پایتخت؛موفق یا ناموفق

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:
در کتاب «مغز در مواجهه با اثر هنری» آمده که مخاطب رسانه، فیلم و سریال و برنامه نمی‌بیند که به او پیام و محتوا داده شود، بلکه «سرگرم شدن» و «لذت بردن» هدف نخست و ناخودآگاه مخاطب است. سپس برای فرا رفتن از لذت صرف و احساس عمیق‌تر شادی نیاز است تا «معنا» به احساسات سیستم لیمبیک مغز اضافه شود که این معنا سازی توسط کورتکس پیشین انجام می‌پذیرد. لذت صرف بدون معنا، در نهایت و در میان مدت منجر به پس زدن مخاطب خواهد شد. راز نیاز بشر به «معنا» از همینجاست، ولی نکته مهم آنست که مخاطب، برنام فیلم سریال و هر چه می‌بیند تا بتواند معنای مدنظر خودش را بسازد و سطح بیشتر و عمیق‌تری از لذت را تجربه کند، نه اینکه هر معنایی (ولو معنا و محتوایی که با آن مخالف است) باعث لذت او شود که در اینگونه موارد، بیننده نه تنها از دیدن چنین برنامه ای لذت نمی‌برد که اگر نتواند با فرایندهای دفاعی، معنای مورد نظر خود را بر آن برنامه بنشاند، از دیدن آن صرفنظر خواهد کرد. راز موفقیت «پایتخت» همین است که فراتر از لذت صرف، می‌تواند معنایی برای مخاطبان مختلف بسازد که آنها قبول دارند، نه معنایی ایدئولوژیک و قابل بحث که فقط طیف خاصی از مردم به آن باورمند هستند.
به فصل هفتم «پایتخت» از نظر فیلمنامه می‌توان ایرادات فراوان گرفت؛ به عنوان مثال حضور در مطب روانشناس هیچ ارتباطی به بقیه داستان پیدا نمی‌کند و از نظر فیلمنامه‌نویسی گویی زائد است و قابل حذف. داستانک خودکار هم مشخص نیست که چگونه به پایان می‌رسد و اصلا چرا باید مطرح می‌شد ولی با وجود همه این ضعف‌ها، «پایتخت» در فیلمنامه موفق است چون مفهوم و معنا در ذهن اکثر مخاطبان به صورت ناخودآگاه خلق می‌کند و منتقد هم می‌تواند این معنا و مفهوم را به «خودآگاه» بیاورد. اگر قرار بود عدم ایرادات داستانی در فیلمنامه‌نویسی اصل باشند، آنوقت «آنورا» نباید برنده اسکار فیلمنامه می‌شد، اما شد چون معنا و مفهوم در فیلمنامه نقش برتر را دارد. شما فیلمنامه بنویس با ایراداتی که مخاطب عام را پس نزند و مخاطب خاص بفهمد، اما فیلمنامه‌ات معنا و مفهوم و شعور ایجاد کند، آنوقت آن فیلمنامه بر فیلمنامه‌ای که هیچ ایراد داستانی ندارد ولی در خلق «معنا» ناموفق است برتری خواهد داشت.
