خانه وبلاگ صفحه 49

قصه هایی زیر سایه آواز

سولماز فیروزی
         هر سال نزدیک تحویل سال نو، نزدیک به ماه مبارک رمضان و کلا ایامی که سریال‌های روتین تلویزیونی روی بورس می آیند، دغدغه خواننده شدن کمتر کسی را قلقلک می دهد.نه اینکه صرفا قطعه ای بخوانند که خواننده نمایی کنند بلکه تیتراژ مجموعه ای پر بیننده را به نام خود سند بزنند.
در این میان اما هستند خوانندگانی که هر ساله پای ثابت تیتراژهای سریال‌های تلویزیونی هستند و هر ساله فقط صدای آنهاست که با روشن کردن این جعبه این روزها بی محتوا، در گوش ها می پیچد.
مافیایی شده است برای خودش این قضیه تیتراژ! این را خوانندگانی می گویند که دستشان کوتاه است و خرما بر نخیل! خوانندگانی که اتفاقا از صدا و شهرت خوبی هم برخوردارند اما بند پارتی و پول را رعایت نمی کنند و به گفته خودشان باج به کسی نمی‌دهند.
عده ای بر این باورند که تیتراژها به قیمت گزاف به خواننده ها واگذار می شوند. بر اساس همین مدعا تیتراژهای روتین 90 شبی ، به ازای هر شب یک میلیون تومان ارازنترین تیتراژها هستند . چون هم برای مدت 90 شب صدای خواننده در گوش مردم می پیچد و هم به جای اینکه برای خواندن تیتراژ 50 میلیونی یک فیلم سینمایی با طیف کمی از مردم ارتباط برقرار کند، مخاطب میلیونی را با خود همراه کرده است.
با احتساب این موضوع هر که پولش بیشتر باشد، می تواند خواننده تیتراژهای بیشتری نیز باشد. صدالبته که تجربه نشان داده است که هیچ خواننده موفقی ، صرفا نمی تواند یک تیتراژخوان موفق باشد. چرا که این دو، مقوله هایی متفاوت از یکدیگر هستند.

اما آیا خوانندگانی که مدام صدایشان از رسانه ملی پخش می‌شود، باج داده‌اند؟
در این مقوله نگاهی می کنیم به خوانندگانی که سوگلی همیشه رسانه های ملی بوده اند وسالهاست که صدایشان گوش مردم را قرق کرده است.

احسان خواجه امیری
او را پرکارترین خواننده تیتراژ می دانند . اولین حضور او در تلویزیون توسط قاسم جعفری و در مجموعه تلویزیونی «غریبانه» برایش رقم خورد که صدایش به دلیل تحریرهایی که داشت به دل مردم نشست و توانستند با آن ارتباط برقرار کنند. به همین دلیل گزینه اول انتخاب های عوامل سریال های تلویزیونی شد. بلافاصله پس از اولین حضورش برای سریال «برای آخرین بار» اکبر منصور فلاح دعوت شد و توانست جای خود را در میان مخاطبانش باز کند. اواین حضور که قبل از انتشار اولین آلبومش بود را مدیون نام پدرش ایرج خواجه امیری است.
به جرات می توان گفت این خواننده جوان، علاوه بر این که شانس فرزندی ایرج خواجه امیری را داشت، با شانس دیگری مواجه شد و آن این بود که جای چنین صدایی با تحریرهای ایرانی که در پاپ سر و صدا کند، در موسیقی ایران خالی بود. به همین دلیل پی در پی به او پیشنهاد خواندن در مجموعه های دیگری می شد تا جایی که او به فاصله اندکی از هم توانست در مجموعه های «میوه ممنوعه»، «در مسیر زاینده رود» ، «مثل هیچکس» ، «از نفس افتاده» ، «لبه تاریکی» و «ماتادور» و … تیتراژخوانی کند که گاها این ترانه‌ها دهان به دهان می شد. اما تیتراژخوانی برای سریال «نابرده رنج» از او خواننده بااهمیت بیشتری ساخت. «ماه عسل» نیز عنوان معروفترین تیتراژی بود که وی خواند.

مجید اخشابی

مجید اخشابی را زمانی سوگلی تلویزیون و رسانه ملی می دانستند و شاید هنوز هم خیلی ها او را جزو سوگلی‌ها بدانند. اما خودش به چنین چیزی اعتقاد ندارد و بر این باور است که به دلیل استقبال تماشاگران تلویزیون از سریالهایی که وی خواننده تیتراژشان بوده است، از او برای تیتراژخوانی دعوت می شود.
این خواننده را می توان اولین خواننده ای دانست که بعداز انقلاب در سریالها خواند. در واقع اولین باری که تیتراژ یک سریال با صدا و کلام یک خواننده همراه شد، سریال «گمگشته» با صدای اخشابی بود. البته اولین تجربه حرفه ای وی در خوانندگی نیز بود که در سال 80 پخش شد.
هرچند همه از او به عنوان سوگلی دهه 80 تلویزیون یاد می کنند اما به جرات می توان گفت که او با تیتراژخوانی به جایی نرسید. خودش در این باره می گوید: اصلا این طور نیست که من خواننده ثابت تیتراژهای تلویزیون بوده باشم. درست است که در برهه ای من به عنوان یکی از خوانندگان تیتراژ در برخی از سریال‌ها می خواندم اما این دلیل نمی شود که عده ای بخواهند بگویند که من سوگلی ام و یا این تیتراژها را به بهای هنگفت خریده ام.
وی ادامه می دهد: در واقع وقتی من در سریال «گمگشته» به عنوان اولین حضور حرفه ای خود، خواندم، تیتراژهای دیگری نیز به من پیشنهاد شد که خوب پذیرفتن آنها امری طبیعی و بدیهی از جانب من بود. از این میان می توان به خانه به دوش، یک وجب خاک، اولین انتخاب ، محله بنده نواز و … اشاره کرد. اما واقعا فکر می کنید این سریالها بودند که به خوانندگی من شخصیت دادند؟

اخشابی همچنین گفت: من خودم را مدیون سریالها و تیتراژ خوانی آنها نمی دانم و هر کس فکر می کند من سوگلی تلویزیون هستم ، در اشتباه است.اگر کسی با حضور در اجرای چند تیتراژ تلویزیونی می توانست محبوب و مشهور شود، امروزه ایران پر از خواننده های محبوب بود.

علی لهراسبی
علی لهراسبی را با «دریایی ها» می شناسند. «دریایی‌ها» عنوان مجموعه ای تلویزیونی پربیننده ای بود به کارگردانی سیروس مقدم اما این سریال نبود که توانست او را به اوج شهرت برساند بلکه سریال بعدی با صدای او به نام «دلنوازان» در اذهان باقی ماند و موجب شد تا لهراسبی به عنوان خواننده تیتراژهای تلویزیونی شناخته شود.
هر چند این خواننده شروع خوبی در تیتراژخوانی نداشت اما در ادامه توانست توجهات بسیاری را به خود جلب کند.
شانسی که او برای شناخته شدن در تلویزیون به واسطه تیتراژخوانی داشت را کمتر خواننده ای می تواند داشته باشد. اما خودش بر این باور است که سالها از تلویزیون دور بوده است و اینکه او را متهم به حضور در مافیای تیتراژخوانی می دانند از نظر خودش مردود است. حتی داشتن پارتی در ارفاق برای تیتراژخوانی را نیز نادرست می داند و در این باره می گوید: اصلا پارتی ای نداشتم که بخواهم به واسطه آن وارد مقوله تیتراژخوانی شوم. من سالها قبل ماکتی از یک سرود را به مرکز موسیقی صداوسیما ارائه کردم که یکی از تهیه کننده ها با شنیدن آن با من تماس گرفت و از من دعوت کرد تا در سریالش بخوانم. این درست نیست که می گویند علی لهراسبی در مافیای تیتراژخوانی است. به نظر من هر کسی که در کارش موفق باشد می‌تواند در تلویزیون حضور داشته باشد چه بسا افرادی که خواستند با این کار معرفی شوند اما موفق نشدند و نتوانستند به هرف خود برسند.
این خواننده تاکید می کند که بنده بدون هیچ ارتباطی این تیتراژ‌ها را خوانده است و فاصله زیادی هم بین هر کدام از آن‌ها وجود داشته است.
وی که کار خود را با تلویزیون آغاز کرده است، می گوید: به دلیل افتراهایی که زده شد تصمیم گرفتم چند سالی دور از تلویزیون باشم و این تصمیم را عملی کردم تا فکر نکنند من مافیایی هستم. عده ای به من خرده گرفته اند که چرا من در تمامی تیتراژها حضور دارم؟ به نظر من این سوال را باید از تهیه کننده‌ها پرسید که دست به انتخاب می زنند و همین عده هم نمی دانند خواننده ای که در کارش موفق است، با پیشنهادات بسیاری مواجه می شود و هرگز بیکار نمی ماند. چنین چیزی مافیا نیست.
لهراسبی نهایتا قضاوت را به مردم واگذار کرده است و گفته است این مردم هستند که باید تفاوت ها را ببیند و دست به قضاوت بزنند.

مهدی یراحی
او را سرسخت ترین خواننده برای تیتراژ می دانند و معتقدند که به کمک بند پول و پارتی وارد این مقوله شده است . حضور او در چند دوره از برنامه ماه عسل طی سالهای متمادی را نیز دلیلی بر این مدعا می دانند. ماه عسل سالهای 88،90، 91، 92 و 93 با اجراهای این خواننده بود که همین امر موجب شد تا اذهان عمومی به این سمت و سو برود که وی نقطه عطف مافیای تیتراژخوانی در ایران است.چیزی که خود منکر آن است و اعتقادی به آن ندارد
سالار عقیلی
«سالهای مشروطه»او را یک تیتراژخوان حرفه ای معرفی کرد. هرچند اولین تیتراژی که خواند سریال حجربن عدی بود اما با مجموعه «شیخ بهایی» و پس از آن«سالهای مشروطه» به تیتراژخوان تبدیل شد. اما این «تبریز در مه» بود که او را به اوج رساند و بعدتر با «پریدخت» خوش درخشید.
درباره این خواننده اینطور گفته می شود که شهرت خود را مدیون تیتراژخوانی هایش نیست اما نمی توان منکر این شد که خواندن تیتراژ هیچ دخلی به محبوبیت او ندارد. اما وی از معدود خوانندگانی است که هر چه به وی پیشنهاد شد را نخواند بلکه دست به انتخاب بهترین‌ها زد و با بهترین‌ها همکاری کرد.
استقبال مردم از صدای این خواننده موجب شد تا مسولان رسانه ملی بیش از پیش به این صرافت بیفتند که صدای گرم او را در تیتراژها استفاده کنند. به همین دلیل امروزه او اولین گزینه برای سریال‌های جدی و تاریخی به شمار می رود که اگر خود انتخابی گزیده نداشت، گزینه اول تمامی مجموعه های تلویزیونی به حساب می آمد.
معروفترین تیتراژی که از وی شنیده می شود «وطنم» سریال «تبریز در مه است». هر چند صدای او یکی از پرطرفدارترین صداهای تاریخ موسیقی ایران بوده است، اما همچنان عده ای بر این باورند که او نیز سری در مافیای تیتراژخوان ها دارد. «شهریار»، «دختری به نام آهو»، «تبریز در مه»، «سالهای مشروطه» و … عنوان معروفترین تیتراژهایی هستند که خوانده است. شاید بتوان گفت که این سریالها شهرت خود را مدیون صدای این خواننده اند.

آن روی سکه
در مقابل این تعداد خواننده که تقریبا تمامی تیتراژهای تلویزیونی را در اختیار خود گرفته‌اند، خوانندگانی هستند که حضور مافیای تیتراژخوانی را باور دارند . از این میان مانی رهنما که از خوانندگان اسم و رسم داری در عرصه موسیقی پاپ است، نیز نسبت به این مافیا واکنش دارد و در این باره می‌گوید: دراین مافیا تنها چیزی که اهمیت دارد باندبازی است وگرنه کسی دلش به حال کیفیت و بازدهی نسوخته است. در حال حاضرخواندن تیتراژ سریالهای تلویزیون در اختیار مافیایی است که به تنها چیزی که توجه نمی کند کیفیت کار است، در این اوضاع به تنها چیزی که توجه نمی شود فکر کرد، زیبا بودن ترانه، ملودی، تنظیم و اجرای نهایی است! چون متاسفانه بیشتر از کیفیت کار، دستهای پشت پرده ه است که تعیین می کند چه کسی تیتراژ را بخواند.
رهنما همچنین می گوید: این روزها تمامی تیتراژها و صدای خواننده ها شبیه به هم شده است. این چیزی جز این ندارد که تهیه کننده این سریالها به یک خواننده بخصوص اکتفا می کنند و تیتراژ خود را به او می سپارند. چنین چیزی فقط و فقط به موسیقی خیانت می کند و توهین به سلیقه مردم است. سپردن تیتراژ به این قبیل خواننده ها فقط به بدنه و پیکر اصلی موسیقی ضربه می زند.

حمیدحامی همیشه گله مند از مافیا
یکی از مبارزان علیه مافیا در تیتراژخوانی است اما همیشه صحبت از مافیا توسط او خیلی ها را آزرده خاطر کرده است.
او همیشه متذکر شده است که خیلی از این تیتراژخوانها به کمک پول و پارتی وارد این مقوله شده اند و چنین کسانی هرگز نمی توانند جایگاه خوبی در این عرصه داشته باشند و خیلی زود محو خواهند شد.
وی در این باره می گوید: متاسفم که این را می گویم ولی واقعا پول برای خواننده تیتراژ شدن کافی نیست چه بسا بسیاری از خوانندگان برای تیتراژخوانی هزینه کرده اند اما امروزه اثری از آنها نمی بینیم به راحتی محو شده اند.
وی در گفت و گویی با نگارنده گفته است: عده‌ای که در بدنه مافیای موسیقی ایران فعالیت می‌کنند، ادعا می‌کنند که سریال‌خوانی ارتباطی به مطرح شدن و دیده شدن آنها ندارد و حتی ادعا می‌کنند خودبخود و به صورت اتوماتیک‌وار خواننده اکثر سریال‌های 10 سال اخیر تلویزیون شده‌اند.بر هیچ کس پوشیده نیست که این دوستان تنها به قضیه مالی دلخوش نیستند و از سوی دیگری نیز حمایت می شوند. مثل بحث فوتبال که دلالانی وجود دارند که باعث می‌شوند هر کسی وارد هر تیمی که می خواهد بشود ولی با پول! در این عرصه هر کس باج ندهد از دور خارج می‌شود و به جای بازی در تیمهای دسته یک در تیمهای دسته 2 و 3 بازی می‌کند و به مرور از صحنه فوتبال محو می‌شود. بعدها هم هیچ نامی از او برده نمی‌شود و حتی پایش نیز به تیم ملی باز نمی‌شود.
حامی که سرسخت ترین مبارز این مافیاست قرار است همچنان به این مبارزه ادامه بدهد. در این باره نیز می گوید: من به قیمت خدمت به هنر مملکتم با مافیا می جنگم و مطمئنم که مردم نسبت به گذشته آگاه تر شده اند. اما عده ای این جنگیدن من با مافیا را دشمنی و عناد با خود می دانند که اصلا اینطور نیست.
برشی دیگر از خوانندگان تیتراژ خوان
همه خوانندگانی که تیتراژهای این روزهای مجموعه های تلویزیونی را می خوانند سرجمع بیشتر از انکشتان یک دست نیستند. اگر چه برخی بر این باورند که تیتراژخوانی راز محبوبیت خواننده های پاپ است اما تجربه و زمان نشان داده که فقط خوانندگان پاپ نیستند که سر از تیتراژهای تلویزیونی در می آورند، بلکه این قصه به موسیقی سنتی هم کشیده شده است.
علیرضا قربانی یکی از این سنتی خوانهاست که اخیرا نیز «مرغ آمین» سریال شهرزاد را خواند اما به موفقیتی که محسن چاوشی در شهرزاد دست یافت، دست پیدا نکرد. او که با کیف انگلیسی تیتراژخوانی را شروع کرد، با همین تیتراژ توانست خود را تثبیت کند. «شب دهم» نیز فرصت مناسبی بود تا بتواند صدای خود را به گوش مخاطبان میلیونی برساند. انتخاب های او حاکی از این است که بی گدار به آب نمی زند و حداقل در تیتراژهایی می خواند که حرف برای گفتن داشته باشند.
«مدار صفر درجه»، «روشن تر از خاموشی»، «وضعیت سفید» ،«کیمیا» و «شهرزاد» با صدای وی خاطره انگیز شدند.

همایون شجریان
از معدود خوانندگانی است که تمایلی به تیتراژخوانی ندارد اما در «رسم عاشقی» خواند تا اولین تیتراژش را تجربه کرده باشد، تیتراژی که تاثیری در کارنامه اش نداشت. با اجرای تیتراژ «آرایش غلیظ» وجهه دیگری از خود را به مخاطبان موسیقی اش ارائه داد.

و اما چاوشی همیشه در صحنه
خیلی سعی می کند نشان دهد که از بی خبری لذت می برد اما هرجا که او باشد تا شعاع چندکیلومتری اش پر از اخباری است که حواشی اوست. «سنتوری» اولین تیتراژی بود که خواند و با همین تیتراژ بود که مثل بمب نامش در دهانها ترکید. «شهرزاد» نیز آخرین تیتراژی است که خوانده است. او نیز در این زمینه کم کار و گزیده کار است. اما با همین تعداد کم گرانترین خواننده تیتراژ است که از ابتدا بایت حضور در تیتراژها هزینه ای پرداخت نکرده است.

تماشاخانه‌های خصوصی؛ آری یا نه

صبارادمان

      سالهای سال پیش، چیزی حدود ۱۵۰ سال پیش تئاتر مدرن ایران با تولد دارالفنون به ایران وارد شد. در سال ۱۲۹۶ شمسی درست یک سال پس از وقوع انقلاب مشروطه بود که «سید علی خان نصر» که برخی او را پدر تئاتر نوین ایران می‌دانند، شرکت کمدی ایران را پایه گذاشت. هدف نصر تشویق به آموزش و اجرای تئاتر و ساخت سالن‌های جدید به شیوه اروپایی بود و به دنبال آن سالن‌هایی چون تئاتر ایران، مادام پری آقا بایایف، تماشاخانه هنر و تئاتر پارس برپا شد.
تئاتر پارس در زمان خود یکی از سالن‌های پرکار تئاتر لاله زار بود که به طور مداوم در آن اجراهای متفاوتی روی صحنه می‌رفت. این که بعدها چرا در دهه چهل، کم کم این سالن از رونق افتاد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی از اواخر دهه پنجاه و شصت بین نهادهای غیر تئاتری بارها دست یه دست چرخید و سپس این تئاتر نیز هماند تئاتر لاله زار و نصر و… به فراموشی، تباهی و ویرانی کشیده شد بحث دیگری است. اما در هرحال نتیجه این شد که زمان گذشت و از اواسط دهه هفتاد با بازشدن فضا آرام آرام نسل جدید از هنرمندان تئاتر شکل گرفت. نسلی که اکنون در میانه دهه چهلم زندگی خود قراردارند و قریب به دو دهه تجربه تئاتر را با خود همراه دارند. آری این نسل به میدان آمذند و چراغ کم سوی تئاتر را روشن کردند آن هم در شرایطی که از میان آن همه سان های ریز ودرشت تئاتر قدیم ایران زمین در تهران، تنها و تنها یک مجموعه تئاتر بود که از اوایل دهه پنجاه به یادگار بقی مانده بود.
اما از حدود ده سال پیش رشد تعداد هنرمندان و شرایط اجتماعی کشور به شکلی تغییر کرد که دیگر این مجموعه جوابگو نبود. زمانی علاقمندان تئاتر کشور تنها و تنها چند سالن در یک مجموعه بزرگ به نام تئاتر شهر داشتند. مجموعه‌ای که به دلیل بزرگ شدن ظرفیت تئاتر کشور مدیران آن را مجبور کرده بود تا اتاق خیاط خانه و کارگاه دکور و سالن سخنرانی و هر اتاق خالی‌ای را به سالن نمایش (البته کاملاً غیر استاندارد) تبدیل کند تا شاید اندکی پاسخگوی نیاز تئاتری باشد که دیگر تنها دو سالن اصلی و چهارسو (باقی مانده سال‌های دور) برای آن کافی نبود.
با سپری شدن زمان، دیگر این به اصطلاح سالن‌ها نیز پاسخگوی نیاز نبودند و وضعیت غیر‌استاندارد آن و ترافیک سنگین گروهای تئاتری پشت نوبت اجرا و اعتراض‌ها و انتقادها به حذف شدن عده‌ای از گروه‌ها به دلیل نبود فضای اجرا سبب شد تا این‌بار مسئولان شهرداری قدم جلو گذشته و تماشاخانه ایرانشهر را با دوسالن پویا و فعال تأسیس کردند تا شاهد باشیم آرام آرام، قطب تئاتر کشور از تنها یک مجموعه به نام تئاتر شهر به این دو تماشاخانه نیز وسعت یابد و کم کم حتی این مجموعه جدید جای تئاتر شهر را نیز برای بسیاری از گروه‌های حرفه‌ای گرفت و تبدیل به قلب تپنده تئاتر کشور شد. اما بازهم سیل دانشجویانی بود که از دانشکده‌های مختلف تئاتر فارغ التحصیل می‌شدند بدون این که فضایی برای کارآنان پیش‌بینی شده باشد. زمان گذشت و به جمع فارغ التحصیلان بیکار تئاتر، فارغ التحصیلان تئاتر آموزشگاه‌های تئاتر کشورنیز اضافه شدند تا روز به روز و ساعت به ساعت به سیل بیکاران تئاتر (که از قضا، گاه بین آنان استعدادهای درخشان نیزوجودداشت) اضافه شوند. زمان گذشت و کسی برای این رفع معضل قدمی بر نداشت. مدیران تئاترو گاهی حتی هنرمندان نسل قبلی تئاتر در مصاحبه‌های مختلف از کمبود سالن صحبت می‌کردند و این که مسئولان باید سالن‌های تازه تأسیس کنند اما همه چیز در حد حرف باقی می‌ماند و کسی به این سخنان اعتنایی نمی‌ورزید. بازهم زمان گذشت و آرام آرام بحث‌هایی درباره نیاز به وجود سالن‌های کوچک‌تر خصوصی به میان آمد. سالن‌هایی که با سرمایه‌گذاری شخصی یک یا چند علاقمند به تئاتر شکل گرفته و به این امید که بتواند خودش به اصطلاح دخل و خرجش را در بیاورد.
این صحبت‌ها که به مدت یک دهه، آرام از صحبت‌های درگوشی آغاز و آهسته آهسته به مصاحبه‌ها و مقاله‌ها و سخنرانی‌های رسمی راه پیدا کرد، ادامه داشت تا در نخستین سال از دهه نود (1/9/1390) یک سالن به اصطلاح خصوصی (اما با بودجه رسمی معاونت هنری وزارت ارشاد اسلامی و زیر نظر بنیاد رودکی!) افتتاح شد تا وزیر وقت و معاون هنری از راه اندازی نخستین سالن پرتابل (که مشخص نیست چرا در آن زمان نام خصوصی بر آن نهاندند) به خود ببالند و درسخنرانی‌های مطُولشان درباره این که تا آن زمان توسعه مکان‌های فرهنگی به نسبت رشد جمعیت بسیار کم بوده و بین عرضه و تقاضا فاصله ایجاد شده و سبب شده که ظرفیت سالن‌ها در کشور اشباع شود، سخن برانند و بگویند که دیگر دوران مشکلات به سر آمد و این سالن پرتابل، ناگهان تمامی مشکلات را حل خواهد کرد. در هرحال این سالن افتتاح شد اما هرگزبه بخش خصوصی تحویل داده نشد.
به دنبال وجود نیاز به گسترش فضاهای نمایشی، سرانجام موزه زمان اقدام به راه‌اندازی تماشاخانه پارین در این موزه کرد که اگرچه به عنوان یک سالن منفک از موزه هرگز شناخته نشد اما به نوعی گام‌هایی نه جندان محکم دراه تاسی تالار نمایشی خصوصی به شمار آمد. پس از آن بود که این بارعده ای جوان دورهم جمع شدند و یک حمام قدیمی را به تماشاخانه‌ای کوچک به نام آو تبدیل کردند که سرآغاز راه‌اندازی تماشاخانه‌های دیگری شد که به سرعت در فضای تئاتر کشور حضور خود را چشن گرفتند.
تماشاخانه بازیگاه، تماشاخانه سه نقطه، تماشاخانه استاد مشایخی، تماشاخانه موج نو، تماشاخانه موسسه باران، تماشاخانه رومنس و… تالارهایی هستند که هر چند سالن‌های کوچکی دارند اما ظرفیت تازه‌ای به تئاتر تهران اضافه کردند؛ ظرفیت‌هایی که به گفته بسیاری از کارشناسان، اگرچه ظرفیتی برای تئاتر حرفه‌ای کشور محسوب نمی‌شود اما حداقل هم تمرینی می‌شود برای اعتماد به تئاتر خصوصی کشور (که برخی ترس از به ابتذال کشیده شدن آن در صورت برداشته شن بودجه دولتی از سر آنان را دارند) و هم این که فضایی در اختیار جوانان تازه فارغ التحصیل شده‌ای می‌دهد که استعدادهایشان را در معرض محک مخاطبان قرار می‌دهند.
البته در تمام این سال‌های طولانی، بیست و هشت تئاتر درایران به نام تئاتر آزاد وجود داشته و دارد که هیچ نوع بودجه دولتی دریافت نمی‌‌کند. این نوع تئاترها اگرچه بدون کمک دولتی، تمام این مدت روی پای خودشان ایستادند اما از آن جایی که کارشان آوردن شادی به زندگی روزمره مردم است تئاتر هنرمندانه و تخصصصی و کارشناسانه کشور را دنبال نمی‌کنند هرگز در آمارهای تئاتر خصوصی و دواتی نیستند. این نوع تئاتر هرگز اندیشه‌ساز و صاحب زیبایي‌شناسی بزرگی نبوده و بزرگ‌ترین عملکردش سرگرمی و شادی لحظه‌ای گذرا به هر قیمت است. این تئاتر به دلیل ماهیت خود هرگز نه در جرگه تئاتر دولتی و نه در جرگه تئاتر خصوصی قرار نداشته و ندارد و تئاتر آزادی بدون قید و بندهای اصول حرفه‌ای و کارشناسانه است که مسلماً دردی از دردهای تئاتر خصوصی کشورمان درمان نمی‌کند دردهایی که این روزها تماشاخانه‌های خصوصی کشور را با مشکلات پیچیده‌ای دست به گریبان کرده‌اند.
چراغی که به سختی روشن است
داوود نامور مدیر تماشاخانه بازیگاه که تقربیا با دو سال سابقه حیات در یک فضای شصت متری با گنجایشی حدود پنجاه صندلی از قدیمی‌های این صنف (صنف تأسیس نشده تماشاخانه‌های خصوصی) به شمار می‌آید، درباره گردش مالی تماشاخانه خود گفت: در سال حدوداً پانزده نمايش اجرا می‌رود که معمولاً هقتاد درصد از بلیت‌ها فروش می‌رود و تنها ٣٠ درصد از بلیت‌های سالن برای مهمانان در نظر گرفته می‌شود ویا خالي می‌ماند. قیمت بلیت این نمایش‌ها نیز با در نظر گرفتن این که بیشتر جوان‌ها در این گونه تماشاخانه‌های خصوصی اجرا می‌کنند مطمئناً خیلی بالا نمی‌شود گرفت و معمولاً از پانزده هزار تومان بالاتر نمی‌رود. اما باید حتماً گروه‌ها كف فروش خود را پر کنند.
وی درباره نحوه تقسیم درآمد حاصل از فروش و این که آیا با گروه‌ها به شکل درصدی قرارداد بسته می‌شود یا اجاره ثابت تصریح کرد: بستگی به شرایط دارد هم درصدي و هم اجاره بها. به این شکل که كف مشخصي براي پانزده شب اعلام می‌کنیم اگر فروش آن‌ها بيش از درصد نباشد مبلغ مورد نظر گرفته می‌شود تا ازهمین طریق بتوانیم اجاره بهای سنگین ماهيانه بيش ازسه ميليون تومان و هزینه‌های جاری را به نحوی تأمین کنیم.
وی درباره کف فروش هرشب افزود: کف فروش باید این قدر باشد که سی درصد سهم سالن کمتر ازشبی صد هزار تومان نباشد.
مدیرتماشاخانه بازیگاه درباره اینکه معمولاً چند درصد گروه‌ها می‌توانند این کف فروش را پر کنند تأکید کرد: معمولاً پنجاه درصد گروه‌ها می‌توانند این کف را پر کنند و مابقی باید اجاره محل را پرداخت کنند تا این چرخ بتواند بچرخد.
نامور در پاسخ به این که در طول سال و به ویژه نزدیک جشنواره تئاتر فجر، سالن صبح‌ها سالن خود را برای تمرین هم به گروه‌ها اجاره می‌دهد یا خیر گفت: بله بیش از پانصد گروه تاکنون در طول روز سالن تماشاخانه را برای تمرین اجاره کرده‌اند. مبلغ اجاره بهای سالن برای گروه‌ها نسبی است و بستگی به نوع استفاده ونفرات دارد اما کف قیمت آن از ساعتي پانزده هزار تومان آغاز می‌شود.
وی درباره میزان رشد و کاهش تماشاگر طی مدت فعالیت تالار (چه ماه‌هایی بهتر است، چه سالی بهتر بوده است، هر سال چند درصد رشد یا کاهش داشته است) گفت: به دلایل مختلف سال ٩٣ فقط از تاريخ مهرماه تا اواسط اسفند توانستیم کار کنیم با این حال امسال درهمین زمان مشابه ٨٠ درصد كاهش داشتیم. به این توجه کنید که من به عنوان مدیر این تالار هيچ درآمدي غير از همین فروش بلیت برای روشن نگه داتشن چراغ این تالار ندارم واين چرخ رو با زورو مشقت فروان تلاش می‌کنیم بچرخانیم اما می‌خواهم با هرسختی ای شده این چراغ را روشن دارم.
مدیرتماشاخانه بازیگاه یکی از دلایل این کاهش را رشد بسیار زیاد تماشاخانه‌های خصوصی با گنجایش‌های مختلفی دانست که گاهی مشخص نیست با چه رویکردی افتتاح می‌شوند و پس از مدت کوتاهی تعطیل می‌شوند و گفت: هرچيزي افراط و تفريط بشود خیلی زود از بين می‌رود درباره تماشاخانه‌ها هم این موضوع صادق است. باید پشت هرکاری فکر وجود داشته باشد تا بتوان در آن موفق شد. اکنون تماشاخانه‌های خوبی وجوددارند که به خوبی کار می کننداما اگر کسی تنها بدون برنامه ریزی قدم به میان بگذارد همیشه احتمال شکستش بسیار است. در هرحال ما در تماشاخانه بازیگاه تمام تلاشمان را شبانه روزی می‌کنیم تا هرطور شده این چرخ بچرخد و این چراغی که با تلاش فراوان عده ای علاقمند روشن شده خاموش نشود هرچند که بسیار سخت است و هیچکس نیز از ما حمایتی حتی معنوی هم نمی‌کند.
محمد حسن نجفی: در «دوره‌ی گذار» هستیم

