پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:
مرور سی سال کارنامه فرهنگی علیرضا بهنام در موسسه فرهنگان قریب برگزار شد.
در این برنامه که با پنجاهمین سالروز تولد این شاعر مصادف بود دکتر پروین سلاجقه (شاعر و پژوهشگر ادبی)، لی لی فرهادپور (روزنامهنگار و نویسنده)، علی قنبری (شاعر، نویسنده و مترجم) و آتوسا زرنگارزاده شیرازی (نویسنده) درباره ابعاد مختلف آثار بهنام در حوزه های شعر، داستان نویسی و روزنامه نگاری سخن گفتند. اجرای برنامه نیز بر عهده حجت بداغی شاعر و رماننویس معاصر بود.
در ابتدای برنامه حجت بداغی با اشاره به سابقه علیرضا بهنام گفت: اتفاق خوبی بود که به مناسبت نیم قرن شدن عمر علیرضا بهنام دور هم جمع شویم. اگر قرار باشد سابقه بهنام را از روی کتابهایش مرور کنیم به نظرم تا آخر جلسه فقط به همین کار می گذرد. چارهای نیست جز این که در طول صحبتها به کتابهای او اشارههایی کنیم. در سی سالی که من بهنام را میشناسم چهار محور اصلی وجود دارد که به طور مستمر در این زمینهها کار کرده است، روزنامه نگاری، شعر، داستان و ترجمه. به نظر من کیفیت کارش در این چهار محور به گونهای بوده که الان وقتی به پشت سر نگاه میکند فکر نکند عمرش را تلف کرده است. امشب بناست از این چهار منظر در صحبتهای دوستان به آثار او نگاه کنیم و امیدوارم که این صحبتها به ایجاد تصویری کلی از فعالیت فرهنگی او منجر شود.
در ادامه برنامه پروین سلاجقه با اشاره به شعر علیرضا بهنام سخنان خود را چنین آغاز کرد: من پنجاه سالگی آقای بهنام را تبریک عرض میکنم و خیلی خوشحالم که این فرصت به من داده شد تا از این رهگذر با یکی از شاعران درخشان معاصر بیشتر آشنا شوم. من رزومه آقای بهنام را که دیدم متوجه شدم در هر یک از این محورها روزها کار دقیق و فیش برداری لازم است تا بشود از منظر فنی وارد موضوع شویم. درباره شعر ایشان بدون مبالغه کار بسیار زیادی لازم است تا نشان دهیم این قطعههای درخشان چگونه به وجود آمدهاند. آشنایی من با آقای بهنام به حدود سیزده یا چهارده سال پیش برمیگردد که توسط دوست از دست رفته مان زنده یاد مدیا کاشیگر به جلسهای برای سخنرانی درباره «بلاغت قدمایی در شعر» دعوت شده بودم. در جریان آن برنامه شیفتگی ایشان نسبت به این مطالب توجه مرا خیلی جلب کرد چون فکر نمیکردم که از میان جریانهای ادبی بیرون از دانشگاه بشود کسانی را پیدا کنیم که به این مباحث علاقهمند باشند. از همان زمان من روی ایشان حساب ویژهای باز کردم و در تمام این سالها دورادور کارهایشان را تعقیب میکردم و میدانستم که یکی از شاعران درخشان دهه هشتاد هستند. اما این فرصت را نداشتم که به سراغ شعر ایشان بروم تا ببینم این سرودهها چگونه با من وارد گفت و گو میشوند. آنچه از درگیریم با این اشعار در هفته گذشته میتوانم بگویم این است که تکههای بسیار درخشانی در این شعرها دیدم که بدون مبالغه در شعرهای دهههای گذشته با آن برخورد نکرده بودم.
