نگاهی به فیلم های روز اول جشنواره

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو
رضا خسروزاد

“بازی خونی”
ساخته: حسن میرزامحمدی

“سال ۱۳۶۰ در بحبوحه جنگ عراق، گروهک کمونیستی سربداران تلاش می‌کنند تا کنترل شهر بابل را به دست بگیرند و …”

عملیات ۱۸ آبان در شمال کشور از جمله مقاطع تاریخی‌سیاسی حساس در اوایل پیروزی انقلاب است که بستر مناسبی برای ساخت یک اثر سینمایی را فراهم می‌سازد. از نمونه‌های نسبتا موفق سالهای اخیر در این ژانر می‌توان به فیلم ماجرای نیمروز اشاره کرد. “بازی خونی” البته در فضاسازی و اتمسفر فیلم فاصله و اختلاف زیادی با فیلم مورد اشاره دارد.
بستر نسبتا تاریخی و بازسازی جریانات اوایل انقلاب، اگر با دقت‌نظر و وسواس در رعایت لحن صحبت و کلام کاراکترها همراه نباشد، در همان ابتدا به ذائقه تماشاگر حساس خوش نمی‌آید و این ناخشنودی با پلان‌سکانس‌های طولانی و پر دیالوگ و کم تحرکی میزانسن بازیگران، افزایش پیدا می‌کند. تامل و مکث روی شخصیت‌ها و پردیالوگی صحنه‌ها در شروع فیلم، تلاش دارد تا تماشاگر را به لایه‌های درونی کاراکترها بکشاند. اما این تمهید سبب کندی ریتم می‌گردد که در کنار بی‌رنگ و رو بودن تصاویر، دلزدگی مخاطب را به همراه دارد.
انتظار اولیه از چنین فیلمهایی، فضاسازی با تکیه بر شخصیت‌پردازی و طراحی صحنه دقیق است به شکلی که زمینه مناسبی برای رویدادها و حوادث و کشاندن مخاطب به مقطع زمانی موردنظر فراهم آید. شخصیت‌های احمد و خلیل و کاظم اما آنچنان قوام و رنگ نمی‌یابند که جذاب و ماندگار بشوند و تا انتهای فیلم همچنان ما شاهد بیرونی بخشی از وقایع تاریخ معاصر هستیم. در سوی دیگر و شخصیت‌های منفی، ناصر و مینا و بقیه هم بالتبع نمی‌توانند بر جنبه دراماتیک و کششمندی روایت بیافزایند. گاه نیز دیالوگهای شعاری و قاب‌بندی شده مانند؛ قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون میاد، نخ‌نما و فاصله‌گذار می‌شوند. با تمام اینها “بازی خونی” بعنوان یک فیلم رویدادمحور که بخشی از تاریخ معاصر را منعکس می‌کند، می‌تواند قابل توجه باشد. در انتها لازم است به فیلمبرداری خوب اشاره کنم. در برخی سکانس‌ها‌، حرکات و میزانسن دوربین نوآورانه و حرفه‌ای است که حتما مورد توجه قرار دهید.

“سونسوز”
ساخته؛ رضا جمالی

“کاظم مرد پا به سن گذاشته که در رویای ساختن فیلمی جهانی یکنوبت فیلم ساخته و زنان روستا را نازا معرفی کرده، حالا در روستایش سونسوز تلاش می‌کند تا با مسلم و چند پیرمرد دیگر، اهالی را راضی کند تا در فیلم او حاضر شوند…”