تماشاخانه سه نقطه یکی از مشهورترین تماشاخانه‌های خصوصی تهران است که اکنون بیش از دو سال و نیم از عمرتاسیسش می‌گذرد با دو سالن مشغول به کار است که البته علاوه بر سالن نمایش، مدرسه تئاترش نیزاز بهمن ماه 1389 تأسیس شده و مشغول به فعالیت است.
محمد حسن نجفی مدیر تماشاخانه سه نقطه نیز در همین باره حرف‌های شنیدنی دارد. او که علاوه بر تماشاخانه، فضای آموزشی نیز در محل خوددارد درباره تماشاخانه سه نقطه چنین گفت: مدرسه تئاتر سه نقطه در بهمن ماه 1389 تأسیس گردید و تماشاخانه سه نقطه با دو سالن «استاد رکن الدین خسروی» و «سالن خسرو شکیبایی» در ابتدای سال 1392 راه‌اندازی و به طور رسمی در تاریخ 22/3/92 با حضور جمعی از اساتید و هنرمندان افتتاح گردید.
نجفی ظرفیت سالن «استاد رکن الدین خسروی» را شصت و سه نفر اعلام کرد و گفت: ابعاد محل اجرای این سالن عبارت است از عمق پنج متر مربع و عرض 10 متر مربع که مساحتی حدود پنجاه متر مربع جهت اجرا را فراهم می‌کند. این سالن مجهز به سکوهای متحرک است و امکان اجرای نمایش در چیدمان‌های تک سو، دو سو و سه سو را طبق نظر کارگردان فراهم می‌آورد.
وی درباره سالن استاد شکیبایی نیز گفت: ظرفیت این سالن نیزپنجاه و چهار نفر است و محل اجرای آن شش متر مربع عمق و پنج متر مربع عرض دارد مساحتی حدود سی متر مربع برای اجرا فراهم می‌کند.
مدیرتماشاخانه سه نقطه درباره میزان گردش مالی تماشاخانه ومیزان پرشدن سالن برای نمایش‌ها توضیح داد: سالن‌های تماشاخانه سه نقطه در صورتی که نمایش از تبلیغات و روابط عمومی مناسب بهره مند باشد معمولاً حدود 70% صندلی‌ها فروش می‌رود اما به طور معمول نیمی از سالن با حضور تماشاگران پر می‌شود که البته در سال 94 با توجه به تعداد سالن‌های خصوصی و نبود نظارت مناسب بر کیفیت آثار اجرایی در این تماشاخانه‌ها که بازخوردی نامناسب را در پی دارد منجر به تاثیرات منفی بر اعتماد تماشاگران گردیده است. در نتیجه این عدم اعتماد، تماشاخانه سه نقطه نیز نیمی از تماشاگران سال 93 خود را در سال 94 از دست داده و رقم کنونی محصول این تاثیرات منفی است.
وی افزود: به طور معمول تماشاخانه سه نقطه باید در هر سال، میزبان چهل و هشت نمایش باشد که به عبارتی در هر ماه سه تا چهار اجرا می‌توان برای هر سالن نام برد، اما در سال 94 بدلیل عدم کیفیت اغلب آثار پیشنهادی و همچنین عدم تأیید شورای هنری سه نقطه برای اجرای نمایش‌ها، این میانگین حتی به طور متوسط به یک اجرا در هر ماه تقلیل یافته است. در صورتی که دو نمایش در یک روز برای اجرا در نظر گرفته شود، فاصله زمانی حداقل یک ساعت و حد اکثر دو ساعت بین آن‌ها وجود دارد. گروه‌های نمایشی و یا هنرجویان مجموعه سه نقطه با تخفیف سی درصد می‌توانند از محیط‌های پلاتو «پلاتو یک و پلاتو دو» بهره مند گردند.
نجفی درباره قیمت‌های معمولاً تعیین شده برای اجراها و این که مبلغ حاصل از فروش به چه شکل تقسیم می‌شود تأکید کرد: معمولاً بهای بلیط هر نمایش بین دوازده تا پانزده هزار تومان در نظر گرفته می‌شود و برای تضمین فروش گروه جهت پرداخت به تماشاخانه مبلغی به عنوان «کف فروش» در حدود سه تا سه ونیم میلیون تومان برای یکماه اجرا (26 شب) در نظر گرفته می‌شود که گروه‌ها در سه یا چهار قسط نسبت به پرداخت آن اقدام می‌کنند. البته در صورتی که فروش گیشه هر نمایش از مبلغ کف فروش فراتر رود مبلغ مازاد آن به شکل هفتاد درصد گروه نمایش و سی درصد تماشاخانه محاسبه می‌گردد. هرچه باشد این مجموعه اجاره‌ای است و ماهانه تنها شش میلیون تومان اجاره بهای آن است.
وی افزود: همچنین ماهانه حدود دو میلیون تومان مبلغ بهای مصرفی است که شامل برق، آب، گاز، تلفن، نظافت و… می‌شود، همچنین حقوق پرسنل نیز ماهانه هفت میلیون تومان و هزینه لوازم فنی مصرفی سالن نیز حدود یک میلیون تومان در ماه است. محاسبه بالا با ضریب خطای ده درصد در نظر گرفته شده است که ما اگر سه اجرا در هرماه داشته باشیم و درآمد حاصل از مدرسه را نیز به تماشاخانه تزریق کنیم دست آخر باید حداقل آخر ماه یکی دومیلیون تومان نیز از جیب برای این تماشاخانه و تئاتری که برای آن تلاش می‌کنیم نیز هزینه کنیم.
مدیر تماشاخانه سه نقطه درباره میزان رشد و کاهش تماشاگر طی مدت فعالیت تالار تأکید کرد: همانطور که ذکر شد در سال 92 و 93 با توجه به کیفیت آثار و وضعیت اقتصادی جامعه، مخاطب بیشتری برای نمایش‌ها به ارمغان آورد اما در سال 94 با توجه به آسیب شناسی مطرح شده این آمار با کاهش پنجاه درصدی مواجه شد. چنین گردش مالی نه تنها امکان گردش چرخه اقتصادی را فراهم نمی‌کند بلکه با توجه به عدم حمایت نهادهای متولی نظیر وزارت ارشاد، شهرداری و همچنین مشکلات گسترده‌ای که شهرداری اصولاً برای تماشاخانه‌ها به ارمغان می‌آورد، آسیب‌های بسیار جدی به گردش اقتصادی وارد شده و امکان برنامه ریزی مستمر و منطقی را از بین برده است.
نجفی افزود: با توجه به شرایط کنونی و نبود حمایت‌های مالی که وظیفه ارگان‌های نامبرده است، اینجانب شخصاً برای ایجاد فضای مالی از طرق مختلف تلاش بر درآمد زایی و صرف این پول در این مکان نموده‌ام تا امکان حفظ آن بخصوص در شرایط کنونی فراهم گردد.
وی درباره رشد بسیار زیاد تماشاخانه‌های خصوصی با گنجایش‌های مختلف تأکید کرد: در هر شکل و صورت گسترش فضای خصوصی تئاتر ارزشمند است، اما آنچه در این مسئله بسیار حائز اهمیت است نحوه راه‌اندازی، نحوه‌ی کار و نحوه‌ی نظارت بر این محیط‌های تازه تأسیس به لحاظ فرهنگی و هنری است. در واقع گسترش تئاتر خصوصی به منزله‌ی کثرت سالن‌ها در جای جای شهر و آشنایی و حضور مخاطبان بیشتر و تازه در تئاتر بسیار زیبا و مورد ستایش است.
نجفی افزود: اما آنچه در سال 94 با آن مواجه شدیم کثرتی بی رویه و بی هدف بود که متأسفانه نه تنها باعث گسترش بهینه و کارآمد فضای تئاتر و مخاطب تئاتر نشد، بلکه به دلیل عدم کیفیت مناسب سالن‌ها و یاعدم برنامه ریزی صحیح و یا حتی نبود کیفیت آثار انتخابی باعث عدم اعتماد و مخاطبان شد و ریزش قابل توجه در قشر معتمد و مخاطب بخش خصوصی ایجاد کرد. آخر یک تماشاگر مگر چند بار حاضر است برای تماشای نمایش‌هایی که حتی در سطح نمایش‌های دانشجویان سال اولی هم نیست باشند. تماشاگر پانزده هزار تومان در این شرایط بد اقتصادی هزینه می‌کند تا یک نمایش خوب و یا حداقل نسبتاً خوب ببیند اما وقتی برخی از تماشاخانه‌ها تنها به دلیل کسب درآمد هر نمایش غیر حرفه ای وبه دور بودن از حداقل استانداردهای تعیین شده از سوی متخصصان در سالن‌های خود اجرا می‌کنند، خب تماشاگر هم دیگر از آمدن به تماشخانه ها منصرف شده و عطای تئاتر دیدن در این سالن‌ها را به لقایش می‌بخشد.
مدیر تماشاخانه سه نقطه ادامه داد: با این حال معتقدم در «دوره‌ی گذار» هستیم و این دوره‌ی سخت، پرتنش و بی رویه نیز می‌گذرد و نتیجه قاعدتاً با تشکیل «سندیکای تئاتر خصوصی» و ایجاد راه‌های مناسب برای نظارت بر کیفیت آثار انتخابی و همسویی مدیران بخش خصوصی فضایی متفاوت و قابل احترام را فراهم خواهد آورد.
نجفی تأکید کرد: به نظر من تنها راه برون رفتن از مسیر رو به بن بست کنونی تشکیل یک سندیکای مستقل است که بتواند از حقوق صنفش دفاع کند و اجازه رفتارهای بی قانونی و غیر حرفه ای را به افراد غیر متخصص ندهد تا تماشاخانه‌ها بتوانند مسیر پیشرفت خود را به سلامت طی کنند و مجبور نشوند برای بقا ماهیانه چند میلیون تومان از جیب برای باقی ماندن تماشاخانه خرج کنند.
مهدی کوهیان: ممکن است تئاتر خصوصی حذف شود/ حرکت جمعی بهتر جواب می‌دهد
اما درمیان تماشاخانه‌های انبوه و ریز و درشت کشور تماشاخانه موج نو تماشاخانه ای است جوان تر که توانسته سریع تر از بقیه راه خود را پیدا کرده و به اصطلاح سری میان سرها در بیاورد
این تماشاخانه به مدیر عاملی مهدی کوهیان و مدیریت و کارشناسی هنری میلاد شجره در طول یک سال گذشته میزبان دو دوره از فستیوال مونولیو «نخستین فستیوال مستقل مونولوگ؛ گروه تئاتر لئو» بوده است.
مهدی کوهیان درباره قدمت تماشاخانه خود به سپید وسیاه گفت: قدمت تماشاخانه موج نو یک سال است و با هدف ایجاد فضایی برای تئاتر آلترناتیو، متفاوت و تجربی آغاز به کار کرده است. عرض این سالن شش متر با عمق شش متر و ارتفاع چهار متر است.
وی افزود: تماشاخانه موج نو پنجاه نفر گنجایش میزبانی تماشاگر دارد که معمولاً به طور متوسط از بیست نمایشی که در طول سال اجرا می‌شود بطور میانگین پنجاه درصد آن بفروش می‌رسد.
کوهیان درباره اجاره دادن فضای تالار برای تمرین گروه‌ها در ساعت‌های خالی گفت: ساعت‌های صبح اگر تداخلی با اماده سازی سالن برای اجرا وجود نداشته باشد به تمرین اختصاص داده می‌شود.
مدیرتماشاخانه موج نو درباره نحوه مالکیت ووضعیت مکان تماشاخانه افزود: خوشبختانه این ملک اجاره ای نیست اما بالاخره هزینه‌های جاری تماشاخانه که تنها اجاره بهای ملک نیست به ویژه این که طی یکسال گذشته در ماه‌های رمضان و محرم و جشنواره دانشجویی و فجر بسیار افت تماشاگر داشته‌ایم. نوروز هم که کلاً تعطیل است بااین اوصاف یکی کرن دخل و خرج بسیار مشکل است.
مهدی کوهیان درباره وضعیت اقتصادی و چرخش مالی تماشاخانه و این که آیا درآمد دیگری به تماشاخانه تزریق می‌شود یا تنها خود سالن دخل و خرجش را درمی آورد گفت: هیچ در آمد دیگری وجودندارد تمام تلاش تماشاخانه، اداره روزمره تماشاخانه شده است و متأسفانه در دراز مدت باعث این می‌شود که توجه کافی به کیفیت، به تلاش برای بقا و دایر بودن تماشاخانه تبدیل شود. در شرایط کنونی این امکان وجودارد که تئاتر خصوصی حذف شود.
وی افزود: به گمان بنده، دولت باید از اشخاصی که با بیشترین سرمایه گذاری، چرخ تئاتر را می‌گردانند کمک کند. پرداخت یارانه به هر قطعه بلیط فروش رفته در تماشاخانه‌های خصوصی یک راه حل است.
کوهیان تنها راه برون رفت از این مشکلات را تأسیس صنف مخصوص تماشاخانه‌های خصوصی دانشت و گفت: من خود از مؤسسین صنف تماشاخانه‌های خصوصی هستم و به اتفاق دیگر دوستان خودم در تماشاخانه‌های خصوصی به دنبال تشکیل این صنف هستیم. البته این که این صنف یکی از صنوف خانه تئاتر باشد یا نه در اختیار مجمع عمومی این انجمن صنفی است که به گمانم بزودی و در مجمع عمومی صنف تماشاخانه‌های خصوصی در مورد آن تصمیم گیری خواهد شد. به نظرم باید بیشتر با خانه تئاتر در تماس باشیم و مشکلات دوجانبه را بررسی کنیم اما در نهایت فکر می‌کنم قطعاً هماهنگی و همکاری با دیگر صنوف فعال در حوزه تئاتر به نفع همه فعالان این حوزه است. مطمئناً حرکت جمعی بیشتر و بهتر جواب می‌دهد

شاهین چگینی: ايام تعطيل، هزینه‌های ثابت پابرجاست
تماشاخانه استاد مشایخی(کاووسیه) با عمر دوسال و نیمه خود خوش درخشیده است . که فعالیت خود رااز ۱۹ دی با میزبانی کارگاه آموزشی رویای پروانه‌ای به سرپرستی جونجو کیم از کره جنوبی و در قالب کارگاه‌های آموزشی سی و دومین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر آغاز کرد و در سوم اسفندماه ۱۳۹۲ و با حضور هنرمندان برجسته تئاتر کشور به طور رسمی افتتاح شد.
این تماشاخانه برای نخستین بار اقدام به برگزاری جشنواره مونولوگ تحت عنوان جشنواره مونولوگ تماشاخانه استاد مشایخی(کاووسیه) نموده است.
شاهین چگینی مدیر تماشاخانه استاد مشايخي و نماینده صنف در حال تأسیس تماشاخانه‌های خصوصی درباره این تماشاخانه چنین توضیح داد: اين مجموعه با توجه به موقعيت مكاني و همجواري با دانشکده‌های معتبر هنري نظير دانشكده هنر و معماري و دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران و … بستري مناسب بوده است جهت كسب تحربه و استفاده نسل جوان و دانشجويان هنرهاي نمايشي
وی افزود: تماشاخانه استاد مشايخي بلك باكسي است به ابعاد صد مترمربع با ظرفيت پنجاه و یک صندلي كه تا هفتاد نفر امكان استفاده توسط مخاطبين را دارد.
چگینی درباره وضعیت فروش بلیت‌هایشان در طول سال گفت: اين کاملاً بستگي به نمايشي دارد كه روي صحنه است، نمایشی‌هایی بوده كه بليط ان شب اجرايشان از چند روز قبل از اجرا پيش فروش شده است و نمایش‌هایی هم داشته‌ایم كه متأسفانه نتوانسته‌اند نصف سالن را هم براي هر اجراشون پر كنند ولي عمده نمایش‌ها از فروش نسبتاً مناسبي برخوردار بوده‌اند. البته همان طور که خود بهتر می دانید متقاضيان اجرا در اين تماشاخانه معمولاً جوانانی هستند که تازه جویای نامند و به همین دلیل نمی‌توان انتظار داشت که تمام بلیت‌های همه اجراها از قبل پیش فروش شروع شده باشد. هرچند بزرگاني چون استاد منيژه محامدي و پيشكسوتاني مانند خانم ژاله صامتي و آقايان مرتضي ضرابي و محمد رضايي راد و افشين هاشمي و محسن قصابيان هم در اين سالن اجرا داشته‌اند ولي جامعه هدف همان جوانان هستند.
مدیر تماشاخانه استاد مشايخي افزود: به همين واسطه ما با شرايط اقتصادي ويژه ايي مواجهه هستيم زيرا گروه‌های طرف قرار داد آنقدر بضاعت مالي براي يك اجرا تمام حرفه ايي را ندارند و به همين جهت تماشاخانه هم نمی‌تواند توقع مالي زيادي داشته باشد بر همين اساس ما از گروه تنها خواستار تأمین حداقل هزینه‌های تماشاخانه هستيم كه با سرشكن هزینه‌های ماهيانه و ساليانه مجموعه به عددي در حدود شبي دویست هزار تومان رسيديم كه گروه اجرايي موظف است اين حداقل را در هر اجرا تأمین نمايد و مابقي فروش متعلق به خود گروه است كه خوشبختانه تا امروز بالاي نود درصد گروه‌ها در تأمین اين حداقل به مشكلي برنخوردند.
چگینی تأکید کرد: ملك این تماشاخانه و مركز آفرینش‌های هنري تئاتر مان اجاره ايي است كه ماهيانه به اضافه هزینه‌های ثابت اين مجموعه مانند حقوق پرسنل رقمي در حدود١٤ميليون تومان در ماه است كه به اين هزینه‌ها بايد هزینه‌های جاري مجموعه نظير تعميرات و نگهداري و هزينه قبوض و … را هم اضافه كرد تا به هزینه‌های واقعي ماهيانه اين مركز نزديك شويم. تصور کنید ما چگونه باید این هزینه‌ها را تأمین کنیم. به ویژه آن که مشكل عمده تماشاخانه‌ها تعطيلي زياد در سال است.
مدیر تماشاخانه مشایخی گفت: ما چيزي حدود بیست روز از اواخر اسفند و اوايل فروردين ماه تعطيل هستيم و به عنوان مثال در سال ٩٣ چيزي حدود چهل روز هم تعطيلي شهادت‌ها و وفات‌های معصومين (ع) را داريم كه مجموعاً شصت روز تعطيل ايم به اين رقم اگر شنبه‌ها را هم كه اصولاً تئاتر تعطيل است را اضافه كنيم شرايط بدتر می‌شود، زيرا در تمام اين ايام تعطيلي، هزینه‌های ثابت پابرجاست ولي درآمدي حاصل نمی‌شود كه خود مشكل بزرگي است براي تماشاخانه‌ها.
چگینی افزود: نگاهي گذرا به وضعيت و چرخش مالي کمپانی‌های بزرگ تئاتری در دنيا نظير رويال شكسپير يا تئاتر سلطنتي بريتانيا و يا كمپاني تئاتر منهتن به ما نشان خواهد داد كه چه قدر فاصله است بين آن سياست گذاري مالي و آنچه در كشور ما رخ می‌دهد. به عنوان مثال بودجه تبليغات كمپاني تئاتر سلطنتي بريتانيا كه در ذيل هزینه‌های آن كمپاني قرار می‌گیرد در سال ٢٠١٤ رقمي در حدود ٩ ميليون دلار بوده است! كه اين رقم شايد ١٠درصد هزینه‌های آن كمپاني در سال را شامل شود! اگر شما اين ارقام را كه مربوط به يك كمپاني اروپايي هست را با رقم كل بودجه تئاتر كشور ما در يك سال مقايسه كنيد، چه اتفاقي می‌افتد؟
وی ادامه داد: با اين وضعيت ما بايد سطح توقعمون را نسبت به مديريت تائتر در كشور چه در بخش خصوصي و چه دولتي تغيير دهيم، ما عملاً بودجه ايي براي تئاتر نداريم و اگر هم چيزي به اسم تئاتر در كشورمون داريم آن را فقط مديون عشق و علاقه شخصي هنرمندان و دست اندركاران آن هستيم و ديگر هيچ!
چگینی تأکید کرد: تماشاخانه‌هایی كه اكنون در حال شکل‌گیری هستند، عموماً در مرحله نخست بنگاه‌های كوچك اقتصادي هستند و سپس مركز توليد هنر و فرهنگ و در يك بنگاه اقتصادي اولويت اقتصاد است و اقتصاد تابع قوانين سرمايه و از قوانين و تعاريف سرمایه‌داری مفهوم كالا سازي است كه مبحث گسترده ايي است ولي آنچه كه مهم جلوه می‌کند اين است كه تئاتر در اين نگاه اقتصادي تبديل به كالاي توليدي شده است كه براي فروشش نياز به مشتري دارد و تبليغات، متأسفانه مشتري امروز اين كالا به‌واسطه تغيير ذائقه کلی‌اش كه به‌واسطه نفوذ ديگر مدياها و رسانه‌ها تغيير كرده است تبديل به مشتري منفعلي شده كه خيلي هم دنبال وجه فني و هنري محصول ايي كه برايش پول خرج می‌کند نيست و از اين محصول تنها تقاضاي زرق‌وبرق و شيك بودن و يا سرگرمي سازي صرف را دارد و نتيجه اينكه تئاتر خود به خود به دو سمت سوق پيدا می‌کند كه هر دو در جهت پاسخگويي به مخاطب است كه شكل می‌گیرد.
وی افزود: يكي كمدي از هر نوع آن صرفاً به قصد راضي نگه داشتن مخاطب و ديگري فرماليسم اگزجره ايي كه براي هيچ كس قابل فهم نيست با چاشني استفاده از چهره‌های خاص و شناخته شده از هر نوع از فوتباليست گرفته تا سوپر استار ها ي سينمايي اين هر دو مسير كه آفت تئاتر است امروزه به‌واسطه حضور سرمايه و نگاه صرفاً اقتصادي به تئاتر، فضاي تئاتری ما را احاطه كرده است و راه برون رفت از اين وضعيت همان تغيير نگاه كلان به تئاتر است وگرنه با همين روش تا چند سال آينده هنرمند اصيلي براي تئاتر باقي نخواهد ماند كه تماشگر غير منفعل و آگاه (تماشاگري كه با صندلي خالي متفاوت عمل كند) داشته باشد و تئاتر به معناي واقعی‌اش اتفاق بيفتد
مدیر تماشاخانه مشایخی گفت: اين رشد اگر با همان نگاه كلان همراه باشد صد در صد به نفع تئاتر و جامعه است، همانطور كه اطلاع داريد يكي از شاخص‌های سنجش مدنيت و مدرنيته در يك كلانشهر شمردن تعداد صندلی‌های تئاتر آن شهر است كه ما در اين مقوله به شدت عقب هستيم و نياز به افتتاح تعداد بسيار بيشتري تماشاخانه داريم ولي مشروط به همان نكته ايي كه عرض كردم وگرنه با هجوم سرمايه لجام گسيخته به حيطه فرهنگ و هنر و عدم نگاه حمايتي و نظارتي صحيح آنهم در سطح كلان، اين جريان نه تنها كمكي نمی‌کند بلكه در جهتي معكوس دست به ويرانگري هم خواهد زد كه جبران آن مستلزم سال‌ها زمان است.
صنف تشکیل می شود یا خیر ؟
چگینی که چندی پیش به عنوان نماینده تماشاخانه‌ها برای تأسیس این صنف در خانه تئاتر تلاش کرد اما ظاهرا به دلیل پاره ای از مسائل، این اتفاق ( تاسیس این صنف در خانه تئاتر) شکل نگرفت درباره چرایی آن گفت: ما در تاريخ دهم مرداد امسال جلسه ايي در خانه تئاتر داشتيم كه با حضور آقايان ايرج راد، بهزاد فراهاني، محمد ساربان و مديران هفت تماشاخانه خصوصي برگزار شد و مسائل متعددي به بحث گذاشته شد كه در انتها صورتجلسه ايي در دو بند اصلي تنظيم شد كه به امضا حاضرين رسيد كه بر اساس اصلی‌ترین بند اين صورتجلسه مقرر شد كه يك نسخه از اساسنامه انجمن مديران تماشاخانه‌های خصوصي در اختيار اعضا هييت مديره خانه تئاتر قرار گيرد و آن‌ها آن را در جلسه هييت مديره بررسي كنند و در صورت اتفاق نظر اين انجمن تماشاخانه‌های خصوصي به عنوان يكي از کانون‌های زير مجموعه خانه تئاتر ثبت گردد، كه با توجه به اينكه نظر اكثريت اعضا و همچنين مديركل مركز هنرهاي نمايشي اين بود كه ابتدا صنف در وزارت كار ثبت شود و سپس در جاهاي ديگر، لذا تمام توجه مديران و بنده به عنوان نماينده مديران معطوف به اين امر گرديد و بحث خانه تئاتر از اولويت خارج شد وی افزود: البته مدير عامل محترم خانه تئاتر جناب آقاي راد در آن جلسه نهايت همكاري را با اين تشكل داشتند و مخالفتي با حضور ما در ذيل خانه تئاتر نداشتند و آن را منوط به تصميم جمعي هييت مديره خانه تئاتر كردند و همان گونه که عرض کردم هئیت مدیره هم این گونه تصمیم گرفتند که بهتر است این صنف ابتدا در وزارت کار ثبت شود .
نماینده تماشاخانه های خصوصی ادامه داد: در حال حاضر در حال طي كردن مراحل اداري ثبت صنف در وزارت كار هستيم كه ان شالله در اسرع وقت به نتيجه خواهد رسيد و اين امر قطعاً به سود جريان خصوصي سازي هنر در كشور خواهد بود.
چگینی افزود: در حال حاضرمن بی وقفه دنبال نهایی کردن مراحل ثبت در وزارت کار هستم و امیدوارم با نهایی شدن هرچه سریعتراین مهم، بتوانیم به عنوان یک صنف قانونی در خانه تئاتر و یا هرمحل دیگری که هئیت مدیره صنف تصمیم بگیرند فعالیت کرده و وضعیت تماشاخانه ها را از این درهم ریختگی بیرون آورده و با تدوین یک آیین نامه اجرایی جلوی ضرر و زیان را پیش از این که همه این تماشاخانه ها به ورشکستگی بکشند بگیریم .. به قول معروف جلوی ضرر را از هرجا بگیری منفعت است .
تئاتر خصوصی؛ آری یا نه
این سخنان تماشاخانه‌دارهای خصوصی و امیدشان به تشکیل کانون در خانه تئاتر و حمایت هنرمندان پیشکسوست و نامدار تئاتر از جریانی که چند سالی است با تلاش فراوان در حال راه‌اندازی آن هستند درحالی صورت می‌گیرد که هم‌چنان بسیاری از هنرمندان نامدار کشور با مقوله‌ای به نام تئاتر خصوصی به شدت مخالفند. تئاتری که بدون وابستگی به بودجه دولتی می‌خواهد کار خود را انجام دهد و در یک سالن غیر دولتی و بدون بودجه و کمک هزینه دولتی نمایش را که فکر می‌کند نمایش خوبی است به روی صحنه ببرد .
دکتر قطب الدین صادقی، کارگردان تئاتر و مدرس دانشگاه، بیست و سوم آذرماه در حاشیه برگزاری چهارمین جشنواره تئاتر منطقه‌ای کاسپین،به صراحت اعلام کرد: با تمام این مشکلات مالی موجود در تئاتر، اعتقادی به خصوصی سازی در حوزه تئاتر ندارم.
وی افزود: باید هنر نمایشی کشور در اداره دولت باشد تا فرهنگ و هنر و آرمان ها را حفظ و تقویت کند و مانع از سقوط این هنر و ورود آثار بی محتوا به عرصه تئاتر شود. تئاتر خصوصی ما را عده ای نوکیسه پر کرده‌اند من طرفدار این نوع تئاتر نیستم و ترجیح می‌دهم در زیر این موج کاذب تئاتر تجاری، آرام‌آرام تئاتری کار کنم که مبتنی بر اندیشه و زیبایی‌شناسی و کار صادقانه بدون تبلیغ، تحمیق و تجارت است.
در همین رابطه کارگردان نمایش «هیپوفیز» در نشست خبری این نمایش که روز یکشنبه 4 اسفندماه 1392 در تالار ایرانشهر برگزارشد نیزدرباره تئاتر خصوصی در ایران یادآور شد: از مسایل مهم تئاتر ما این است که برای گروه‌های نمایشی سالن خصوصی نداریم و اصلاً تئاتر ما شرایط عمومی تئاتر خصوصی را ندارد. تا زمانی‌که امکانات اولیه فراهم نباشد و تا زمانیکه تئاتری‌ها مطمئن نباشند که کارشان تعطیل نمی‌شود، صحبت کردن از تئاتر خصوصی یک شوخی است.
منوچهر شجاع طراح صحنه نمایش «هیپوفیز» نیز عنوان کرد: صحبت کردن از تئاتر خصوصی نوعی فرار از مسئولیت است و پوششی برای فرار از مسئولیت ها و بی‌درایتی‌ها شده است.
هوتن شکیبا بازیگر این نمایش نیز در این‌باره گفت: تنها اتفاقی که هم اکنون برای خصوصی‌سازی افتاده این است که کمک هزینه‌ها را برداشته اند.
پس می‌بینیم که برخی هنرمندان نامدار کشور با تاسیس تئاتر خصوصی به این شکل در کشور کاملاً مخالفند . اما اگر بخواهیم کمی پا را از مرزهای ایران بیرون بگذاریم می‌بینیم که در کشوری مانند آلمان هم که تئاتری با شهرت چندین صد ساله و تئاتر برشت و تئاتر کلن و … این بحث پیچیده تئاتر خصوصی و تعاریف هرکدام ماجرای خود را دارد و هیچ کدام باعث نفی دیگری نمی‌شود .
علیرضا کوشک جلالی، نویسنده، مترجم و کارگردان ایرانی مقیم آلمان درباره دسته‌بندی تئا‌تر به سه بخش در آلمان بیان کرد: «تئا‌تر در این کشور به سه دسته دولتی، خصوصی و خصوصیِ خصوصی تقسیم‌بندی می‌شود. تئا‌تر دولتی کاملاً به نهادهای دولتی وابسته است و توسط آن‌ها تامین هزینه می‌شود. تئا‌تر خصوصی توسط بخش دولتی و خصوصی اداره می‌شود؛ در این تئا‌تر، گروه‌های نمایشی دارای سالن‌های دولتی هستند که در آن‌ها تمرین و کار می‌کنند. تئا‌تر خصوصیِ خصوصی مربوط به آن دسته از افرادی است که سالن دولتی ندارند و کار‌های‌شان را در مکان‌ها و سالن‌های خصوصی اجرا می‌کنند.»
کوشک جلالی با اشاره به این‌که در چند سال گذشته بسیاری از گروه‌های تئاتری و هنرمندان در ایران بدون کمک و بودجه دولتی دست به تولید هنری زده و در جذب مخاطب و تامین هزینه‌ها هم موفق بوده‌اند، افزود: «اما همه امور تولید هنری را از صفر تا صد نباید بر دوش هنرمندان گذاشت. برای طراحی یک نظام کارآمد مدیریت تئا‌تر کشور، ما با مشکلات ریشه‌ای روبه رو هستیم، تا زمانی‌که این مسائل از جمله میزان بودجه سالانه و تخصیص آن، نظام آموزش، وضعیت سالن‌ها، مسائل استان‌های مختلف و… حل نشوند، بستر مناسبی شکل نگرفته است. اولین نکته آنست که زیرساخت‌هایمان را اصلاح کنیم و آنگاه بر اساس آن، نظامی تئاتری را بر ستون و پایه توانایی‌های هنرمندان بنا نهیم »
با نگاهی عمیق تر به صحبت های هنرمندان در می یابیم که اگرچه برخی هنرمندان نامدار وپیشکسوت با تاسیس تئاتر کاملا خصوصی مخالفند و یا نگرانی از بی محتوا شدن نمایش ها و به ابتذال کشیده شدن آن هستند . این در حالی است که پر سر وصداترین تئاتر جهان، تئاتر برادوی (به انگلیسی: Broadway Theatre) رابسیاری محل اجرای بهترین نمایش‌های تجاری در میان کشورهای انگلیسی‌زبان می‌دانند.
اگرچه هرگزنه تئاتر آزاد را به نوعی تئاتر تجاری کشور می‌دانند و نه هرگز تئاتر دانشجویی‌ای را که هم اکنون در تماشاخانه‌های خصوصی در جریان هستند را حتی اندکی نیز نمی‌توان با تئاتر برادوی یا تئاتر آلمان مقایسه کرد اما مهم این است که د رتمام جهان گونه‌های مختلف تئاتر در جریان هستند و باید باید دید آیا زمانی خواهد رسید که تئاتر دانشجویی در همین تماشاخانه‌های خصوصی کشور آرام آرام رو به سمت حرفه‌ای شدن برمی‌دارند یا نه و همچنین باید نشست و منتظر ماند و دید با این همه نظرات مخالف که در میان هنرمندان و حتی تردید درمیان اعضای هئیت مدیره خانه تئاتر برای به رسمیت شناختن این تماشاخانه ها در خانه تئاتر و تاسیس کانونی در کنار کانون‌های دیگر تئاتر در خانه متعلق به اهالی تئاتر آیا در نهایت این مدیران موفق می‌شوند صنف خود را تاسیس کنند و برای رهایی از رفتارهای غیر حرفه‌ای و وارد فضای حرفه‌ای تئاترشدن آیین نامه‌هایی تصویب کنند که آنان را از این وضعیت بی سرو سامان و رو به ورشکستگی نجات دهد یا خیر؟ و دست آخر نیز باید منتظر ماند و دید در خانه تئاتر چه کسانی برای ورود آنان به فضای حرفه‌ای و پذیرفتنشان در میان دیگر هالی تئاتر چه کسانی پاسخ مثبت می‌دهند و چه کسانی پاسخ منفی . درواقع باید دید چه کسانی می‌گویند آری و چه کسانی می‌گویند نه‌!

