«۲۳ نفر» داستان اسارت۲۳ نوجوان به دست رژیم بعث و بهرهبرداری سیاسی صدامحسین از آنهاست. فیلمی کوچک و سرراست که مخاطب را خسته نمیکند و میتواند حس خوبی به مخاطب بدهد. اما در عین حال با فیلمی کامل روبهرو هستیم؟ چه چیزی باعث شده از پس روایت داستان نحیفش نتواند عمقی ایجاد کند یا مخاطب را با شاهکاری روبهرو سازد؟ سوالی مهتر: آیا فیلم روایتی صادقانه دارد؟
اجازه بدهید از همین سوال آخر شروع کنم. متاسفانه یکی از بخشهای اصلی داستان که همنشینی بچهها با صدام حسین است بازسازی سینمایی نشده و به نشاندادن مستندی در اینباره اتکا میشود. اصلا نمی¬شود فهمید بچههایی که این قدر انقلابی بودهاند و میخواستند صدام حسین را «کتک بزنند»، چگونه آنطور که در مستند نشان داده شده با قیافهای کاملا شاد و بدون ترس در برابر او حضور پیدا میکنند و در انتها با او عکس هم میگیرند. آیا در پشت صحنه خبری بوده است؟ آیا گفتن یک جمله «که امان از پشت» آنهم از طرف ملاصالح در جایی که دارد به اتهاماتش پاسخ میدهد و نه از جانب بچهها، میتواند دلایل این هم¬نشینی و این رابطه خوب بین بچهها وصدام حسین را مشخص سازد؟ کارگردان باید این بخش را به صورت داستانی می¬ساخت. متاسفانه در شکل فعلی، بچههای داخل مستند و بچههای داخل فیلم دو «آدم» متفاوت هستند. بنابراین فیلم پیش از آنکه برای من صادقانه به نظر برسد، تقلبی و در جهت تطهیر آنهاست. اصلا قصد توهین ندارم و به هیچ وجه نمیخواهم بگویم که بچهها چنین نگاهی که در فیلم نشان داده میشود را نداشتهاند؛ بلکه میخواهم بگویم تشخیص اشتباه کارگردان و بازسازی نکردن آن صحنه مهم و نشان ندادن حس واقعی بچهها و وقایع پشتصحنه و…، باعث شده تا به من چنین چیزی القا شود.
در جزییات هم بعضی تضادهای بین بچهها در منطق داستانی، بدون هیچگونه منطق و گویی فقط برای شعاردادن و در خدمت مضمون بودن طراحی شده است. این نکته دوم البته نکتهای فرعی است که باعث میشود باز هم صداقت فیلم زیر سوال برود.
اما چه چیزی باعث شده فیلم صادقانه جلوه کند؟ بازی خوب و بیپالایش و صداقت کودکانهای که در هر کودکی است و کارگردان به خوبی آنرا روی پرده به نمایش میگذارد، باعث چنین حسی در مخاطب میشود.
سوال دوم- چه مسئلهای باعث میشود فیلم برای من یک فیلم کوچک و درواقع یک تلهفیلم تلویزیونی جلوه کند؟ برای پاسخ باید باز به فیلمنامه رجوع کرد. در شروع فیلم که بچهها در اردوگاه هستند، روی شخصیتی تمرکز میشود که گویی پاسدار است و با رفتن بچهها از اردوگاه مشکل دارد. این شخصیت بعد از چند سکانس غایب از نظر میشود و به شکل عجیبی دیگر از او خبری نیست. با چنین معرفی و نشان دادن این شخصیت، انتظار به وجود آمده این است که بچهها به اردوگاه باز گردند و رابطه بین این شخصیت و ملا و بچهها داستان اصلی فیلم شود. اما فیلم دقیقا در آنجایی که باید شروع شود به پایان میرسد. همه آنچه نشان داده شده، در حکم مقدمهای برای رسیدن به داستان اصلی¬ست. گویی هنوز به داستان اصلی نرسیدهایم. هنوز مسئله اصلی که نفس در سینه حبس کند اتفاق نیفتاده. مساله ای که خود کارگردان انتظارش را در مخاطب ایجاد میکند ولی بدون اینکه جوابگویش باشد فیلم را به پایان میبرد. داستان اعتصاب غذای بچه ها هم متاسفانه از جدیتی در فیلمنامه و اجرا برخوردار نیست که من بتوانم به عنوان بخش پایانی و آنچه منجر به گرهگشایی میشود؛ قبولش کنم.