این نکته چنان منِ بیننده را درگیر میسازد که اگرچه لب به تحسین هُشیاری و توانایی فیلمساز در آرایش کششمندی فیلم میگشایم اما حقیقتا از آن عمق احساسی درگیری، سرمست نمیشوم و تلذذ وافی نمیبرم.
“قهرمان” چندین و چند لایه است. در واکاوی نمادین این لایهها شما در ابتدا شخصیت اول، رحیم را در یک قیاس با شخصیت تاریخی و اسطورهای خشایارشاه مقایسهای گلدرشت میکنید و صعود و فرود او از بنای باستانی را با اوج و نزول زندگیاش معادل میسازید و از این کشف و قیاس لذت میبرید اما فیلمساز به این تشبیه بسنده نمیکند و تلاش دارد تا با نمایش ترسهای قهرمانش تردید و شک را در برحقی او ایجاد کند و برای تماشاگر به شکلی ساختار و تعاریف واژهی “قهرمان” را نیز درهم بریزد. این زیادهروی همانجاییست که هوشمندی و دقتنظر و حرفهایگری فیلمساز به ضرر جذابیت فیلم تمام میشود و سبب انفصال حسی تماشاگر از قهرمانِ برحق و ناحقِ فیلم میگردد.
رحیم به مدد بازی خوب و درست امیر جدیدی و میزانسن و قاببندیهای توانمند کارگردان، بدل به شخصیتی باورپذیر شده که قطعا میتواند الگوی مثالزدنی و آموزشی از ریزپردازش یک شخصیت سینمایی باشد.
در قهرمان اما حقیقتا هیچ قهرمانی وجود ندارد. به هر شخصیت که نزدیک میشویم درمییابیم که مدیومش در حد آدمی مردد و مشکوک و نامطمئن بیش نیست که با خود ترسها و نگرانیهایی دارد که واهمه از برملا شدنشان وادارشان میسازد گاه با توسل به فریبهایی کوچک، استحالهی شخصیتی کنند!
این آدمها همه در ناامیدی مأیوسانهای دست و پا میزنند و هیچ نقشهی مشخص و برنامه مدوّنی برای زندگیشان ندارند و گویی باری به هرجهت در پی حل ابتداییترین مسایل و درگیریهای زندگی خود هستند. آنها هیچ چشماندازی از آینده و نگرششان ارایه نمیدهند و گویی اساساً بواسطه متزلزل بودن موقعیت و پایگاه اجتماعیشان نمیتوانند برنامهای بلندمدت برای خود داشته باشند. شاید گریز و گذر از مشکلات زمان حال با اندک حاشیهی امنیت، نهایت توانایی و قدرت این قهرمانها است.
این بستر واقعیت آدمهای ملموس جامعه، برای شکلگیری درامی رئالیستی بسیار کارآمد است اما به گمانم فیلمساز با دستبردن در روند طبیعی وقایع و ایجاد گره و پیچشهای فرمال مکرر در موقعیتها، اثر خود را تا مرز سقوط به ناتورالیسمی فرهادیگونه پیش میبرد که منجر به بحران فردی قهرمانش میشود.
شخصیتهای فیلم فرهادی، گاه فاقد آرمانگرایی، اخلاق و از خودگذشتگی هستند و در مواردی حتی حیلهگر و بیگذشت و خودمحور نیز میشوند. این نزول و تغیّر از قهرمان به ضدقهرمان، شاید برجستهترین ویژگی فیلم او باشد که فیلمنامهی پیرنگمحورش را به وجه تأویلی تازهای میکشاند که نمیتوان مشخص نمود ناشی از تردیدش در شخصیتمحوری داستان است یا تبحر فراوانش در تغییر محورِ پیرنگبندی.
“قهرمان” فرهادی اگرچه دیدنیست اما چندان دوستش ندارم و هنوز هم “در باره الی” و “جدایی نادر از سیمین” را اوج هنرنمایی و اثرگذاری فرهادی فیلمساز میدانم که ناخودآگاهش بر خودآگاه او چیره بود و لذت تماشا و درک و کشف آن ناخودآگاه جذاب را هنوز با خود داریم.
#رضاخسروزاد