اما معانی ناخودآگاه موجود در «پایتخت» که مخاطب را شیفته خود می‌کند چیست؟ اول آنکه در زمانه‌ای که الگوی فیلمنامه نویسی بر ایجاد دو شخصیت متضاد خوب و بد تاکید دارد، شخصیت‌های «پایتخت» نه سفیدند و نه سیاه. همه انسان هستند با همه ویژگی‌های خوب و بد انسانی و البته بر خلاف نگاه مارکسیستی که وجه بد انسان را بر وجه خوب آن غالب می‌داند، خوبی انسان به صورت کلی بر بدی او پیشتاز است. در همین سری اخیر سریال پایتخت، این پتانسیل وجود داشت که شخصیت «شری» تبدیل به یک شخصیت کاملا منفی شود، اما چنین اتفاقی نیفتاد و خوبی انسان صلح طلب بابون‌مانند بر سرشت بد گوریل مانند او پیشی گرفت. مخاطب با تماشای «پایتخت» خود خوب پنهان‌شده‌ای که مافیاهای قدرت به دلایل نفع شخصی، سعی در کتمان آن دارند، در درون می‌یابد و همین یک نکته در تلاش برای حذف سریال‌هایی مثل «پایتخت» از طرف مافیا، بس… همینجا بگویم که «قدرت» اصلی ترین هیجانی است که باعث می‌شود انسان خوبی خود و توانایی همدلی‌اش را از دست بدهد و در نتیجه‌ی این بد شدن، دیگران را هم «بد» ببینند. «بد» می‌بیند چون به نفعش است که به جای خوبیها، بر «بدیها» تمرکز کند وگرنه آنهمه بودجه که برای تربیت و «انسان‌سازی» باید نصیبش شود، به جیب مردم خواهد رفت نه به جیب او!
کافیست «پایتخت» را با مزخرفی به نام «لمندگان» که سعی در تخریب مردم و در نهایت به نفع مافیای قدرت عمل می‌کند، مقایسه کنید، تا متوجه شوید چه می‌گویم؛ البته اگر بتوانید بیش از ده دقیقه از «لمندگان» را تحمل کنید.
دوم آنکه در پایتخت به جای حذف و تلاش برای تغییر آدمها، «پذیرش» وجود دارد. گمشده ای در جامعه ما. پذیرش همه با وجود خطاها و شخصیت‌های متفاوت. چپ و راست و مذهبی و غیر مذهبی می‌توانند در کنار هم حضور داشته باشند و با هم زندگی کنند. این پیام وقتی در ناخودآگاه مخاطب مینشیند، باعث آشتی هر چند موقتی بین دو بخش خود و سایه می‌شود و انسانها برای دقایقی هم که شده، به معنای واقعی کلمه، معنوی‌تر شده و حس بهتری تجربه می‌کنند. همین دو معنا برای لذت بردن عمیق مخاطب از «پایتخت» بس است.
در نقدهایی که درباره «پایتخت» نوشته شده، دوستی مذهبی مطلبی نوشته بود که حیفم می‌آید به آن اشاره نکنم: «در یکی از صحنه‌ها مهمان‌ها یک‌جا جمع شده و منتظرند تا زن ارسطو از حمام خارج شود که نوعی حیا زدایی است.»
اگر چون من از خواندن این مطلب تعجب کردید، حق دارید. وقتی این مطلب را خواندم به یاد تفاوت بین نگاه فروید و یونگ افتادم. فروید معتقد است که در نهایت ایگو (من) باید جای اید (نهاد) بنشیند و این کار با تربیت مردم در جامعه انجام خواهد شد و یونگ معتقد بود که سایه همیشه وجود دارد و راه حل، پذیرش است نه سلب. به گمان یونگ «سلب کردن» و «مقابله» به شیوه فرویدی با اید، در نهایت یک سایه قوی‌تر در ناخودآگاه شخص ایجاد می‌کند که خودش را اینطور مواقع با فرافکنی به دیگران و یا با خشم مذهبی و غیر مذهبی و… نشان خواهد داد. من با «یونگ» موافقم و به نظرم این نقد هم در تایید حرف یونگ است. اگر قرار به جایگزین شدن ایگو به جای اید بود، این دوست مذهبی از «حمام» به جای «شستشو»، «لخت بودن» در ذهنش نقش نمی‌بست و مفهوم خود ساخته‌ای به نام «حیا زدایی» را اینگونه به دیگران فرافکنی نمی‌کرد…
در نهایت اینکه «پایتخت» محصول دار و دسته جبلی نیست چون تفکر موجود در پایتخت، فرسنگها با تفکر حاکم بر دیگر آثار صدا و سیما فاصله دارد.
سید مهدی ملک