پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:
رضا خسروزاد
“دنیای سیاهیلشگرها و کتکخورهای سینما، دنیای سخت و پر رنجی است که ناصرعشقی و شهاب در آن دست و پا میزنند و تلاش میکنند تا با رسیدن به ریاست انجمن هنروران خواستههای خود را پیش ببرند. ناصرعشقی با تلاش زیاد به رباست میرسد اما وقتی با مهناز آشنا میشود و لابیگری میکند مسیر زندگیاش جهت دیگری پیدا میکند…”
ادای دین به سینمای هنروران و سیاهیلشگرها و کتکخورهای فیلم، کاریست که شاهد احمدلو در چند کار قبلی خود نیز گوشهچشمی به آنها داشته است. دنیایی که فیلمساز بقولی از کودکی با پوست و گوشت حسش کرده و به زیر و بم آن کاملا آشناست.
فیلم با صحنه کتککاری و مشت خوردن کاراکتر از بازیگرِ چهره شروع میشود و بلافاصله ما را به دنیای کاراکتر اصلی فیلم که سیاهلشگر است میکشاند. ناصرعشقی شیفته سینماست اما در مناسبات حرفهای سینما جایی ندارد و به همان کتکخوری بسنده کرده است. فرصتطلبی و آشنایی او با سیاستبازی پشتپرده، وی را از یک حامی و دلسوزِ همکاران به شیادی سودجو بدل میکند. اشاره فیلمساز به مناسبات غلط و عدم وجود حمایت و عدالتِ صنفی است که علیرغم تغییر ریاست و مدیریت به جهت وجود سیستم فاسد، همیشه بر مدارِ سودجویی و منفعت چند نفر میچرخد.
دغدغه فیلمساز در مورد حاشیهنشینان سینما و نیاز به وجود و اجرای مناسبات حمایتی، نگاهی عدالتخواه را مطرح میکند که بلحاظ ارجاعی به اندیشههای کلی ضد سرمایه برمیگردد. عدالت اجتماعی، مفهومی گسترده و عمیقا پراختلاف دارد که از ابتدای طرح این اندیشه تا کنون جنگ و جدل نظری بسیاری مطرح ساخته است.
نظریهپرداز و پرچمدار معروف، مارکس؛ برای چیرگی بر بیعدالتی، کسبِ قدرت سیاسی توسط فرودستان و رفتن به سوی جامعهای همرنگ و یکسان را پیشنهاد میکند. آنچه در ذهنیت آرمانخواه سیاهیلشگرها لانه کرده و مدینه فاضله موعود خود را در شعارهای زیبای کاراکترهای ناصر و شهاب میجویند.
اندیشه کانونی مکتب عدالت اجتماعی، در وابستگی مستقیم به عوامل اجرایی اجتماعی-اقتصادی است. به همین جهت است که گاه مفهوم عدالت، وابسته به حضور شخصی خاص میشود. درست مانند آنچه در “شاهنقش” اتفاق میافتد.
ناصرعشقی، رضاموتوری دوران جدید است که سرنوشتی مشابه پیدا میکند. حقخواهی همیشه اجرای بهترین نقش آدم در زندگیاش است که میتوان آنرا شاهنقشِ حضورش دانست.
هر دو کاراکتر ناصر و شهاب آدمهای خیرخواهی هستند که جریانِ قوی نامناسبات مالی آنها را با خود میبرد. ناصر اما از جایی تلاش میکند تا به اصل خود بازگردد و این همان شاه نقشی است که تمام عمر کاریاش منتظر اجرایش بوده.
شروع فیلم خوشریتم و خوب است و در اندک زمان ممکن ما را با شخصیتها آشنا میسلزد. شکلگیری داستان اما با کمی کندی صورت میگیرد و دلیل آن پرداختن بیجهت به یکی دو کاراکتر نالازم است. مثل آن پراختن اضافه به کریم۵۱ و حضور میمنت در پشت در و صحبتش با معشوقه، که میتوانست نباشد. درگیریها و کتککاریهای داخل قهوهخانه و بعدتر کتککاری داخل سالن سینما میتواند کمتر شود.
فضاسازی خوب قهوهخانه و پاتوق هنروران کمک زیادی به باورِ جمعی آدمهای داستان نموده است. طراحی صحنه و لباس و فیلمبرداری عالی از جمله عوامل سرحالی فیلم است. دیالوگها نیز در بسیاری موارد کاردرست و به پیشبرد روایت و ارجاعات بیرونی کمک میکند.
در نهایت “شاهنقش” ارجاعات فرامتنی بسیاری دارد. از کاراکترها و کلام و مکانها گرفته تا اشارات زیرمتنی دیالوگها و آدمهای در سایه که معادلهای بیرونی دارند که میبایست در زمان اکران عمومی و با گسترش دامنه مخاطبان، به شکلی تحلیلی به آنها پرداخت.