همین ابتدا اشاره کنم موضوع فیلم و ساختار آن بسیار شبیه فیلم‌های سینمای کوتاه است. در حقیقت باید سونسوز را یک فیلم کوتاه دانست که تلاش دارد حول محور تلاش گروه فیلمساز، با بهره‌گیری از جذابیت لوکیشن و کاراکترهای بومی به یک اثر هنری تبدیل شود. این تلاش البته از آنجا که نمونه فیلم‌های موفق اینچنینی کم نیستند، هر پلان و سکانس چشم‌نوازی‌، تماشاگر را ارجاع می‌دهد به آثار موفق دیگران و از اینجهت سبب عدم غافلگیری و توجه به نوآوری و گاه تازگی سکانسی در فیلم می‌شود. کارگردان در جایی اشاره کرده است که این فیلم با دستمایه قراردادن فیلمی کوتاه ساخته شده است و به نظر می‌رسد فیلمساز تلاش نموده تا ایده همان فیلم را گسترش عرضی دهد و بدون داشتن داستانی پررنگ و با اتکا به لوکیشن و ایجاد موقعیت‌های جذاب و تماشایی و بهره‌گیری از طنز موقعیت به اثری مفرح و در عین‌حال اجتماعی و ملموس بدل شود. تا جایی هم البته تماشاگرش را به دنبال می‌کشد، اما زبان ترکی فیلم و کم‌مایگی (چه بلحاظ کششمندی فیلمنامه و چه بازی‌ها) در برخی سکانس‌ها، و خوانش زیرنویس از توجه و تمرکز تماشاگر می‌کاهد و سبب انفصال حسی می‌گردد. البته که ساختار روایی فاصله‌گذار و شمایل مستندوار فیلم نیز سبب شده است مخاطب در حد یک ناظر بیرونی باقی بماند و تشریک مساعی و بعبارتی همذات‌پنداری شخصیتی نداشته باشد. سینمای قصه‌گو، رکن اصلی‌اش جذابیت روایت و ایجاد کشش و درگیری بالا در داستان است و اگر از این امکان بهره نبرد، کمتر می‌تواند تماشاگر را تا انتها با خود همراه سازد. البته فیلم بلحاظ برخورداری از جذابیت‌های جغرافیایی و بومی و نیز کادربندی‌ها و فیلمبرداری خوب به اثری جشنواره پسند بدل شده که می‌تواند موفقیت‌های خوبی برای سازندگانش به همراه داشته باشد.
و در انتها اشاره کنم؛ نکته قابل توجه در کلیت داستان، سرانجام نیافتن فیلم شخصیت اصلی است که در نوبت اول توسط زنان به آتش کشیده شده و در زمان فعلی توسط مردان روستا نابود می‌گردد.

