پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: دنیای قلم -در روزگار عجیبی به سر میبریم مخصوصا این روزها در ایران. دیروز خبر رسید «بكتاش آبتین» شاعر، نویسنده و فیلمساز چشمهایش را بر این دنیای هولناك بست و رفت. همین اواخر، بكتاش را با غل و زنجیر به بیمارستان بردند. پاهایش را با زنجیرهای آهنی بر دو طرف تخت بستند. من زنجیر به پاهای زیادی را در سالهای متمادی در دادگستری دیدهام. پشت در دادگاه و در انتظار نوبت رسیدگی. داخل دادگاه مقابل قضات دادگستری و در حال دفاع از قتل یا قتلهایی كه انجام داده بودند. آنها گاهی از شرم سرشان پایین بود و میگفتند، نتوانستیم خود را كنترل كنیم. گاهی میگفتند: جنون آنی داریم. گاه هم جنون دائم. متهمان دیگری را هم دیدهام كه با پابند آهنی پس از خروج از دادگاه همچنان خانوادههای شاكیان یا مقتولان را تهدید میكردند. آنها كسانی بودند كه میدانستند مجازاتشان اعدام است. سارقان زیادی را هم دیدهام كه آنها را با پابند به دادگاه میآوردند. سارقانی با دهها فقره سرقت، كیفقاپی و… البته معتادان درب و داغونی كه لقلقكنان با آن پابندهای آهنی سنگین از اتوبوسهای زندان پیاده میشدند تا به دادگاه بیایند. آدمهای زیاد دیگری را در دوران كار خبری در دادگاهها دیدهام كه متهمان دانهدرشت در پروندههای اقتصادی بودند. از نوع پروندههای «اختلال در نظام اقتصادی كشور» كه برخی از آنها از درهای پشتی وارد میشدند و پس از خاتمه دادگاه از همانجا خارج میشدند. نه لباس زندان به تن داشتند و نه پابند آهنی. سریع میآمدند و سریع میرفتند. با پروندههایی همیشه مفتوح و شاید پروندههایی مختومه. من بكتاش آبتین را هم دیدم. وقتی پاهایش در پابند آهنی بزرگ و قطوری اسیر شده بود. حتی وقتی یك سر پابندهای او به تختی در بیمارستان بسته شده بود را دیدم. من بكتاش آبتین را دیدم كه با پابندهای آهنی، بهراحتی روی تخت بیمارستان خوابیده بود و داشت كتاب میخواند.
https://donyayeghalam.ir/content/234221/پابندهای-آهنی-یك-شاعر