سلاجقه در ادامه با اشاره به سیر اشعار بهنام عنوان کرد: با مرور شعرهای ایشان جا به جا به لحظههایی برمیخوریم که خواننده از قدرت شعر مدرن شگفتزده میشود. شاید همه ما شعر مدرن را بیشتر با فروغ فرخزاد بشناسیم. با مرور تاریخ شعر مدرن از پیشامشروطه، مشروطه و جریانهای معاصر شاید بتوانیم به شعرهای نیما و بعدتر شاملو و فروغ به عنوان شعر مدرن اشاره کنیم به این معنا که در اندیشه و محور زبان و محور پیام کاملا از سنت جدا شدهاند. بعد از دوران پيشکسوتان ما دوران شعر دهه 60 را داریم که شعری آرمانگرا و آشفته است و به هیچ وجه راه خودش را پیدا نکرده و بیشتر متمایل به شعار، بیانیه یا چیزهایی از این دست بوده است. بعد وارد شعر دهه هفتاد میشویم که اگر بخواهم بدون اشاره به جزئیات به طور کلی درباره ویژگیهای آن صحبت کنم شعری است که خود را از سنگینی بار گذشته توانسته است تا حدود زیادی رها کند و به زمانه ما نزدیکتر شده است. میتوانم بگویم که از شعر این دهه نمونههای زیادی الان به خاطر ندارم و تا به امروز هم چندان جدی در این زمینه کار نکردهام. اما شعری که الان با آن رو به رو هستم، یعنی شعر آقای بهنام، که متعلق به دهه هشتاد است، شعری است که به نظر من تا حدود بسیار توانسته است خود را از زیر بار تعهدهایی که به صورت اسطوره در آمده بودند و بخشهای زیادی از شعر معاصر ما را تحت تاثیر خود قرار داده بودند رها کند و در ابعاد خاصی که در تعریف پل ریکور از شعر مدرن وجود دارد ظاهر شود. این شعری است که توانسته است با اسطورههای قدر همراه شود و چارچوبها را در عین حال در محورهای متعددی بشکند تا بتواند در عین این که به گذشته احترام میگذارد و آن را میشناسد چارچوبهای جدید خودش را خلق کند. این شعر فارغ از پیشفرض ها، مقدمات و آرمانهایی که تا پیش از این به شعر بار میشدند و بدون اینکه بخواهد تعهدی را بپذیرد، به ذات خودش متعهد باشد.
سلاجقه با اشاره به یکی از شعرهای بهنام ادامه داد: شعر آویخته از درختهای معبد بابل یکی شعرهای نمونه آقای بهنام است که در خلال آن گزارههای بی نظیر زبانی با قدرت و بدون لکنت در متن جاری میشوند و شاعر در این شعر به خوبی بر سختیهای زبان فائق آمده است و توانسته است بدون افتادن در مسیر نمادگرایی، نمادهایی جدید و خاص خودش بیافریند. در این شعر کوبش گزارههای شعری خودش را به شدت به رخ میکشد. شاعر بدون این که تعمدی نشان بدهد به اسطورهها چنگ میزند و به این ترتیب تاریخ جهان وطنی در شعر امروز آغاز میشود. برای درک این شعر ناگزیریم به گذشته نقب بزنیم و ببینیم که در شعر پسامشروطه نوعی اسطوره زدایی در جریان است. مثلا در شعر شاملو گاهی اشاره به اسطورههای سرزمینهای دیگر وجود دارد اما به نظر من این کار در آن زبان حل نمیشود و شکل طبیعی خودش را پیدا نمیکند چون هنوز جایگاه جهان وطنی پیدا نکرده است. اما شعر امروز شاید به دلیل این که در عصر شبکههای احتماعی نوشته میشود این ویژگی را پیدا کرده که خود را در اسطورههای جهانی حل کند بدون این که تصنعی در کار باشد. بنابراین پرواز شاعر بر فراز آتن و چغازنبیل یادآور مشابهت های انسانی است چرا که این مکانها روح انسانی و زمان انسانی را شامل میشوند. این ویژگی شعر مدرن است که در اکثر شعرهای بهنام دیده میشود و در صدد است جهان را از آن خودش کند حتی اگر شعر اقلیتها و اقوام معدودی باشد. من خوشحالم که شعر ما توانسته است به این وادی برسد.
در ادامه برنامه لی لی فرهادپور به بررسی کارنامه بهنام در عرصه روزنامهنگاری پرداخت و گفت: امروز شنیدم که بهنام پنجاه ساله شد، سی سال پیش که من با بهنام آشنا شدم فکر می کردم خیلی از من کوچکتر است. آن وقت ها من با پدیده شاعر – روزنامه نگار مواجه شده بودم و با بسیاری از آنها تجربه کار داشتم. شاعر – روزنامهنگارها دو دسته بودند، یک دسته بچههای پرمدهایی بودند که معلوم نبود برای چه به سمت روزنامهنگاری آمدهاند و دسته دوم بچههای بسیار باهوش و کنجکار و البته بینظمی بودند که بهنام متعلق به این دسته دوم بود. بینظمی این دسته دوم کمی در کار روزنامهنگاری تولید اشکال میکرد اما تیزهوشی شان این مشکل را تا حدود زیادی جبران میکرد. من بعد از تعطیلی روزنامههای جامعه، نشاط، طوس و عصرآزادگان در روزنامه همبستگی دوباره با این پدیده مواجه شدم و این بار علیرضا بهنام بود. این شاعر- روزنامهنگارها یک عیب عمده داشتند که مدام میخواستند در روزنامه صفحه شعر راه بیاندازند و من مدام محبور بودم با آنها بجنگم و استدلال کنم که جای شعر در روزنامه نیست و باید شعر را در مجله چاپ کرد، الیته اغلب هم در این مبارزه بازنده میشدم. با خودم میگفتم به هر حال این ها شاعرند و از روزنامهنگاری خسته میشوند اما واقعیت چیز دیگری بود. من روزنامهنگاری را بعد از آن کنار گذاشتم و به کارهای دیگری نظیر نویسندگی ، ویراستاری و حتی بازیگری پرداختم اما علیرضا بهنام هنوز روزنامهنگار باقی مانده است و از این جهت میشود گفت الان از من خیلی روزنامهنگارتر است.