“داد”
ساخته؛ ابوالفضل جلیلی

“امکان قصری، بصورت مشروط از کانون اصلاح و تربیت آزاد می‌شود. در تلاشی نافرجام سعی می‌کند تا بتواند جایی برای ماندن و کار پیدا کند اما در نهایت دوباره دستگیر و به زندان بازگردانده می‌شود…”جلیلی فیلمسازی نوگراست. فیلمهای خوبی هم ساخته است. این باعث میشود انتظار از او بالا باشد. به همین جهت تماشای اثری تازه از او با استقبال در جشنواره روبرو می‌شود و البته تازه‌ترین فیلم او همچون اغلب کارهایش، اثری شایسته توجه هم است. می‌توان گفت جلیلی بازگشت درستی داشته است. فیلم در نوع خودش قابل تأمل و تا حدود زیادی دارای مؤلفه‌های شناخته‌شده و خاص فیلمساز است. اگرچه شخصا با این شکل سینما چندان میانه‌ای ندارم، اما ارزشمندی و نگاه ویژه و قابل تأویل و تفسیر فیلمساز، بسیار درخور و ارزشمند است. دغدغه انسانی فیلم و درگیرسازی اجتماعی تماشاگر با جهانِ انسانی که برخواسته از نگاه ایدئولوژیک اخلاقگرا و انساندوستانه فیلمساز است، امتیازی‌ست که “داد” در خود دارد. دغدغه عدالت اجتماعی شاید مهمترین محور نظریات چندین و چند مکتب اجتماعی-سیاسی است که در مقاطع مختلف تاریخی جریانساز و عامل تحول شده‌اند. فارغ از نتیجه عینی این تحولات، اصل وجود این دغدغه و تفکر در نزد فیلمساز سبب‌ساز نگاه دردمندانه و کنشگر اوست. اگرچه پیشنهاد و راهکار ضمنی او برای گریز از این بی‌عدالتی و بدل کردن شخصیت فیلم به یک قهرمان مبارزِ پنهان، شاید برای برخی پذیرفتنی نباشد.
جامعه دردمند و گرفتار امروز نیازمند تحول است و تحول همواره از فرد آغاز می‌شود. فردیت آدم‌های گرفتار در چرخه‌ی نابودکننده فشار اقتصادی و عدم وجود سیستم حمایتگر، در عین نمایش کنش همحسی و درک وضعیت و شرایط یکدیگر از سوی شخصیت‌های داستان، تضادی آشکار میان اجتماع و سیستم حاکم را رقم می‌زند که منجر به لزوم کنشگری و پدیدآمدن مبارزه شخصی و بالتبع جمعی می‌شود.
“داد” به لحاظ مضمونی فیلمی قابل و محترم‌ است، اگرچه در ساختار سینمایی و موضوع داستانی بنوعی دچار سستی و عدم قوام است.
تماشاگر عام سینما بیش و پیش از هرچیز وابسته به داستان و شخصیت است. یک فیلمنامه مبتنی بر پیرنگبندی روایی حالا داستانی یا شخصیت‌پرداز به راحتی می‌تواند مخاطب را با خودش درگیر و همراه سازد. لنگ‌زدن قصه در هریک از این دو محور می‌تواند باعث ناخشنودی تماشاگر و گسست روایی‌-عاطفی از فیلم گردد. سینمایی جلیلی البته تا پیش از این، رویکردی جشنواره‌ای و مخاطب‌ خاص پسند داشته و طبیعتا دور شدن از محوریت نگاه معترض و منتقدانه برای فیلمساز سخت و گاه ناممکن است. به همین جهت است که فیلم به تیزکردن پیکان اعتراض بیشتر مشغول است تا استحکام روایی و به همین جهت در روایتش دچار لکنت می‌گردد. بخصوص در یکسوم پایانی که گردشی شتابزده به سمت سینمای نشانه‌شناس و معناگرا با تدوینی شتابزده و ریتمی تند دارد.
و اما در نگاهی اجمالی به آخرین ساخته جلیلی می‌توان گفت عدم گسترش به موقع داستان مهمترین ایراد بخش نخست فیلم در همراهی مخاطب است. بشکلی که بیش از معمول زمان می‌برد تا به موازات شخصیت در رویدادها گام برداریم. به شکلی که به نظر می‌آید روایت و سکانس‌بندی و بسط صحنه‌ها مطابق خواست فیلمساز پیش می‌رود و نه برآمده از بطن و نیاز دراماتیک و کنش شخصیت اول. آزادی امکان و رفتن نزد دوستش کاوه و در ادامه جستجوی کار و شراکت در قمار و بعدتر روند مبهم خرید اسلحه و راحتی اتفاقاتی از ایندست، مخاطب را مشکوک می‌کند که چرا روند رویدادها بگونه‌ایست که انگار فیلمساز عمدا می‌خواهد مسیر و جهت شخصیتش را تعیین کند. همچنین است پلان‌های دوش گرفتن، شیپور زدن سرباز، جابجایی کانکس‌ها، حرکت قطارها، برجک نگهبانی، که گویی جنبه تزئینی-تاویلی دارند تا لزوم روایی.
در همینجا اشاره کنم که البته بلحاظ نشانه‌شناسی و کارکرد معناگرایانه، کانکس‌ها و ریل‌ها و قطارها بر ریشه نیافتن و حرکت و رفتن و به شکلی بر آدم‌های عبوری تاکید دارد که علیرغم تلاششان نمی‌توانند بمانند و ناچار به حرکت در مسیری ناخواسته و اجباری می‌شوند.
استیصال آدم‌های فیلم، از امکان و کاوه که اعتراضش را در اجراهای بی‌تماشاگر با زبان ایتالیایی فریاد می‌کند و روبرتو کارمند شهرداری و گوینده رادیو که تحمل ظلم ندارد و خودکشی را چاره می‌یابد، همه و همه دردهای اجتماعی هستند که بدل به تاول و در نهایت ترکیدن می‌شوند.
و در آخر می‌توان گفت “داد” شاید فیلمی نباشد که مخاطب عام سینما و عموم را با خود همراه سازد اما برای آن‌ها که به فیلم هنری و نمادین و ریزپردازانه علاقه دارند می‌تواند جذاب و پرسشگر و تفسیر و تأویل‌پذیر باشد که ستایش فیلمساز را هم در پی داشته باشد.