خانه وبلاگ

کاریکاتور جهانی

چهار دهه پیش که نوجوون بودیم تو کوچه و محله گل کوچیک بازی می‌کردیم
هر کدوممون یه اسمی داشتیم خودمونو با فوتبالیست‌های بزرگ مقایسه می‌کردیم یکی به خودش می‌گفت مارکو فون باستن اون یکی اسمش اکبر مارادونا بود بچه رجب بقال فرانک ریکارد بود
خلاصه که هرکی یک عقب و لقب جهانی داشت
پاری وقتا هم مسابقات گل کوچیک برگزار می‌کردیم با محله‌های کناری و این‌وری و اونوری
سطح مسابقاتمون در حد بکش بکش بود یعنی فقط همدیگرو می‌زدیم انتهای تکنیکمون هم یه پا دو پا بود
پیش خودمون فکر می‌کردیم رو دست ما دیگه فوتبالیست نمیاد جمعه‌ها دو تا ۹۰ دقیقه فوتبال بازی می‌کردیم اونقدر که رب و داغون به خانه برمی‌گشتیم تو عالم خودمون فکر می‌کردیم از ما بهتر دیگه وجود نداره و سطح مسابقات ما بی‌رقیبه
بعدنا که بزرگتر شدیم کم کم متوجه شدیم چی به چیه
حالا شده حکایت این جشنواره سینمایی که به اسم جهانی برگزار شد اما در حد لیگ محلات هم نبود
رئیس داوراشو از استان آناتولی آوردن با چند ۱۰ هزار دلار همون روز اول گفت حضور من به معنای فلان و بیسار نیست
یعنی که یعنی من برای پول اومدم و برداشت دیگری تو سرتون نیاد
بقیه داورا هم درست درمون نگفتن اما اسم جشنواره رو جهانی گذاشتد
مدیر برنامه فلان بازیگر سینما هم شد قلب برنامه‌ریز فلان بخش جشنواره که با شاهکارش صدای همه اهالی مطبوعات در اومد
اونم از حواشی انتصاب مدیر روابط عمومی جشنواره که به هیچ وجه در بدنه مطبوعات سینمایی و صفحات سینمایی روزنامه‌های کشور هیچ جایگاهی نداشت ندارد و شناختی نسبت به روزنامه نگارهای تاثیرگذار حقیقت محور و کاربلد مطبوعات نمی خواهد که داشته باشد چرا که اساساً بر اساس شایستگی وارد مطبوعات نشده است و معلوم نیست بر اساس کدام شاخص و معیار به این سمت گمارده شده پس چون بدنه اصلی و تاثیرگذار مطبوعات سینمایی را نمی‌شناخت در کمال سلیقه محوری مهم‌ترین نویسندگان و روزنامه‌نگاران سینما را ندید گرفت و در حد دورهمی افراد معدودی را که بوی انتقاد از آنها شنیده نشده در این دورهمی شرکت داد
دبیر جشنواره هم که معلوم نیست تا پیش از این شاهکار بزرگش چه بوده و چه کاره بوده سوابق مفید عمرش در عرصه فرهنگ کدام آثار شایسته است بنا بر کدام شاخص و معیار به این سمت گمارده شده و اساساً بزرگترین حاصل فرهنگی عمرش چه بوده که دبیر جشنواره جهانی فیلم فجر شده
از این‌ها که بگذریم جهانی برگزار کردن یک جشنواره سینمایی در دنیا قواعدی دارد
اولینش این است که فیلم‌های انتخاب شده باید بکر باشد و اولین نمایش آن فیلم در دنیا در این جشنواره باشد که الحمدالله هیچ که به نام جهانی در شیراز برگزار شد وجود نداشت تمام فیلم‌هایش از جشنواره کودک فجر و سایر جشنواره‌های داخلی و خارجی به عاریت گرفته شده بود
دومش اینکه مهم‌ترین نویسندگان روزنامه‌نگاران سینما در آن حضور داشته باشند که قامت کوچک تفکر یک تیم ناپخته جلوی این حضور را گرفت
سومش اینکه سطح برگزاری جشنواره مطابق با استانداردهای جهانی باشد نه اینکه برای دیده شدن جشنواره فلان بازیگر با خانم بچه‌ها در آن جشنواره حضور یابد مبالغ بسیار برای هیچ هزینه شود تا جایی که حدود ۲۰۰ نفر از اهالی سینمای ایران برای سفری کاملاً تفریحی اما به نیت برگزارکنندگان جشنواره برای دیده شدن در این دورهمی حضور یابند آنهم در شرایطی که مشکلات اقتصادی و تورم کمر ملت را شکسته است

