نگاهی به فیلم های دو روز اول جشنواره/رضا خسروزاد

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: رضا خسرو زاد

توهمِ شکار

شروع جشنواره و روز آغازین همیشه با تداخل برنامه‌ها و تاخیر و عدم هماهنگی عجین است.
امروز دو فیلم از برنامه روز نخست را در لابلای تجدید دیدار دوستان و حرف و گپ‌ و گفت دیدم که شروع خوبی برای یک جشنواره سینمایی نبود. انتظار و سطح توقع و نوع نگاه را هرقدر هم در این سال‌ها تنزل داده باشند بازهم مدیوم سینما و تصویر باید از حداقلِ استانداردی برخوردار باشد که اگر در نظر گرفته نشود، مخاطب اساسا با چیزی به نام‌ سینما و فیلم سینمایی روبرو نخواهد شد و محصول نهایی هرقدر هم که نام سینمایی را ید‌ک بکشد، هرگز نخواهد توانست نظر مخاطب واقعی سینما و فیلم‌شناس را جذب کند. آنچه در روزگار حاظر و نزد مدیران فرهنگ و هنر و بخصوص در مقوله سینما می‌بینیم، توهم بازسازی و تعریف سینما و شکار مخاطبان جدید در قالب تئوری مطلوب و سیاست موردنظر است.

“شکار حلزون”
کارگران؛ محسن جسور

“بهنام فرزند دکتر داوری زنی را برای پدر تنها و افتاده خود اجیر می‌کند تا به امورات او برسد. زن که پدر و شوهر سابقش توسط دکتر محکوم شده‌اند، باعث می‌شود تا قاضی بازنشسته برای جبران اعمال گذشته اقدام کند…”

اولین مواجهه و پرسش برایم نام فیلم بود. هر جور به قواره و داستان فیلم نگاه می‌کنم به پاسخ مشخصی در این‌باره نمی‌رسم مگر ارجاع به شنیدن ندای درونی که ممکن نیست مگر با وجدان بیدار که در وجه کنایی معادلش کم‌شنوا بودن پسربچه و نیازش به سمعک برای شنیدن صدا در فیلم است. ایراد آنجاست که فیلمساز هیچ ارجاع درست و سرراستی به تماشاگر برای این مسئاله نمی‌دهد.
دکتر داوری که اکنون ناتوان و درمانده است تلاش می‌کند تا حداقل یکمورد از خطاهای خودش را درست کند و البته که در اجرای همین یکمورد هم ناتوان است. نمونه‌ای از بیشمار آدم‌هایی که مسیر را به انتها رسانده و دریافته‌اند که زندگی را غلط رفته‌اند. ارجاعات فرامتنی به دستگاه قضا و نمونه‌های مشخصا مطرح در ابتدای انقلاب و توجیه عملکردشان در اجرای قانون و نه الزاما پیاده‌سازی عدالت، مسیر بیراهه‌ایست به تطهیرِ ناموجه آدم‌هایی که خودخواسته و دانسته مسیری رفتند که حالا دیگر مطلوبِ موردنظر نیست. فیلم از انسجام داستانی و روایی لازم جهت سرپا ماندن برخوردار نشده و همراهی و به انتها رساندنش نیاز به مساحمه و تحمل دارد.
روابط آدم‌ها و شخصیت‌های داستان بطور کامل منعقد نشده و نمی‌شود، تا همراهی و هم‌حسی تماشاگر را با خود به دنبال داشته باشد.این ضعف تا آنجا پیش می‌رود که در احساسی‌ترین صحنه‌ها واکنش تماشاگر همچنان نظاره‌گرِ متبسم است. اگرچه فیلمساز تلاش دارد در برخی سکانس‌ها، مانند عبور شترمرغ‌ها در پس‌زمینه حضور بهنام و نقد شخصیت پسر قاضی در معادلسازی با تمثیل شترمرغ و یا سکانس آتش‌زدن پرونده‌ها توسط دکتر و سوختن در آتش اعمال گذشته، ارجاعات فرامتنی داشته باشد، اما این ارجاعات به سبب عدم قوام و جاافتادگی داستان راه به جایی نمی‌برد.

“دو روز دیرتر”
کارگردان؛ اصغر نعیمی

“خواهر مجرد آقاجان در جشن تولد صدسالگی‌اش فوت می‌کند و ثروتش به آقاجان عطار می‌رسد. آقاجان تصمیم دارد این ثروت را بین نوه‌ها تقسیم کند. سهیل داماد کوچک آقاجان و همسرش که بچه‌دار نمی‌شوند تلاش می‌کنند تا از قافله عقب نمانند. اما درست وقتی که دارای فرزند می‌شوند…”