سوتییتر /
1- چگینی: ما چيزي حدود بیست روز از اواخر اسفند و اوايل فروردين ماه تعطيل هستيم و به عنوان مثال در سال ٩٣ چيزي حدود چهل روز هم تعطيلي شهادت‌ها و وفات‌های معصومين (ع) را داريم كه مجموعاً شصت روز تعطيلي هستیم به اين رقم اگر شنبه‌ها را هم كه اصولاً تئاتر تعطيل است را اضافه كنيم شرايط بدتر می‌شود، زيرا در تمام اين ايام تعطيلي، هزینه‌های ثابت پابرجاست ولي درآمدي حاصل نمی‌شود كه خود مشكل بزرگي است براي تماشاخانه‌ها.
2- نگاهي گذرا به وضعيت و چرخش مالي کمپانی‌های بزرگ تئاتری در دنيا نظير رويال شكسپير يا تئاتر سلطنتي بريتانيا و يا كمپاني تئاتر منهتن به ما نشان خواهد داد كه چه قدر فاصله است بين آن سياست گذاري مالي و آنچه در كشور ما رخ می‌دهد
3- کوشک جلالی : تئا‌تر در آلمان به سه دسته دولتی، خصوصی و خصوصیِ خصوصی تقسیم‌بندی می‌شود. تئا‌تر دولتی کاملاً به نهادهای دولتی وابسته است و توسط آن‌ها تامین هزینه می‌شود

یه مرد بود یه مرد

صادق خاموشی

“جمشید صداقت نژاد” را در سن هجده سالگی ام در مجله “سینماویدیو” شناختم. در آن مجله ، استاد به ویرایش مطالب می پرداخت. در طول زمان، دوستی مان بسیار عمیق شد و استاد که دختری به نام لیلا هم سن و سال من داشت، مرا پسرم همیشه خطاب می کرد و می گفت توبرایم مثل پسرم هستی. من هم به اندازه پدرم، همیشه وی را دوست می داشتم.
در اسفند ماه سال 1375 بخش فرهنگی هنری روزنامه اخبار، قراربود که به مناسبت عید نوروز ویژه نامه ای منتشر کنیم و از نویسندگان و هنرمندان و استادان به نام، یادداشت و خاطره ای برای انتشار در این ویژه نامه میگرفتیم. من از استاد “جمشید صداقت نژاد” خواستم برایمان خاطره ای بنویسد. ایشان در خاطره اش نوشت که کار مطبوعات را از چهارده سالگی با پادویی در چاپخانه ها شروع کرده و پله پله به مقام خبرنگاری و سردبیری رسانه ها رسیده است. از ایشان خواستم که به اینکه یک زمانی در چاپخانه ها پادو بوده لزومی ندارد اشاره ای کند و این اشاره ممکن است به مقام استادی ایشان لطمه بزند ولی استاد در جوابم گفت که به سوابقش افتخار می کند و پله پله بالا آمده نه یک شبه و یا با دستور فلان کس و به همین خاطر خواست که مطلبش را همانطور که هست، منتشر کنیم. وقتی مطلب منتشر شد بازخورد بسیار خوبی دیدم و همه گفتند که چه آدم باشرفی هست که کار را از رده پایین شروع کرده و به بالاترین جایگاه رسیده است ولی هم اکنون همچنان سابقه خود را بیان می کند. آن زمان از وی آموختم که هرگز یک نویسنده نباید گذشته خود را انکار کند یا نادیده بگیرد.
استاد، همیشه حامی من در عرصه خبرنگاری بود و از من پشتیبانی می کرد و کمک فکری و معنوی به من می داد.من در سن 20 سالگی معاون سرویس هنری روزنامه اخبار سینما-هنر بودم و یک بار به خاطر اینکه دبیر جدید سرویس هنری یک کلمه به مطلب من اضافه کرده بود، عصبانی شدم و از روزنامه استعفا کردم و دیگر نمی خواستم این کار را ادامه دهم.استاد به محض اینکه از این تصمیم من مطلع شد به روزنامه آمد و شروع به نصیحت من کرد و گفت که نباید در کار سخت بگیرم و به خاطر اضافه شدن یک کلمه به مطلبم استعفا دهم و ازمن خواست به احترام موی سفید او به کارم برگردم و من هم به خاطر علاقه قلبی به ایشان، اطاعت امر کردم.
“جمشید صداقت نژاد” حل المسایل من در تمام کارها بود و هر جا، گیر می کردم یار و یاورم بود. در سال 1376 “کیومرث درمبخش” فیلم تبلیغاتی برای کارخانه جات آستان قدس رضوی ساخته بود و از من به عنوان یک نویسنده مطبوعاتی خواست که برای فیلمش گفتار متن بنویسم. من هم رویم نشد که بگویم این کار از دست من بر نمی آید و قبول کردم. به استاد زنگ زدم و ازش خواستم که کمکم کند و ایشان گفت فیلم را برایش ببرم تا گفتار برایش بنویسد. بعد از یک روز ،متنی فرهیخته و متناسب را برایم نوشت که وقتی به دفتر “کیومرث درمبخش” بردم، خیلی خوشش آمد و تهیه کننده فیلمش را صدا کرد و کلی از من تحسین کرد. از “درمبخش” خواستم که اسمم را به عنوان نویسنده متن ننویسد و وقتی علت را پرسید گفتم دلیل شخصی دارم. در طی این سالها “جمشید صداقت نژاد” به اسم افراد بسیاری فیلمنامه و کتاب می نوشت که این مثالی که گفتم، فقط مشتی از خروار بود.
در سال 1374 دانشجوی رشته کارگردانی سینما در “موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی” بودم. در آن سال دکتر “قطب الدین صادقی” استادمان بود که عسگری ریاست وقت موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی وی را به دلایلی ممنوع النوع تدریس کرده بود. من به همراه “محمدرضا محتشمی” یکی دیگر از دانشجویان به وزارت علوم وقت بابت این کار ریاست “موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی” شکایت کردیم ولی راه به جایی نبردیم. یک روز در جلوی در دانشگاه به عسگری رییس وقت اعتراض کردم که چرا جلوی تدریس دکتر “قطب الدین صادقی” را گرفته است و وی پاسخ داد” که این مسیله به تو مربوط نیست”. من هم گفتم :” من دانشجو هستم و اتفاقا به من مربوط است و دارم شهریه می دهم و حق دارم که استاد خوبی مثل دکتر قطب الدین صادقی را به عنوان استادم داشته باشم. ریاست موسسه آموزش عالی جهاد دانشگاهی که دل خونی از من بابت شکایتم به وزارت علوم بابت پیگیری ممنوع از تدریسی دکتر قطب الدین صادقی داشت،چند هفته مانده به امتحانات ترم دانشگاه ،غیابا برای من کمیته انضباطی تشکیل داد و حکم به محرومیت از تحصیلی من صادر کرد. این مسیله در روحیه من تاثیر منفی بزرگی گذاشته بود و وقتی “جمشید صداقت نژاد” متوجه این قضیه شد، به من گفت به حکم صادره اعتراض و واخواهی کنم. ایشان متن دفاعیه مستدل و محکمی برای من نوشتند که همان متن باعث شد رای به ممنوعیت از امتحانات من لغو شود و بتوانم واحدهایم را آن ترم به اتمام برسانم.
وقتی در سال 1377 میخواستم “موسسه فرهنگی هنری گیتی” را تاسیس کنم ، از “جمشید صداقت نژاد” خواستم که در کنارم باشد و کمکم کند و بدون هیچ منتی یارم بود. ایشان عضو هیات موسس و عضو هیات مدیره موسسه تا پایان عمرشان بودند. در طی سالها هر زمان که استاد را نیاز داشتم به من کمک می کرد مثلا در سال 1382 “جمعیت فیلمنامه نویسان و مستندسازان” را که از کمیسیون ماده ده احزاب وزارت کشور مجوز گرفته بودیم، وقتی می خواستیم این جمعیت را راه بیندایم از استاد خواستم که به عنوان یک فرد قدیمی کنارمان باشد و بر کار ما نظارت کند و استاد هم پذیرفت که کاندیدای بازرسی جمعیت باشد و در انتخابات هم با بالاترین رای به عنوان بازرس اصلی انتخاب شد.
“جمشید صداقت نژاد” به کارهای جمعی خیلی اهمیت می داد. ایشان همیشه به دنبال احیای “سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات ایران ” بود و می گفت این نهاد مدنی روزنامه نگاران متاسفانه به طور غیر قانونی جلوی کارش گرفته شده است. در دوره اول ریاست جمهوری خاتمی این نهاد برای دوره ای موقت مجدد بازگشایی شد و هر پنجشنبه که دیدار هفتگی اعضای سندیکا بود، استاد “جمشید صداقت نژاد” به آنجا می رفت و برای همکاران خبرنگار و نویسنده چایی دم می کرد و می گفت باید چراغ این خانه را روشن نگه داشت. روحیه خستگی تاپذیرش ، همیشه یرای من الگویی در زندگی بود. با وجود ناملایمات و بی معرفتهایی که برخی دوستان نسبت به ایشان داشتند ، همواره جوانمردانی و گذشت داشت و مهربانی می کرد.
در روزنامه نگاری به من آموخت که شجاعت داشته باشم و هرگز خودسانسوری نکنم. ایشان می گفت:” نوشته ات را کامل بنویس و بگذار دیگران سانسور کنند”. استاد عقیده داشت که روزنامه نگار سانسورچی نوشته خودش نباید باشد و یک روزنامه نگار باید همیشه افشاگر حقیقت باشد. استاد معتقد بود که روزنامه نگار باید آیینه صاف باشد و نه آیینه مقعر یا آیینه محدب. “جمشید صداقت نژاد” معتقد بود که وقتی روزنامه نگار سمت و سو پیدا می کند خودش را درمعرض آسیب میگذارد و بزرگترین آسیب این حرفه را کار سیاسی در قالب روزنامه نگاری می دانست.
ایشان همیشه عاشق مطالعه بود و بزرگترین تفریحش کتاب خواندن بود. به کار پژوهشی در زمینه طومارهای خطی علاقه فراوان داشت و ماحصل تحقیقاتش تصحیح چندین جلد طومارهای خطی بوده است. کتابهای فراوانی را در طول عمرش به رشته تحریر درآورد. از کتابها و رمانهای بازاری تا داستانهای ادبی و متنو عمیق تحقیقی…
وی در همه زمینه های نویسندگی بسیار چیره و خلاق بود. یک روز خاله ام به من زنگ زد و ازمن خواست متنی ادبی برای جشن بازنشتگی اش در سازمان بهزیستی بنویسم که در آن مراسم بخواند.آن روز به شدت گرفتارم بودم و مثل همیشه از “جمشید صداقت نژاد” خواستم که کمکم کند و متنی را برای خاله ام بنویسد. ایشان در مدت سی دقیقه سه صفحه بسیار زیبا برای خاله ام نوشتند که وقتی خاله ام متن فوق را در مراسم بازنشتگی اش خوانده بود، همکارانش در خواست کرده بودند که کپی آن متن را به یادگار داشته باشند.
دستخط جمشید صداقت نژاد بسیار زیبا بود و ایشان همیشه به کیفیت کار اهمیت می داد و می گفت که نویسنده باید از بهترین قلم و کاغذ برای نوشتن مطلبش استفاده کند و کوچکترین جزییات در کیفیت نهایی محصول نویسنده اثر می گذارد. من در آن موقع معنی حرفهای وی را متوجه نمی شدم و مسخره به نظرم می آمد ولی زمانی که دروس مربوط به کیفیت را در مقطع فوق لیسانسم در رشته مدیرت مهندسی در دانشگاه ایالتی کالفرنیا در نورتریج گذراندم، تازه فهممدیم که ایشان در آن مقطع چه می گفته است و چقدر جزییات در کل کیفیت یک اثر میتواند تاثیرگذار است.
متاسفانه برخی نهادها و دستگاه های خاص ایشان را به واسطه نویسنده بودنش برای سوال و جواب در طی سالیان گذشته فرا میخواندند که این پرسش و پاسخهای پی درپی، تاثیر منفی ای در روحیه و کار ایشان در سالهای آخر عمر گذاشته بود.
تا زمانی که ایران بودم تقریبا هر چند روز یکبار با استاد تلفنی صحبت می کردم و تا جایی که برایم میسر بود حضوری به دیدارشان می رفتم. از وقتی به آمریکا مهاجرت کردم به دلیل گرفتاریها و اختلاف ساعت با ایران کمتر فرصت صحبت تلفنی میسر می شد اما همیشه هردو همیشه به یاد هم بودیم. حسرت می خورم که چرا از قبل از فوت ایشان روزگار مجال نداد همدیگر را مجدد ببینیم و آخرین دیدارم با ایشان، خداحافظی مان قبل از مهاجرت از ایران در خیابان حافظ نزدیک ساختمان حوزه هنری بود که با گریه خداحافظی کردیم و گریه به هردویمان امان نمیداد. از استاد به اندازه یک دنیا آموختم و همیشه خود را شاگرد ایشان می دانم. جسم استاد “صداقت نژاد” اکنون در میان ما نیست ولی نوشته ها و کتابهایش برای نسلها به یادگار باقی مانده است و یاد ایشان تا ابد در قلب دوستان، شاگردان و خوانندگان کتابهایش خواهد بود.

گفت و گو با یک هنرمند غیرمتعارف

بدون انکه بخواهد؛غیر متعارف است.طریق نگاه او به پیرامونش ؛شیوه فیلمسازیش و…ب

در گام اول! «خواب تلخ» از کجا آمد؟
خواب تلخ سال 82 فیلمبرداری شد.

** از کجا آمد؟ از کجا به ذهن تو آمد؟
4 سال قبل از آن یک فیلم کوتاهی ساختم به نام دست‌های سنگی با همین کاراکتر و تقریبا همین موضوع هم بود. یک موضوع مستند بود، منتها با نگاه مستند بود، حالا برخلاف خوب خواب تلخ که یک کار سینمایی است، با نگاه مستند بود و اینکه از کجا آمد، واقعیت مساله مرگ فکر می‌کنم در مملکت ما همیشه یک تابو بوده و این را قبلا هم گفتم. و متاسفانه شاید در خیلی از فرهنگ‌ها و کشورها همیشه سینما، لیدر رفتار 01:29 تابوهاست در یک سری از کشورها تابوها را می‌شکند و در خیلی از کشورها با توجه به عرف جامعه و ارزش‌های جامعه، حداقل یک کالانجاری با آن تابوها می‌رود که مردم‌مان را بیشتر به آن قسمت‌های ممنوعه ذهنشان و فکرشان نزدیک کند. ولی در سینمای ایران معمولا وقتی اسم تابو برای موضوعی می‌آید، یا محدودیت می‌آید و یا ممنوعیت می‌آید؛ عمدتا سینمای ایران کیلومترها از آن فاصله می‌گیرد و با خیال راحت سال‌های سال به آن موضوع اصلا فکر نمی‌کند.
موضوع مرده‌شور، یک کاراکتری که در فرهنگ ما یک تابویی دارد، یک کراهتی که چه از نظر عرف جامعه و چه از نظر حالا مذهبی، معمولا کمتر به آن پرداخته می‌شود. ولی من فکرم برای این کار جذاب است و می‌تواند به راحتی روی یک کاراکتری یا حالا یک مرده‌شور یا یک گورکن که در ژانر ادبی معمولا در ایران محبوب‌تر از مرده‌شور بوده است. ولی مرده‌شور را من فکر کردم به همان غلظتی که شاید یک کراهتی در نزدیک شدن به شخصیت‌اش و شغلش وجود داشته باشد، به‌واسطه ترسی که ما از مرگ داریم. ما عمدتا در فرهنگمان و در شعرهایمان همیشه صحبت از این است که به دنیای آخرت فکر کنیم و از مرگ نترسیم، ولی این نشان‌دهنده این نیست که ما آدم‌های شجاعی هستیم و این نشان‌دهنده این است که ما چقدر ترسو هستیم نسبت به مرگ که باید از هزاران سال پیش این همه داستان و روایت تاریخی و حدیث و اشعار در مورد نترسیدن از مرگ باشد، ولی همچنان تاثیر نگذاشته و همچنان ما این مرگ را خیلی عظیم‌تر از آنی که هست بهش نگاه می‌کنیم. و به این نگاه نمی‌کنیم که حالا یا ساده از نگاه اشعار خیام، فقط صرفا بدانیم که یک مقطعی است که رفتن است و فقط دم را غنیمت بشماریم؛ یا مثل نگاه مذهبی خودمان به آن دنیا فکر کنیم و نهایتا مرگ را یک تولد دیگری یا یک تغییرمکان و یا تغییرحالت برای انسان بدانیم.
این ترسو بودنمان به نظر من برای خودمان جذاب بود. ترسو بودن در همه اقشار نسبت به مرگ؛ این قلقلک را برای من داشت که اگر موضوعی در مورد یک مرده‌شور بخواهیم بسازیم، به چه شکلی بسازیم که هم موضوع آنچنان تلخ و چندش‌آوری نباشد و در عین حال قابل نمایش باشد که نهایتا برای همین بود که من رفتم سراغ دست‌های سنگی، سه چهار سال بعدش آن موفقیت‌های کوتاه فیلم دست‌های سنگی باعث شد که در اولین تجربه سینمایی خودم هم باز بروم سراغ این سوژه، منتها این بار با یک فیلنامه کامل.

** پس شاید امثال من تصور می‌کردم یا می‌کنم که جرقه این می‌تواند از یک خاطره نوجوانی و جوانی در مجاورت تو با این موضوع یا همچین آدمی باشد نیست و تخیل محض است؟
نه. نه. ببینید! بالاخره همه ما این خاطرات را داریم. بحث مرگ را داریم، بحث مردن را داریم.

** مشخصا تخیل محض است؟ یا ردی از خاطره؟
نه. نه. دارد. من مثلا برای همان کار کوتاه یادم است که پدر یکی از دوستانم در تهران فوت کرده بود و برای تشییع جنازه رفتیم. مرده‌شور خانه بهشت‌زهرا آن موقع یادم است که الان شیشه گذاشتند و یک مقدار فاصله می‌گذارند. آن موقع این هم نبود و به آن جایی که مرده شسته می‌شد خیلی نزدیک‌تر بود. یادم است چنان حجم مردم با هیجان داشتند به این صحنه نگاه می‌کردند که یک لحظه من نکته مهم‌تر برای من این بود که آیا ما اجازه داریم به آن جسد اینطور نگاه کنیم! اصلا آن جسد آن آدم راضی هست که ما انقدر به نظر من بدون هیچ فاصله‌ای و بدون اینکه اجازه‌ای بگیریم، اینجور به همه مراسم شستن آن مرده نگاه می‌کنیم؟ و یکی اینکه آیا این جذابیتی که در دیدن این مساله وجود دارد، آیا در دیدن فیلمی که درمورد یک مرده‌شور هست هم این جذابیت وجود دارد؟ این هم یکی از این جرقه‌ها بود. و واقعا نمی‌توانم بگویم کجا.

** پس اسفندیار خاطره زمان بچگی تو نیست؟
آقا اسفندیار؟ خود آقا اسفندیار؟

** به نظر می‌رسد شاید اینطور باشد.
نه. خود آقااسفندیار یعنی به چه شکل؟

** این شخصیت اسفندیار؟ با توجه اینکه خودت بچه اصفهان و خمینی‌شهر هستی، خب خیلی هم اتفاقا خوب است. چون تو در عالم عاقلیت به گذشته‌ات رجوع کردی و از هنر کارگردانی‌ات …
نه. نه. آخه این به زمانی برمی‌گردد که ….
شما راجع به خود آقااسفندیار می‌گویی؟ یا؟

** خود آٔقااسفندیار.
نه. آقا اسفندیار را که ما بعد از تمام ماجرا پیدا شد.

** نه. شخصیت آقااسفندیار.
شخصیت‌اش هم. خب وقتی یک کاراکتر می‌آید با شخصیت‌اش می‌آید طبیعتا. من از قبل برای دست‌های سنگی یک سوژه‌ای داشتم که همین بحث مرده‌شور بود. مرده‌شوری که زمان مرگ خودش می‌شود. یک کاراکتری را من پیدا کردم که هم مرده‌شور بود و هم دلاک حمام که متاسفانه فوت کرد. بهش عموحسین می‌گفتند.
پیرمرد خیلی دلنشینی بود و قرار بود ما دست‌های سنگینی را با ایشان کار کنیم. یک روز من برای فیلمبرداری یک سری صحنه‌ها با یک دوربین ویدئویی رفته بودم لوکیشن پیدا کردن در قبرستان بود که قرار بود چند روز بعد هم آن فیلم کوتاه را شروع کنیم. به نوعی آقااسفندیار خودش آمد در کادر دوربین و شروع به دست تکان دادن کرد و دادوقال کردن که چیه؟ گفت برای چی اینجا فیلمبرداری می‌کنید و ….

** کجا؟
در همان خمینی‌شهر.
برای چه فیلمبرداری می‌کنی و ؟؟؟ گفتیم که قرار است ما انجام بدهیم و هماهنگ هم کردیم. به شما چه مربوط است؟ گفت که من اینجاهمه کاره قبرستان هستم و اینجا مرده‌شور و فلان هستم. دیگر شروع کردیم به صحبت کردن و در اصل با هم رفیق شدیم. و عملا خود آقااسفندیار وارد کادر شد و بعد کاراکتر آقااسفندیار را که دیدم، دیدم که چقدر نزدیک‌تر است.

** اسمش هم اسفندیار بود.
بله.
عملا عموحسین حذف شد، ولی از فیلم حذف نشد. در نقش دلاک شد در همان فیلم دست های سنگی و آقااسفندیار نقش اصلی شد. و بعد همین آقااسفندیار را ما نگه داشتیم و فیلم خواب تلخ را هم با او کار کردیم. با همین کاراکتر. و کاراکتره بالاخره نوع نگاه آقااسفندیار و آن شانسی که آوردیم در اینکه (باز تکرار می‌کنم) خود آقااسفندیار وارد کادر ما بشود نه اینکه ما دنبالش باشیم؛ یک اتفاق بود که من هم سعی کردم حداقل این اتفاق را حرام نکنم (پیدا کردن این کاراکتر را) که سه تا تجربه با هم داشتیم؛ یکی دست‌های سنگی بود سال 77 بود فکر کنم؛ یکی خواب تلخ بود سال 82 فیلمبرداری کردیم و یکی هم آنونس بود که به مناسبت اکران خواب تلخ بعد از 12 سال در سال قبل با هم کار کردیم. که در اصل یک آنونس می‌توانم بگویم نبود، حالا با اینکه سیمرغ آنونس را گرفت ولی یک فیلم کوتاه بود در اصل که مجددا فیلمبرداری شد.