شورای سیاستگذاری جشنواره تجربه لازم برای برگزاری یک رویداد بین المللی را نداشت
ارتباط های بین المللی مناسب را برای برگزاری رویدادی بین المللی در این شرایط خاص ایران ندارند

بدترین زمان برگزاری یک جشنواره بین المللی، ماه آخر میلادی است زیرا، تولیدات داخلی کشور برگزار کننده یک مهر همان سال را برای سال تولید خود می خورند که در بحث عرضه و پخش بین المللی، نکته ای منفی است

عدم اقبال و حضور مردم دیگر نقطه ضعف بزرگ این جشنواره بود

خلاصه اینکه این جشنواره که تا پیش از این میرکریمی و عسگرپور با وجود انتقاداتی که به آنها می‌توان داشت به نحو نسبتاً معقولی برگزار شده بود در این دوره با بی تدبیری عجیب غریبی در شکلی کاملاً سیاحتی و دورهمی برگزار شد و یک بیوگرافی به سبک کمدی‌های ناخواسته در کارنامه برگزارکنندگان ثبت شد
باشد که سینمای ایران عبرت گیرد از این همه بی تدبیری در این شرایط وخیم سیاسی اقتصادی که مردم ایران گرفتاری‌های بسیار فراوان دارند گرم معیشت و زنده ماندن و از جیب بودجه عمومی کشور پول گزافی بر باد رفت و هیچ دستاورد ماندگاری نداشت
صد رحمت به مسابقات گل کوچیک محلی خودمان
که با تمام توانمان برگزار می‌کردیم بکش بکش بود اما عنوانی محلی داشت جهانی خطابش نمی‌کردیم
#امیرفرض اللهی