فرهادپور با اشاره به کتاب «خبرنوبسی به زبان ساده» اثر علیرضا بهنام ادامه داد: یکی از مسایلی که درباره این شاعر – روزنامهنگارها وجود دارد پدیدهای است که من آن را روشنفکری نام گذاشته ام. به این معنی که این دسته از روزنامهنگارها روشنفکری را وارد روزنامهنگاري می کنند. این به غیر از فوت و فن روزنامهنگاری است که به دلیل تیزهوشی آن را زود یاد می گیرند. این به نظر من اهمیت زیادی دارد چون واقعا نمیفهمم کسی که روشنفکر نباشد چطور می تواند روزنامهنگار باشد . چیزی که امروز و در این جنبش اجتماعی به آن نیاز داریم همین روشنفکری است. من با اشاره به بخشهایی از همین کتاب خبرنویسی که بهنام آن را نوشته است نشان میدهم که چرا این شاعر – روزنامهنگار ما روشنفکر است. در بخشی از این کتاب مینویسد «اولین دغدغه روزنامهنگار کشف واقعیت است» چنین جملهای را در هیچ کتاب دیگر فن روزنامهنگاری یا کلاسهای روزنامهنگاری پیدا نمیکنید. یا مینویسد «روزنامهنگار نخست در برابر شهروندان مسوول است» همین جاست که میگویم در کتابش اصول خبرنویسی را با اصول روشنفکری در هم میآمیزد. علیرضا بهنام مینویسد «روزنامهنگار باید به عنوان ناظر مستقل از قدرتمداران عمل کند» یا جایی دیگر مینویسد «روزنامهنگار باید امکانی برای انتقادها و رسیدن به توافق اجتماعی فراهم کند» و در واقعیت هم علیرضا بهنام در تمام سالهای فعالیتش همین کارها را کرده است. او چه در شعر و چه در روزنامهنگاری حامی به حاشیه رانده شدگان، زنان ، کودکان و اقلیتهای دینی بوده است. جنبش اجتماعی ما به این نوع از روشنفکری است که نیاز مبرم دارد.
در بخش بعدی این نشست علی قنبری به بحث درباره شعرها و ترجمههای ادبی بهنام پرداخت و گفت: علیرضا بهنام شاعری تجربهگرا و آوانگارد است و ما در دورهای زنگی میکنیم که تکریم یک شاعر تجربهگرا و آوانگارد از واجبات است. چون معروف است که میگویند شاعران تجربهگرا با سه چیز اختلاف فاز زمانی دارند یکی جوایز ادبی دیگری ناشران قدرتمند و در نهایت اقبال عمومی. یک شاعر آوانگارد در مسیر سرمایهداری حرکت نمیکند و به همین دلیل هم مصرف نمیشود. علیرضا بهنام هم به عنوان یک شاعر آوانگارد نمیخواهد پاپ باشد چون همیشه این جمله را از برتولت برشت نقل میکند که «وقتی همه برایت دست میزنند حتما حماقتی در کار است» حرف زدن درباره بهنام برای من بسیار لذتبخش است چون امری خودخواهانه است. ما از قدیم همیشه درباره همدیگر حرف میزدیم و کارهای یکدیگر را تبلیغ میکردیم. به نظر من کار هنرمند امروز همین است چون کار او در قالب یک جنبش است که معنا پیدا می کند. همان طور که همه میدانیم تلقی هنرمند به عنوان یک فرد متعلق به نیمه اول قرن بیستم است و در نیمه دوم این قرن کار هنری بیشتر در قالب جنبشها نمود پیدا میکند. ما از همدیگر حرف میزنیم و کار همدیگر را توضیح میدهیم چون توسع شعر بهنام به معنای توسع شعر من است.