** در فیلم آن چیزی که از آقااسفندیار می‌بینیم (اجزای شخصیتش) تماما خود آقااسنفدیار است؟ یا اینکه ساخته تو هم هست؟
در خواب تلخ را می‌گویید؟ خواب تلخ یک فیلمنامه کامل دارد؛ یعنی در کل خواب تلخ یک جمله فی‌البداهه وجود ندارد. همه دیالوگ‌ها از قبل نوشته شده و همه چیز از قبل فکر شده است. آن موقع هم من یادم است حالا فیلم‌هایی که عمدتا با 08:46 ساخته می‌شد،‌معمولا خیلی روی فی‌البداهه کار کردن یا اتفاق‌هایی که می‌افتد، ‌فکر می‌شد. من علاقه‌ای به این مدل فیلم ساختن ندارم. اصولا فکر می‌کنم این مدل فیلمسازی بیشتر یک فضای مستند است و خیلی هم جذاب است. در این مدل فیلم‌های خیلی خوبی هم ساخته می‌شود، ولی من یک فیلنامه کامل داشتیم، دیالوگ‌ها کامل ،حالا مساله حفظ کردن دیالوگ‌ها یادم بود که سخت بود، ولی دیالوگ‌هایی هم بود که عمدتا با کلانجار رفتن با خود آقااسفندیار و بقیه نابازیگرها نوشته شده بود. یعنی دیالوگ‌هایی نبود که خیلی بخواهیم گل‌درشت باشد و سخت باشد برای اینکه آنها بخواهند بیانش کنند.

** پس تو داری فاصله‌سازی می‌کنی که من مستندساز نیستم.
نه. منظورت را نمی‌فهمم.

** یعنی تو فیلمساز داستانی هستی.
من خواب تلخ را داستانی ساختم، ..

** ولی مستندساز هم هستی؟ یا…
آره مستندهای من را فکر کنم ندیدید.
چند تا مستند فکر کنم آن سال مستند کاروان بود که مستند خیلی موفقی بود. خود دست‌های سنگی مستند بود در اصل، یک نگاه مستند بود. ولی در مورد خواب تلخ به نظر من بزرگ‌ترین موفقیتی که اگر در مورد خواب تلخ وجود داشته باشد این است که هر کسی که خواب تلخ را می‌بیند آن را کاملا یک فیلم مستند داستانی می‌داند. ولی فیلم کاملا داستانی است. به نظر باید این یک تبریک به فیلمبردار کار باشد،‌ به نابازیگرهای فیلم باشد، به صداگذار کار باشد که به گونه ‌ای…

** و به تو.
نه حالا من به عنوان یک کسی که صرفا وظیفه دارم مدیریت این کار را انجام بدهم؛ به‌گونه‌ای باید نشان داده بشود که وقتی فیلم بعد از 12-13 سال هم می‌بینیم، هم تازه باشد (کهنه نباشد) و هم اینکه همه فکر کنند یک فضای مستند است، همان چیزی که از اول قصدش را داشتیم. ولی فیلم یک فیلمنامه کامل است، یعنی باز تکرارمی‌کنم، یک جمله فی البداهه در فیلم وجود ندارد.

** تمام پلان‌ها، تمام دیالوگ‌ها
بله. دقیقا

** یعنی با توجه به آشنایی‌ات با اسفندیار نشستی یک چیزی ترسیم کردی و نوشتی و دقیقا 100 درصد همان چیزی را که نوشتی را جلوی دوربین بردی.
باز می‌گویم. یک فیلم‌نامه‌ای از قبل نوشته بود (دست‌های سنگی را می‌گویم بیشتر)، ولی بعد از آن آشنایی با خود آقااسفندیار و حالا تسلطی که به این موضوع پیدا کرده بودم باعث شده بود که یک فیلنامه کامل نوشته بشود که خیلی هم برای ما راحت‌تر بود. یادم است که در 25-26 جلسه فیلمبرداری را تمام کردیم، چون همه چیز مشخص بود که چه می‌خواستیم. هه چیز هم خوب بود و تمام عواملی هم که در فیلم بودند، جا دارد که یک یادی از همه‌شان بکنم، همه هم نهایت انرژی خودشان داشتند و خوشحالم که بهترین کارهایشان را در خواب تلخ انجام دادند.

** در واقع پس اینطور که داری می‌گویی دشواری خیلی زیادی داشتی. به خاطر اینکه نابازیگر غالبا دوست ندارد حرف در زبانش گذاشته بشود و اگر حرف در زبانش گذاشته شود مصنوعی بازی می‌کند و یا به اندازه کافی طبیعی نمی‌تواند بازی کند. پس این هنر تو را در کارگردانی این نابازیگرها و این اتمسفری که ایجاد کردی را بیشتر می‌رساند.
اینکه حالا باز نظر لطف شماست، اما من فکر می‌کنم از نظر کار با نابازیگر غیر از این راه دیگری وجود ندارد. من یک تجربه‌ای هم بعد از آن در آتشکار داشتم که آن هم حالا یک بازیگر حرفه‌ای مثل حمید فرخ‌نژاد وسط یک گروه 7-8-10 نفره از گروه نابازیگرها بود. که باز هم همان اتفاق بود که یک فیلمنامه کامل بود برای نابازیگر و فکر می کنم نابازیگر در عین حال که سینمای ایران به نظرم مدیون نابازیگرهای سینمای ایران است، ولی هم عنوان نابازیگر یک مقدار برای انتخاب منصفانه نیست، حالا شاید بازیگر مستند یا بازیگر غیرحرفه‌ای خیلی عنوان منصفانه‌تری باشد تا نابازیگر که از یک نا و نتوانستن می‌آید که به نظر من کاملا اشتباه است. اما مدل کار با نابازیگر به نظر من صرفا فقط همین مدلی که در سینمای ایران سال‌های سال است که دیدیم و فیلم های خیلی درخشانی با این همین نگاه ساخته شده. فکر می‌کنم این وجه مستندش فقط لزوما این نیست که نابازیگر خودش فی‌البداهه صحنه‌ای حرف بزند یا صرفا دو تا نابازیگر جلوی هم بگذاریم و موضوع اصلی بهشان بدهیم تا در کنش و واکنش آنها یک سوژه ای به‌دست بیاید. فکر می‌کنم نابازیگر توانایی‌اش بیشتر از این است. این یک مقدار از نگاه سطحی می‌آید که اولین چیزی که به ذهنمان می‌رسد این است که نابازیگر را در این موقعیت قرار بدهیم و صرفا گروه فیلمبرداری و کارگردان، ضبط کننده اتفاقات فی‌البداهه می‌شوند. به‌نظر من این را هر کسی می‌تواند انجام بدهد.

** یک مثالی بر سخن تو بیاورم. تا دو هفته پیش بزرگ‌ترین جایزه تاریخ بازیگری سینمای ایران توسط یک نابازیگر به دست آمده بود که شهاب حسینی این را شکاند.
ببینید! در مورد رضا ناجی صحبت می‌کنید که البته رضا ناجی یک نابازیگری است که آن هم سر فیلم آواز گنجشک‌ها فی‌البداهه بازی نکرد. یک فیلنامه کامل بود.

** اما همکاران من هنوز به او می‌گویند نابازیگر، در حالی که بزرگ‌ترین جایزه بازیگری تاریخ سینمای ایران تا قبل از جایزه قبل از شهاب حسینی به‌دست آورده بود.
این هم به نظر من یک مقدار بی‌انصافی بود. من همان موقع در مجله فیلم هم یک مطلبی در مورد نابازیگر نوشتم؛ این قسمت را تکرار کردم که حتی در آن جلسه تقدیری که از آقای ناجی بود؛ این لحنه به نظر من متاسفانه وجودداشت. لحن جدی نگرفتن. ولی خب واقعیت این است که جایزه هم آن موقع جدی بود و همین الان هم یکی از جدی‌ترین جوایز سینمای ایران است. ولی به نظر من سینمای ایران روند کاری خودش را ادامه می‌داد. چه جدی بگیریم چه جدی نگیریم. در دل همین سینمایی که یک زمانی نابازیگران درخشانی در آن به‌وجود می‌آیند و کار می‌کنند و یک گرامر سینمای جدیدی را با همین قدرت به جهان معرفی می‌کنند و گرامر سینمای جهان را عوض می‌کنند چه در حوزه سینمای جشنواره‌ای یا جشنواره بین‌المللی یا سینمای هنری و حتی تاثیراتی که در سینمای تجاری هم به نوعی می‌بینیم چه از نظر نوع بازی‌گرفتن‌ها، نگاهی که در سینمای مستقل آمریکا به‌وجود می‌آید باز تحت‌تاثیر سینمای ایران است. ولی خوشبختانه همین سینما مسیر خودش را ادامه می‌دهد و امسال با یکی از پرافتخارترین جوایز مواجه هستیم؛ یکی نه بلکه دقیقا پرافتخارترین جایزه بازیگری سینمای ایران که نصیب شهاب حسینی می‌شود. بازیگر حرفه‌ای سینمای ایران که باز هم می‌بینیم در شرایطی که این بحث بود که عمدتا نابازیگرها در فیلم‌های ساده و معمولی سینمای ایران در جشنواره بین‌المللی بیشتر عرض‌اندام می‌کنند؛ دیدیم که این هم خلاف مساله است و باز سینما همیشه شگفت‌انگیز است و همیشه یک نکته تهییج‌کننده و غافلگیری برای ما دارد که آن بازی شهاب حسینی بود که اصلا هم دور از ذهن نیست.
شهاب حسینی با پشتوانه‌ای که در سینمای ایران داشت و بازی‌های درخشانی که ازش دیدیم، حالا بر سکوی بالایی در جشنواره کن قرار گرفت و این جایزه ارزشمند را به دست آورد. به نظر من سینمای ایران روند خودش را طی می کند. امیدواریم این تحلیل‌ها (همین‌هایی که گفتید) یکی در زمان خودش قدر بدانیم. رضا ناجی در زمان خودش به‌عنوان یک بازی درخشان باید دیده می‌شد و نهایت اتفاقی نباید می‌افتاد که متاسفانه رضا ناجی را ما در فیلم‌ها دیگر نمی‌بینیم.

** حتی در بچه‌های آسمان هم درخشان‌تر بازی کرد.
بله. دیگر نمی‌بینیم، چون تحلیل‌ها نیست که این ادامه پیدا بکند. ولی مورد شهاب حسینی خوشبختانه استثنا هست و شهاب به نظر من تازه شروع کرد با این جایزه بین المللی و تازه دور جدیدی از بازیگر خودش را در سینمای ایران آغاز کرد.

** در حالی که این فرصت را پیمان معادی هم داشت، ولی از آنجایی که خیلی بازیگر نیست یعنی خیلی بازیگر درجه‌ یک نیست و شغل‌های دیگری هم در سینمای ایران برای خودش متصور است، از این فرصت در فیلم‌های قبلی خوب استفاده نکرد.
نه. به نظر من نه. پیمان معادی بازی درخشانی در فیلم ابد و یک روز دارد. فیلمی که همین امسال ساخته شد.

** من مخالف شما هستم. فقط گریمش قشنگ است. بازی هر کسی جلوی این بهتر بازی می‌کند جز ایشان. حتی لحن آن شخصیت را هم نتوانسته درست دربیاورد.
نه. من به نظرم.

** یعنی صدا، صدای خودش است. شخصیت خودش است. این خیلی بد است.
حالا این بحثی که ما اینجا داریم در مورد بازیگری نیست، ولی پیمان معادی اتفاقا با فیلم ابد و یک روز نشان داد که یک بازیگر چطور می‌تواند یک کلیشه‌ای که شاید از کاراکتر خودش به‌وجود می‌آید را بشکند. کاری که پیمان معادی کرد به نظر من قبول دارم گریم درخشان سعید ملکان، هدایت بازیگری بسیار خوب سعید روستایی، فیلمنامه خوبی که نوشته بود، فضاسازی و همین طور بازیگران دیگری که در کنار پیمان معادی بودند …

** عالی بازی می‌کنند و…
و همه توانا و عالی بودند…

** از آن بهتر بازی می‌کنند …
… به نظر من نه.

** نه. ببینید پریناز ایزدیار من فکر می‌کنم اولین سالی است که داوران جشنواره فجر به معنای واقعی کلمه لیاقت آدم‌ها را در نظر می‌گیرند.
دقیقا. ولی به نظر من اینکه در همین فیلم بازی بسیار خوب پریناز ایزدیار، به نظر من مساله این است که ما داریم تحلیل می‌کنیم. ما تماشاگر فوتبال نیستیم احساساتی شویم. آن برای یک زمان دیگر است و می‌دانیم که می‌توانیم در مورد همه چیز احساساتی صحبت بکنیم، ولی وقتی عقلانی و از نظر تحلیلی نگاه می‌کنیم بازی های درخشانی در فیلم نوید محمدزاده (حالا خوشحالم از اینکه بحثمان به نوید محمدزاده رسید) فیلم ابد و یک روزی که اگر این فیلم ده سال پیش ساخته می‌شد به این خوبی دیده نمی‌شد، این شانس تاریخی را آورد که گوارای وجود سعید روستایی و تیم سازنده این فیلم و جشنواره فجر به نظر من با جوایز به حقی که به این فیلم داد، جلوی سینمای مستقل ایران و جلوی فیلمسازان جوانی که فیلم اول را شروع می‌کنند ‌سر تعظیم فرود آورد و این نشان داد این عقلانیت بالاخره در سینمای ایران به‌وجود آمد. چیزی که متاسفانه هیچ وقت وجود نداشت و عمدتا روابط بود و در آخرین لحظه عوض شدن جوایز…

** احسنت.
ولی خوشبختانه این به وجود امد و این را باید به فال نیک گرفت. این را منی دارم می‌گویم که در جشنواره فجر امسال فکرکنم بیشترین بی‌انصافی در حق من شد و در حق عوامل فیلمم شد که حالا اسم آن فیلم را هم نمی‌خواهم بیاورم چون بحثش نیست و خودتان شاهد بودید که چه اتفاقی افتاد که خود شهاب حسینی عزیزم در جریانش بود. ولی برگردیم به بحث اولی‌مان.
پیمان معادی حداقل نشان داد که توانایی شکستن آن کلیشه‌ای که شاید در یک کاراکتر شیک همیشه از پیمان معادی وجود داشته، این توانایی را دارد و به خوبی انجام می‌دهد. ولی در جزئیاتش می‌توانیم با هم اختلافنظری داشته باشیم.

** این بحث کاملا جداست، من توصیه می‌کنم در همین شماره ما پرونده‌ای داریم در مورد 19:30کاره‌های سینمای ایران. اتفاقا آنجا ازتان شاید خواهش کنم یک چیزی درمورد این موضوع بنویسیم. این بحث جداست.
این اسنفدیاری که داخل خواب تلخ وجود دارد، چند درصدش محسن امیریوسفی نوشته و چند درصدش خود شخصیت این آقا اسنفدیاری است؟
والا نمی‌تونم من… من رشته‌ تحصیلی‌ام در دانشگاه ریاضی بوده، ولی واقعا سوالی که می‌پرسید نمی‌دانم که دقیق به شما بگویم.

** یعنی بعد از اینکه تو با اسنفدیار آشنا شدی، یعنی اگر این نقش را عموحسین همچنان بازی می‌کرد همین شکلی بود؟
نه. ببینید! درست است که من می‌گویم یک فیلمنامه نوشته شده، ولی فراموش نکنیم که فیلمنامه برای یک نابازیگر نوشته شده است. یعنی من آن فیلمنامه خواب تلخ را طبیعتا روی یک بازیگر حرفه‌ای سینمای ایران ننوشتم که حالا بخواهم عوضش کنم. از ابتدا و انتها قرار بود که آقااسنفدیار باشد و تا پایان هم آقااسنفدیار بود. اگر قرار بود کس دیگری حالا مثلا عموحسین باشد، طبیعتا باید به یک شکل دیگری نوشته می‌شد. اگر قرار بود حتی آن نقش را یک بازیگر حرفه‌ای بازی کند، به شکل دیگری نوشته می‌شود و به شکل دیگری هم اصلا دکوپاژ می‌شد و همه اینها دست به دست هم داد که به هر حال این اتفاق در خواب تلخ بیفتد.
الان هم واقعا من نمی‌توانم درصدی صحبت کنم، برایم این مهم است که بازیگر خواب تلخ را نه آن موقعی که می‌ساختم می توانستم با بازیگر و هنرپیشه دیگری تصورش را کنم نه همین الان که 12-13 سال گذشته.

** در واقع شاید مخاطب دوست داشته باشد بداند که من دارم از زبان خودم جاری‌اش می‌کنم. این اسفندیار که ما داریم می‌بینیم که انقدر گوشت‌تلخ است و انقدر گوشت‌تلخی‌اش بامزه‌ است، چه بخش‌هایی‌اش برای خود آقااسفندیار است و چه بخش‌هایی‌اش را محسن امیریوسفی به آن اضافه کرده؟
ببینید! خود آقااسفندیار به‌عنوان یک شخصیت وارد این فیلم شد. من نمی‌توانم شخصیت آقااسفندیار را به عنوان یک نابازیگر، قرار نبود شخصیت آقااسفندیار را کاملا عوض بکنیم. من سعی کردم همراه با همان شخصیت به نوعی آن جمله معروفی که می‌گوییم که «زندگی فیلمی‌ست که خوب تدوین نشده» به نوعی خود آقااسفندیار باشد، ولی با این دید که من بعدا هیچ صحنه‌ای از آقااسفندیاری که در زندگی عادی‌ش شاید خیلی بامزه و بانمک است ‌ولی در سینما به‌درد نمی‌خورد. من وظیفه داشتم آن قسمت‌هایی از گوشت‌تلخی آقااسفندیار را که به درد سینمای ما نمی‌خورد را حذف کنم. به نوعی مثل شاید بتوانم بگویم (حالا نمی‌خواهم قضیه را خیلی پیچیده‌اش کنم) شخصیت سینمایی آقااسفندیار توافقتش با شخصیت واقعی خود آقااسفندیار مثل شاید دو مدل مجسمه است، به نوعی درآوردن یک مجسمه از داخل یک سنگ است که ارزش و توانایی خود آن سنگ سرجای خودش است، ولی به نظر من به یک روتوش سینمایی احتیاج دارد که آقااسفندیار هم نشان داد که توانایی‌اش را دارد و هم جمله‌هایی که برای او نوشته شد که کاملا در فیلمنامه وجود داشت، در مشورت با خود آقااسفندیار بود؛ یعنی باز هم چسبیده به شخصیت واقعی آقااسفندیار بود.

** پرفروش‌ترین فیلم هنر و تجربه تاکنون. این توفیق متصور بود برای …؟
والا پرفروش‌ترین فیلم در حال اکران بله.

** از ابتدای هنر و تجربه تاکنون؟
نه. نه. ماهی‌گربه هست و پرویز الان…

** نخیر. الان فیلم تو از همه پرفروش‌تر است.
والا گفتند. آن دو تا فیلم خیلی خوب سینمای مستقل ایران که 21 ماه است که این دو تا اکران هستند، الان ما هم حدود 5 ماه است که اکران هستیم، جزو پرفروش‌ترین‌ها هستیم.

** نه. پرفروش‌ترین تویی. این را من آمار دارم.
نمی‌دانم. اگر این باشد. ولی خب لطف دوستان از نظر درصد اشغال صندلی‌ها همین الان (ما الان وارد ششمین ماه شدیم) همچنان اسکرین‌شات‌هایی که آماده می‌شود و چیزهایی که می‌بینیم خوشبختانه سالن‌ها پر است به‌رغم اینکه تلویزیون به ما تیزر تلویزیونی ندادند و ما بیلبورد تبلیغاتی نداشتیم. به‌رغم تمام این مسائل خوشبختانه این اتفاق خوب افتاد. چرا واقعیت اگر بخواهم صادقانه صحبت کنم یعنی به گذشته هم فکر کنم، عطش دیده شدن این فیلم را در ایران همیشه داشتم. از همان روز اول. از جشنواره کن حتی قبلش. به محض اینکه فیلم در اواخر دی‌ماه سال 82 آماده شد، من سریع یک نسخه از فیلم را به جشنواره فجر فیلم 82 دادیم که خب متاسفانه آنها هم سریع فیلم را رد کردند، ولی بعد از جشنواره کن (یادم است که به فاصله یک هفته تا ده روز بعد از جشنواره کن) هم فیلم را سریع یک اکرانی در سینما سپیده گذاشتیم که دیده بشود و بعد از آن تمام هم و غمم این دیده‌شدن بود. یادم است که طرح دادم دادم که نهایتا اگر در سینما نمی‌توانید اکران کنید، چون اکران نمی‌کردند عملا. حالا قبل از بحث ممیزی و جلوگیری از اکرانش بود. بحث سر این بود که این فیلم خارج می‌شود و انگار من باید خوشحال باشم که فیلم خارج از کشور می‌رود، ولی دیگر به داخل فکر نکنم. آن موقع متاسفانه یک چنین شرایطی بود. ولی یادم است که طرح دادم که حتی یک سینما اجاره کنیم که اجازه ندادند، حتی سالن، سانس، اجاره سانس بود که نشد و بعد هم نهایتا رسید به آن سوء‌تفاهم‌هایی که آن سال‌ها به وجود آمد و نهایتا چشم به هم زدیم و 12 سال گذشت. ولی همیشه این عطش دیده‌شدن بود، ولی واقعیت فکر نمی‌کردم که بعد از 12 سال این فیلم در سینمای ایرانی که فیلم‌ها یکی دو سال اگر از زمان ساختشان بگذرد حالا به واسطه حضور بازیگران حرفه‌ای و به واسطه شرایط ساخت یا موضوع‌هایی که مال همان سال و همان موقع است فیلم‌ها کهنه‌ می‌شوند، من فکر نمی‌کردم که مردم اینطور فیلم را ببینند و اینطور استقبال شود که واقعا جا دارد تشکر کنم و همیشه هم گفتم مدیونشان هستم و این دید‌ه‌شدن فیلم این انرژی را می‌دهد که بدانیم که راهی که من رفتم و یک نسل فیلمسازی رفتند غلط نبود.

** یک نکته‌ای! یک عده‌ای کثیری در سینمای ایران وجود دارند که خیلی دست‌و‌پا می‌زنند آدم‌ها متفاوت و آدم غیرمتعارفی باشند. پرواضح است که تو بدون اینکه زور بزنی نگاه غیرمتعارفی داری و شخصیت غیرمتعارفی داری و فیلمسازی‌ات غیرمتعارف است. عاری از تصنع. این چطوری به‌دست می‌آید؟
والا الان اینی که شما می‌گویید من خودم تعجب می‌کنم. به همین راحت. یعنی فکر کردم چون اولا متاسفانه فرصت دیده‌شدن فیلم‌هایم را من نداشتم که ببینم یک نقدی روی‌ فیلم هایم بشود، همیشه این شانس باز چون رشته تحصیلی‌ام ریاضی بوده، خیلی با اعداد محال می‌کنم. داشتم چند روز پیش فکر می‌کردم که در 13 سال گذشته که من اولین فیلمم را همان فیلم تلخ را فیلمبرداری کردم، در این 13 سال، 19 تا برایم توقیف وجود داشته. 12 سال خواب تلخ، 4 سال آتشکار و 3 سال هم فیلم آخرم. یعنی جک است. به همین جکی و با همین غیرمتعارف‌بودنی که در 13 سال از فیلم‌سازی 19 سال توقیف را بهش در آن باشی متاسفانه (امیدوارم برای کسی پیش نیاید) ولی به همین نامتعارفی و خنده‌دار بودن که چطور 19 سال را می‌شود در 13 جا داد، به همین راحتی به نظر من می‌شود سینمایی هم داشت که یک نگاه متفاوتی داشته باشد، نگاه متفاوتی که اختراع نشده یعنی نگاهیست که به نظر من در جامعه ما و در تاریخ ما و در فرهنگ ما وجود دارد. این عجیب بودن و در عین حال جذاب بودن به نظر من در فرهنگ ما و در نگاه ما و همه ارکان زندگی ما وجود دارد و به نظر من جلوی چشم است و فکر کنم یکی از مثال‌هایش همین بود؛ همین که در این مملکت می‌شود 19 را در 13 جا داد به راحتی هم می‌شود جا داد.

** البته این خیلی مهم است‌ها. چون واقعا در این سینما دیدی خیلی‌ها کله‌ملاغ می‌زنند و خیلی‌ها عجق‌وجق رفتار می‌کنند و حتی تیپ‌های عجق‌وجق می‌زنند که متفاوت باشند، ولی هرگز متفاوت نیستند و این متفاوت‌بودن پس برخاسته از حضور تو در اجتماع و شخصیت تو شکل می‌گیرد.
صحبت اجتماع که به هر حال طبیعی است که سینما برای مردم ساخته می‌شود و فیلم‌ها برای مردم و برای دیده‌شدن ساخته می‌شود و منبع الهام سینما غیر از مردم و جامعه، چیز دیگری نمی‌تواند باشد. مردم و جامعه ای که نماینده یک فرهنگ هستند، حالا در بعضی از کشورها فرهنگ چندصدساله در بعضی از کشورهایی مثل خود ما فرهنگ هزاران ساله و همین به نظر من جذابش می‌کند. همین جذاب‌ترش می‌کند که این فرهنگ همچنان جاری و ساری است به‌رغم تمام مشکلاتی که وجود دارد باز هم دارد نفس می‌کشد و باز هم سوژه‌های جذاب در همین زندگی وجود دارد. به‌رغم تمام مشکلاتی که ظاهرا به چشم می‌آید و مشکلات متاسفانه‌ پیش‌پاافتاده‌ای هم نیست و مشکلات عمیقی است که به نظرم سینما هم می‌تواند راه‌حلی برایش پیدا کند و در موردش صحبت کند فارغ از اینکه بخواهیم وارد مسائل خاص‌تر بشویم که محدودیت‌ برای نمایش یک فیلم به‌وجود بیاورد.

** نکته این است که ریشه این نگاهی که عرض کردم چیست؟ ریشه‌اش این است که حالا آدم‌های تحلیلگر اجتماعی ایران معمولا فیلمسازانی که می‌آیند و گام در سینمای مستقل برمی‌دارند سعی می‌کنند با بقیه مقایسه‌شان کنند. در عین حال که تو استعداد گام زدن در جاده کیارستمی، سهراب شهیدثالث، جعفر پناهی و امثالهم را داری، ولی تماما شخصیت مستقل خودت را داری و شبیه هیچ کدام از اینها به معنی واقعی کلمه فیلم نمی‌سازی و این خیلی مهم است.
ولی خب از سینمای آنها خیلی چیز یاد گرفتم. منتها اینی که می گویید شاید به همان عبارتی برمی‌گردد که همیشه برایم بوده؛ عبارتی که 13 سال پیش یادم است قبلش در همان فیلم کوتاه صحبت می‌کردم، چندوقت پیش مصاحبه‌ای را گوش کردم از 15-16 سال پیش در مورد فیلم‌های کوتاه بود که صحبت می‌کردم همین که می‌گویید؛ شاید یک سری کلمات است که خیلی به‌چشم نیاید ولی بعد از سال‌ها نگاه می‌کنی می‌بینی انگار همیشه همراهت بوده. برای من آن امضا شخصی بوده. امضای شخصی، امضای شخصی… و تاکیدم همیشه روی امضای شخصی بود. شاید کلمه امضا هم به خودی خود برای یک شخص است دیگر، ولی در امضا هم ما همیشه این را دیدیم عمدتا امضاهای ما خیلی شبیه هم هست، امضاهایی که در ایران انجام می شود یک نفر همیشه تمام تلاشش را می‌کند که یک اثر خاصی باشد که کسی نتواند کپی کند و معمولا یک چرخ است، یک خطی و برای بعضی‌ها هم یک چند تا دایره پشت‌سر هم هست، ولی آن امضا شخصی است که در عین حال که امضا هست، در عین حال متعلق به شخص خودت باشد به نظر من ارزشش را دارد. ارزش حتی سال‌ها تلاش را هم دارد که به دنبال یک امضای شخصی باشیم که شاید صرفا یک نگاهی به سینمای دیگری داشته باشیم که در آن قالبی که ما می‌خواهیم بهش نگاه کنیم یا کپی کنیم؛ به نظر من الهام گرفتن چیز بدی نیست، ولی کپی کردن یا کاملا تحت‌تاثیر قرار گرفتن به نظر من با این جمله می‌شود حل‌ش کرد که وقتی در یک ژانر یا یک نگاه یک فیلم خیلی خوب ساخته شده چه دلیلی دارد که ما دوباره در آن حوزه تکرار کنیم؟ و چرا به سمت یک راه جدیدتر نرویم؟ چون سوژه‌های مختلف در سینمای ایران صرفا خود سوژه نیست، یا باید سوژه متفاوت باشه،‌یا نگاه به آن سوژه متفاوت باشد. یکی از این دو تا اگر نخواهد متفاوت باشد، صرفا می‌شود مثل هزاران فیلمی که هر سال در این دنیا ساخته می‌شود و صرفا فقط دیده می‌شود و فراموش هم می‌شود.

** آن وقت این همه تفاوت از چه نشات می‌گیرد؟ 1) حضور دائمی تو در اجتماع پیرامونت؟ 2) مطالعه؟ 3) فیلم دیدن زیاد؟ 4) همه اینها با هم. و اگر همه اینها با هم، کدام بیشتر است؟
والا نمی‌دانم الان این صحبت‌هایی که داریم می‌کنیم قرار بود راجع به خواب تلخ صحبت کنیم و اتفاقاتی که افتاده.