مغزهای فندقی؛قدهای لی لی پوتی

برای آنها مطبوعات؛موقعی مطبوع است که مطبوع عات باشد؛پویایی نقد را بر نمی‌تابند
مغزهای فندقی نها به منفعت خویش پرستش می‌کنند حضورشان در هر ساحتی فقط برای منفعت است؛مطبوعات سینما سیاست قدرت,,,,
سرهای لی‌لی‌پوتی هرجا را که به تسخیر خود در بیاورد دورهمی بره‌وار راه می‌اندازد
برای آنها اهالی مطبوعات نها در صورت موافق بودن با آنها معنی می‌یابد مغزهای فندقی می‌توانند عنوانی جهانی داشته باشند اما بسیار کوچک عمل کنند خروجی رفتار آنها بیوگرافی واقعی آنهاست ما از آنجا که ویترین قشنگ درون تهی‌اند سرهای لی لی پوتی به ویترین قشنگ آنها توجه می‌کنند و درون تهی و عملکرد بی‌محتوایشان را نمی‌بینند
بهار مطبوعات اگر دستاورد مثبتی هم داشت که داشت عوارض جبران ناپذیری هم آورد معیار‌های ورود به مطبوعات را عوض کرد هرچی سانتی مانتال‌تر ورود آسان‌تر؛ارج و قرب بیشتر
تا پیش از آن ورود به مطبوعات به واسطه اثبات شایستگی و شاگردی کردن برای آموزش مهارت روزنامه نگاری بود اما بهار مطبوعات بیزها و زینب‌های بی‌لایقی را فله‌ای وارد مطبوعات کرد و شاگردی نکرده استاد شدند به سبک گروهبان قندلی
همانطور که قبل از آن یشه‌دار بودن ملاک نبود و در آنوری‌ها ریشان ظاهر خاص و قشری سند ورود بود برای اینوری‌ها هم فوکولی بودن ملاک شد و الک شایستگی سالاری به کناری نهاده شد همین فوکولی‌ها بودند که امثال ممد بلوری را آسی ساختند و این بزرگتر روزنامه نگاری آنها را چله نشین کامپیوتر خطاب کرد
شمس مطبوعات و امثالهم اگر در مطبوعات مزایایی ایجاد کردند ما بی‌نظارت کیفی باعث ورود فله‌ای ناشایستگان بسیاری فوکولی و سانتی مانتال بر چرخه روزنامه نگاری شدند باعث تاثیرات بسیار منفی و مرگ مغزی مطبوعات شدند به نحوی که بعد از توقیف بله مطبوعات ؛همان سیاهی لشکرهای نالایق فوکولی و سانتی مانتال ژنرال‌های مغز فندقی مطبوعات شدند و از مطبوعات مطبوع عات ساختند
از آن طرفی‌ها که انتظاری که در چرخه رسانه‌هایشان شایسته سالاری حاکم باشد ینوری‌ها هستند که ادعای سواد و فهم و روشنفکری دارند چه عدم دقت کافی شان باعث شد مطبوعات ایران زمین سوخته شود و دچار مرگ مغزی
این سیاهی لشکر فوکل قشنگ نالایق کنون مطبوعات را اشغال کرده‌اند روابط عمومی جشن پاره ها شده اند و به جای ارج نهادن به روزنامه نگاران واقعی گروهی از مغز فندقی‌های شبیه به خود را ه قطع‌ها و سرهای لی لی پوتی دارند لشکر خود ساخته‌اند برای خود سپر رسانه‌ای در هر رویداد فرهنگی اجتماعی سیاسی ایجاد کرده‌اند
اینان کجا و روزنامه نگاری واقعی کجا
روزنامه نگاری چراغ سوختن بر تاریکی‌هاست
رکن چهارم دموکراسی در کشورهای توسعه یافته سازمان بازرسی کل کشور روزنامه نگاری است روزنامه نگاری آن چیزی است که نمی‌خواهند منتشر شود بقیه چیزها روابط عمومیست
آن چیست که نمی‌خواهند منتشر شود دانه آگاهی است و نشر فهم در جامعه به واسطه مهارت روزنامه نگاری عنی عمیق‌ترین مفاهیم بشری را روزنامه نگاران ساده سازی می‌کنند برای رشد و توسعه جامعه ه نیت آگاهی اجتماعی منتشر می‌سازند حال نگاه کنیم که بدنه روزنامه نگاری در ایران تا چه میزان به دلیل سلیقگی سیاسی اقتصادی اجتماعی به چه میزان ناتوان و درمانده شده است و از وظیفه اجتماعی خود دور مانده و عرصه روزنامه نگاری در ایران چقدر کج و کوله و کاریکاتور شده است
مغزهای فندقی و قدها و سرهای در آن لانه وخانه ساخته آمد بر آن چیره شده‌اند و به ثروت‌ها و مکنت‌ها رسیده‌اند بدون آنکه رشد کیفی کنند از روزنامه نگاری فهمی داشته باشند
ریشان بی‌ریشه و ویترین قشنگان درون تهی باعث تباهی و تهی شدن و مرگ مغزی مطبوعات شده‌اند و لی لی ها در این میان به مراد خود رسیده و صاحب هرت و مکنت شده‌اند اما چرخه روزنامه نگاری را مخدوش ساخته‌اند
روزنامه نگاری در ایران همچون مرده ای محتضر است سوسوی چراغی اگر از آن برمی‌خیزد ز ریشه دارهای دود چراغ خورده و دغدغه‌مند است که نگذاشته‌اند این شغل بسیار مهم در ایران به مرگ قطعی برسد
ترس از نخ شدن باعث رشد این مغزهای فندقی و سرهای لی لی پوتی شده و عرصه روزنامه نگاری را به قبضه خود درآورده‌اند
اکنون که جامعه آبستن نوزایی است هنگامه زلزله و تکانه‌های شدید برای دور ساختن این مغزهای فندقی قد‌های لی لی پوتی از چرخه روزنامه نگاری ست
جامعه‌ای که در همه زمینه‌ها به بن‌بست رسیده و در حال انفجار است می‌طلبد که عرصه روزنامه‌نگاری‌اش هم بازگشت به اصل خویش داشته باشد و مرجعیت رسانه به داخل کشور بازگردد و انسداد یجاد شده در جامعه ضرورت ایجاد می‌کند که جامعه به حاکمان بفهماند که لازم است این مغزهای فندقی و سرهای لی لی پوتی که در همه جای ایران پخش شده‌اند و همه عرصه‌های سیاسی اقتصادی و فرهنگی را اشغال کرده‌اند به لانه خود بازگردند و عرصه را به شایستگان
بسپارند تا چرخ مملکت از توقف به حرکت درآید و این مغزهای فندقی به پستوهای مکنت انگیز خویش آرام گیرند و نخبگان بر عرصه کشور برای نجات ایران مدیریت کنند که نخبگی مراه خود تعهد اجتماعی و مسئولیت پذیری بالا می‌آورد و جامعه را توسعه می‌بخشد و عرصه روزنامه نگاری بخشی از این ضرورت بسیار مهم اجتماعی است
جامعه آبستن نوزایی است و مغزهای فندقی باید به کناری نهاده شوند تا کشور از این همه ناترازی درآید به واسطه شایسته سالاری