قنبری در ادامه افزود: من و بهنام کارمان را از دهه هفتاد شروع کردیم. این دورانی بود که اردوگاه چپ فروپاشیده بود، جهان انفورماتیک تازه شیوع پیدا کرده بود و فضای باز سیاسی به وجود آمده بود. ما جوانهایی بودیم که از گوشههای مختلف کشور دور هم جمع شده بودیم و ایدههای نو را در همان روزنامههایی که خانم فرهادپور اشاره کردند توسط دوستانی مثل بهنام که روزنامهنگار شده بودند مطرح میکردیم. در آن موقع درگیر جریانهای فکری بعد از 1960 بودیم. در نیمههای دهه هفتاد دو روزنامه متعلق به جریان چپ داشتیم یکی سلام و دیگری طوس. در این روزنامهها همراه با دوستان به ترجمه مقالاتی از چهرههایی نظیر نورتروپ فرای؛ ژرار ژنت ، رولان بارت، تری ایگلتون و دیگران میپرداختیم. در همین حال درگیر جریانهای مهم شعر جهان و به خصوص آمریکا نظیر نسل بیت و شعر زبان بودیم. نسل بیتی ها برای ما جذابتر بودند چون خودمان جوان بودیم و لحنی عصبی و عاصی داشتیم و با لحن فاخرانه در شعر مخالف بودیم. برای همین مینشستیم و شعر پست مدرن امریکا را ترجمه میکردیم و میخواندیم. بهنام هم در آن زمان عاشق ریچارد براتیگان بود و اولین کسی بود که درگیر شعر براتیگان شد و شعر او را به فارسی ترجمه کرد البته بعدا چهار کتاب دیگر هم از براتیگان ترجمه کرد و به نوعی معرف براتیگان شاعر به زبان فارسی بود. ما در خانه بهنام دور هم جمع می شدیم و البته کافه شوکا و بهنام هم خودش مثل پیرمردها عاشق کافه نادری بود.
قنبری در بخش دیگری از سخنانش گفت: ما در شعر، علیرضا بهنام را به عنوان شاعری زبان گرا میشناسیم به این معنی که زبان محمل اصلی کار شاعری بهنام است. معنای این حرف این است که در این شعرها ارجاع شعر به خود زبان است نه چیزی در بیرون شعر. در واقع خود عمل نوشتن در این شعرها ابژه شعر میشود. در شعر بهنام خواننده منفعل نیست و تصویری از پیش توافق شده به خورد او داده نمیشود و معنا چیزی نیست که در بیرون شعر عدهای بر سر آن توافق دارند بلکه معنا به طور منحصر به فرد نزد هر خوانندهای وجود دارد. ممکن است خیلیها به شعر بهنام یا شعرهایی از این دست برخورد کنند و بگویند این یعنی چی؟ اما شعر بهنام درگیر یعنی و چی نیست ، آنها خودشان درگیر معنای مورد توافق هستند. آنها میگویند چیزی بگو که در حوزه فهم ما بگنجد، در حالی که شعر علیرضا بهنام اینگونه نیست. این شعر یک شعر وجودی است، درگیر اگزیستانس است . شعر بهنام یک شعر خواننده محور است که در آن تکمیل معنا به خواننده واگذار میشود. از جنبه لاکانی هم در این شعرها اشتیاق به شیوه سیزیف اتفاق میافتد یعنی در این شعرها شما به قله نمی رسید، معنا اشتیاقی نیست که با ابژه بیرونی تسکین داده شود . شعر بهنام در واقع در حال تکثیر دال ها است و ما هر کدام در مراجعه به این شعرها معنای خاص خودمان را میسازیم. این شعر درگیر عدم قطعیت است و در آن زبان به منزله یک برون رفت برای رفتن به سوی ناخودآگاه عمل میکند که سرکوب شده و در این راه نظم نمادین پدرسالارانه را زیر پا میگذارد. از این رو می توان گفت شعر بهنام شعری زنانه و مادرانه است که نظم نمادین زبان را برهم میزند.این شعرها درگیر یک فرایند هستند که در آن از محصول خبری نیسمت. در شعر بهنام، رخداد، روند و اجرای کار اهمیت دارد نه موضوع، خود تولید اهمیت پیدا میکند نه بستهبندیهایی نظیر شروع، میانه و پایان. در آن دسته از شعرهای بهنام که به سمت تجربه روایی گرایش دارند نیز زبان نقشی عمده دارد و از رفتن شعر به سوی یک تجربه عینیت گرا یا رسیدن به معنایی یکه و قطعی جلوگیری میکند. در این نوع از شعر روایی زبان به عنوان پنجرهای ساده به سوی یک تجربه زیسته عمل نمی کند و سیری بیارتباط و موزائیکی از جملات به ظاهر بیارتباط و شقه شقه دارد که خواننده را از روایتگری در یک روند خطی مایوس میکند اما در همان حال جهان کاملتری از ارجاع را به رویش باز میکند. اگرچه این نوع از شعر شاید دارای وجهی نخبه گرایانه به نظر برسد اما نیاز به آن دارد که خوانندهاش در طول زمان آموزش ببیند که در ارتباط با چنین شعری، خودش به تولیدکننده تبدیل شود و از عادت مصرف شعر دست بردارد. شعر بهنام اتفاقا یک شعر دموکراتیک است چون جهان متن را به خواننده واگذار می کند.