** نه. نه. از خواب تلخ 32:30
نه. نه. این صحبت‌هایی که می‌کنی لطف تو را نشان می‌دهد، ولی من یکخورده خودم دست‌و‌پای خودم را گم می‌کنم چون در موقعیتی هستم که بیشتر دنبال این بودم که فیلم‌هایم دیده بشود و در مورد فیلم‌ها صحبت بشود. ولی وقتی شرایط پیش نمی‌آید یک خوبی دارد، یک بدی دارد. خوبی که هیچ وقت ندارد، ولی یک بدی دارد و یک بدتر از بد. یک بدی‌اش محروم شدن یک فیلم در دیده شدن در زمان خودش است که به نظر من یک خسران و اتفاق خیلی بدی است، هم برای سازنده فیلم و هم برای کل عوامل. یک بدتری هم وجود دارد که آن قسمت طنزآمیز قضیه است و آن اینکه وقتی فیلم به نمایش درنمی‌آید و مدام در موردش حرف زده می‌شود؛ فیلمساز در وادی‌ای برود که تصور کند کاری ساخته متفاوت از کارهای دیگران و یک باره ممکن است آدرس غلط به خود آن فیلمساز بدهد. من همیشه صحبتم این است که وقتی مثلا همین فیلم آخر من که سه سال است متاسفانه فرصت اکران پیدا نکرده، فرصت اکران بهش داده نشده که حتی توسط منتقدین و اهالی مطبوعات و تماشاگر دیده بشود و شاید فیلم،‌ فیلم خیلی بدی است و من متوجه نیستم! و سه سال است که من منتظر نمایش دادن این فیلم هستم. به همین دلیل می‌گویم که ممکن است یک اتفاق بدتر باشد که یک تصور خامی هم برای من به وجود بیاورد که خیلی فیلم متفاوتی ساختم.

** خب این گیومه است. سوال من را جواب می‌دهید؟
ولی در مورد سوالت که متاسفانه نتوانستم از جواب دادنش طفره بروم، من فکر می‌کنم یک چیزی که می گویید مطالعه، حضور در سینما و فیلم دیدن؛ اینها جزو وظایف است.

** کدام بیشتر است؟
اینها جزو وظایف یک فیلمساز است و به نظر من همیشه باید این مسابقه با یک فیلمساز اگر نگوییم هنرمند، همیشه باید باشد و این مسابه بین این سه حالت وجود داشته باشد که همیشه فیلم دیدنش بیشتر از مطالعه‌اش باشد و همیشه مطالعه‌اش بیشتر از در جامعه‌بودنش باشد و همیشه در جامعه‌بودنش بیشتر از فیلم دیدنش است. یعنی این مثلث به نظر من …

** و در جامعه بودن از همه‌اش مهم‌تر است.
همه اینها. مطمئنا ما فیلم را برای جامعه خودمان می‌سازیم. نتیجه آثاری را دیدیم که چه در حوزه ادبیات چه در حوزه سینما و چه در حوزه موسیقی؛ آثاری را که ارتباط خودشان را با تماشگر، با مخاطب و جامعه (حالا کلمه جامعه به نظر من خیلی اینجا مصداق بارزتری دارد) قطع کردند، ‌دیدیم چه آثاری به‌وجود می‌آورد. منصفانه می‌خواهم صحبت کنم نمی‌خواهم بگویم آثار، آثار بدی می‌شود. ممکن است آثار خوبی بشود و ممکن است یک آدم تصمیم بگیرد در یک سلول انفرادی باشد و اصلا با هیچ کس هم ارتباطی نداشته باشد و صرفا آن چیزی را فکر کند که در قطع ارتباط کامل با جامعه است. ولی فکر می‌کنم در مملکت ما و در ایران فعلی ما به نظر من انقدر اتفاقات تاریخی دارد می‌افتد و انقدر همه چیز سریعا تغییر می‌کند که کافی است که تو به همین جامعه و رودخانه وصل باشی تا خروشان بودن یک قسمتش را ببینی. در عین حال که یک قسمتی‌اش هم متاسفانه راکد و شاید ناامیدکننده باشد، ولی به نظر من وقتی آن قسمت خروشان را هم ببینی هم می‌توانی یک کمکی به آن جامعه بکنی و هم یک کمکی بگیری. این ارتباط دوطرفه به نظر من خیلی هیجان‌انگیز است.

** سینمای بدنه و محسن امیریوسفی. منظور از سینمای بدنه همان فیلم فارسی است. رابطه این دو تا چگونه خواهد بود؟ اصلا چگونه است؟
والا اگر این را بخواهیم صحبت کنیم باید یک مقدار برگردیم به عقب‌تر. من یک بحثی همیشه داشتم می‌گفتم وقتی شما درباره سینمای مستقل صحبت می‌کنید، با اینکه این عنوان را هم می‌شود رویش صحبت کرد، معمولا در همان قسمتی از آن سینما مستقل می گویم که ژست نیست. آن قسمتی که واقعا فیلم مستقل است. وقتی فیلم نمایش داده می‌شود می‌توانی با هر معیاری بگویی که این فیلم مستقل است. این به نظر من … ولی آن حالا به نظر من حواشی چیز دیگری است که جزو آفت سینمای مستقل است. ولی در سینمای مستقل همه جای جهان معمولا سینمای مستقلی در همه جای جهان سینمایی است که متفاوت از انگیزه‌ها و متفاوت از نوع نگاه و متفاوت از اقتصاد سینمای بدنه آن کشور است. در سینمای ایران چنین چیزی نیست. سینمای ایران ما در کنار سینمای بدنه که به نظر من عنوان محترمانه و بهتر و مناسب‌تری است و آن حالا به شوخی عنوان فیلم فارسی برده می‌شود ولی در کنار سینمای بدنه، ما یک سینمای دولتی هم داریم. سینمایی که حالا یک جاهایی عنوان سینمای ارزشی پیدا می‌کند و یک زمانی عنوان‌های دیگر پیدا می‌کند. ولی به نظر من محترمانه‌اش همان سینمای دولتی یا بخشنامه‌ای یا سینمای سفارشی به نظر من است که سینمای مستقل در مقایسه با این دو سینما باید هویت خودش را حفظ کند که به نظر من برای سینمای مستقل سخت‌‌تر می‌شود.
در این زمینه‌ای که حالا سوال شما بیشتر در مورد سینمای بدنه بود، ‌من فکر می‌کنم سینمای بدنه حالا خوشحالم از اینکه چند ماهی است که فروش فیلم‌های سینمای ایران بالا رفته و یک چیز مهمی را نشان داد که وقتی حال سینمای ایران خوب است که هر سه رکن و سه جزء سینمای ایران چه خوشمان بیاید چه بدمان بیاید، هر سه مدل سینمای ایران حالشان خوب باشد. هر وقت حال یکی‌شان بد باشد، حال کل سینمای ایران بد است. این اتفاق جذابی است. وقتی فروش‌های عید را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم فروش‌های سینمای ایران بالاست، ‌ولی فقط نصیب دو فیلم پرفروش اول نمی‌شود فیلم «من سالوادور نیستم» و «پنجاه کیلو آلبالو». در کنارش فیلمی مثل ابد و یک روز که کاملا شمایل یک فیلم مستقل است و در حوزه ای که ساخته شده فیلم درستی است و خیلی هم به نظر من دست‌مریزاد دارد به عوامل سازنده‌اش خصوصا سعید روستایی. می‌بینیم از قبالش همین فیلم ابد و یک روز هم پرفروش‌ترین فیلم اجتماعی تاریخ سینمای ایران می‌شود و در کنارش دوباره در آمارها فیلم دیگر هم هست که می‌بینیم فروش می‌کنند. می‌بینیم حال کل سینمای ایران خوب است.
به نظر من باید این را بپذیریم که باید کمتر به فکر تفکر حذفی باشیم، تفکر حذفی‌ای که فکر کنیم یک مدل سینما وقتی در یک مدل سینما هستیم، مدل دیگر باید از بین برود تفکر اشتباهی است و این ثابت شده است. ولی اینکه حد و حدودها را بدانیم به نظر من درست تر است که هر سینمایی برای خودش بتواند ارزش‌ها، معیار و نگاه خودش را داشته باشد و در عین حال عدالتی هم رعایت بشود. اینکه یک مدل سینما آزادی نداشته بداند که در یک سری سوژه‌ها به راحتی برود ولی یک مدل سینما اصلا نباید سمت آن سوژه‌ها برود. به نظر من این بی‌عدالتی وجود دارد که نهایتا تاثیرش در کل سینمای ایران است. مصداق بارز همان شعر معروف سعدی است که سینمای ایران هم واقعا بنی‌آدم؛ مثل یک آدم که تمام اعضای بدن باید سالم باشند که سینما حالش خوب باشد.

** چه اتفاقی بیفتد آشغال‌های دوست‌داشتنی آزاد می‌شود؟ آیا گشایش‌های سیاسی باید در مملکت اتفاق بدهد و صورت‌مساله سیاسی عوض بشود تا فیلم تو آزاد شود؟ یا نه، در همین حالت هم می‌تواند فیلم تو…
والا من در این چند سال دقت کردید صحبتی در موردش نکردم. چون فکر کردم به هر حال فیلمی که تمام مراحل قانونی‌اش را طی کرده و بعد از چندین و چند بار بازنویسی پروانه ساخت قانونی گرفته و قانونی ساخته شده و نظارت هم صورت گرفته، متاسفانه اتفاقاتی که افتاد همه‌شان…

** حالا چه اتفاقی بیفتد که این صورت‌مساله…
والا این جزو آن مسائلی است که باید از مسوولان بپرسید؛ از مدیرانی که باید مجوز بدهند. از آنها باید سوال بشود، من در مدت این سه سال را هم که دقت کنید سعی کردم بچه‌های مطبوعات همیشه لطف داشتند و همیشه سوال کردند و همیشه حرف زدند؛ همیشه مساله من این بوده که نمی‌خواهم فشاری به‌وجود بیاورم که مساله را پیچیده‌تر از این کند. ولی به یک اتفاق تلخی که رسیدم این است که بعد از سه سال فکر می‌کنم که بالاخره چه زمانی باید اتفاق بیفتد؟! وقتی ابتدای مشکلات در این دولت جدید است که امید زیادی هم بهش داشتیم، امیدوار هستم که در همین دولت (یعنی دقیقا امسال) مشکل فیلم حل بشود که این فیلم هم مثل خیلی از فیلم‌های سینمای ایران نمایش طبیعی خودش را داشته باشد و دیده بشود.

** از جواب دادن من در رفتی‌ها؟ جواب من را بده، چه اتفاقی بیفتد در مملکت، فیلم تو آزاد می‌شود؟ یعنی اینها با یک سکانس یا یک پلان مشکل دارند؟ یا با کلیت حرف فیلم مشکل دارند؟
نه. کلا اصلا من نمی‌‌دانم، اگر می‌دانست من این اتفاق را به وجود می‌آوردم. اگرهر اتفاقی باشد من ….
ببینید، صحبت‌ها بوده جلسات متعددی بوده و در این سه سال ادامه داشته همچنان آرام آرام…. حالا من یک چند وقتی هست که از بعد از جشنواره کمتر … رها کردم تا ببینم که واقعا چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. چون موضع من که مشخص است، من به هیچ وجه تحت هیچ شرایطی عوض نمی‌کنم.

** چه می‌گویند؟ واضح‌ترین…
واضح‌ترین من اصلا نمی‌خواهم در موردش صحبت بکنم. یعنی بحث سر این است که من اگر می‌خواستم سه سال پیش تمام اینها را می‌توانستم انجام بدهم. یک روزی یک جلسه مطبوعاتی گذاشته بشود، زمانی که در یک شرایط عادی باشد؛ یعنی زمانی که من بدانم فیلم را برای مطبوعات نشان دادم، دیده شده و بعد از آن شاید اگر صحبت از این سه سال بکنم که هیچ وقت هم نخواستم در موضع مظلوم‌نمایی باشم، ولی حرف‌هایی است که به نظر من خیلی از آنها را باور نخواهید کرد. اتفاقاتی که افتاد برای یک فیلمی که نهایتا نه قرار بود خیلی تافته جدا بافته از سینمای ایران باشد، ولی متاسفانه اتفاقی که برای آشغال‌های دوست‌داشتنی افتاد حتی اجازه یک اکران و یک نمایش به آن داده نشد که جدای از محتوای فیلم، حداقل کار عوامل فیلم دیده شود. فیلمی که حالا به هر حال هم بازیگران فیلم و هم فیلمبرداری، تدوین، VISUAL کامپیوتری فیلم، موسیقی فیلم … همه یک کار متفاوتی انجام دادند که سینمای ایران به نظر من کمتر تا حالا حداقل این تجربه از نظر فرم در سینمای ایران به جرات می‌توانم بگویم که نشده. نه در سینمای ایران و نه در …

** هر کس دیگری که بود تله‌تئاتر می‌ساخت.
هر اتفاقی. نمی‌دانم اصلا … تحلیل فیلم را الان چون اکران نشده نمی‌خواهم، ولی به نظر من حقش این نبود. ولی من به هر حال فیلم را رها نمی‌کنم، به هیچ وجه.

** باز هم محافظه‌کاری کردید.
نه. نه. من فکر می‌کنم من تمام جسارتم را در فیلم ها می‌گذارم. اینجا معمولا در این فیلمسازها عمدتا می‌بینم که موقع صحبت کردن خیلی جسورانه صحبت می‌کنند، ولی فیلم‌هایشان محافظه‌کار است. من برعکس هستم. من عمدتا برعکسم.

** احتمالا تیتر…
نه. نمی‌خواهم. سوء‌تفاهم نشود من اصلا نمی‌خواهم خرده‌ای به سینماگران دیگر بگیرم. قابل احترام هستند. اگر جسارتی داشته باشم ترجیح می‌دهم در کارهایم باشد نه در حرف زدنم که عمدتا هم حرف است.

** آینده فیلمسازی چه مسیری می‌پیماید؟ به‌عبارت دیگر با این برخوردهایی که باهات صورت گرفته، این برخوردها، این 19 سال توقیف بودن.
19 سال در 13 سال…

** موجب خودسانسوری در آثار بعدی‌ات می‌شود یا تو را ثابت‌قدم‌تر می‌کند؟
ببینید! اگر بگویم ثابت‌قدم‌تر تعبیرش در سینمای ایران لج‌بازی است. اگر بگویم خودسانسوری هم انگار یک شکست است. من خوشبختانه (باز برمی‌گردم به این 19 سال توقیفی که در این 13 سال تجربه کردم) یک چیزی را فهمیدم که خیلی از مسائل را با آرامش می‌شود حل کرد. مهم‌ترین دغدغه من فیلم ساختن بوده است،‌ اینکه سوژه‌هایی که دوست داشتم همیشه بتوانم آن طور که دلم می‌خواهد بسازم نه آنطور که دلشان می‌خواهد و تنها محور و اصولی هم که داشتم از نظر برخورد با کسانی که دلشان می‌خواهد یک مدل فیلمسازی را در سینمای ایران رواج بدهند که همه مثل هم باشند، تنها مساله‌ای که من داشتم «پایبندی به قانون» و «پایبندی به شورای پروانه ساخت» بوده که جزو اصولم بوده و همیشه هم پایبند بودم.
من یک فیلمنامه می‌توانم بنویسم و بدهم و آقایان بگویند نه. دیگر من سراغش نخواهم رفت. کلانجار می‌روم روی این فیلمنامه، سعی می‌کنم متقاعدشان کنم ولی اگر می‌گویم یک زمانی هست،‌ نمی‌سازمش. در این 19 سال توقیفی که در این 13 سال من داشتم، یک قسمتش (ای کاش یک روزی در موردش صحبت بشود) حوصله کنم وصف کنم که چقدر فیلمنامه‌هایی داشتم که رد شده و در موردش صحبت نکردم و چقدر فیلمنامه هایی داشتم که پروانه ساخت گرفتم و پروانه ساخت را از من پس گرفتند. اینها هم شاید بیانش جذابیت مطبوعاتی داشته باشد ولی برای من هیچ وقت جذابیت نداشتند. یعنی اینکه همیشه کاملا تابع آن چیزی بودم که قوانین هست ولی به هر حال فیلمنامه‌هایم مشخص است که چیست. یعنی از همان اول فیلمنامه مشخص است که به هر حال من اعتقاد دارم از خط قرمز نباید رد شد، ولی اعتقاد دارم به خطر قرمز باید نزدیک شد.
سینمای مستقل وظیفه دارد در کنار خط قرمز برود، چون اگر نرود سینمای بدنه که کیلومترها همیشه فاصله می‌گیرد و نهایتا بعد از چند وقت می بینی شرایط عوض می‌شود و خط قرمزها محدودتر می‌شوند و سینمای ایران دیگر نمی‌تواند اتفاق خوبی برایش بیفتد.

** سینمای ایران خود به خود به کجا می‌رود؟ با هدایت به کجا خواهد رفت؟ با مدیریت معقول به کجا؟
ببینید! گفتید مدیریت معقول، ‌به نظر من سینمای ایران دارد خودش را پیدا می‌کند تحت هر شرایطی. می‌بینیم که در تمام مسائل و مشکلاتی که پیش می‌آید کافی است فقط اطمینان به سینما و فیلمسازها باشد، همیشه در شرایطی که اطمینان به سینما و فیلمسازها بوده، هم سینمای ایران فیلم های خوبی ساخته و هم کسانی که منتظر فیلم‌های خوبی بودند نتایج خوبی گرفتند. در هر سه حوزه. من دارم هر سه حوزه را تاکید می‌کنم. چه سینمای دولتی، چه سینمای بدنه و چه سینمای مستقل ایران. دیدیم در هر سه حوزه وقتی اطمینان وجود داشته اتفاقات خوبی افتاده، ولی وقتی این عدم‌اطمینان باشد و وقتی این مدیریت وجود داشته باشد که در سال‌ها طی این چند دهه گذشته دیدیم،‌ دیدیم در سال‌هایی که شاید بحث‌های ممیزی شدید شده،‌ دیدیم که چه اتفاقات بدی افتاده، بعضی از وقت‌ها که یک قسمتی از این سه مدل سینما را مدیران توجه بیشتری به آن کردند، ‌دیدیم باز چه اتفاق بدی برای کلیت سینما افتاد.
مدیریت سینمای ایران کار ساده‌ای نیست،‌ قبول کنیم کار ساده‌ای نیست. ولی به نظر من علاوه بر سیاست و درایت، یک نزدیکی به هر سه گونه ای سینما را می‌خواهد. اینکه یک مدیری بخواهد از دل یکی از این مدل سینماها در چند دهه گذشته اگر از دل سینمای فقط دولتی یا از دل سینمای بدنه یا حتی از دل سینمای مستقل که هیچ وقت هیچ مدیریت متاسفانه نیامده ولی اگر هم می‌آمد به نظر من یک اشتباه بود. این مدیر باید هر سه گونه را هدایت کند بدون اینکه با هم دعوایی داشته باشند و تعارضی پیش بیاید، بتوانند در کنار هم جلو بروند.
استقبالی که مردم در چند ماه اخیر از سینما کردند که به نظر من دلایل متعددی داشت، به نظر من یک فرصت خوبی برای سینمای ایران به وجود می‌آورد که به نظر من سینمای ایران را وارد یک دوران تحولی بکند که الان شرایطش در سینمای ایران وجود دارد.

جفای مستند بر بزرگمرد تاریخ معاصر

لادن خاقانی

ایا ساخت پرتره از چهره های شاخص و مشاهیر تاریخ و سیاست جنون تاریخی می خواهد ؟ ایا نیاز ابتدایی برای شروع به کار اراده ای مبتنی بر علاقه مندی است ؟

عده ای از صاحب نظران رسانه و سینما نبود پژوهش گری و اطلاعات کافی درباره مفاخر را دلیل فقر سینمای مستند میدانند. و عده ای کمرنگ یا بیرنگ بودن حمایت های دولتی را مسبب اصلی میدانند . گره کور این ماجرا کجاست؟

پرتره نگاری نوعی از فیلمسازی است که به لحاظ ثبت و توصیف یک فصل یا تمامی زندگی و فعالیت های یک نفر با فیلم زندگی نامه ای نسبت دارد اگر چه می تواند تماما مبتنی بر زندگینامه نباشد. بعبارتی پرتره نگار همانند یک نقاش یا عکاس می کوشد تا تصویری از شخص موردنظرش فراهم آورد که همانند اوست.وی برای ثبت اثرش سینما را بعنوان مدیوم برمی گزیند.
حال سوال اینجاست به طور اخص در مورد چهره ای مانند مصدق با وجود منابع فراوانی که تاریخ علوم سیاسی در اختیار فیلمسازان پرتره نگار قرار می دهد چه موانعی وجود دارد که مستندسازان را از فعالیت در این حوزه دورنگه می دارد؟ این پرونده جفای مستند بر مصدق در پی پاسخ دادن به این چرایی هاست.

سرانجام روزی مجبور هستیم به کودتای 28 مرداد آن‌گونه بپردازیم که بوده و نه آن‌گونه که دوست داریم فکر کنیم. از نظر من مصدق یکی از شریف‌ترین، ملی‌ترین ومتدین‌ترین رجال سیاسی دویست سال اخیر در ایران است.
صادق زیباکلام