#امیرفرض اللهی

چاقو دسته خودش را برید

سعید روستایی یکی از فیلمسازانی است که در مسیر مسعود کیمیایی قرار گرفته بود اما با ارتقای طبقه اجتماعی‌اش، آنچه امروز شاهد آن هستیم، افت کیفیت و نزول آثار او است؛ نزولی‌که متاثر از دوری او از منطقه سابق زیستی اجتماعی‌اش ناشی می‌‌شود؛ منطقه‌ای‌که باعث شناخت رشد و شکوفایی او شد و نامی برای خود دست و پا کرد اما نظیر کیمیایی روند تولید آثارش پرکمیت شد اما کیفیت را فدا کرد.

▪️او دیگر یک جنوب‌شهری نیست، سعی می‌کند قصه‌های طبقه متوسط را روایت کند، کنایه بزند، شاخ و برگ آثارش را آنچنان افزون کرده است که خط اصلی قصه‌اش را گم می‌کند؛ مثل برخی فیلمنامه‌نویسان می‌خواهد خود و مخاطب‌اش را فریب دهد. روستایی دو اثر قابل تحمل در کارنامه دارد؛ «ابد و یک روز» و «متری شیش و نیم» اما دو کار اخیرش «برادران لیلا» و «زن و بچه» در فضای خلأ به وجود آمده است و همراهی مخاطب را به همراه ندارد.

▪️«برادران لیلا» اثری که می‌خواهد تابوشکن باشد اما شخصیت‌های بسیاری دارد و اساساً یک شخصیت را از آن دربیاوریم برای فیلم هیچ اتفاقی نمی‌افتد (شخصیت پیمان معادی در فیلم). فیلمی‌که اینقدر اضافه دارد شاخ و برگ‌اش موجب سرسام مخاطب می‌‌شود و خود فیلمساز روح و اثرش را گم می‌کند و خط اصلی را خط خطی… جوری که دیگر هیچ نمی‌ماند.

▪️روستایی در «زن و بچه» هم همین کار را کرده است، شخصیتی را دنبال می‌کند و تا جایی می‌تواند مخاطب را همراه سازد اما تغییر پارادایم‌های ذهنی و احساس کسی‌شدن که آفت هنر و نخبگی است باعث می‌‌شود فرض‌های باطلی در روند قصه پدید آورده، باور مخاطب را به‌هم‌بزند و از همراهی دل بکند. او در گره‌افکنی‌های این فیلم جدیدش ولش‌کن‌های زیادی دارد؛ به‌همین‌سبب مخاطب را دچار سرگیجه و عدم‌هضم این گره‌های شلخته می‌کند.

▪️درامی که به ملودرام تبدیل می‌‌شود شبیه یک مینی‌سریال عمل می‌کند؛ آفت بزرگ سعید روستایی در «زن و بچه» است. فیلمساز هرچه می‌گذرد با وجود اینکه تمرکزش در تولید بزرگ‌تر می‌‌شود، اما راه قصه‌هایش را گم و تصور می‌کند با شاخ و برگ اضافه داستانک‌هایی که ایجاد می‌کند موجب توجه بیشتر مخاطب می‌‌شود درحالی‌که این کار او مخاطب را به‌هم می‌زند و مخاطب را از خودش مأیوس می‌سازد.

▪️مثلاً در «زن و بچه» اینکه شخصیت پیمان معادی در مجلس خواستگاری با دیدن خواهر عروس، خواهان او می‌‌شود و عروس اصلی را به هیچ می‌گیرد، به جوکی بی‌مزه و سطحی می‌ماند که پایه قصه‌اش را سست می‌کند. این‌چنین می‌‌شود که بقیه قصه دیگر برای مخاطب کم‌ارزش است؛ به‌خصوص اینکه روند قصه در نیمه دوم فیلم به‌دلیل تهیه‌کننده صاحب‌نام، سفارش‌پذیری را در ذهن مخاطب برجسته و جلوه‌گر می‌سازد.

