پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:
رضا خسروزاد
یادداشتی بر فیلم “آنتیک”
ساخته؛ هادی نائیجی
“اوایل انقلاب با آزادی زندانیها، ابی از زندان بیرون میآید و متوجه میشود دختری که دوستش داشته ازدواج کرده است. ابی با برادرش ولی به سرقت لوح قدیمی در خانهای میروند و در ادامه با کشاندن لوح به قبرستان روستا، صحبت از کشف امامزاده میشود…”
دغدغه گیشه اولویت بسیاری از فیلمسازان و بخصوص کمدیسازان اینروزهای سینمای ایران است. پایین آوردن سطح سلیقه تماشاگر از سویی و سودجویی در استفاده از عناصر جذاب این روزهای سینما،
سبب شده تا هر دو سوی سازنده و مخاطب به نازلترین کمدی ممکن تن بدهند.
استفاده از ۱-کمدینی بفروش ۲-موقعیت طنزگون سطحی با قید زمانی قبل از انقلاب و ۳-ولویی بازیگر و کارگردان در بداههپردازی جهت تطویل و رسیدن به زمان لازمه فیلم، شده است دستورالعمل اولیه تهیه یک کمدی حکومت پسند.
آنتیک با برخورداری از دستورالعملهای فوق، از همان نقطه شروع و سکانس آغازین شما را دعوت میکند تا با کنار گذاشتن منطق روایی و چرایی شکلگیری ماجرا، وارد دنیای بیقید فیلم شده و اساس را بر خنده باری به هرجهت بگذارد. در عینحال با کشاندن لوح به قبرستان و مشتبه شدن آن با سنگ قبر شخصی عارف و مذهبی و طرح موضوع کشف امامزاده، در مضمون فیلم هم شوخی کنایی جالبی مطرح میشود.
با اینکه حالا دیگر با دیدن اینهمه کمدی خوشفروش راحتساخت در سالهای اخیر، باید قلق تماشا و همراهی با اینگونه فیلمها دستمان آمده باشد، اما اگر در پسزمینه ذهنی خود چیزی به نام اصول و منطق سینمایی داشته باشید، نمیتوانید قید شخصیت نگاهتان را بزنید و سطح سلیقهتان را تا جایی پایین بیاورید که مطابق میزاننظر سازنده بخندید و لذت ببرید.
اما اگر برخلاف مطالب بالا، سادهگیر و سادهپسند و خوشخنده باشید، قطعا با موقعیتهای کمیک فیلم همراه میشوید و زوج جمشیدی و بنفشهخواه شما را بخصوص در نیمه دوم فیلم سرگرم خود میسازند. تیکههای کلامی، شوخیها، موقعیتهای کمیک و بازی تیپیکال بازیگران، آنقدر پر و پیمان هست که حالا نه رودهبر اما خنده لازم را بر لبان شما بنشاند.
پس اگر به تماشای فیلم نشستید، با عدمانتظار بالا و دلدادن به فیلم و همراهی و قبول سطح نازل شوخی و طنز، خودتان را در اختیار فیلم قرار دهید تا بلکه بتوانید از آن لذت ببرید
“صنم”
ساخته؛ شهره رحیمزاده
“صنم تازهعروس ایل بختیاری که زندگی سخت اما شیرینی در میان عشایر دارد، علیرغم تلاش برای داشتن زندگی آرام و پرفایده، خانوادهاش را در حادثه آتشسوزی از دست میدهد…”
فیلم بر اساس حادثهای واقعی ساخته شده که در جریان آتشسوزی در جنگلهای زاگرس و تلاش عشایر جهت خاموشکردن آتش و اتفای حریق توسط آنها، چهارنفر از اعضای یک خانواده جان میبازند…
شخصا انتظار داشتم این رویداد تلخ در جغرافیای بومی، بستری برای طرح روایتی داستانی و همراهی با شخصیتها باشد اما فیلم در همان ابتدا با اشاره به رویداد آتشسوزی و سپس پلانهای آتش در لابلای نریشن صنم، خیلی صریح و بیپرده و پیش از آغاز از وقوع حادثه خبر میدهد و شما را دعوت میکند تا بعنوان تماشاگری بیرونی و جدا از فیلم به نظاره صنم و زندگیاش بپردازید.
برخورد صنم با مرد شکارچی و در ادامه برگزاری کلاس عشایری توسط صنم و عدم وجود رئالیتی لازم در فضاسازی و بازیها، شروع ناخوبی برای فیلم است.
در ادامه نیز زایمان صنم و نریشنهای بلند صنم روی تصاویر هلیشات و مروری کوچ عشایر، کلیت فیلم را به مستندروایی نزدیک میسازد.
نمایش خانواده صنم و روابط میانشان گزینش شده و فاقد روح و جانِ طبیعی و سیالیت زندگی است. عشقورزیها، حرفها،فعالیتهای روزانه، آواز خواندنها و کنشها چیدمان شده هستند که همچنان مبتنی بر ساختار مستندروایی پیش میرود.
تصویربرداری نهچندان خوب و عدم بهرهمندی از قاببندیهای خاص و محدودیت نمایش جغرافیا به چند نمای باز، موکد عدم توجه فیلمساز به متریال موجود است.
بازیهای خام و ناخوب، بخصوص در نیمه میانی فیلم و پرهیز از نمایش، حادثه محوری مبارزه با آتش و بسنده کردن فیلمساز به چند پلان ترکیبی و تروکاژ تدوینی، ضربه اصلی را به پیکر بیرمق و نیمهجان فیلم میزند.
موسیقی فیلم ناخوب و نامتعارف است و بخصوص در صحنههای آتشسوزی با آن پلانهای ترکیبی بسیار کلیپوار و تصنعی و پر شعار اجرا شده و از عینیت فیلم میکاهد.