چرا تصویر مصدق در پرتره‌نگاری مستندسازان ایرانی طی شصت سال گذشته کم‌تر دیده می‌شود؟ آیا تمامی آن‌چه درباره صنعت ملی شدن نفت در ایران باید بدانیم به تصویر کشیده شده است؟ مصدق به‌عنوان نخست وزیر و یکی از تاثیر گذارترین رجال سیاسی دهه سی در تاریخ سیاسی پیش از انقلاب چه نقشی ایفا کرده است؟
لازم به نظر می‌رسد برای بازگشایی این پرونده به فرهنگ شناخت عناصر سینمایی رجوع کنیم و بار دیگر از «مستند» به عنوان یک گونه از اثر سینمایی تعریفی مکتوب داشته باشیم. مستند را ((گزارش و تفسیر خلاق واقعیت یا روشی برای خلق واقعیت می نامند که در آن بازیگر- اصلی- و صحنه- اصلی_ نسبت به برابرهای خیالی شان در شرح دنیایی که به مخاطبان معرفی می کنند راهنمایان بهتری هستند)).
این راهنمایی کجا به کار می آید؟ بدیهی است برای آن دسته از مخاطبان یک اثر که امکان دریافت تمامی منابع و اطلاعات مورد نیاز در مورد سوژه مطروحه را ندارند وبیشتر به واسطه روایات شفاهی که از نقل قول دیگران دریافت کرده اند به کلیت ماجرا پی برده اند ، تمامی آنچه ابتدا به ساکن در دست دارند خرده روایت های بازسازی شده اطرافیان است، اینجاست که تماشای یک فیلم مستند که براساس اسناد و مدارک، نطق ها، مکتوبات، دفاعیه ها، نامه نگاری ها، آرشیوی از عکس های مرتبط با موضوع، مجموعه گزارش ها، کتابهای موجود و … تهیه و تدوین شده حکم دایره المعارفی تصویری را دارد.
بنابر این چنانچه موضوع مستند به تصویر کشیدن چهره رجال سیاسی باشد مستند در یک گام موثر و رو به جلو افق دیدی را مقابل مخاطبانش قرار می دهد که حکم نشستن در کلاس درس تاریخ و علوم سیاسی معاصر را پیدا می کند، به شرط آنکه اسناد و مدارک مورد بحث و منابعی که ضمن بازسازی الگو به مخاطبان معرفی می شود از تحریف و قضاوتهای مبتنی برسلیقه سازندگان اثر محفوظ مانده باشد.
حالا جای طرح این سوال باقی می ماند که در حال حاضر و در مستندسازی از مفاخر تاریخی برای نسل بعد از انقلاب چه در چنته داریم؟ ایا در بازسازی تاریخ سیاسی شصت سال گذشته وزدودن غبار از چهره رجال شاخص سیاسی دربار پهلوی در فقر تصویری به سر می بریم یا دست پر و غنی ظاهر شده ایم. برای روشن شدن هر چه بهتر مطلب لازم به نظر میرسد زندگینامه محمد مصدق را به اختصار مرور کنیم.
مصدق السلطنه که بود؟!
میرزا محمد مصدق فرزند میرزا هدایت ا… آشتیانی وزیر دفتر ناصرالدین شاه بود. مردی از خاندان بختیاری مستوفیان آشتیانی که با شاهزاده خانم نجم السلطنه نوه عباس میرزا ولیعهد قاجار و نایب السطنه ایران وصلت کرد. به عبارتی مادرمصدق دختر عموی ناصرالدین شاه قاجار، دختر شاهزاده فیروز میرزا نصرف الدوله بود که بعد ها بیمارستان نجمیه تهران را بنیان گذاری کرد.
در تاریخ 1 شهریور 1271 خورشیدی پدر میرزامحمد درگذشت و پسر بزرگش میرزا حسین- برادر ناتنی مصدق- که سالها به دلیل بیماری پدر وظایف سامان دادن به امور دفتری ناصرالدین شاه را برعهده داشت جانشین پدرشد.
میرزا علی و میرزا محمد، پسران دیگر میرزاهدایت ا… که پس از پدر حقوق بگیران دستگاه دولتی شده بودند به ترتتیب “موثق السلطنه” و”مصدق السلطنه” نام گرفتند.
از تاریخ 16 دی ماه 1273 تا 8 اردیبهشت 1274 مظفرالدین میرزا که در سمت ولیعهدی به سر می برد و به رسم معمول دوران قاجار فرمانروای آذربایجان بود ودر تبریز زندگی می کرد به همراه اطرافیان خود به تهران سفر کرد. دراین دوران نجم السلطنه مادرمیرزا محمد برای دومین بار با میرزا فضل ا… خان وکیل الملک منشی باشی ولیعهد ازدواج کرد و در بهار 1274 خورشیدی به همراه شوهر خود و مصدق جوان از تهران به تبریز نقل مکان کرد. مصدق بیش از یکسال در تبریز زندگی کرد و آشنایی او به زبان آذری ماحصل این دوران بود.
مصدق السلطنه در سال 1287 خورشیدی برای ادامه تحصیل عازم فرانسه شد و پس از پایان تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سوئیس رفت و بعد از فارغ التحصیلی با درجه دکترای حقوق از دانشگاه حقوق نوشتاتل به ایران بازگشت. موضوع پایان نامه دکترای وی وصیت در فقه اسلام و مذهب شیعه بود.
مصدق نخستین ایرانی است که موفق به اخذ مدرک دکترای حقوق در ایران شد. وی در سال 1293 خورشیدی علیرغم داشتن تابعیت سوئیس به ایران بازگشت و در کرسی تدریس در مدرسه علوم سیاسی تهران ایستاد.
وی همزمان با تدریس به نشر و تألیف آثاری از جمله «کاپیتولاسیون و ایران» ، «دستور محاکم قضایی» و «شرکت های سهامی در ایران» مشغول شد و به مدت یکسال در انتشار مجله ای حقوقی- اقتصادی با روزنامه نگاران آن زمان منجمله شیخ محمدعلی طهرانی (کاتوزیان) همکاری داشت.
جایگاه مصدق در دوران رضاخان چگونه بود؟
مصدق در سال 1302 کتاب حقوق پارلمانی در ایران و اروپا را تألیف کرد و در دوره های پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. در آن دوران طرفداران رضاخان که آن زمان رئیس ا لوزرا بود در تلاش بود حکومت ایران را به جمهوری تغییر دهد اما بامخالفت ایت ا… مدرس و ملک الشعرای بهار نتوانست موفق شود. در نهایت در تاریخ 21 آذرماه سال 1306 نمایندگان پنجمین دوره مجلس شورای ملی (انقراض دو دهه قاجاریه و خلع احمدشاه) را به رای گیری نمایندگان گذاشتند که از مجموع 85 نماینده حاضر، 80 نقد رای مثبت دادند. از بیست نماینده مخالف تنها 4 نماینده در مخالفت علنی با انقراض قاجاریه نطق خود را بیان کردند که یکی از ان چهار نفر مصدق بود.
خلاصه استدلال مصدق در این باره این بود که سردار سپه پس از تثبیت موقعیتش به عنوان زمامدار حکومت به جایگاهی که قانون اساسی برای پادشاه در نظر گرفته اکتفا
نمی کند و تبدیل به یک حاکم مستند خواهد شد و مشروطیت زیر سوال خواهد رفت.
علیرغم خطابه های مخالفان با انقراض پادشاهی قاجاریه رضاخان ملقب به سردار سپه که نخست وزیر وقت بود به پادشاهی رسید. با آغاز پادشاهی رضاخان که حالا رضاشاه پهلوی بود مصدق به دلیل ادامه مخالفت با دستگاه حاکمه خانه نشین واز تدریس در دانشکده منع شد. وی در اواخر سلطنت پهلوی به زندان افتاد که با وساطت “ارنست پرون”که از دوستان ولیعهد بود آزاد شد، اما تحت مراقبت های امنیتی حکومت مجبور شد در احمدآباد که ملک شخصی اش بود سکونت کند. عمده اقدامات سایسی مصدق پس از شهریور 1320 وسقوط رضاشاه در انتخابات چهاردهمین دوره تشکیل مجلس شورای ملی شکل گرفت.
مصدق از نخست وزیری تا کوتای 28 مرداد
مصدق در تاریخ 15 اردیبهشت 1330 توانست از میان 102 نفربا کسب 99 رای موفق، رای اعتماد مجلس شورای ملی را کسب کند و در سمت نخست وزیر بایستد. اما پیش از بررسی روند نخست وزیری وی لازم است تاریخ سیاسی ایران را در پایان دوران قاجاریه مرور کنیم.
در سال 1280 قراردادی توسط دربار قاجار به امضا رسید که به قرارداد “دارسی” معرف شد و به مدت نیم قرن استعمارگران انگلسی را بر حیات سیاسی اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایران مسلط کرد. قرارداد دارسی بار دیگر در سال 1312 تمدید شد تا با انحصار و دست اندازی بر منابع کشورهای نفت خیز به تمرکز تولید و تسلط سرمایه برای غارتگران خاورمیانه منجر شود. حاکمیت مطلق دولت بریتانیا بر صنعت نفت ایران تا اواسط قرن بیستم میلادی ادامه داشت با این حال فقط از واپسین سالهای جنگ جهانی دوم به بعد بود که منافع نامشروع استعمارگر پیر جهان در روندی تدریجی ولی مداوم از سوی مردم کشور و بخصوص سندیکای کارگران نفت جنوب خورستان مورد اعتراض قرار گرفت. روندی که با تداوم یافتن مبارزات کارگری و پیوستن گسترده مردم به تظاهرات به ملی شدن صنعت نفت در تاریخ 29 اسفند 1329 منجر شد. اگرچه در مقابل مبارزات اصناف کارگری کشتارهای 23 تیر 1325 و 30 تیر 1331 اتفاق افتاد با این همه در رأس این ایستادگی ملی دکتر محمدمصدق حضوری پابرجا داشت. ملی شدن صنعت نفت ایران برای انگلستان ضربه غیر قابل جبرانی به شمار می آمد، به ویژه آنکه ملی شدن صنعت نفت ایران نیروی محرکه ای برا ی مردم دیگر کشورهای منطقه محسوب می شد و آنان را وا می داشت برای کسب حقوق خودبه پا خیزند.
همانگونه که فریبرز رییس دانا _اقتصاد دان_ در این گزارش تحلیلی اشاره می کند: به گواهی تاریخ استقلال طلبی کشورهای نفت خیز جهان سوم از عملکرد مصدق در قبال انگلستان و امریکا نشات گرفت وگرنه ایران هم به سرنوشتی مشابه کشورهای عرب همسایه دچار میشد و چنانچه می خواست مستقل عمل کند باید اوپک را تشکیل میداد ، در غیر اینصورت تشکیل دهندگان اوپک در زمانیکه کمپانی نفت انگلستان هر بشکه نفت خالص ما را به قیمت نازل شصت سنت میخرید دلشان به حال مردم ما نمی سوخت.
با رشد جنبش های مردمی محافل وابسته به بیگانگان برای سرکوب اراده ملی تلاش های تازه ای را آغاز کردند و همزمان فشارهای سیاسی و اقتصادی دولت بریتانیا افزایش می یافت تا جایی که با اعزام ناوگان جنگی به خلیج فارس این فشارها ابعاد نظامی به خود گرفت.در چنین موقعیتی احزاب کارگری با اعتصاب های پیاپی سعی در تحکیم موقعیت سیاسی دکتر مصدق داشتند. رشد و اتحاد جمعی احزاب و سندیکاهای کارگری باعث شد که نیروهای سازش کار از صف مدافعان جنبش ملی شدن صنعت نفت خارج شوند وبه توطئه چینی های غیرعلنی بپردازند و حتی عنوان کنندکه حاضر هستند بر علیه مصدق با دولت انگلیس کنار بیایند. این افراد بعد از جدا شدن از جنبش ملی بر علیه نیروهای ترقی خواه دست به فعالیت گسترده ای زدند که سرانجام به دنبال وقوع چندکودتای نافرجام ضربه نهایی را در تاریخ 28 مرداد 1328 بر مبارزات مردمی فرود آوردند.
مصدق بلافاصله پس از انتصاب به سمت نخست وزیری و تشکیل کابینه اجرای خلع ید از انگلیسی ها را در دستور کار کابینه اش قرار داد و هیاتی را به ریاست” مهدی بازرگان” که از اعضای کابینه اش بود به ابادان فرستاد
بیرون راندن شرکت انگلیسی «بریتیش پترولیوم» از سکوهای نفت جنوب کشور باعث اعتراض دولت بریتانیا شد و با شکایت دولت انگلیس به شورای امنیت سازمان ملل مصدق برای دفاع از حقوق ایران راهی نیویورک شد. نتیجه این منازعه ی تاریخی به نفع ایران به پایان رسید و شورای امنیت ادله ایران در احقاق حقوق ملت خودرا پذیرفت. یک سال بعد سخنرانی تاریخی مصدق در دادگاه بین المللی لاهه علیرغم آنکه در راس کرسی قضاوت دادگاه قاضی انگلیسی- سرآرتور مک نایر- نشسته بود موجب شد شکایت بریتانیا به نتیجه نرسد و مصدق به وکالت از مردم ایران پیروز این میدان شود.
از مهمترین و تأثیرگذارترین اقدامات مصدق طی دو دوره نخست وزیری اش در مجلس شانزدهم و هفدهم شورای ملی علاوه بر حق اکتشاف، استخراج و بازرگانی در جریان ملی شدن صنعت نفت می توان موارد زیر را نام برد:
ملی شدن شیلات و کشتی رانی- اجرای قانون خلع ید از دولت انگلیس در صنایع نفت ایران- ملی شدن مخابرات- تأسیس بندر آزادبوشهر- لایحه مجازات به سبب پاسخ خلاف واقع که تعیین مجازاتی برای دروغگویی است- قانون استقلال کانون وکلا- تأسیس سازمان نقشه برداری- قانون صدور چک- ایجاد سازمان تربیت بدنی و پیش آهنگی ایران.
همچنین از مهمترین وقایع سیاسی دوران اول نخست وزیری وی در مجلس شانزدهم ترور منجر به کشته شدن سپهبد حاجیعلی رزم آرا- رئیس ستاد ارتش دولت رضاخان- به دست فدائیان اسلام بود که در مسجد شاه اتفاق افتاد.
مصدق از دادگاه نظامی تا احمد آباد
مصدق پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 در دادگاه نظامی محاکمه شد و علیرغم دفاعیه مستندی که از اقدامات و دیدگاههای خود ارائه کرد به سه سال زندان محکوم شد. اعتقاد وی در زمان زمامداری رضاشاه هم بر این پایه استوار بود که شاه باید چهره ای نمادین برای وحدت ملی باشد و برهمین اساس در دوران نخست وزیری کوشید تا قدرت محمدرضا شاه پهلوی را به چهارچوب مشخص شده در قانون اساس محدود کند. وی در اولین جلسه برگزاری دادگاه خود خطاب به رئیس دادگاه گفت: «نسل کنونی و نسل آینده جواب ابهامات را به ایشان (دادستان) و امردهند گان شان و به اعقاب ایشان یا به آنان که ایشان را تشویق به این کارکرده اند خواهند فهماند که نمی شود دیگر بیگانگان را بر این مملکت مسلط کرد و هرگز نخواهند گذاشت که این آلت های فعل رابه قول آقای سرتیپ آزموده در کیفرخواست بیگانگان بر توسن مراد سوار کنند». ابراز نظر صریح مصدق در دادگاه نظامی دوران پهلوی علیرغم حکم تبعید مصدق پس از محکومیتش به احمدآباد در شرایط فعلی کشور قابل بازخوانی و تأملی عمیق است، زیرا چندی پیش- زمستان سال گذشته- وزارت امور خارجه آمریکا اعلام کرد که انتشار جلد تازه کتاب اسناد تاریخی سیاست خارجی این کشور را که به موضوع دخالت سیا در کوتای 28 مرداد 1332 علیه دولت دکتر مصدق در ایران می پردازد تا زمانی نامعلوم به تعویق انداخته است تا انتشار این اسناد بر مذاکرات هسته ای 1+5 با ایران تأثیر منفی نگذارد!
دکتر مصدق در طول محاکمه حتی یک بار دادستان محکمه را با عنوان آقای دادستان خطاب نکرد و همواره اورا «این مرد» خطاب می کرد. او در آخرین دفاعیه خود گفته بود که طبق قانون اساسی، رئیس دولت ایران تنها با رای عدم اعتماد مجلس می تواند بر کنار شود. بنابراین بر کنارکردن او یک کودتا بوده و او نخست وزیر قانونی کشور است و این کودتا گران هستند که باید بر کرسی اتهام بنیشینند نه او. جلیل بزرگمهر وکیل تسخیری مصدق در دادگاه نظامی در کتابی که تحت عنوان «مصدق در محکمه نظامی» نوشت اتهام وی را بدین شرح عنوان می کند: اتهام مصدق سوء قصد به منظور برهم زدن اساس حکومت و تحریک مردم در جهت مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت بود این اتهام از اینجا ناشی می شود که مصدق در روز 25 مرداد 13325 در مقام نخست وزیر فرمان عزل خود را از نخست وزیری که توسط محمدرضا شاه پهلوی صادر شده بود قبول نکرد و به اجرا نگذاشته بود.
آنگونه که جلیل بزرگمهر در خاطرات خود می نویسد گفت و گوهای دادگاه مصدق بسیار تراژیک بوده است. نخست وزیر ایران بارها در طول دفاع از عملکرد خود با خشم فریاد می کشد: [(( آقای رئیس دادگاه خیال می کنید من دیوانه هستم. همه اش که نمی شوداز روی ماده قانون صحبت کرد. اگرشما حکمی بدهید و بگوئید «نفهمیدم» مسئول هستید. من باید شما را روشن کنم و شما باید وجدان خود را قاضی کنید. من از این نظر دفاع نمی کنم که دادگاه مرا تبرئه کند زیرا محکومیت ناشی از ایمان و عقیده محکومیتی که نتیجه آزادی و استقلال ممکلت است چیزی نیست که مرا متأثیر کند، بلکه موجب خوشوقتی و افتخار من است. بر فرض که از زندان خلاص شوم، در خارج چه تأمین جانی دارم؟ اگر در زندان مرا از بین ببرند همه خواهند فهمید که دست چه اشخاصی وبا چه سیاست هایی در کار بوده است)).
با این همه مصدق پس از پشت سرگذاردن سه سال زندان و بازگشت به ملک خوددر قلعه احمدآباد تا پایان عهد زیرنظارت شدید ساواک در انزوا زیست و در 14 اسفند 1345 بر اثر بیماری سرطان در سن 84 سالگی زندگی پرفراز و نشیب اش را بدرود گفت.
ایا مستند در حق مصدق جفا کرد؟
پرتره نگاری از چهره های شاخص یک سرزمین بدون شک به دلیل نیاز گسترده به تحقیق و پژوهش در جزئیات زندگی افراد پروسه ای پیچیده و زمان بردارد حتی تعریف جامع و دقیقی هم ندارد. پرتره نگاری نوعی از فیلمسازی است که به لحاظ ثبت و توصیف یک فصل یا تمامی زندگی و فعالیت های یک نفر با فیلم زندگی نامه ای نسبت دارد اگر چه می تواند تماما مبتنی بر زندگینامه نباشد. بعبارتی پرتره نگار همانند یک نقاش یا عکاس می کوشد تا تصویری از شخص موردنظرش فراهم آورد که همانند اوست. وی برای ثبت اثرش سینما را بعنوان مدیوم بر می گزیند.
حال سوال اینجاست به طور اخص در مورد چهره ای مانند مصدق با وجود منابع فراوانی که تاریخ علوم سیاسی در اختیار فیلمسازان پرتره نگار قرار می دهد چه موانعی وجود دارد که مستندسازان را از فعالیت در این حوزه دورنگه می دارد؟
آیا مستندسازان ایرانی دکتر مصدق را مورد جفای آگاهانه قرا رداده اند؟ و در نهایت اینکه اراده خلق اثر درباره رجال سیاسی تاریخ معاصر تحت تأثیر چه عواملی است؟
با جمعی از چهره های مطرح سینما و سیاست در ادامه این پرونده به گفت و گو نشسته ایم که در ادامه می خوانید:
منوچهری مشیری- محقق،پژوهشگر و مستندساز
تصور من بر این است که در پرتره نگاری درباره رجال سیاسی یا هر چهره ماندگار دیگری سرمایه گذاری مهمترین مسئله است که باید تهیه کننده زمینه ساز این اقدام شود. به عنوان مستندسازی که حداقل بیست پرتره از چهره های ماندگار فرهنگ و ادب از جمله علامه دهخدا، پروفسور رضا، دکتر شهیدی و استاد معین ساخته ام معتقدم الزامی است که سرمایه گزاران از سوی مراکز دولتی دعوت به کار شوند. مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی اعلام آمادگی کند، زیرا برای ساخت یک زندگی نامه حداقل سی میلیون تومان سرمایه ابتدایی لازمه شروع کار است. مسلما با دعوت به کار از سوی تهیه کننده آنهایی که سفارشی کارند پا پس می کشند و افراد علاقه مند به پژوهش پروژه ای نظام مند را به سرانجام می رسانند. اتفاقی که در مورد ساخت پرتره دکتر معین و علاقه دهخدا برای من رخ داد همین طور بود. به سراغ افراد صاحب نظر ومنابع پژوهشی رفتم. همسر و دختر دکترمعین را پیدا کردم و اثری که مدنظرم بود را ساختم. بازخوردها پس از تولید مستند علاقه دهخدا هم عالی بود. مطلب انتقادی که روزنامه همشهری در مورد ساعت پخش این مجموعه مطرح کرد و تیتر زد «دهخدا در نیمه شب» دلیلی بر تاثیر گذاری پرتره بود، چونکه این مجموعه ساعت دوازده شب پخش می شد بخش زیادی از مخاطبانش را از دست میداد. کارگردان باید مسیر درست را پیدا کند، طرح مشخصی به تهیه کننده بدهد و تهیه کننده اعلام آمادگی کند. ابتدا به ساکن به هیچ مستندسازی نمی شود گفت چرا درباره فلان شخص چیزی نمی سازی.
خسرو سینایی- کارگردان سینما و مستندساز
دلیل این که چرا طی شصت سال گذشته پرتره ای از مصدق ساخته نشده که به وجوه مبهم شخصیت وی بپردازد به این خاطر است که در شرایطی که هنوز تاریخ تکلیف ماجرا را مشخص نکرده ساخت اثری با این مضمون سخت است و احتیاط میطلبد. زیرا جایگاه رجال سیاسی هم عصر با فیلمساز جایگاهی حساسیت برانگیز است و ممکن است به سادگی سمت و سویی مخالف با ایده اولیه بگیرد. پیش از شروع به کار باید مشخص کنیم آیا تاریخی که پشت سرگذاشته ایم به اندازه کافی صیقل داده شده یا نه؟ پرتره نگاری که در جایگاه کارگردانی می ایستد از چه زاویه ای قرار است به کنه زندگی یک رجل سیاسی نگاه کند. جواب در چنین سوالاتی نهفته است. در این که مصدق پیش و پس از نخست وزیری و در کشاکش کودتای 28 مرداد از کدام دیدگاه قرار است بررسی شود. من چنین تجربه ای را پس از ساخت فیلم سینمایی «گفتگو با سایه» از سرگذراندم. فیلمی که بناست داستان کتاب «بوف کور» هدایت را تحلیل کند در عمل از سوی طبقه روشنفکر پس زده شد، اما کسی حاضر نشد بیاید بنشیند درباره فیلم گفتگو کنیم و نقاط ضعف و قوت اثر را بشکافیم و بعد بگوید سینایی اشتباه کرده است. چونکه در فرهنگ ما بحث به منظور تحلیل اثر معنی ندارد. در بین تمام چهره های شاخص فرهنگ و هنر و سیاست بت سازی هایی کرده ایم که حالا نمی توانیم به آنها نزدیک شویم . در یک کلام در حوزه خلق اثر هنری به ویژه پرتره نگاری و مستندسازی نتوانسته ایم از شر قهرمان سازی خلاص شویم.
تحلیل منصفانه و ارزیابی بی طرفانه مساوی با عدم احترام به یک فرد یا واقعه نیست. پیش از ساخت «گفتگو با سایه» عده ای به من متذکر شدند که هنوز وقتش نرسیده که درباره هدایت حرف بزنی و جواب من این بود که نمی خواهم از او بت بسازم و یا بت شکنی کنم. نسل های بعد از ما می آیند و می روند و درباره چهره هایی مانند هدایت در مدیومی با تأثیرگذاری سینما نااگاه میمانند. در مورد مصدق هم ممکن است فیلمی ساخته شود که بعد از گذشت بیست سال از ساختن اش شرمنده شویم. برای آنکه جفایی درباره چهره های ماندگار رخ ندهد و ازهزاران جهت مورد اغماض قرار نگیرند چاره ای نداریم جز آنکه تحلیل های بی طرفانه از تاریخ را بپذیریم.
ارد عطاپور- تهیه کننده- کارگردان و مستندساز
در مورد مشاهیر ایران به خصوص چهره های سیاسی پرتره کم ساخته شده است و این موضوع قابل کتمان نیست.
هر سال در جشنواره (سینما حقیقت) تعدادی مستند نمایش داده می شود که از بین آنها پرتره های به کارگردانی جواد میرهاشمی مثال خوبی است که درباره استاد باستانی پاریزی- محقق، مورخ و ایران شناس برجسته- ، زنده یاد ایرج افشار- پژوهشگر فرهنگ و تاریخ و ادبیات فارسی- سیمین دانشور و سیمین بهبهانی ساخته شده است.
منوچهر مشیری درباره دکتر معین و علامه دهخدا مستند ساخته و همینطور با تلاشی بسیار قابل احترام چهره ای از زندگی و آثار دکتر بدرالزمان قریب که از مشاهیر زبان شناسی بوده را شناسانده است.
آثاری که همگی به پژوهش و پیگیری دقیق برای ثبت اثر نیازمندند. اما این که چرا درباره مصدق اثری در خور تأمل ساخته نشده دلیل بسیار است. تا پیش از انقلاب و قبل از سال 57 مصدق خط قرمز آن زمان محسوب می شد و هر درخواستی در ارتباط با وی بی سرانجام و ناکام می ماند. از طرفی تجهیزات و امکانات مالی فیلمسازی آن دوران به وسعت امروز نبود و انقلاب دیجیتال هنوز در صنعت فیلمسازی پا نگرفته بود.
افراد بضاعت پرتره نگاری نداشتند و عمده دسترسی مستندسازان به منابع مکتوب خبری و آرشیو قدیمی عکس ها بود که اگر امروز قصد بازسازی همان ارشیو های به جامانده از گذشته را داشته باشیم بسیار پرخرج و وقت گیر خواهد بود.
آنچه درباره وقایع نخست وزیری مصدق بین سالهای 30-32 و صنعت ملی شدن نفت ساخته می شد هم بیشتر نگاهی منتقدانه به حکومت پهلوی را بازتاب می داد که آنها را نمی شود پرتره نگاری محسوب کرد.
یک نمونه خوب از پرتره نگاری درباره مصدق، مستندی با عنوان «مصدق دراحمدآباد» به کارگردانی “فرهاد وراهرام” است که به فصلی از زندگی مصدق بعد از تبعید می پردازد. مجموعه گفت و گوهایی با اطرافیان مصدق است، م اطلاعاتی درباره واپسین سالهای عهد دولتمردی می دهد که علیرغم عمری مبارزه ملی به جای قدر دیدن در قلعه ای منزوی و محصور شده است. وراهرام در این مستند عطش آن عده ای را سیراب می کند که علاقه مندند مصدق بین سالهای 29-32 خورشیدی را از منظر دوربین تماشا کنند.
یک نمونه دیگر مستندی با نام «سه فصل از بهارستان» است که به 3 مقطع از مجلس شورای ملی آن زمان می پردازد. همینطور مستند «صدویک سال بلدیه تهران» هم نمونه دیگری است. ولی در مورد مهندس بازرگان که از اعضای ارشد کابینه مصدق بود مستندی ساخته نشده است و همینطور درباره دیگر رجال سیاسی مطرح حال حاضر. چرا راه دور برویم حتی در مورد رهبر انقلاب اسلامی از دوران کودکی ، ارتباط با خانواده شان و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ایشان کاری ساخته نشده که بتوان انگشت اشاره بر آن گذاشت. این نکته بسیار مهمی است که در نظر داشته باشیم منظوراز پرتره نگاری گزارش دادن نیست. فیلمساز باید رابطه فرد رابا جامعه نشان بدهد. مسلما اینجا ابتدا به ساکن اجازه داشتن از شخص موردنظر مطرح است و در قدم های بعدی تمایل فیلمساز و در نهایت پشتیبانی مدیریت سازمان های مربوطه از فیلمساز فصل نهایی ساخت اثر را رقم می زند. بسیاری از مواقع اتفاق افتاده که با تغییر مدیریت سازمان های و ارگانهای حامی اثر که فصل به فصل در ایران جابه جایی کلان دارد پروژه ای عظیم متوقف می شود یا به دست انداز می افتد. این دلایل موانعی را ایجاد میکند که هم پیش و هم پس از انقلاب به اشکال متفاوت سینمای واقع نگر و مستند را تحت الشعاع قرارداده است.
دو سال پیش فیلمی درباره زندگی «بی نظیر بوتو» در جشنواره سینما حقیقت به نمایش درآمد وامسال هم پرتره ای از «خوزه موخیکا» رئیس جمهور اروگوئه به نمایش گذاشته شد که تأکیدی بر ساده زیستی وی داشت. اما می بینیم که تا به حال از احمدی نژاد اثری ساخته نشده در حالی که پرداختن به زوایایی نادیده زندگی دولتمردی که طی هشت سال ریاست جمهوری درصدر اخبار جهان قرارگرفتت خالی از جذابیت های بصری نیست.
یک پرتره می تواند به گونه ای تولید شود که مخالف و یا موافق جریان های سیاسی روز باشد، چنانچه در مورد مصدق هم چنین است.
اسماعیل منصف- تدوینگر سینمای مستند و تجربی
به اعتقاد من سینمای مستند در کشور ما خصوصی نیست و بخش اعظم سینمای مستند از بودجه های عظیم دولتی تغذیه می شود تا فعالان فرهنگی و سرمایه گذاران خصوصی و بالطبع پس از ساخت هر اثر مستندی اکران عمومی اثر هم تحت تسلط ارگانها ونهادهای دولتی قرار می گیرد.
ناخودآگاه مستندسازی سفارشی به سمت و سویی حرکت می کند که حکومت تبیین می کند. در دهه بیست و سی در شوروی سابق نیز سینما مانند دیگر وسایل ارتباطی جمعی ابرازی در دست دولت بود. ابرازی تماما سیاسی با پشتوانه های سیاسی. ناگفته مشخص است که تهیه کننده زمانی وارد جرگه اقتصادی ساخت یک مستند می شود که بازگشت سرمایه اش را حتمی بداند. برای او فوکوس کردن بر تصویر روز جامعه ایرانی معاصر جذابیت دارد و نه پروژه ای که می داند در بازار داخلی و همینطور جشنواره ها و گردهمایی های هنری بین المللی خریداری ندارد. ساخت پرتره از چهره های شاخص و مشاهیر تاریخ و سیاست جنون تاریخی می خواهد که افراد انگشت شماری از ابتدای به این جنون استقبال می کنند.
من مورخ وسیاستمدار نیستم ولی می دانم در شأن دولتمردی مانند مصدق نیست که در چارچوب سلایق فردی و جریان های دولتی محصور شود. اینجا بحث تقابل بین ملیت و مذهب مطرح است که مسلما عنصر قالب در چهارچوب فعالیت های رسانه ای در کشور ما ریشه عمیق در اموزه های مذهبی دارد، در حالی که مصدق بیش از انکه چهره ای مذهبی قلمداد شود یک چهره شاخص ملی گراست. مشکل از جایی نشأت می گیرد که واقعیت تاریخ نمود عینی پیدا می کند. پرتره نگاری ایستادن بر یک بام دوهوا نیست. بنابراین تا زمانی که فیلمسازان ما با فراغت خاطر و قائم به ذات عمل نکنند باید دست نگه داریم. فردایی باید فرا برسد وقتش که برسد عاقبت به خیر می شویم!

سیدمحمدمهدی طباطبایی نژاد- مدیرعامل مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی
درباره شخصیت های سیاسی نمی توان به صراحت قضاوت تاریخی انجام داد. شخصیت های سیاسی نقد برانگیزاند. نقطه نظرهای چندوجهی ایجاد می کنند. قضاوت در این باره متناقض است وگرنه درباره مصدق امسال و طی برگزاری جشنواره حقیقت مستندی به نمایش درآمد با نام «محاکمه» ساخته احسان عمادی که بر اتفاقات شب کودتای 28 مرداد تا زمان برپایی دادگاه بدوی مصدق متمرکز بود. عمادی در جریان ساخت محاکمه و پیداکردن منابع موردنظرش با آنکه نتوانسته بود شاهد زنده ای از آن روز پیدا کند با استناد به اسناد و تصاویر ارشیوی صدا و سیما مستندی
نیمه بلند ساخته است . در همین سال جاری پرتره ای دکتر ایرج افشار تحت عنوان «فرزانه فروتن ایران مدار ما» تولید و نمایش داده شد.
پس می بینید که با وجود نقصان در این حوزه نسبت به آن بی توجهی نکرده ایم. منتهی ساخت و تولید مجموعه های مستندداستانی در حوزه وظایف مرکز گسترش نیست. اولویت ما برای تهیه و تکمیل مستندهای تک قسمتی است. اتفاقا درباره دکتر مصدق دست خالی نیستیم و چه بسا باید بر چهره های شاخص دیگر حوزه ها از جمله ادبیات و تاریخ و باستان شناسی تمرکز و ابهام زدایی کنیم.
در بخش سرمایه گذاری و اعتبار بخشیدن به مستندسازان، ترجیح بنیادهایی که از بودجه دولت سهم می گیرند بر این است که بودجه برای پژوهشگران صرف شود. آن عده ای که با رفتارهای سمپات می آیند اثری بسازند که هیچ ماحصل کارشان درباره زندگی یک شخصیت سیاسی یا فرهنگی قابل نقد نباشد قابل اعتماد نیستند و در مقابل مستند سازانی هم که با روحیه ای متفاوت دو چندان پرهیزکاری می کنند اثر شان مشئون به شأن نخواهد بود. به اعتقاد من ضعف اصلی در تحقیق و پژوهش است. تاریخ نه به کارگردان سمپات نیازمند است و نه به یک نگاه منتقدانه معارض با مفاخر. این هر دو رویکرد آسیب زاست و در نهایت باز هم خوشایند عده ای نخواهد بود.

سوتیتر : مصدق در اولین جلسه برگزاری دادگاه خود پس از کودتای بیست و هشت مرداد خطاب به رئیس دادگاه گفت: «نسل کنونی و نسل آینده جواب ابهامات را به ایشان (دادستان) و امردهند گان شان و به اعقاب ایشان یا به آنان که ایشان را تشویق به این کارکرده اند خواهند فهماند که نمی شود دیگر بیگانگان را بر این مملکت مسلط کرد و هرگز نخواهند گذاشت که این آلت های فعل را بر توسن مراد سوار کنند.
سوتیتر: در شرایطی که هنوز تاریخ تکلیف ماجرا را مشخص نکرده ساخت اثری با این مضمون سخت است و احتیاط میطلبد. زیرا جایگاه رجال سیاسی هم عصر با فیلمساز جایگاهی حساسیت برانگیز است و ممکن است به سادگی سمت و سویی مخالف با ایده اولیه بگیرد.

سوتیتر: تا پیش از انقلاب و قبل از سال 57 مصدق خط قرمز آن زمان محسوب می شد و هر درخواستی در ارتباط با وی بی سرانجام و ناکام می ماند. از طرفی تجهیزات و امکانات مالی فیلمسازی آن دوران به وسعت امروز نبود و انقلاب دیجیتال هنوز در صنعت فیلمسازی پا نگرفته بود.
تا سه دهه پیش افراد بضاعت پرتره نگاری نداشتند و عمده دسترسی مستندسازان به منابع مکتوب خبری و آرشیو قدیمی عکس ها بود که اگر امروز قصد بازسازی همان ارشیو های به جامانده از گذشته را داشته باشیم بسیار پرخرج و وقت گیر خواهد بود.
آنچه درباره وقایع نخست وزیری مصدق بین سالهای 30-32 و صنعت ملی شدن نفت ساخته می شد هم بیشتر نگاهی منتقدانه به حکومت پهلوی را بازتاب می داد که آنها را نمی شود پرتره نگاری محسوب کرد.

سوتیتر: کسی که به بهانه درگیر نشدن در بازی های سیاسی از فعالیت فرهنگی هنری پا پس می کشد ایا به این بلوغ نرسیده که پشت هر لقمه نانی که هر صبح به دهان می گذاریم سیاستی در کار است . ایا نمی داند برگزاری یک نمایشگاه نقاشی اتفاقی سیاسی است. درس دادن و درس خواندن در دانشگاه هم همین طور. نسل جوان اگر چهره حقیقت را در عملکرد ازادانه متولیان فرهنگ وهنر نبیند چطور باید مفاخر کشورش را بشناسد؟

آسیب‌شناسی مستندهای تاریخی ایران

(بی‌توجهی به تاریخ گذشته، بی‌توجهی به آینده است)

محسن خيمه‌دوز
khaimehdooz@gmail.com

1- فهم تاریخ، بنیان مستند است.