▪️مسئله زن‌بودن و مادر شدن یک‌ زن که شخصیت اصلی این فیلم است، آنچنان پرداخت معوجی دارد که مخاطب فراگیر سینمای ایران را از خود ناامید می‌سازد و اینکه قصه پُرکشش در ابتدای فیلم سیری غیرقابل هضم و باور می‌یابد که مخاطب دچار سردرگمی می‌شود. دیگر مسئله طرح‌شده در این فیلم که شامل کمبود قوانین مطروحه در مسائل خانوادگی است در فیلم به‌گونه‌ای مطرح می‌‌شود که توصیه‌پذیری روستایی از تهیه‌کننده فیلم را شاخص می‌کند.

▪️درواقع اشکال اساسی آن است که روستایی می‌خواهد شبیه نابغه بی‌تکرار تاریخ سینمای ایران، علی حاتمی بر اهمیت حضور و پرورش بچه‌ها توسط مادر به‌عنوان نهاد یک خانواده تاکید کند اما شیوه اجرایی پرداخت قصه توسط سعید روستایی کجا و عالیجناب علی حاتمی کجا؛ پس در پردازش قصه ناتوان می‌ماند و قصه را ابتر به پایان‌‌ می‌ر‌ساند.

نکته اساسی دیگر آن است که علی‌یار شخصیت نوجوان این فیلم که از جنوب‌شهر همراه کارگردان، سر این فیلم آمده است اساساً ابعاد شخصیتی‌اش به این قصه و فضای اجتماعی امروزی «زن و بچه» نمی‌آید؛ به دیگر سخن، شخصیت علی‌یار را نمی‌توان در طبقه متوسط اجتماعی و نسل زد دید و در این قصه انگار از کره‌ای دیگر آمده است.

▪️این میزان بیش‌فعال‌بودن در جایی که دیگر جنوب‌شهر نیست و آدم‌هایش صفا و صمیمیت خاص آثار روستایی را ندارند، در «زن و بچه» قابل هضم نیست. نوجوان اصلی این فیلم علی‌یار، وصله ناجور «زن و بچه» است که ساختار این قصه ملودرام‌شده را کج و کوله می‌کند؛ نه اینکه این شخصیت درنیامده است، بلکه به این قصه نمی‌آید.

▪️صدالبته می‌توان فیلمی بسیار درخشان با وجود این شخصیت ساخت؛ مخصوصاً که تا قبل از «زن و بچه»، لوکیشن در آثار سعید روستایی شخصیت ویژه‌ای داشت و برای مخاطب همزادپنداری قابل‌تأمل می‌آورد. بااین‌حال فضای لوکیشن «زن و بچه»، بی‌طبقه و نامشخص است، علی‌یار در قالب این قصه غل می‌زند و ریخت این فیلم را ناجور می‌کند.

منبع: همشهری

تاویل تقوایی/امیر هادی ملک اسماعیلی

پایگاه خبری تحلیلی مگاتیو:

