پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:
رضا خسروزاد
نگاهی به فیلم “میرو”
حسین ریگی”سالهای جنگ و جنوب سیستان، میرو با پدر و مادرش مهگل زندگی سادهای دارند. دشمنی میان میرو و جمعه ریشه در حرف مردم و اختلافات میان خانوادهشان دارد. پدر میرو در پی صید سلطان که کوسه ماهی بزرگیست میمیرد و میرو تلاش دارد تا بتواند جای پدر را پر کند. مادر اما او را خام و ناتوان میداند تا اینکه…”
قابهای زیبا و کارپستالی از جغرافیای زیبای جنوب و گستره آبی دریا و طبیعت بکر و مردم بومی و وفاداری به گویش و نمایش درست فرهنگ آن خطه، از مشخصههای بارز فیلم است.
میرو که در اوج دوران جوانی است با شرارت و ندانم کاریهایش موجب دردسر برای خانوادهاش میشود. او عاصی و ناراضی از وضعیتش و حساس به حرف و حدیثهایی که در مورد پدرش زده میشود مدام در حال ایجاد مشکل و دردسر است. پدر کوشش میکند او را با خود به دریا ببرد تا مرد کار و زندگی شود اما او این شکل از زندگی را خواهان نیست. اقدام ابتدایی او پس از برملاشدن دزدی خروس و شرطبندی و از دست دادن گردنبند، شکلی از فرار از مشکلات و عدم پذیرش مسئولیت است. مرگ پدر اما او را آگاه میکند که برای زندگی باید بجنگد و مسئولیت پذیر باشد.
او در حمایت از مادر و اثبات توانش تلاش میکند تا جایگزین پدر شود اما برای این پذیرش باید به خودشناسی برسد و این اتفاق نمیافتد مگر جاپای پدر بگذارد در آن صید ماهی جمعی و شکار سلطان! بعد از این است که با دیدن ماهی غولپیکر دریا که سلطان مینامندش و اقدام به نجات دشمنش با کشاندن قایقش به ساحل و نشان دادن به جمعیت دوست و دشمن نگران در ساحل، که حالا به معنای واقعی کلمه مرد شده است.
“جنون وطنپرستی”
نگاهی به فیلم “مجنون”
“عملیات خیبر در جزایر مجنون. مهدی زینالدین فرمانده جنگ تلاش دارد تا با عقب راندن عراقیها جزایر را از تصرف آنها خارج کند. شرح جان افشانی و رشادت یارانش و هوشیاری او در نحوه سازماندگی و فرماندهی منجر به پیروزی، روایت مستند محور فیلم است…”
برای تماشا و جذب فیلم شدن اگرچه لازم نیست شهید زینالدین مورد شناخت کاملتان باشد اما جهت درک بهتر این مطلب اشاره مختصری به زندگی ایشان میکنم. پس از درگیریهای غرب ایران و سرکوب گروهکهای مخالف، شهید زینالدین به تبریز برگشت و در جهت استحکام جمهوری اسلامی تلاش میکند و سپس به جبهه میرود و از جمله در عملیات چهل روزه خیبر و پس از کشته شدن شهید باکری و شهید همت، توانست با فرماندهی درست جزایر مجنون را آزاد و به جهت این رشادت نشان فتح دو را دریافت کرد. در خصوص زندگی ایشان کتابهای متعددی نوشته شده است.
“مجنون” از آن دست فیلمهای جنگی است که به دلیل درستی فیلمنامه و قدرت کارگردانی و صحنهپردازی عالی و بازیهای قابل قبول، بعنوان یک اثر سینمایی میپذیری و فارغ از جنبه مستندش استقلال کافی را برای یک فیلم درگیر کننده و نسبتا تماشایی دارد. شخصیتپردازی خوب، معرفی مختصر و درگیرکننده و پرهیز از گزافگویی و اضافهگویی و جامه قداست پوشاندن به تن شخصیت، از جمله نکات قوت یک پردازش سینمایی است. در ادامه نیز پروداکشن عالی و بازسازی صحیح و بینقص جغرافیا و فیلمبرداری و نور خوب و تدوین صحیح و خوشریتم، فیلم را سرحال و جاندار ساخته که ناخواسته تا انتها به تماشا مینشینی و با لحظات نفسگیر جنگ همراه میشود.