تاکید بر فرزندآوری و ازدیاد جمعیت از جمله فرازهای مطلوب و موکد است که طبیعتا حمایت و همراهی دولتی را نیز به همراه دارد. پرداختن و دستمایه قرار دادن چنین سوژه‌ای اگر بر مدار واقع‌نگری اجتماعی نباشد می‌تواند تبعات ناخواسته‌ای را به همراه داشته باشد. به همین جهت فیلمساز تلاش کرده تا با یکی به نعل و یکی به میخ زدن، هردوسوی این جبهه را راضی نگاه دارد.
فیلم شلوغ و پرسرو صدا شروع می‌شود. حجم‌زیاد آدم‌ها و دیالوگها و دادکشیدن‌های مداوم آقاجان به جای حرف زدن با بازی تیپ و لهجه ترکی، در همان شروع فیلم روی اعصاب و از حوصله خارج است. پر دیالوگ بودن صحنه‌ها و تکرار بی‌مورد و بیش از اندازه برخی کلام‌ها و اکت‌ها و موسیقی اندک و بی‌ربط، عدم همراهی مخاطب را به همراه دارد.
نگاه سنتی آقاجان و تمایلش به طب سنتی و مغازه عطاری در تقابل با خانم دکتر و طب مدرن، کلیشه‌ی تکراری و بی‌کارکردی‌ست که رمق چندانی به داستان نمی‌دهد و فیلم علیرغم تلاش و تمایل فیلمساز نمی‌تواند مخاطب را با خود همراه سازد.

“بی‌بدن”
مرتضی حسینعلی‌زاده

“شکوهی بازپرس ویژه، درگیر پرونده ارغوان دانشجوی گمشده است. او تلاش دارد تا گره از پرونده بگشاید که با احتمال قتل توسط سروش دوست پسرش ارغوان مواجه می‌گردد. با تحقیقات بیشتر مسائل پیچیده‌تری مطرح می‌شود و این آغاز تقابل دو خانواده در مساله قصاص است…”

داستان‌های جنایی_معمایی همیشه بستر مناسبی برای طرح و توطئه و ایجاد تعلیق و هیجان در فیلم هستند. اما از آنجا که پرداختن به اجرای عدالت و طرح مباحثی چون درستی و نادرستی قوانین و نحوه‌ی رسیدن به روشنگری در پرونده‌های کیفری و بعبارتی مضامین اجتماعی، جایگزین پیرنگبندی درامِ قصه و موضوع می‌شود، می‌توان گفت فیلم از اثری جنایی_معمایی به محصولی اجتماعی_آسیب‌شناسانه بدل می‌شود که اگر جذابیت‌های روایی و بصری درستی نداشته باشد در حد اثری تلویزیونی تنزل پیدا می‌کند.
“بی‌بدن”خوب شروع می‌شود و به درستی و سرراستی پایه‌های درام را بنا می‌کند اما گسترش و لایه‌بندی درستی پیدا نمی‌کند و از این لحاظ بسیار نزدیک می‌شود به آثار سینمایی مشابه در سال‌های اخیر.
“بی‌بدن” می‌توانست با اندکی سخت‌گیری و پردازش حرفه‌ای‌تر چه در فیلمنامه و چه در کارگردانی، بدل به فیلمی سرحال و توانمند شود.
اما ظاهرا فیلمساز به همان حداقل‌های کلیشه‌ای بسنده کرده است.

“تابستان همان سال”
محمود کلاری

“در کِش‌وقوس تحولات اجتماعی دهه سی، عطا پسربچه هفت ساله که پدرش زندانی سیاسی است، با مادر و مادربزرگ و عمه‌اش در خانه سنتی‌‌شان زندگی می‌کنند. جواهرات عمه گم می‌شود. عطا را پیش آیینه‌بین می‌برند و او ناخواسته مشخصات داوود پسرخاله جوان و مهربانش را می‌دهد و…”

روایت فیلم با فرمت نریشن، کلیشه‌ای اما ساده و سرراست داستان را شروع می‌کند. لطافت روایی پسربچه، قاب‌بندی‌های دقیق و جذاب، میزانسن‌های روایی و چیدمان بصری درست تصاویر، جذابیت آغازین فیلم را دوچندان می‌کند. اما در ادامه و با اُفت کششمندی زیبایی قاب‌ها و شناخت اولیه شخصیت‌ها، کُندی بیش از اندازه‌ی روایت و درجا زدن داستان و فرود ریتم، باعث می‌شود گیرایی فیلم به شدت آسیب ببیند.
افتادن ریتم بخصوص در یک‌چهارم پایانی فیلم،
قاب‌بندی‌های و تصاویر خوش آب‌ورنگ و بازی خوب بازیگران را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و دلزدگی نسبی و عدم همراهی کامل تماشاگر را به همراه دارد. همچنین است اجرای صحنه‌هایی با کارکرد مشابه که کمکی به ارائه اطلاعات یا بسط و گسترش داستان نمی‌کند و تطویل بی‌مورد به روایت می‌دهند.
لازم به اشاره است که دلپذیری فضای داستان و حس و حال لطیف صحنه‌ها تا نیمه‌های فیلم بستر مناسبی برای طرح مضمون و محتوای مورد نظر فیلمساز است که متاسفانه ضعف و سستی داستان و عدم ارجاعِ مشخص به جریانات و آدم‌های سیاسی آن دوران، از مخاطب تمرکز زدایی می‌کند و مسیر روشنی نمی‌یابد. به نظر می‌رسد فیلمساز به همین مضمون بسنده می‌کند که سیاست و عشق آبشان به یک جوی نمی‌رود و چه آدم‌های پاک و بی‌آلایشی که تقدیرشان را دیگران رقم زده‌اند.