سواد من از تأویل آثار استاد فقیدم آقای ناصر تقوایی حاصل دیدار مستمر فیلم های او در طی سی سال است آثاری در سه فرم گزارشی .مستند .داستانی دیدم که جهان بینی خاص فیلم ساز را مشخص می کند
می توانم این جهان بینی را در سه محور توهم .تخیل .واقعیت نشان دهم
تقوایی نخست مستند ساز است بر عنصر واقعیت پافشاری می کند .چشمی که همواره تا انتها آثارش در این واقعیت بستری فراهم می کند تا تخیل و توهم را نشان دهد تخیل در کنار خلق واقعیت با توهم ( ان را ضد ان ها نشان می دهد )
فیلم باد جن یک مستند است که گزارش خلاقانه واقعیت از گروهی مردم را تصویر می کند که در توهم ( احساس وجود جن) مریض و رنجور شدند توهمی جمعی برای ایشان تا برای درمان آن اقدام کنند مراسم زار که تخیل اجرا کنندگان این توهم را بزداید
تقوایی در قبل همراه دکتر. ساعدی روانپزشک برای نوشتن کتاب از همین موضوع است .نگاه خاص دکتر ساعدی در این فیلم و آثار دیگر تاثیر ماندگار می سازد
دکتر ساعدی در آثار که نوشت بارها به بیماران متوهم برگشت .توهم از فقر .جهالت در جایگاه اجتماعی فرد است ( نگاه کنید به شخصیت مش حسن در داستان عزاداران بیل)
وقتی به فیلم های داستانی تقوایی می رسیم با شخصیت های روبرو می شویم این توهم بلای جانشان می شود .در فیلم های آرامش درحضور دیگران و نفرین توهم باعث نابودی شخصیت اصلی می شود در سریال دایی جان ناپلئون این توهم اغراق شده است با آنکه روایت سریال طنز است توهم مریضی و رنجوری کاراکتر محوری است تا دیگران را آزار دهد و خودش را به فنا بکشاند
اما تقوایی همیشه شخصیت متوهم را نابود نمی کند شخصیت دیگر با آگاهی او را کنار می زند باعث نجات او می شود ملول متوهم را ناخدا خورشید پس می زند و از خود می راند خشونتی به نفع ملول تمام می شود در فیلم ای ایران توهم سر گروهبان مکوندی مرتب افزایش می یابد دیگران آزار می بینند تا با طرد شدن .جماعت نفس راحت بکشند سرگروهبان همانند ملول است گرچه اصلا مهربانی و سادگی ملول را ندارد اما توهم بالا دارد
در فیلم اخر اقای تقوایی بر شناخت فیلم نامه نویس و اثرش تاکید دارد .فیلم نامه نویس باید برای نوشتن به تخیل خود تکیه کند .تخیل مفید است اما به تدریج تخیل پس زده می شود شخص از زندگی واقعی کنار می رود دچار توهم می شود راه حل جذابی که تقوایی در فیلم تصویر می کند در خرد همسر فیلم نامه نویس است او تخیل را می فهمد اما توهم را پس می زند تا با رفتار خانوادگی همسرش را نجات می دهد این در سکانس انتهایی فیلم کاملا مشخص است .این رفتار خانوادگی همان کاری می کند که مراسم زار در فیلم باد جن به شکل نمادین انجام می دهد .تخیل و واقعیت می ماند توهم کنار گذاشته می شود
نتیجه این اثار که آقای ناصر تقوایی به تصویر می کشد چالش کشیدن توهم است اگر مجال روایت بود به واقعیت برگردد تخیل را همراه واقعیت زندگی می بیند تا زیست را مفهومی آرام و با نشاط نشان دهد

مارش خاموش وطن/محمد ناصری راد

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

عارف قزوینی، پس از شنیدن خبر کشته‌شدن محمدتقی‌خان پسیان، تصنیف جاودانه‌ٔ “گریه‌کن” را سرود و ساخت؛ آوازی که فراتر از مرثیه، به امتداد تاریخی یک سوگ بدل شد، تصنیفی که پلی میان اندوهِ جمعی ملتی‌ست که هنوز در نغمه‌های خویش، قهرمانان خاموشش را به یاد می‌آورد.

در روزگاری که بسیاری از فیلم‌های کوتاه تنها در فرم متوقف می‌مانند و از جوهره‌ٔ درونیِ معنا تهی‌اند، “سرود کلنل” ساخته‌ی سجاد مشتاق، چون مارشی حماسی از دل غبار تاریخ برمی‌خیزد؛ روایتی فشرده، شاعرانه و اندوه‌بار از آخرین روزهای زیستِ کلنل محمدتقی‌خان پسیان، آن قهرمان شکست‌خورده اما جاویدِ وطن.

اما فیلم در ظاهر، روایت سربازی است در دسته‌ی موسیقی که در آستانه‌ی نبرد باید مارش نظامی بنوازد. اما در ژرفا، او نغمه‌خوان مرثیه‌ی میهن است؛ نوازنده‌ای که سازش در مرز میان واقعیت و رؤیا صدا می‌دهد. مشتاق با انتخاب هوشمندانه‌ی فضای مونوکروم، بارانی و با کنتراست بالا، جهان اثر را در حد فاصل خواب، رویا و تاریخ می‌نشاند؛ گویی هر قاب، از پس شیشه‌ای خیس و زمان‌زده دیده می‌شود.
استفاده‌ی دقیق از لنزهای باز در مدیوم‌کلوز با عمق میدانِ بالا، علاوه بر زیبایی بصری، در جهت القای معنا و اضطراب درونی کاراکتر است؛ در این قاب‌ها، صورت سرباز چون پرده‌ای از وجدان جمعی سربازان وطن جلوه می‌کند. حضور دختر پرستار با بازی نرم و روح‌مدار، چون نسیمی در دل طوفان است؛ او تلطیف‌کننده‌ی خشونت صحنه‌هاست، سایه‌ی مادرانه‌ای که در حاشیه‌ی جنگ، هنوز به انسان ایمان دارد.