پختگی بصری فیلم، جلوههای ویژه، طراحی صحنه و لباس درست، از جمله نکات قدرت فیلم است. لحظات خوبی هم در فیلم هست که همحسی خوبی ایجاد میکند. زدودن خاک و گل از موی شهید حسنپور با سر شکافتهاش، برگردان شهید روی موتور به پشت جبهه، تصویر مروری رزمندگان درون سنگرها از نگاه فرمانده، دستمال گذاشتن زیر سر رزمنده نوجوان و آن باران بعد از خبر شهادت باکری…لحظات گیرایی در فیلم را رقم زده است. تنها نکته ناخوب فیلم افتادن ریتم و کشش در سکانس ماقبل آخر و پیش از حمله نهایی است که با یک تدوین مجدد و احیای ریتم رفع نقص میشود. ختم کلام آنکه میتوان گفت روشن کردن آتش وطندوستی و تحریک ملیگرایی و دفاع از مام میهن را توانستم در کف.زدنهای مکرر تماشاگران و بروز احساسشان در تیتراژ پایانی فیلم ببینم.
“سادگی هوشمندانه”
“آپاراتچی”
“جلیل عاشق سینماست. اگرچه نقاش است و بیسواد اما چند فیلم ساخته و بر خلاف خواست پدر و البته حمایت همسر، کوشش میکند فیلمساز شود. سپردن نقش اول فیلم به ناصر شاپالاق که لات و چاقوکش شهر است، سبب بوجود آمدن مساله میشود اما…”
اقتباس داستانی همیشه با اما و اگر همراه است و به یک بحث کیفی میان ادبیات و سینما منجر میشود و البته که ادبیات همواره در قصهپردازی و خیالپردازی جلوتر است. برای من که داستان آپاراتچی نوشته روحالله رشیدی را نخواندهام دیدن فیلم خالی از لطف نبود. این نکته را در همین اولین قدم، نشانه موفقیت فیلم فرض میکنم. چرا که در قیاس میان کیفیت روایت، همواره این ادبیات است که پشت سینما را به خاک رسانده است.
شروع این اقتباس با بازسازی تظاهرات دهه ۶۰ و سپس دستگیری فیلمساز همراه است. احتمال اعدام نقاش بیسواد عاشقپیشه، شروع ماجراست که سرعت خوبی به فیلم میدهد و به درستی سبب همراهی تماشاگر با فیلم میشود.
فیلمنامهنویس به درستی فضای قصه و آدمهایش را شناخته و پردازش کرده و در خلق ماجرا و پیچشهای دراماتیک روایت و ارایه تیپها درست عمل کرده است. لوکیشن شهر کوچک ترک زبان جذابیت باورپذیر و نمکینی را به کار بخشیده است. طراحی صحنه و لباس نامرئی و در خدمت کار و بازیهای باوزپذیر و میزانسنهای درست و دقیق، سبب شده تا فیلم را بعنوان یک اثر قابل اعتنا، منسجم و دلنشین بپذیری.
بازیها درست و حساب شده است. شوخیها و مزههای فیلم به اندازه است و آن خامی لازمه باورپذیری فضای کلی فیلم بسیار زیرکانه و هوشمندانه است. مخالفت پدر و اصرارش بر زیرآب زدن پسرش اندکی جا نیفتاده و توجیه مناسبی نمییابد اما به مرور پذیرفتنی میشود. فیلم در نیمه دچار افت اندکی میشود اما با آمدن کاراکتر ناصر شاپالاق و شروع ساخت فیلم در فیلم، ریتم و جذابیت دوباره به کار بازمیگردد. ختم کلام آنکه اگر تمایل به دیدن یک اثر ساده و بیادعا و خودمانی با رگههای طنز خفیف دارید، از تماشای “آپارتچی” پشیمان نمیشوید و از سادگی هوشمندانهاش خوشتان خواهد آمد.