روانشاد سینمای کمدی/ رضاخسروزاد

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: شادروان، یک کمدی موقعیت اجتماعی سرگردان است که با تکیه بر طنز تلخ فقر و موتور محرکه‌ی استیصال و درماندگی، قصد دارد علاوه بر سرگرم ساختن تماشاگر، به توجیه منطقی حوادث و سلسله تصادف‌های روایت پرداخته و چنین نشان دهد که حرف و کلام قابل اعتنایی هم برای ارائه دارد. البته که در این راه چندان موفق نیست و نمی‌تواند از حد یک اثر معمولی فراتر رود. دیالوگ‌های اضافی و حوصله سربر، شلوغی صحنه‌ها و حجم آدم‌های نامربوط و پلان‌سکانس‌های تقلیدی در جهت ایجاد فضا و ساختار رئالیستی، فیلم را چنان تنزل بخشیده که همان اندک حس خوب در شروع ماجرا هم به سرعت از بین می‌رود.
دیالوگ‌ها که قرار است مفرح و محرک رگه‌های طنز باشند، لوس و ناخوب، سبب تطویل ناخوشایند سکانس‌ها و بخصوص سکانسِ تهیه پول برای شام مهمان‌ها می‌شوند. در ادامه همین صحنه اشاره کنم به حرکت لابلای مهمان‌های خوابیده و تکرار دوباره حرف‌ها به مهمانان که چرا اومدین و تکرار اَکت‌های بودادن تن و پای نادر توسط پری و زیرشلواری خواستن پسرخاله و شوخی‌هایی از ایندست که بیشتر به لودگی سطحی می‌زنند تا موقعیت طناز و فضاسازی زنده و عینی باورپذیر.
عدم تحرک در خط طولی روایت و گسترش عرضی داستان از صحنه ورود به بیمارستان و پرداختن به داستان‌های فرعی غیرمرتبط با خط اصلی روایت، فیلم را از رمق می‌اندازد و سبب تمرکز زدایی از تماشاگر می‌شود. درجا زدن داستان و کندریتمی و حوصله سربری‌اش اگر با هشیاری و به خواست فیلمساز بود، باورمند می‌شد که قصد کارگردان تزریق استیصال و درماندگی شخصیت‌ها به تماشاگر و ایجاد هم‌حسی است، اما تلاش‌های ناکارآمد در ایجاد مزاح و گرفتن خنده با توسل به دیالوگ و طنز‌های آیتمی آشنا و کلیشه‌ای، مؤید تلاش ناموفق کارگردان در ایجاد ارتباط با تماشاگر و کوششِ باری به هرجهت در سرپا نگهداشتن فیلم است.
فوت حسن پدر خانواده و متعاقب آن حضور دانش و دایی‌اسد و مسعود و پری و کریم و جمشید و رحمت و آرش و آذر و بقیه و راه انداختن بلبشو رفت و آمد و زیاده گویی در پیچش عجیب قصه به سمت جسد دزدی، شکلی از باری به هرجهت پیشرفتن داستان به مخاطب منتقل می‌کند که خوشایند شخص نگارنده نبوده و آنرا ناشی از سستی و بی‌تدبیری در پیرنگبندی فیلمنامه می‌دانم. بازی‌ها نیز به جهت عدم قوام یافتگی شخصیت‌های داستان، علیرغم کوشش بازیگران، در حد تیپ باقی می‌مانند و در شکل خوبش تنها شاید بتوان تلاشی بی‌ثمر برای بازی پُروپیمان روان و واقعگرا دانست بی‌آنکه اسکلت شخصیت‌ها و چارچوب روایی قابلیت این روکش زرق و برق‌دار را داشته باشد.
به نظر می‌رسد حجم بالای آسیب‌های اجتماعی جاری، غلط بودن مناسبات مدیریتی و سقوط دهشتناک اخلاقی در جامعه‌ای گرفتار و بیمار و فقرزده، دستمایه‌ی خوبی‌ست برای فیلمسازانی که به یُمن کسب بودجه در تلاش می‌شوند تا حد ممکن نسبت به وجود فساد سیستماتیک پر شبهه برخورد کنند و تا جایی که می‌توانند دست به تبرای شخصیتی و پافشاری بر وجود منشِ عدالتگرانه و حق‌جویانه داشته باشند. البته که نه نجات و فلاح جامعه و ارایه راهکار برای برون رفت از این باتلاق مقصود این آثار است، که صرفا تنفیذ نبرد شخصی در برابر سیستم مورد نظر است.
مرگ پدر نادر از حلاوت شیرینی و بالا رفتن قند و شکل زندگی او با اشاره به خوش‌‌گذران بودنش و عدم وجود پس‌انداز جز آنچه بعنوان یارانه در حسابش ریخته می‌شده، وجهی کنایی از نسلی‌ست که با خوشی منقلب شدند و وارثانی بدبخت و فلک‌زده برجای گذاشتند که جز دویدن و نرسیدن سرنوشتی در انتظارشان نیست.
اغلب فیلم‌هایی که به آسیب‌های اجتماعی و نقدِ مناسبات غلطِ جامعه می‌پردازند، بیش از آنکه قصه‌محور باشند شخصیت پردازند و این اولین تکیه غلط بر عناصر ساخت روایت است. چرا که معمولا این شخصیت‌ها از قوام و جانداری و ریزپردازی‌های لازمه‌ی یک شخصیت سینمایی برخوردار نمی‌شوند و به جهت تمایل به نمایش موقعیت‌های کمدی و طناز، در حد تیپ باقی می‌مانند و این مساله سبب عدم شکل‌پذیری همذات پنداری و همراهی عاطفی تماشاگر با کاراکترها می‌شود.
انتخاب موضوع و پردازش سطحی و باری به هرجهت برخی از اینگونه فیلم‌ها آنقدر دَمِ‌دستی و چیپ است که به سختی می‌توان برای کلیت فیلم سمت‌وسو و جهتی تعیین کرد. شاید اگر جدیتی در فیلم می‌یافتم، مرگ پدر از بالا رفتن قند و شکل زندگی‌اش با اشاره به خوش‌‌گذران بودن و عدم وجود پس‌انداز و در لحظه زندگی کردنش، وجهی کِنایی از نسلی می‌دیدم که خوشی زیر دلشان زد و منقلب شدند و وارثانی بدبخت و فلک‌زده برجای گذاشتند که جز دویدن و نرسیدن، سرنوشتی در انتظارشان نیست.
اما دَم‌دستی بودن موقعیت‌ها و سطحی بودن گاه به گاه دیالوگ‌ها به همراه بی‌دلیلی اعمال و تصمیمات آنی نه برخاسته از لزوم طنز موقعیت و کمدی روایت که ناشی از استیصال و کارنابلدی فیلمساز است.
نکته دیگر تزریق فرهنگ لمپنیسم و شارلاتانیسم ادبی در لحن و دیالوگ به بهانه طنز است که متاسفانه تبدیل به نوعی خرده‌فرهنگ هم در میان جوانان شده است. طنز موجود در فیلم در لحظاتی کاملا متکی بر دیالوگ می‌شود و فضا به شدت تلویزیونی و گاه حتی رادیویی می‌شود.
بازی‌های فیلم از یکدستی و روانی برخوردار نیست و عدم رعایت راکورد بازی‌ها و ریتم شخصیت‌های بازی سبب انفصال تماشاگر از کاراکترها می‌شود. در نهایت شادروان فیلمی نه چندان درخور توجه است که در شکل خوبش شاید لبخندی از سر مضحکه و ساده‌انگاری بر لبان شما بیاورد.

#پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

#شادروان