تاريخ را از منظر هاي گوناگون روايت كرده‌اند. برخي آن را مبناي تحليل‌ها و پژوهش‌ها دانسته‌اند (ماركس، كان، كالينگ‌وود)، برخي تاريخ را از منظر شناخت آثار تاريخي در نظر مي‌گيرند (ديويس، هابزبوم، كار،تيلور، ترنر، تامسن) ، برخي ازمنظر شيوه بررسي ِ تاريخ به آن نگاه مي‌كنند (هايدگر و كانت)، برخي از منظر گذشته‌شناسي به تاريخ نگاه مي‌كنند (وودسون) و برخي هم تاريخ را از منظر زنانه و به قصد رد ديدگاه‌هاي مردانه از تاريخ، روايت مي‌كنند (هابزبام، اسكات، وايت، ديويس، روباتم، تامسن).
از كثرت ديدگاه‌ها در مورد تاريخ، اولين نتيجه‌اي كه حاصل مي‌شود اين است كه معنا و مفهوم تاريخ در ظرف هيچ نظريه‌اي به تنهائي نمي‌گنجد، چرا كه اولأ مادۀ تاريخ به وسعت خود هستي‌ست و نمي‌توان صورت واحدي براي آن در نظر گرفت، ثانيأ تاريخ را نه كتاب‌هاي تاريخ يا انديشه‌هائي درباره تاريخ، كه انسان‌هاي موجود در تاريخ مي‌سازند و چون آنها هر كدام وابسته به يك دوره زماني و مكاني خاص‌اند و از آن گذشته، در همان دوره زماني و مكاني خاص هم، هر فردي در موقعيت خاص خود زندگي مي‌كند، بنابراين سخن گفتن از كل تاريخ جز يك ادعاي گزاف، بيش نيست. و هر نوع ادعا در باره جهت، مسير و ماهيت تاريخ در كليتش، فقط يك حدس، و نهايتأ يك شهود معنايي‌ست.
ايرادي ندارد كه از پژوهش‌هاي موردي و جزئي تاريخ استفاده كرد و از آن استقرائاتي درباره خود تاريخ به عمل آورد، اما نمي‌توان درباره جهت و سمت و سوي تاريخ بويژه سمت و سوي اخلاقي، ارزشي و نرماتيو تاريخ حكم صادر كرد، همان طور كه در باره معناي هستي (پوچ بودن و يا تكاملي بودن هستي) نمي توان نظر و حكم قطعي داد. آنچه تا كنون بوده (و هست) يا حدس‌هاي پژوهشي بوده و يا شهودهاي استتيك و زيباشناختي.
بنابراين تاريخ را بايد ظرف تغييرات ديد نه سمت و سوي تغييرات.
زيرا بيرون از تاريخ چيزي وجود ندارد كه تاريخ نسبت به آن سمت و سو داشته باشد.
هر چند همه اجزاي تاريخ نرماتيو و جهت‌دارند اما خود ِ تاريخ نه يك پديده جهت‌دار كه بستر تحولات و برآمده از مجموعه جهت‌هاي انسان‌هاي موقعيت‌مند است.
اما چرا انسان از ماهيت و جهت تاريخ مي‌پرسد؟ بويژه آنكه از يك سو ميل به زيستن آرام و در صلح دارد، بدون جنگ و كشتار و فقر و خونريزي و ترور و ديكتاتوري، و از ديگر سو مي‌بيند كه در همان تاريخ زيستي‌اش هر روز جنگ و خونريزي و ترور و وحشت و فقر و بي‌پناهي، بيداد مي‌كند و حتا شايد برخي از پژوهش‌ها از افزايش اين آسيب‌هاي زيستي هم گزارش كنند.
در چنين وضعيتي‌ست كه ذهن پرسش‌گر انسان كه جوياي امنيت و رسيدن به تعادل است، اين پرسش برايش ايجاد مي‌شود كه به راستي تاريخ چيست؟ و در چه جهتي سير مي‌كند؟ ويراني يا بهبودي؟
مفهوم “انسان در موقعيت”، اگر كليد اساسي فهم تاريخ نباشد، يكي از كليدهاي اساسي تاريخ مي‌تواند باشد، بطوري كه با درك موقعيت‌هايي كه انسان در آنها قرار دارد، بي‌آنكه او را اسير ان موقعيت‌ها بدانيم (نوعي دترمينيسم تاريخي و اجتماعي)، مي‌توان به تبييني از جهت‌گيري‌هاي ارزشي و اخلاقي او دست يافت و حتا براي تنظيم رابطه ارزشي و اخلاقي انسان‌ها در موقعيت‌شان، از منطق و قاعده‌اي رفتاري هم سخن گفت (چيزي شبيه آنچه كارل پوپر از آن به “منطق موقعيت” ياد مي‌كند) تا اينكه انسان يك سره اسير “اتفاق” و “رخداد” نباشد.
فهم انسان در موقعيت براي فهم جهت‌گيري‌هاي نرماتيو تاريخي، از آن جهت مهم و اساسي‌ست كه انسان‌ها ناگزير با تمام ضعف‌ها و حُسن‌هاي‌شان، همواره در پرسپكتيو خاص خود زندگي مي‌كنند. پرسپكتيويسم، از اين منظر، هم واجد ارزشي اخلاقي‌ست، هم واجد معنايي جامعه‌شناختي، و هم مهم از منظر روش‌شناختي و معرفت‌شناختي‌ست.
فهم و پذيرش اينكه انسان‌ها هر كدام نه تنها در پرسپكتيو خود مي‌زي‌اند بلكه حق دارند در آن زندگي كنند، ناظران تاريخ را به نوعي پلوراليسم ارزشي و اخلاقي مي‌رساند كه حتا اگر جهت تاريخ را روبه سوي نابودي هم ببينند، باز هم نبايد به فكر تحميل فكر خود و باورهاي خود بر تاريخ بيفتند چرا كه تحميل‌كننده باورها وارزش‌ها به تاريخ، خودش هم از منظر موقعيت خود و پرسپكتيو خود، تاريخ را به سوي بهبود و خوشبختي فرا مي‌خواند. و جالب آنكه بخشي از جهت‌گيري‌هاي ضد انساني تاريخ از ناحيه همان‌هائي بر تاريخ تحميل شده كه پيش از آن قصد داشتند تاريخ را به سمت خوشبختي و بهبود ببرند.
بنابراين شايد بتوان نتيجه‌اي منطقي از اين سخنان گرفت به اين مضمون كه:
تاريخ را همان‌گونه كه هست با انسان‌هاي متكثر، در موقعيت‌هاي متكثر، با پرسپكتيوهاي متكثر و نُرم‌هاي متكثر، بايد خواست و پذيرفت. تا بتوان در يك تلاش جمعي و حداكثري، به تحقق اهداف حداقلي و غير كلان دست يافت، بي‌آنكه آنچه هزينه بهبود تاريخ مي‌شود، هيزمي شود براي روشن‌كردن تنور خشونت‌ها و بلاهت‌هاي تاريخي.
اگر انسان همان است كه هست و تا كنون هم بوده، تاريخ او هم همان است كه هست و تا كنون بوده. بنابراين به عنوان يك رهيافت نرماتيو و تجويزي ملايم براي جهت‌دار ديدن تاريخ (از منظر موقعيتي كه هم اينك در ان هستيم) شايد اين باشد كه همه ما بايد مسائل يكديگر را به رسميت بشناسيم، و از حذف برخي مسائل به نفع برخي ديگر خودداري كنيم (اينكه مثلأ قدرت‌هاي سياسي مردم را ابزاري براي حل مسائل دروني خودشان بكنند تا فقط بمانند بي‌آنكه ماندن‌شان كمكي به حل مسائل همان مردم كرده باشد)، اينكه بايد براي شناخت و حل مسائل‌مان بكوشيم و با استفاده از ابزار عقلانيت، نقادي و نقدپذيري راه و مسير حل مسائل زيستي‌مان را هموار كنيم و نه بيشتر. زيرا به قول آيزيا برلين:
چوب كج انسانيت در تاريخ را به هيچ روي نمي‌توان راست كرد.

2- گذشته تاریخی، محتوای مستند است.

بزرگترين درسي كه از گذشته تاریخی دوران معاصر ایران مي‌توان گرفت، اين است كه “گسست” همواره به مسأله حاضر ایرانیان بوده و همواره هم به زيان مردم عمل كرده است . تفكر “گسست- مبنا” همواره مانع “تداوم” بوده است. یک مورد مثالی آن سقوط مصدق است (با هر علتي كه بود) عامل گسست مدنیت و مانع تداوم تاریخی در یک فرایند دموکتراتیک شد. مانع تداوم تغييرات مدني و حقوقي ، مانع تغييرات پيوسته‌اي كه از اشتباهات خودش مي‌آموخت يا مي‌توانست بياموزد. هوس قمار ديگر، در سياست، همواره به باختي بزرگتر منجر شده است. “گسست-محوري” داستان غم‌انگيز تاريخ مدنيت‌خواهي در ايران است. آنچه همواره در ايران معاصر “تداوم” داشته “گسست‌هاي پي‌درپي” بوده است. گسست از “گسست- محوري” نياز مدني امروز ايران است. انقلاب 57 با دوران قبل از خودش چه كرد؟ انقلاب 57 با خواننده‌ها و سينماگران قبل از خودش چه كرد؟ انقلاب 57 با سياستمداران قبل از خودش چه كرد؟.
همه آن رفتارها برامده تفكر «گسست محوري» است. به زبان ساده در جهان “من” جاي “تو” يا “او” نيست. “تو” و “او” غير خودي اند و بايد نابود شوند. قطع كامل حيات ، گسست كامل دو جهان، دو دوره و دو مناسبات از يكديگر.
گسست تغيير نيست بلكه تخريب است، هرچند تخريب هم نوعي تغيير است اما نه تغييري كه منجر به حل مسأله و ساختن واقعيت شود ..تنها زماني گسست يا تخريب به ساختن، بهبود و نهايتأ حل مسأله منجر مي شود كه تداوم آن با گذشته و در واقع با علتي كه معلول و مسأله را ايجاد كرده، حفظ شود…تغيير حاصل از تداوم (لحاظ كردن روابط علت و معلولي) منجر به تغيير راديكال مي شود، ولي تخريب حاصل از گسست، نتيجه اش جايگزين شدن يك بحران به جاي بحران قبلي است، نتيجه اش جايگزين شدن يك بيماري به جاي بيماري قبلي است، نتيجه اش جايگزين كردن شبه- مسأله به جاي مسأله است، نتيجه اش جايگزين شدن يك محافظه كار جديد بجاي محافظه كار قبلي است. گسست حتا در دنياي ذهن و در پيش فرض ها و در روش ها هم نيست بلكه اين تمايز است كه وجود دارد. چون هر انديشه و فكري هم تاريخچه و پيشينه اي دارد و از خلاء بوجود نيامده و نمي آيد…بنابراين در عالم ذهن و انديشه هم پيوست است كه وجود دارد و گسست فكري چيزي جز تخريب فكري نيست. در عالم ذهن هم تمايز منطقي ست كه وجود دارد تمايزاتي مثل تمايز عقلانيت و ناعقلانيت، تمايز مدنيت و خشونت، تمايز انسانيت و وحشي گري ، تمايز حقيقت و مصلحت، تمايز انتولوژي و معرفت شناسي، تمايز شهود و منطق، تمايز احساس و عقل، يا همان عقل و دل. در گسست- محوري، مسأله حل نمي شود بلكه فقط تخريب مي شود. اما در تداوم نگري عملي و تمايز- محوري ِ فكري، ريشه ها از شبه ريشه ها و علل شكل گيري مسأله از شبه علل آنها، بازشناخته مي شود و در يك پروسه مداوم و بدون گسست، مسأله حل مي شود. در نگرش تداوم- محور، مسأله در ارتباط با كانتكستي كه در آن قرار داشته و دارد ديده مي شود. در صورتيكه در گسست- محوري، تكست از كانتكست بصورت مكانيكي از هم جدا مي شود كه اين هم بدترين و ناعقلاني ترين روش حل مسأله است. اگر گسست، تخريب مسأله است، تداوم ، حل مسأله است . اگر گسست، تخريب است ، تداوم، عين تغيير است. تداومي كه بر تمايزات منطقي استوار است.

3- مستندهای تاریخی ایران، شبه‌مستندند.
اگر دو بخش قبل در مورد «مفهوم تاریخ» و«گذشته تاریخی» (اتفاقات تاریخی) را به مثابه دو پیش‌فرض بپذیریم، به یک نتیجه مشخص وبه فهم یک آسیب اساسی در مورد مستندهای تاریخی تولید چند دهه اخیر ایران می‌رسیم. اینکه مستندسازی تاریخی یا پرتره‌سا‌زی سیاسی ایرانی، فاقد دید تاریخی معتبر و فاقد فهم درست از تاریخ است.
وقتی مستندسازان بدون داشتن فهم معتبر از تاریخ و بدون اطلاع از فرایندی که واقعه تاریخی یا شخصیت تاریخی (که سوژه مستند آنهاست)، اقدام به ساخت مستند می‌کنند، نتیجه‌اش می‌شود، مونتاژ چند تصویر آرشیوی و قرائت چند مطلب ژورنالیستی ِ تکراری، در مدح و ذمّ یک شخصیت و در کنارش ذمّ تکراری استعمارگران خارجی.
و این در حالی‌ست که مستندهای تاریخی باید دست کم دو ویژگی اساسی از خود به یادگار بگذارند:
اول: ارائه زیباشناسی فرم در روایت، مستقل از اینکه سوژه مستند چه کسی یا چه کسانی هستند. دوست‌اند یا دشمن. موجه‌اند یا ناموجه.
دوم: ارائه تحلیلی منطقی و فرایندی از تاریخ و شخصیت‌های تاریخی، فراتر از کلاژ چند تصویر تاریخی، به طوری که مخاطب و بیننده پس از دیدن مستند، خود را در بخشی از تاریخ گذشته حس کند و ربط آنچه را دیده با آنچه در آن است را بفهمد و ببیند. نه اینکه آنچه را دیده، تکراری باشد از آنچه در فضای بیرون از مستند هم می‌تواند بخواند، ببیند و بشناسد.
به عبارت دقیق‌تر یک مستند تاریخی، باید یک پژوهش جدید باشد در فرم بصری، همانطور که هر پایان‌نامه یک پژوهش ابتکاری‌ست در فرم کلامی و نوشتاری.
همان طور که پایان‌نامه‌های تکراری یا سطحی یا برای نمره، فاقد ارزش علمی، آکادمیک است، هر مستندی هم که حاوی اطلاعات، داده‌ها و سخنان تکراری باشد، یا برای جایزه بردن ساخته شده باشد، فاقد ارزش هنری و مستندی‌ست.
تا این آسیب جدی شناخته و برطرف نشود و تا مستندسازان جدیت ساخت مستند تاریخی را بدون پشتوانه تئوریک، تحلیلی، و پژوهشی انجام می‌دهند، دیدن مستندهای وقایع تاریخی و پرتره‌های شخصیت‌های تاریخی، انتظاری عبث است چرا که آثار تولید شده نه ارزشمندند، نه هنری‌اند و نه ماندگار. و همه در همان سطحی تولید خواهند شد که تا کنون تولید شده‌اند. سطحی، فاقد عمق تاریخی، بدون ساختار تحلیلی، اسیر چند تصویر آرشیوی و مانده در چند تحلیل ژورنالیستی و گاه عامیانه‌ شعاری و ایدئولوژیک.
همین آسیب است که مستندهای تاریخی را به «شبه‌مستند» تبدیل کرده بی‌آنکه مستندسازان تاریخی (و حتا داوران ارزیاب این‌گونه مستندها) از محتوای «شبه‌مستند» بودن آنها آگاهی داشته باشند.
مستندسازی تاریخی در ایران نیازمند یک نگاه مستند ِ پاتولوژیک و نقادانه به انواع «شبه‌مستندهای» تولید شده است. و چنین نگاهی هنوز آغاز نشده است.
و نباید فراموش کرد:
آنکه گذشته‌اش را درست نمی‌شناسد، آینده‌اش را از دست می‌دهد.

ایرج افشارها

 

سید محمد بهشتی

 

 

آخر مرداد ۱۳۸۶ و در آن روزهای ملالت‌باری که در پی فوت غافلگیرکننده آقای دکتر باقر آیت‌الله زاده شیرازی سپری می‌کردیم، برای بزرگداشت او مجلس یادبود کوچکی در محل دانشنامه معماری و شهرسازی ایرانشهر برگزار کرده بودیم. زیرا دکتر شیرازی در عرصه میراث فرهنگی ایران یکی از عاشقان و مخلصان کاربلد بود که ابنیه بسیاری را نجات بخشیده است اما فراتر از آن او در عرصه پژوهش و مطالعات معماری ایران بسیار توانا و دانا بود.

جوانانی که در آن محفل بودند با حسرت از فقدان این مرد عزیز و بی‌جانشین سخن می‌گفتند. خوب به یاد دارم که یکی از آنها گفت با فوت دکتر شیرازی دیگر افراد معدودی در عرصه مطالعات فرهنگی ایران باقی مانده‌اند مثل آقای ایرج افشار. من از طرفی نزد خود این همه قدردانی جوانان نسبت به ستاره‌های آسمان  ایران‌پژوهی را می‌ستودم و از طرف دیگر می‌خواستم به آنان بفهمانم که جای خالی دکتر شیرازی‌ها را شما پر خواهید کرد. اما مولانا نبود تا برایش «سخن کشتی و معنا همچون دریا    درآ زودتر تا کشتی برانم». هرچه می‌گفتم خود شما شیرازی و افشار آینده هستید، تیرم به هدف نمی‌خورد و مقصودم به تعارف برداشت می‌شد.

متأسفانه اندکی بعد ایرج افشار نیز از میان ما رفت. روزی در یکی از بزرگداشت‌های آن مرحوم یکی از سخنرانان که خود شاگرد افشار بود، مطلبی گفت در مورد تکثر و تعدد آثار استادش. اگر درست به خاطر بیاورم حرف او این بود که مرحوم افشار طی دوران فعالیتش از سال ۱۳۲۹ تا ۱۳۸۹ به طور متوسط سالی سه و نیم کتاب را به پژوهشگران تقدیم کرده است. اما پس از فوت او و طی پنج سال اخیر این آمار به سالی پنج کتاب افزایش یافته است. به عبارتی ایرج افشار پس از وفاتش حتی پرکارتر از زمانی بوده که خود قلم به دست داشت و کار می‌کرد. یعنی برای من که از نزدیک مرحوم افشار را نمی‌شناختم و مراوده چهره به چهره با ایشان نداشتم، ایرج افشار هنوز زنده است با سرحالی و دلخوشی مشغول کار است. این نیز ممکن نیست مگر به همت همین جوانانی که در فراغ استاد خود حسرت می‌خورند که افشار هم رفت و هیچ کس نماند اما در واقع به او تأسی جسته‌اند و صدها نمونه از او را تکثیر کرده‌اند.

حال توصیه من به این پیروان کوشا این است: ایرج افشار در بستری شروع به کار کرد که توجه به میراث مکتوب ایران‌زمین به فارغ‌التحصیلان دانشکده ادبیات منحصر بود، و آنان نیز غالباً از منظر ساختار و شکل به این میراث توجه داشتند. کمتر کسی پیدا می‌شد که به محتوای متون دقت کند و دلالت‌های تاریخی و فرهنگی آن را آشکار سازد. ایرج افشار از جمله معدود استثنائات بر آن جریان بود که خوشبختانه بر اثر پر کاری او، اثراتی قابل توجه برجای گذاشت. بر جوانان این زمانه است که به تأثی از او با دانش روز و تخصص‌های گوناگون دوباره به سراغ مخازن کتابخانه‌های ما بروند، و دانایی پنهان در لابلای خطوط متون برجای مانده از نیاکانمان را دقیق و موشکافانه واکاوی کنند تا ابعاد فراموش شده فرهنگ ایرانی دوباره به خاطره‌ها آورده شود. بدین ترتیب روح شیرازی‌ها و افشارها نیز در آرامش به سر خواهد برد. چراکه خیال آسوده دارند که جانشینان بهتر از خود را پرورش داده‌اند.

رانتخواری عملی طبیعی و عادی شده است

گزارشی درباره رانت و رانتخواری دردنیای فرهنگ و هنر

بهناز وفایی وحدت

رانت‌خواری پدیده‌ای است که آسیب‌های فراوان اجتماعی و اقتصادی فراوانی برای کشورها به وجود می‌آورد. بنابرنظر اقتصاددانان، درآمدهایی که خارج از فعالیت‌های مولد اقتصادی و با بهره‌گیری از قدرت و نفوذ سیاسی یا اقتصادی صورت می‌پذیرد همیشه به عنوان آفتی برای نظام اقتصادی هر کشوری حساب شده‌است. مصداق بارز این کلام همان «رانت و رانت‌خواری» می‌باشد که در هر جایی که حرف از سرمایه و پول به میان می‌آید فرار از موضوع رانت و رانت خواری غیرممکن است و متاسفانه این معضل فراگیر شده و برای خیلی ها دیگر رانت خواری عملی طبیعی و عادی است و اگر این‌گونه پیش برود . قطعا در آینده‌ای نزدیک به عنوان شغل در بین افراد جامعه جولان می‌دهد .
متاسفانه موضوع رانت و رانت خواری مدتهاست وجود دارد و پایش به فرهنگ و هنر نیز باز شده است . در دنیای هنر ، خاصه در سینما و تلویزیون که حیاتشان با سرمایه مالی عجین می‌باشد نیز همواره شایسته سالاری تحت‌الشعاع رانت بوده و برخی سبقه طولانی نیز برای آن متصور هستند . برای تهیه این گزارش به سراغ خیلی از هنرمندان رفتم تا نقط نظرات آنها را چاشنی این گزارش کنم ، اما متاسفانه مبحث رانت و رانتخواری باب طبع خیلی هایشان نبود . برخی ماررا دیوانه خواندند که به این مقوله می پردازیم ، عده ای با وعده یکساعت بعد و یک روز بعد ، وقت کشی کردند و از زیر بار پاسخگویی فرار کردند و برخی صادقانه ترس خود را از ورود به این حیطه اعلام کردند و برخی نیز با ناراحتی و تاسف گفتند مگر چنین معظلی در فرهنگ و هنر مان رسوخ کرده است ؟! و البته هنرمندانی بودند که با عصبانیت گفتند اگر ما در این مورد بخواهیم حرف بزنیم باید از کسانی که با رانت ، فیلم و سریال می سازند را معرفی کنیم . که البته ما اعلام آمادگی کردیم ، اما ظاهرا آن دوستان دو آتیشه از آمادگی مجله سفید وسیاه جا خوردند . در نهایت فرهیختگانی پاسخ ما را با متانت و به دور از هر حاشیه ای دادند . پاسخ‌هایی که دغدغه‌ها و دلسوختگی شان را از فهوای سخنانشان می نمایاند .
عبدالله اسفندیاری : حامیان فرهنگ گوهرشناس باشند
عبدالله اسفندیاری فیلمنامه نویس ، بازیگر و تهیه‌کننده سینما با نگاه جامعه شناسانه خود به لحاظ تاریخی به این موضوع پرداخته‌ و می‌گوید : درطول تاریخ همیشه هنرمندانی بیشترمطرح می‌شده اندکه نوعی پشتیبانی(رانت)با خودداشته اند. قدیم تر شاعرانی که دردربارها و مجالس اعیان شعرمی خواندند.ازحمایت آنان برخوردارمی‌شدند:(وظیفه گربرسد مصرفش گل است ونبید-حافظ) اما در میان همان‌ها هم آن‌کس بیشترگل می‌کردکه ازاستعداد بیشتری برخوردار بود !یعنی ممکنست بشود باپول وتبلیغات کسانی را که استعداد کمتری دارند مشهورکرد وبرصدرنشاند’ولی آن کسی ماندگارمی‌شودکه قابلیت بیشتری داشته باشد!
وی افزود : البته هرچه هنرها نیاز بیشتری به سرمایه داشته باشند و به عرصه های صنعت و بازار وارد شوند’ این حمایت‌ها بیشترتاثیر می‌گذارند. خصوصا درسینما که ” هنر-صنعت” است’ این پشتیبانی‌ها (رانتها) تاثیرگذاری آشکارتری می‌یابند’ که این پشتیبانی‌ها محدود به سرمایه و پول نیست: رفاقت‌ها و باندهای فرهنگی و هنری که گاه متکی به گرایش‌های سیاسی نیز می‌باشند ‘ (مثلاحزب توده شاعران و نویسندگانی را که درطیف سیاسی آنان می‌گنجید بیشتر پشتیبانی تبلیغاتی و “محفلی” می‌نمود و حتی دیگران را با توطئه سکوت بایکوت می‌کرد و…..این موضوع بعد ازانقلاب توسط حامیان مختلف حداقل به طرفداران و مخالفان انقلاب نیز تسری پیداکرد ! و بعدتر جناحی هم شد ! ) اما باز هم بایدگفت درمیان همه این بزرگنمائی ها و حمایتها’ بازهم کسانی واقعا ماندگار شده اند که “گوهری” را درخود ودیعه داشته اند.
این تهیه کننده سینما با اشاره به این که نمی‌توان ازحامیان فرهنگ وهنرگله کرد!’ و به آنها خرده گرفت’ ادامه داد : فقط باید به آنها توصیه کرد گوهرشناس باشند و حمایتها را بسوی گوهرداران واقعی متمایل کنند و از پشتیبانی‌های مبتذل و غوغا سالارانه درعرصه فرهنگ وهنر بپرهیزند! که این‌گونه کارها بیشترخوراک سیاست بازان است! درتاریخ کسانی بوده اند که علیرغم هنرمند بودن مهجور مانده اند و آنچنان‌که باید قدرندیده وبرصدرننشسته اند(نمونه مشهورش ظلمی است که به حکیم فردوسی شد) ‘ اماآنهاهمین که توسط کسانی گوهرشناس کشف شده اند’ ارج و قدرخود رایافته اند! باید به حامیان فرهنگ وهنرتوصیه کرد که بدنبال کشف استعدادهای ویژه باشند و خودرا درحصار”مراجعه کنندگان” و”سفارش شده گان” زندانی نکنند که بدمحصولی درو خواهند کرد!!!
امرالله احمدجو : اساس یک کار جذاب استعداد فیلمساز است
امر الله احمدجو کارگردان آثار فاخری چون « روزی روزگاری » می‌گوید : اساس یک کار جذاب ، درست و معنا دار و در کل هر کاری که به هر صورت ارزشی در آن وجود داشته باشد ، استعداد فیلمساز است . این که از چه طریقی به سرمایه و ابزاری که فیلمش را بسازد دسترسی پیدا می‌کند ، مسئله دیگریست .
وی معتقد است ، اگر کسی استعدادش را نداشته باشد ولی ابزار و امکانات را در اختیار بگیرد و کار نازلی تولید نماید ، در واقع مشکلی مضاعف ایجاد کرده است . البته ممکن است در کارنامه کاری هر فیلمسازی ، برخی آثارش خیلی خوب از آب درنیامده باشد . به نظر چنین کارگردانی که حساب خود را پس داده و حالا اثری نازل تولید کرده قابل اغماض است ، اما کسی که اساسا استعداد ندارد حتی اگر با هزینه شخصی خودش هم اقدام به تولید و ساخت اثری نازل کرده باشد می‌توان به او ایراد گرفت چه برسد به این که آن بودجه از بیت المال مردم باشد .
احمدجو تاکید دارد مسئولان باید مراقب باشند تا هرفیلمسازی که قرار است بودجه ای را برای تولید اثرش اختصاص ‌دهند مخصوصا در تلویزیون باید خودش را به اثبات رسانده باشد . معمولا بهترین راهکار این است که این افراد تجربیاتی با هزینه های کم در ساخت فیلم‌های کوتاه کسب کند واز این طریق خودش را معرفی کند و نشان دهد که خلاقیت دارد و یک فیلمساز واقعی است و دراین صورت است که سرمایه گذار شخصی یا دولتی می‌تواند با اطمینان سرمایه ای دراختیار این هنرمند بگذارد تا فیلمش را بسازد . راهکار کاملا ساده و مشخص و تجربه شده‌ایست که غیر از این باشد هدردادن پول خواهد بود .
کارگردان تفنگ سرپر ، با ابراز تاسف از این که در کشور ما رایج است که اکثرا به این حرفه یعنی بازیگری ، کارگردانی و یا شراکت داشتن در فیلمسازی علاقه دارند ، می‌گوید : به نظرمن علاقه داشتن به این حرفه اولا کافی نیست و دوما در الویت نیست ، چرا که لازمه فعالیت درهر کدام از رشته‌های فیلمسازی داشتن استعداد کافی می باشد . بعداز استعداد ، بحث علاقه به میان می‌آید ، سپس پشتکار و در آخر تجربه است که تکمیل کننده است تا یک نفر بتواند اثری قابل قبول تولید کند . موضوع ساده‌ای که فراموش شده و در ارزیابی‌ها مد نظر قرار نمی‌گیرد که نتیجه آن این است که مشکل به وجود می‌آید و سرمایه‌ها هدر می‌رود .
وی در انتها می‌گوید : از همه بدتر زمانی‌است که کسی از روی علاقه خود را به فیلمسازی برساند و بارها ثابت کرده باشد که استعداد این کار را ندارد ، اما نه خودش باور می‌کند و نه کسانی که به او کمک می کنند .
ضیاءالدین دری :مدیران ، شایسته سالاری را سرلوحه کارشان قرار دهند
ضیاءالدین دری کارگردان سینما و تلویزیون درباره رانت معتقد است ، این موضوع دربخش خصوصی آن‌ چنان مطرح نیست چرا که در این بخش سرمایه گذار بر اساس توانایی افراد سرمایه خود را دراختیار می‌گذارد . بنابراین در حوزه رانت دولتی ، تا زمانی که عام باشد و از امکانات همه استفاده کنند اشکال ندارد . مثل مساعدت‌هایی که در طول سالیان گذشته بنیاد فارابی برای فیلمسازان انجام می‌داده است . اما زمانی هست که این مساعدت ها و سوبسید را به افرادی خاص و نور چشمی می‌دهند . و یا ازطریق نفوذ در جاهای دولتی ، توصیه هایی می‌آورند تا از امکانات بیشتر دولتی استفاده کنند .
وی با اشاره به این که در بخش خصوصی برای تولید کار فیلم بر اساس توانایی افراد هزینه می کنند ، ادامه می دهد : در همین بخش خصوصی نیز بستگی به سفارش سرمایه گذار ، ممکن است کارگردانی که اصطلاحا بازاری می سازد دعوت به کار شود و اگر اندکی دغدغه های فرهنگی و سینمای جدی تر مد نظر باشد به سراغ کارگردانی می‌روند که حسابش را پس داده باشد .
دری افزود : زمانی که اجازه بدهیم افرادی از بودجه ‌های خاص برای تولیدات خاص استفاده کنند ، چند معضل را پیش رو فرار می‌دهد . اول این که فردی که توانایی و استعداد این کار را ندارد و از این رانت استفاده می‌کند قطعا محصولی که بیرون می‌دهد مخاطب پسند نیست . دوم این که سازمان و نهادهایی سرمایه خود را برای آن محصول می‌دهند که موضوعیتی با آن محصول فرهنگی ندارند .
کارگردان کیف انگلیسی می‌گوید : کسی که با توصیه وارد کار سینما و یا تلویزیون می‌شود ، حتما از پول دولتی و یا پول‌های حاشیه دولتی استفاده می‌کند . یادم می آید زمانی فردی وارد تلویزیون شد و در آن موقع یک میلیارد تومان گرفت ( در آن زمان با چنین رقمی می‌شد 5 هکتار زمین در شمیران خرید ) و یک سری فیلم مستند ساخت که افشاگرانه بودند و تا حایی که در خاطرم هست هیچگاه پخش نشدند .
وی ادامه داد : این افراد برای این که بتوانند پول درشتی بگیرند باید مستمسکش را هم ایجاد کنند . شما وقتی می‌خواهید پول چند ده میلیاردی بگیرید ، شک نکنید که برای پروژه روز نمی‌توانید به نتیجه برسید ، لاجرم باید موضوعیت خود را در دوره و زمانه‌ای جستجو کند که ایجاد کردنش هزینه بر باشد .، بنابراین این را بهره برداری‌های رانتی می‌گویند .که ملاحظات لازم در آن صورت نگرفته است .البته لزوما نمی توان گفت تولیداتی که از این طریق تامین بودجه می‌شوند ، بد از آب در می‌آیند . حداقل ممکن است دست برقضا درام آن قصه چیزی داشته باشد و مخاطب بعد از دیدن چند قسمت به آن عادت کرده و نگاه کنند ، اما ماحصل کار را که می‌بینیم ، متوجه می‌شویم آن هزینه‌ای که برای آن اثر صرف شده ، در خیلی از مواقع لزومی نداشته و کار در سطح استاندارد شبکه های سراسری نبوده است .
دری با تاکید بر این که وقتی با این مقوله انحصاری برخورد می‌شود ، راه کاری باقی نمی‌ماند ، اقزود : جز این که به تذکر دادن اکتفا کنیم و مدام به مسئولان یادآور شویم که این پولی که از این طریق هزینه می کنید متعلق به بیت‌المال است و شما با این کار بجای مردم تصمیم می‌گیرید .و به نظرم مدیران در هر سطوحی از پست مدیریتی باشند باید شایسته سالاری را سرلوحه کار خود قرار دهند .
در بخش خصوصی مقوله رانت بیشتر تبدیل به دورهم جمع شدن یکسری دوست و رفیق تبدیل می‌شود که می‌خواهند به کمک یکدیگر اثری را تولید و عرضه کنند . در این شرایط کارها با درایت تهیه کننده و سرمایه گذار پیش می‌رود و آنها تصمیم می‌گیرند با چه کسانی کار کنند ، چرا که در نهایت باید جواب وقت و پولی که هزینه آن کار می‌کنند را از بازار و مردم بگیرند . بنابراین وقتی می‌خواهند ریسک کنند ، تلاش می‌کنند بهترین گزینه ‌ها را پای کار بیاورند و در نتیجه بده بستان‌هایشان با افرادی خاص به کسی مربوط نمی‌شود ، هرچه می‌خورند نوش جانشان ، حاصل ریسک شان را می‌خورند .اما انحصار در جایی مانند رسانه ملی ، عملکرد را به سمت عدم توجه به شایسته سالاری سوق می‌دهد . اگر چه بحث در باره معضل رانت و رانت خواری ، موضوع پیچیده‌ایست که در این گفتگو نمی‌گنجد .
حسن هدایت : نگاه مدیریتی باید تغییر کند
حسن هدایت تهیه کننده ، کارگردان ، فیلمنامه نویس و تدوینگر سینما درباره رانتخواری و شایسته سالاری در عرصه هنر می‌گوید : مشخص است وقتی یک کار بتواند هم ارزش‌های خود را به لحاظ فرهنگی و هنری نشان بدهد و هم مخاطب را جذب بکند نشان می‌دهد که به هر حال سازنده و با سازندگانش زحمت کشیده‌اند و کارشان را بلد هستند ولی آن‌هایی که متاسفانه در تلویزیون ما خیلی زیاد هستند و کم . بیش در سینمای ما نیز وجود دارند ،درواقع با هزینه‌های سنگین آثاری تولید می‌کنند که نه ارزش فرهنگی و هنری دارد و نه مخاطب را جذب می‌کند ، مرتب هم توقیف می‌شود ، خب این نشان دهنده استفاده از رانت دارد .
کارگردان فیلم ناسپاس می‌گوید : متاسفانه این افراد استفاده ناثوابی هم می‌کنند ، یعنی خیلی‌ها از روی همین ارتباطات و رانت می‌آیند و بدون این که صلاحیت کار داشته باشند سرمایه‌ها را از بین می‌برند .
حسن هدایت، معتقد است اگر کسی از روی شایستگی و توانایی وارد این حرفه شده باشد اشکال ندارد از رانت هم استفاده کند چرا که می‌توان گفت ، چون این آدم تواناست پولی هدر نرفته و حداقل یک محصول خوب تولید شده است ،
تهیه کننده و گارگردان گراند سینما ادامه می‌دهد : اکثر کسانی که از رانت استفاده می‌کنند ،آدمهایی هستند که صلاحیت لازمه را ندارند و از روی ارتباطات وارد می‌شوند و تاثیر منفی روی بودجه فیلم ، کیفیت و مخاطب می‌گذارند و نتیجه آن ریزش مخاطب است .
نویسنده مردی که زیاد می دانست با اشاره به این که تلویزیون یک نهاد دولتی لست و نسبت به سینما رانت بیشتری را به یک سری فیلمسازها و تهیه کنندگان خودی می‌دهد .افزود : نتیجه کار این می شود که شاهد تولید فیلم هایی با بودجه‌های سنگین ، با مخاطبان بسیار اندک و با تاثیرگزاری پایین هستیم ، چرا که این‌ افراد ناتوان باید بر اساس یک سری فرمایش ها محصولشان را تولید می‌کنند . البته آیزنشتاین هم در شوروی سابق فیلم فرمایشی برای انقلاب خودشان ساخته است ، اما واقعیت این است که بعد از گذشت سال‌ها هنوز به عنوان یک شاهکار هنری فابل ارزش است ، اگر چه همه بگویند به لحاظ محتوایی و فرهنگی فرمایشی است .
وی افزود : شاید در تاریخ سینما مشهورترین فیلمی که کاملا سفارشی ساخته شده فیلم مستند « پیروزی اراده » به کارگردانی لنی ریفنشتال ، فیلمساز مورد علاقه هیتلر است و کاملا در مدح هیتلر و فاشیست آلمان نازی است . ولی با گذشت هفتاد سال هنوز از آن به عنوان یک فیلم بسیار قدرتمند مستند یاد می کنند و به عنوان نمونه در دانشگاه ها تدریس می‌کنند. . می‌گویند فکر سیاهی پشت این فیلم است ، اما توانایی فیلمساز که قابل کتمان نیست .یعنی این دو را از هم تفکیک می‌کنند .
هدایت اظهار داشت : متاسفانه در کشور ما اغلب فیلم‌هایی که از رانت استفاده می‌کنند ، فیلم‌های ضعیفی هستند . به نظرم نگاه مدیریتی باید تغییر کند . و تا زمانی که رانت فرهنگی به برخی می‌دهند و به برخی نمی‌دهند ، در روی همین پاشنه خواهد چرخید .
طهماسب صلح جو: از ماجراهای پشت پرده خبرنداریم
طهماسب صلح جو منقد سینما و تلویزیون در باره رانت و رانتخواری در یک لفافه عجیبی می‌گوید : اگر بخواهیم به این قضیه اشاره بکنیم باید بشناسیم و معرفی کنیم ، یعنی بگوییم این اثر بارانت ساخته شده و تاثیر خوبی نداشته و دیگری این طور نبوده است .که ما چنین شناختی نداریم . و فکر نمی کنم شما هم داشته باشید که بخواهید نام بیاورید و مثال بزنید .
وی ادامه داد : درکل می شود گفت که شایسته سالاری خیلی خوب است ، ولی این که با چه معیاری افراد شایسته را انتخاب می کنند و چه کسی قرار است بگوید چه کسی شایسته هست و چه کسی نیست ، بحث پیچیده و مبهمی است .
این منتقد افزود : فقط می توانیم نمونه های موفق کار تلویزیون را بررسی کنیم و بگوییم که این سریال‌ها موفق بوده اند . حالا این که کدام با رانت بوده و کدام شایسته سالار به آسانی نمی توان تشحیص داد .چون ما از ماجراهای پشت پرده خبرنداریم .