در ادامه جلسه آتوسا زرنگارزاده شیرازی به دو مجموعه داستان کوتاه علیرضا بهنام پرداخت و گفت: چنان که اکثر شما می دانید نوشتن داستان کوتاه خیلی فنی تر از نوشتن رمان است ما نویسندهها میگوییم اگر کسی بتواند یک مجموعه داستان کوتاه خوب منتشر کند حتما میتواند یک رمان عالی هم چاپ کند. اما برعکسش صاذق نیست یعنی اگر کسی از داستان کوتاه شروع نکرده باشد و از اول رمان ارائه بدهد هیچ تضمینی نیست که در ادامه بتواند یک داستان کوتاه خوب و فنی ارائه بدهد. یکی از جذابیتهای نثر علیرضا بهنام در حیطه ادبیات داستانی این است که با آن که شاعر است در داستانهای کوتاهش کاملا دور از زبان شاعرانه و استعاره میماند داستانهای کوتاهش کاملا تکنیکی و دارای زبان داستانی و پر از تصاویر داستانی است. شعار داستاننویسان این است : نگو ، نشان بده! اما اجرای این نشان دادن به کمک تصویرهای داستانی کار بسیار سختی است که علیرضا بهنام بسیار با تبحر از عهده انجام آن برآمده است.
زرنگارزاده شیرازی در ادامه افزود نکته بسیار جالب برای من در داستاننویسی علیرضا بهنام ورود او به سویهها و سبکهای گوناگون داستان کوتاه است. در دو مجموعه داستان چاپ شده او یعنی «حلقهای که ما بودیم» و «مارپیچ سیاه» انواع مختلفی از داستان دیده میشود، از داستان رئالیستی و رئالیستی اجتماعی تا داستان سورئال و حتی پست مدرن. در این کتابها حتی داستان غنایی هم هست، داستانی که تصاویرش شاعرانه است اما کلام آن اصلا عاشقانه و شاعرانه نیست. مثلا در کتاب اولش داستانی دارد به نام «روی مبل آبی» که من آن را خیلی دوست دارم و همیشه به عنوان نمونه در کارگاهم برای هنرجوها میخوانم. در این داستان یا فضاسازی و تصویر در چند صفحه با تبحر بسیار کشته شدن یک مرد را روایت میکند و از همه مهمتر که این کار را با راوی اول شخص جمع انجام میدهد که یکی از سختترین انواع راوی برای اجراست. همین طور داستان پست مدرن بسیار خوبی در کتاب مارپیچ سیاه دارد و نامش «باب ، کارول، تد و آلیس» است و در آن به شیوهای بسیار متبحرانه از جمع آوری حرفهای پیشپاافتاده ای که در زندگی عادی به گوشش رسیده موقعیت داستاانی خلق کرده است. من درباره شعرهایش نمیتوانم نظر بدهم اما درباره داستانش باید بگویم که داستانهایش رنگارنگ است و سویهها و سبکهای مختلف ادبیات داستانی را مدام تمرین میکند و به نظر من تقریبا از پس اجرای همه این سبکها هم برآمده است. من امیدوارم که دوستان علاوه بر شعرهای علیرضا بهنام داستانهای اورا هم بخوانند. لااقل در مورد من این طور است که با داستانهایش بیشتر ارتباط برقرار میکنم.
در انتهای برنامه علیرضا بهنام در سخنان کوتاهی ضمن تشکر از حضار و سخنرانان به شعرخوانی پرداخت.