کلنل پسیان در این اثر، شخصیتی استوار و ملی‌گراست و در هیأت یک قهرمان بی‌نقص و در قامت انسانی آگاه به سرنوشت خویش است؛ آتش در اثر، نشانه‌ای از سوختنِ شرافت در تب بی‌عدالتی است. کاروانسرای قدیمی با ستون‌های بلند و فرسوده، چون حافظه‌ی سنگیِ وطن عمل می‌کند؛ مکانی که هم شاهد فروپاشی است و هم میزبان ایمان آخرین مردانش.

از نظر صحنه‌پردازی و طراحی لباس، فیلم با دقتی مثال‌زدنی عمل می‌کند. هر چین پارچه و هر سنگ و دودهٔ دیوار، بخشی از روایت است. این وسواس در جزئیات، فیلم را از سطح بازسازی تاریخی فراتر می‌برد و به آیینی تصویری از وداع بدل می‌کند.

پایان‌بندی، جایی که مخاطب درمی‌یابد تمام روایت در ذهن سرباز نوازنده شکل گرفته، چنان تلخ و شاعرانه است که زمان را برای لحظه‌ای متوقف می‌کند، واقعیت عریانِ مرگ، سربازان در کفن پیچیده، سوگواره‌ای برای کلنل است و برای تمام رؤیاهای سربازانی که در خاک وطن خفته‌اند.

در “سرود کلنل”، سجاد مشتاق با ترکیب دقیق شاعرانه‌گی، تاریخ و حماسه، تصویری می‌سازد که آینه‌ای است برای امروز ما. فیلم، همچون نغمه‌ای خاموش اما ماندگار، در ذهن تماشاگر طنین می‌اندازد؛ نغمه‌ای از دل سربازی گمنام که در سکوتِ سازش، فریاد تاریخ را می‌نوازد.

زاکانی منفور بالا خواه مدیر منفور پرسپولیس

خدا درو تخته را به هم خوب جور کرده است منفورترین شهردار تاریخ ۲۰۰ ساله تهران بالاخواه منفورترین مدیر تاریخ باشگاه مردمی پرسپولیس قرار گرفت وجوه مشترک بسیار زیادی دارند این دو
هر دویشان در مدیریت شفافیت مالی ندارند برای انتقاد ارزشی قائل نیستند مهمتر از همه نامردمی‌اند منصوب شده وصدالبته بسیار نا پاسخگو
هر دویشان پول بر بادده درجه یک هستند عدم شایستگی بر مصدری که تکیه زده‌اند وجه مشترک هر دویشان است همانطور که تاریخ تهران یه همچین شهردار نالایقی به خود ندیده است تاریخ باشگاه مردمی پرسپولیس که ۵۰ میلیون هوادار وفادار دارد چنین مدیره ناشایست غیر پاسخگو و ضد مردمی به خود ندیده است
واقعا اینکه ر زبانزدهای ادبیات فارسی آمده است که خدا در و تخته را برای هم جور کرده است مصداق کامل این حمایت مفسدانه زاکانی از درویش نالایق است
هیچ کدومشان حتی چند درصد یاقت صندلی که بر آن تکیه زده‌اند را ندارند هیچ کدامشان در قبال تصمیمات جاهلانه‌ای که می‌گیرند به هیچ وجه پاسخگو نیستند مردم تهران و هواداران باشگاه پرسپولیس را به هیچ می انگارند
در شگفتیم از این همه ناشایست سالاری در مملکت کهن ایران
و هیچ دستگاه نظارتی هم نیست که بر عملکرد اینان نظارت کند بازخواست کنند و احیاناً برخورد
تصور اینکه دستگاه یافت شود که با اینان برخورد کند به خاطر عدم لیاقتشان اساساً تصوری باطل است
نالایق بالا خواه نالایق
مدیر نامردمی حامی مدیر نامردمی
عجب ترکیب شومی
عجب اتحاد نامقدسی
در شگفتیم از این همه وقاحت
درویش نامی که خون به دل کرده هواداران پرسپولیس و دوسوم مردم ایران را حامی نالایق جدید یافته
این اتحادی فاسد و نامقدس است