در این گرارش از نقطه نظرات برخی هنرمندان و منتقدان بهره جستیم و از صحبت های آنان این استنباط می‌شود که افتادن در ورطه رانت و رانتخواری منجر به بی کیفیتی آثار و هدر رفتن سرمایه بیت‌المال می‌شود . و خیلی ساده می‌توان به این نتیجه رسید که اگر مدیران فرهنگی ما در این حیطه اقدامی انجام ندهند ، قطعا اوضاع از این که هست بدتر خواهد شد. بخصوص در صدا و سیما که یک رسانه ملی است و به تعبیر بنیانگذار انقلاب ، حضرت امام خمینی ( ره) یک دانشگاه است ، نباید رانت موضوعیتی داشته باشد و ریاست جدید این سازمان گر چه عزم خود را جزم کرده تا ساختاری و ریشه ای معضلات این رسانه را حل کند اما ظاهرا در این مدت محدود حضورش به همه چیز توجه داشته به غیر از رانتخواری در این رسانه عریض و طویل که نظر وی را به این موضوع مهم جلب می کنیم و می گوییم ، جناب علی عسگری دراین سالها شاهد بودیم که استعداد افراد زیادی در این سازمان زیر بار رانت و رانتخواری له شده و هرز می رود و در مقابل خیلی ها فرصت عرض اندام پیدا کردند که نتیجه آن بی کیفیتی برنامه ها و فراری دادن مخاطبان تلویزیون بود. اگر امروز مخاطبان جَـم ، جـِـم را می بینند ، نتیجه بی تدبیری برخی مدیران بی‌انگیزه و ناتوان در مقوله کار رسانه و همچنین افتادن عده‌ای از آنان در چرخه رانت و رانتخواری بوده است والا چرا باید افراد با استعدادی گوشه نشین و یا خانه نشین شوند و عده ای که نه مخاطب شناس هستند و نه با مقوله برنامه سازی آشنا ، به عنوان مدیرو تصمیم گیر و یا برنامه ساز آن هم برنامه های روتین و زنده مشغول کار باشند . بقول طهماسب صلح‌جو ما از ماجراهای پشت پرده خبرنداریم ، اما آنچه که روی پرده می بینیم ا

شمایل بختک

                    شمایل بختک                 

  امیر فرض اللهی  

 سعید روستایی بعد از فیلم غافلگیرکننده‌اش «ابد و یک روز» که در سینمای ایران جریان به پا کرد، به سراغ موضوعی قابل تأمل رفته است. او در «متری شش‌ونیم» یک سرگرد آگاهی را نشان می‌دهد که معادلی واقعی دارد؛ مرحوم سرهنگ بختکی. پلیسی که پیمان معادی نقش‌آفرینی کرده است کمی شبیه به اوست. پیمان معادی گویا قرار است حتی در نقش‌های خشن هم شمرده سخن بگوید و لحن و ریتم بازی متناسب با شخصیت خشن و جدی سرگرد، تفاوتی با نقش‌آفرینی‌هایش در سایر شخصیت‌ها در سینمای ایران نداشته باشد. با همه این احوال سعید روستایی در این اثر باوجود ایراداتی که دارد، یک گام به پیش رفته؛ جغرافیای ذهنی‌اش به نسبت فیلم قبلی وسیع‌تر شده و به لحاظ کارکرد اجتماعی، فیلم جدیدش دغدغه‌مندتر است. نمایش فراوان کثرت معتادان و معضل اعتیاد در فیلم مزبور مجوزی برای خشونت سرگرد آگاهی و همراهی و همدلی مخاطب برای هم‌ذات پنداری با اوست. صدالبته شلوغی بیش از حد این اثر یکی ازآفات این فیلم است و فیلمساز می‌توانست در درامی متمرکزتر عاری از این کثرت، اثری موثرتر بسازد. اما درعین‌حال قصه‌ی دو وجهی سرگرد وقاچاقچی عمده که ظرف چهارسال به ثروتی چند صد میلیاردی می‌رسد و پیشنهادهای مالی عجیب غریبش به سرگرد برای رهایی از محاکمه، تابوشکنی قابل توجهی در سینمای ایران دارد؛ نمایش و پردازش شخصیت خشن و بسیار جدی پلیس آگاهی برای ریشه‌کن‌کردن معضل اعتیاد.
چشم اسفندیار اثر جدید روستایی در چند نقطه متمرکز است: ۱-شلوغی بیش از حد فیلم که می‌توانست نباشد و فیلم با درامی متمرکزتر، موثرتر عمل کند حتا اگر فیلمساز بخواهد این همه معتاد را نتیجه یک شبه پول دار شدن قاچاقچی های عمده بنامد ۲-خرده قصه‌های این فیلم آنچنان فراوان است که به خطوط دوگانه اثر ضربه می‌زند و قصه پلیس خشن و قاچاقچی عمده که در پی نابودکردن جماعتی کثیر و آبادکردن خانواده خویش است را به قهقرا می‌برد. نوید محمدزاده در ایفای نقش این ضدقهرمان اما موفق‌تر از معادی عمل می‌کند. پردازش درست شخصیت او توسط روستایی و اینکه می‌خواهد شرایطی فراهم کند تا پدر و مادر خواهران و بردارانش در موقعیتی زندگی کنند که از معضلات زندگی در جنوب شهر در امان باشند، اوج هنرنمایی روستایی در این فیلم است که شکل گرفته است و نام فیلم نیز براساس این جغرافیای ذهنی بنا شده است. این تفاوت عمده سعید روستایی در دومین ساخته‌اش به نسبت اثر قبلی‌اش است که وسیع‌تر شده و عمیق‌تر و دغدغه‌مندتر است. ۳- هم به لحاظ حقوقی و هم باور مخاطب، بازداشت سرگرد، توسط قاضی بواسطه اتهام واهی و عاری از استدلال قاچاقچی عمده در دادگاه پس از اینکه در طول مسیر منتهی به دادگاه پیشنهاد مالی‌اش توسط سرگرد رد می‌شود صحیح نیست. به دیگر سخن محاکمه یک افسر درجه‌دار نظامی در اختیار قاضی دادگاه معمولی نیست و دادسرای نظامی این اختیار و قدرت را دارد. پس بازداشت او توسط قاضی دادگاه عمومی و تلاش سرگرد برای آورده‌شدن فیلم کشف شش یا هشت کیلو مخدر از خانه قاچاقچی عمده، تلاش واهی سعید روستایی برای ایجاد هیجان کاذب در فیلم است که از باور مخاطب پس می‌زند و حتی به لحاظ حقوقی صحیح نیست. این بزرگترین پاشنه آشیل این اثر سعید روستایی است.
در مجموع «متری شش‌ونیم» اثری درخور تامل و برخلاف نظر برخی از همکاران به رغم نگارنده گامی به پیش در کارنامه فیلمسازی سعید روستایی است که اگر اشکالات وارد شده را نداشت می‌توانست درقامت یک شاهکار در سینمای ایران جلوه‌گری کند .فروش فیلم البته ضعف های ساختاری این اثر خوش ساخت را در وادی فیلمنامه جبران نمی کند و سعید روستایی هرگز نباید در توهم این استقبال فرو رود همانگونه که بسیاری منتظر بودند بعداز ابد و یک روز او اثری ضعیف بسازد و او را یک اتفاق یکدفعه ای بنامند اما چنین نشد.

با تعزیه خوانی به اواز رسیده ام

گفت و گو با پهلوان اواز ایران ایرج خواجه امیری

 

از حسین خواجه امیری(ایرج) سُخن گفتن و نوشتن مرا به یاد شعری از حضرت حافظ می اندازد که می فرماید :«ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توُست» لذا صمیمانه اعتراف می کنم که دانش موسیقایی و قلم ناتوانم ، ناچیز تر از آن است که از مفاخر موسیقی سرزمینم بنویسم ولی از آنجا که همواره خود را مدیون این گرانمایگان میدانم و لحظه لحظه های نوجوانی و را جوانی ام با نوای ملکوتی این بزرگمردان سپری نموده ام این اطمینان را دارم که کُلیه اصحاب فرهنگ و هنر با اغماض و چشم پوشی حقیر را به بضاعت اندکم خواهند بخشید.
نوشتن درباره ایرج کار آسانی نیست ، زیرا که نام این مرد با کوله باری از خاطرات مردمی گره خورده است؛ مردمی که همواره ایرج خودرامدیون آنان می داند و عاشقانه هنوز هم بعد از گذشت هفت دهه از شروع فعالیتش برای آنان به اجرای برنامه می پردازد . هنرمندی که با جرات میتوان گفت تمام روز های عمر هنری اش را خوش درخشیده و توانسته است که در این سالها ، آوازی را به مردم ارائه دهد که نه تقلید از کسی بود و نه کسی توانست از آن تقلید کند ؛ اما در زمانی که به گفته ی حافظ :« یاران همنشین همه از هم جدا شدند» از او میبایستی صدها اثر ماندگار دیگر ضبط می شد تا برای آیندگان به یادگار بماند ، متاسفانه اینکار صورت نپذیرفت که ظاهراً سرنوشت چنین نخواست و سرگذشت موسیقی ایران به گونه ای دیگر رقم خورد.
محمد عرفان رفیعی

جناب استاد بنظرم میرسد که گفتگوی خود را به اصطلاح از زمان تولد شما شروع کنیم و با کمک از حافظه شما بتوانیم به آن ایام برگردیم که چه شد به هنر علاقه مند شدید
من در 11/دی ماه/1311 در خالد آباد نطنز یکی از شهر های استان اصفهان در خانواده ای هنرمند به دنیا آمدم. پدر بزرگم از خوانندگان به نام عهد قاجار زمان ناصرالدین شاه بود و پدرم هم از صدایی خوش و رسایی برخوردار بود و به ردیف های موسیقی ایران واقف بود . من در چنین خانواده ای بود که به هنر علاقه مند شدم و از همان کودکی زیر نظر پدرم تحت تعلیم قرار گرفتم و هم زمان هم به مراسم های تعزیه خوانی میرفتم و در آن مراسم ها شرکت میکردم ، که علاوه بر حضور در این مراسم ها توانستم نکته های بسیاری را نزد تعزیه خوانانی که بر ردیف های موسیقی ایرانی واقف بودند فرا بگیرم.همچنین در این سالها از صفحات گرامافون نیز غافل نبودم و با شنیدن آن ها که غالباً آثار استاد تاج اصفهانی ، استاد ادیب خوانساری نکته ها آموختم
استاداز چه زمانی به تهران آمدید و به محضر استاد صبا راه یافتید؟
بله من زمانی که تحصیلات مقطع ابتداییم را تمام کردم به تهران رفتم و از سال 1326 بود که به محضر استاد ابوالحسن خان صبا راه پیدا کردم و توانستم که به مدت دو سال از محضر این بزرگمرد موسیقی استفاده کنم و به تکمیل دانسته های خودم در ارتباط با ردیف های موسیقی بپردازم.دقیقاً خاطرم هست که خدمتتان عرض کردم من ردیف ها را از مرحوم پدرم ، از تعزیه خوانان و صفحات گرامافون اون زمان یادگرفته بودم ، منتها وقتی معرفی شدم به ایشان رفتم کلاسشون تا به تکمیل آموخته های خودم بپردازم و همیشه هم آخرین کسی بودم که توی کلاس باهام کار میکردند ، بطوری که ایشان ساز می زدند و من می خواندم و در این بین آموزش ها لازم را به من می دادند.
از چه زمانی بصورت حرفه ای به حیطه هنر موسیقی وارد شدید؟
اولین فعالیت هنری ام در رادیوبود.در نوجوانی در حدود ۱۵سال داشتم (سال۱۳۲۶) که معرفی شدم به مرحوم استاد ابوالحسن صبا و ۲ سال در خدمت ایشان بودم و بعد ایشان من را مستقیماً به رادیو ایران معرفی کرد و مرحوم ابراهیم خان منصوری که رئیس موسیقی آن زمان بود مرا به عنوان خواننده ارکستر خودشان انتخاب کردند و من از آن روز توانستم که با ارکستر خود ایشان برنامه اجرا کنم؛ یعنی سال ۱۳۲۸کار هنری را شروع کردم و بعد رفتم دانشکده افسری و در دانشکده افسری هم که بودم شب های جمعه که آزادی داشتم و موقع استراحتم بود میرفتم و در برنامه ارتش از ساعت 7:30 تا 8 شب با ارکستر آقای محمد بهارلو برنامه اجرا می کردم بعد کم کم استخدام رادیو شدم و با اسم ایرج البته اسم خود من حسین و فامیلی من هم خواجه امیری خالدی است ولی ملقب به ایرج که اسم برادرم بود و این اسم را انتخاب کردم که کسی مزاحمت برایم ایجاد نکند.
استاد میشود از زمان ورودتان به برنامه گلها برای ما صحبت کنید؟
والا من از ابتدا به دعوت مرحوم پیرنیا به گلها راه پیدا کردم ، دقیق یادم است که به من خبر دادند که آقای پیرنیا بامن کار دارد و من رفتم خدمتشون و ایشان رسماً از من دعوت کردند که به برنامه گلها بروم و به اجرای آواز بپردازم و من هم اطاعت کردم و رفتم و از همان موقع شروع کردیم و اولین برنامه ام هم یادم هست که با استاد تجویدی اجرا کردم با شعری از مولانا (تا به کوی تو به امید نیاز آمده ایم) ؛در دستگاه سه گاه اجرا کردم.
چی شد که صدای شما برای فیلم های فارسی انتخاب شد.و در اولین فیلمی که خواندید چه بود و هنرپیشه اش چه کسی بود؟
یادم هست اولین فیلمی که من خوندم کلاس ۱۲ ان زمان بودم که داشتم دیپلم می گرفتم چند تا آهنگ بود از آقای جواد لشکری در فیلمی به نام روزنه امید که سردار ساکر هندی تهیه کننده و کارگردان بود و من با خانم الهه(بهاره غلامحسینی) دو صدایی اجرا کردیم ولی حقیقتش آرتیست اولش یادم نیست.ولی می دانم که اولین فیلمم به نام روزنه امید بود.
شما به جای خیلی از هنرپیشه های معروف خوندید ولی یکی از هنرپیشه ها که همیشه جاودانه موند مرحوم محمدعلی فردین بود .خودتان نظرتان در رابطه این که صدای شما با تصویر فردین در دل مردم جا کرده بود چه هست؟
اولا مرحوم فردین به نظر من هنرپیشه بسیار خوبی بود.با ذوق بود و در کارش خیلی فعالیت می کردکه کارش را خوب اجرا کند.مخصوصاً روی صدای من خیلی تمرین می کرد .چنان لب خوانی می کرد که خود من که آواز ها را خوانده بودم نمی توانستم مثل اون لب بزنم و خوب گرفته بود و کار زمان بود که زمان بود که صدای من روی چهره او جا گرفته بود.
اولین فیلمی که فردین از آهنگ های شما را اجرا کردند چه بود؟
اولین فیلم دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم فیلم آقای قرن بیستم بود که سال 1342 ساخته شده بوداما به نظر خودم موفق ترین فیلمی که با مرحوم فردین کار کردم گنج قارون بود که فکر نکنم تا بحال فیلمی در ایران آمده باشد که آنقدر بفروش برسد.
استاد میشود بفرمایید که تابحال چه تعداد ترانه ( تصنیف) اجرا کرده اید؟
طبق گفته یکی از دوستانم که آرشیو هنری موسیقی داره و همینطور خود شما که آرشیو آثار من را دارید ، در حدود ۸۲۰ ترانه و تصنیف و آوازخوانده ام.البته در برنامه گلها که در حدود ۲۰ تا ۲۵ سال(سال ۳۵ و6 ۳ تا آخرین برنامه گلها) برنامه اجرا می کردم ۲۱۳ برنامه از سری برنامه های گلها را اجرا کردمک ه متاسفانه بسیاری از آنها نمیدانم چرا دردسترس نیست و آرزومندم که روزی بتوانم آنها را باز هم بشنوم.
استاد فکر کنم شما در اجرای تصنیف و آواز رکوردار هستید در تاریخ موسیقی ایران؟
بله خب فکر میکنم همینطور باشه.خب من به هرحال 30 سال بطور مداوم روزی چند ترانه و آواز اجرا میکردم و همین علت باعث شده که تعداد آثار بسیار زیادی داشته باشم
استاد بفرمایید که در بین نوازندگان و خوانندگان بیش از همه به چه کسی علاقه دارید؟
خدمتتان عرض کنم که من در بین خوانندگان اکثر همکاران را دوست دارم و صداشون را میشنوم ولی بیش از همه به صدای آقای نادرگلچین علاقه مند هستم. ببینید آقای گلچین دو دانگ صدا داره ولی خیلی گرم و خوب میخواند و منم خیلی از صداش خوشم میاید. البته از صدای اقای گلپایگانی ، آقای شجریان و دیگر همکاران هم لذت میبرم و میشنوم و دوستشان دارم.در بین نوازندگان هم همینطور من بااکثر نوازندگان کار کرده ام و دوستشان دارم اما بیش از همه ساز استاد یاحقی هست که روی من تاثیر دارد و لذت میبرم از آثارش.
استاد ایرج میشود بفرمایید در حال حاظر چی کار می کنید ؟
بنده الان بازنشسته ارتش هستم و به کارهای هنری هم می پردازم.گاهی نوار و سی دی ،گاهی هم به اجرای کنسرت می پردازم و توی این چند سالی که صدایم آزاد شده توانستم که نوار و سی دی های زیادی بیرون دهم ، که اکثراً کارهای بعد انقلاب من به همراه آقای امیراحسان فدایی که همانند فرزند من هست اجرا کرده ام .
استاد نظرتان درباره موسیقی سنتی اکنون ایران چیست ؟
والا موسیقی سنتی امروزه با اینکه نسبت به گذشته خیلی اُفت داشته اما البته هنوز هستن یه عده ای که موسیقی اصیل را دنبال می کند و آهنگ هایی می سازندولی اصولاً این جوان هایی که آمدند البته گفته میشود: نو که می اد به بازار کهنه میشه دل آزار. من خودم موافق این قضیه نیستم به هیچ وجه. و حقیقتش هم اگر از من سوال کنند در مورد موسیقی پاپ و جاز موزیک باید بگویم که تو مغر من یکی نمیرود چون من با اون موسیقی بزرگ شدم.
البته استاد من با این ( نو که میادبه بازار کهنه میشه دل ازار) موافق نیستم.چون اساتیدی مثل شما و استاد گلپایگانی و….در قلب مردم جا دارید و مردم با صدای شماخاطره دارند و نمی توانند فراموش کنند و بطور کلی باید بگوییم که هر کسی جای خودش را دارد
کاملاً درست می فرمایید .این بسته به فرهنگ و زبان و ملیت ما دارد .هر ملتی برای خودش یک نوع موسیقی دارد.موسیقی ما هم همان موسیقی بود که در برنامه گلها اجرا می شدکه بسیار خوب و دلپسند و عالی بودمنتهی حالا دیگر اون ارکستر ها و خواننده ها و اهنگسازان نیستند و اکثراً روی آوردن به جاز موزیک و … که خیلی راحت است و فقط آدم را به هیجان می آورد و با دام و دومب همراه است و با روح هیچ کاری نداره که آدم از شنیدنش لذت ببرد.
استاد امروزه ما بسیارمی بینیم که خواننده های جوان با وجود این که خواننده و شاعر و آهنگساز اثر در قید حیات هستند آثار آنان را بازخوانی می کنندو یا با یک تنظیم جدید می خوانند؟نظرتون دراین باره چیست؟
نظر من اینه که دیگر چنته ها خالی شده و دیگر آهنگساز خوب وجود نداره و بر می گردند به گذشته و آثار دیگران را یک فرمی جدیدمی دهند و از نو می خوانند که به نظر من کار جالبی نیست چون موفقیتی ندارد. مردم هیچگاه از کارای بازخوانی اونهم بازخوانی اهنگ هایی که صاحب اثر در قید حیات هست ، نمی کنند
از آهنگ های شما باز خوانی کرده اند؟
زیاد.خیلی زیاد.آهنگ هایی که مردم پسند بوده را برداشتن یک مقدار فرمش را عوض کردند و اجرا کردند.
حداقل یک زنگی به شما زدند و اجازه ای بگیرند؟
اجازه که نگرفتند، هیچ ،حتی یه تشکرهم نکردند.
آرزوی استاد ایرج در این سن و سال چیست؟
تنها آرزویی که دارم این است که خنده روی لب های تمام هموطنانم باشد و همینطور آرزوی بهبود وضعیت موسیقی برای جوانان کشورم را آرزومندم زیرا که سالها، ما برای این موسیقی زحمت کشیدم و حیف است که این زحماتی که کشیده شده، ازبین برود