مبارز بالفطره/رضا خسروزاد

“احمد سرهنگ بخش جنایی اداره آگاهی، مأمور تحقیق پرونده شهاب است که جسدش در حاشیه جاده شمال پیدا شده است. او و دستیارش در جریان تحقیق متوجه می‌شوند که قتل شهاب مرتبط با پرونده قتلِ نامکشوفی‌ست که موقوفی تعقیب خورده است. بازجویی‌های احمد او را به سرنخ‌هایی نزدیک می‌کند که مورد پسند رؤسای پشت‌پرده نیست. علیرغم اینکه پرونده از وی گرفته می‌شود اما پافشاری او در حل معمای قتل سمت و سوی دیگری از پرونده را رقم می‌زند…”

محمدحسین مهدویان پیش از این تسلط و هوشمندی خودش را در پردازش داستانی و بخصوص فضاسازی اثبات کرده است و همچنین رویکردش در پردازش مستندوار به روایت‌های سیاسی با آن بازسازی‌های دقیق و حساب شده و خوش‌ریتمی ساخت و تسلط بر هدایت بازیگران و انسجام نهایی کار که ارزشمندی اثر را موجب می‌شود.
این پیش‌آشنایی سبب می‌شود تا با انتظاری بالا به تماشای فیلم بنشینید.
دستمایه قرار دادن داستانی معمایی-جنایی و پرداختن به آن برای فیلمسازی که آثارش با جناح و دسته‌بندی و مضامینی سیاسی پیوند خورده در ابتدا اندکی غافلگیرانه است. اما کمی که داستان پیش می‌رود همان اِلمان‌های آشنای فیلمساز و زیرمتنِ راکورددار پدیدار می‌شود.
برای جامعه‌ای که در حال از دست‌دادن مفاهیمی چون صداقت و تعهد و شرافت کاری‌ست، درست کارکردن، تبعاتی جبران‌ناپذیر دارد.
“احمد” کاراگاه اداره آگاهی، نمونه‌ای از آدم‌هایی‌ست که مدام در حال ضربه‌خوردن و عقب‌ماندن از قافله‌ی رو به جلویی‌ست که افسارگسیخته به دنبال ثروت و مال‌اندوزی و زیرپاگذاشتنِ اصول اخلاقی و قید و بندهای انسانی‌ست. او همچون “شهاب” که در پلان افتتاحیه فیلم با جسدش مواجه می‌شویم، خود، قربانی طرح و توطئه‌ای بزرگتر و وسیع‌تر و پیچیده‌تر است که از مناسبات غلطِ حکومتی-سازمانی-اجتماعی ناشی شده است.
او زندگی‌اش را باخته، زنش را بواسطه عدم برخورداری از توانِ مالی از دست داده و فرزندش زندگی بهتر را در مقابله با اصول کاری-اخلاقی پدر و در نهایت خروج و مهاجرت از ایران جستجو می‌کند. برای احمد که دیگر چیزی نمانده تا از دست بدهد، جز ماندن و پایبندی بر اصول اعتقادی خود ولو به زعمی ناکارآمد در جامعه‌ی کنونی، چیز دیگری نمانده و اگر این آخرین تلاش و اصرار را نپاید، باید که خط بطلانی بر گذشته و زندگی و جدل‌هایش برای نیک‌زیستی بکشد. شاید صدای آن دارکوبی که در سکانس افتتاحیه بر درخت می‌کوبد وجهی نمادین از “احمد” و مداومت و اتقانِ عمل اوست. یا شاید تاکید بر مبارز بالفطره بودنش که میداند هر عمل ولو کوچک او را در مسیرش پیش خواهد برد. تلاش او در سکانس حبس در حمام و غلبه بر ترس و احساس خفگی در فضای بسته نیز، شکلی از همین نبرد و تلاش بر ماندن و پیش‌رفتن در جامعه‌ی رو به زوال است. بر این وجه و از باب قیاس، احمد، کاراگاهی شبیه هری در “هری کثیف” است. (نگاه کنید به افتتاحیه هردو فیلم که هری با خودکار پوکه را برمی‌دارو و احمد با تکه چوب دست جسد را برانداز می‌کند.) پلیسی خودسر که تابِ مدارای دولتمردان با مجرمان را ندارد و خود اجرای قانون می‌کند. با این تفاوت که هری در نبردش پیش می‌رود و احمد باز می‌ماند یا به عبارتی بهتر بازش می‌دارند.
“مرد بازنده” بر دو محورِ روایی موازی کندوکاو و اکتشاف در پرونده‌ی قتل و برملایی زندگی شخصی “احمد” و مصائبش پیش می‌رود. همچنان که با بازجویی از هر شخص لایه‌هایی از مسایل و مشکلات و فساد نهادینه شده در جامعه آشکار می‌شود، در وجه مقابلش برگی از زندگی احمد خوانش می‌گردد که بنوعی مبتلابه و قربانی همین ناملایمات و انحطاط و کجروی جامعه است. هردوی این روایت‌های موازی اما به نحو شایسته‌ای به سرانجام نمی‌رسند و در نهایت در میانه‌ی راه رها می‌شوند تا ما بمانیم و معمای مناسبات و زد و بندهای مالی-سیاسی آدم‌ها در جامعه‌ای رو به سقوط در تقابل با گیجی و بهت و ناباوری اخلاق‌مداری و تعهدِ کاری و نیک کرداری.
دندان پوسیده‌ی “احمد” که از ابتدای فیلم او را آزار می‌دهد، نماد خوبی‌ست بر هر دو وجه این جدل، که هر یک لازم می‌داند تا دیگری را ریشه‌کن کند.
یا به تعبیری هم؛ دندان عقلت چون کشی، راحت چو نادانان بِزِی.
در نهایت “مرد بازنده” اثر خوش‌ساخت و سرحالی‌ست که از جمله نکات مثبت فیلم علاوه بر کارگردانی خوب و میزانسن‌های پرتحرک و روان، طراحی‌صحنه و لباس و تصویربرداری آن است به انضمام فیلمنامه منسجم با آن پایان قابل قبول.
ایراد اصلی فیلم (صرفنظر از یکی دو پلان اضافه‌ی گورستان و منزل اردلان) از منظرِ نگارنده بازی جواد عزتی در نقش “…