فحاشی تاریخنگار جعلی به هواداران سرخ

تاریخ نگار پول پرست و جعلی فوتبال که پول و منفعت خدایگانش است در روزهای اخیر در پی رسوایی که درباره شخصیت واقعی این فرد ویترین قشنگ درون تهی صورت گرفت با هوارادان سرخ دل پرسپولیس به فحاشی و ارعاب مبادرت ورزیده و به طرق مختلف انها را از نشر اخبار حقیقی درباره اش ازار داده است

این فرد بی هویت و غریزه پرست که سالها با ایجاد هویت جعلی برای خود جایگاهی پوشالی برای خودساخته و برخی از مردم ساده دل اورا باور کرده اند ازین حقیقت نگار بسیار اشفته شده خود و اطرافیانش بهارعاب هواداران سرخ دل مشغولند

او ازین افشاگری بسیار احساس خطر کرده و می کوشد جلوی انتشار حداکثری این حقیقت نگاری را بگیرد غافل ازینکه این تازه اول ماجراست و ازین پس پرده های مختلفی از پول پرستی این موجود خود پرست خواهیم دید

حداد منفعت پور ؛ عیاش خودپرست

 

اسمش تاریخ نگار پرسپولیس است؛رسمش عیاشی. سلیقه محور و سو استفاده گر از بزرگان فوتبال…
بالغ بر سه دهه حضور در مطبوعات او را صاحب نگاه و قلم نکرده، تنها اطلاعات جمع کرده بدون آنکه مغز کافی برای تاریخ نگار بودن داشته باشد.
تاریخدان بودن که فقط حفظ کردن تاریخ نیست بینش عمق و ژرفای نگاه می‌خواهد که بدون خوانش مبتنی بر آگاهی به دست نمی‌آید.
اینکه این موجود سعی می‌کند با حضور در کنار بزرگان مطرح شود باعث نمی‌شود بزرگ شود.
رسول بهروش که نیمِ سابقه او را در مطبوعات ورزشی ندارد نشان داده که چگونه می‌توان عمیق و تاثیرگذار بود و صاحب قلم.
موجودی که فقط عشق عکس و فیلم و مطرح شدن و دیده شدن دارد را نمی‌توان عنوان بزرگ بر او نهاد.
به قول بزرگان؛گنج در خرابه است. چه بسیار نخبگانی که هوادار عادی پرسپولیسند و تاریخ پرسپولیس را از این گونه موجودات بهتر می‌دانند و فهیمند.
شخص پول پرستی که عاشق عیاشی و “مهمانی بازی”ست، هرگز نمی‌تواند تاریخ نگار باشد.
از یاد نبریم در برمان تاریخی ایران ابوالفضل بیهقی، فردوسی بزرگ ، ایرج افشار، فریدون آدمیت ، محمد امینی و…تاریخ دانان برجسته این کهن بوم بوده‌اند
فردی که جلوی ساخته شدن چند اثر فاخر مستند سینمایی درباره نوابغ تاریخ پرسپولیس را به خاطر پول گرفته، شایسته این عناوین نیست! سرش گیج می‌رود به او نمی‌ آید این عناوین بزرگ
آهنگر نمایی که کنیه‌اش حداد است شخص منفعت پرستی است که در یک شرایط ناشایست محور خودنمایی می‌کند در حالی که حقیر است ناچیز و غریزه پرست.
خود بزرگ بینی، عیاشی و منفعت پرستی در او بسیار بزرگتر از آنیست که این عنوان بزرگ (تاریخ نگار) را بر او باور کنیم.
کسی که نشریه خوب فانوس را به گوش راند تا در پیروزی کاسبی شخصی خودش را بکند ، فقط جاه طلب است
تاریخ نگار پرسپولیس هواداران خونی و مردمی این درخت تناورند پوروش ؛ حداد نیست چه رسد به اینکه نامش هرچه باشد
حضور این فرد حتی در آثار سفارشی تاریخ سینما در باره فوتبال روشنگرانه و فهیمانه نیست بل آنکه برای پول هر چقدر که تیغش ببرد مشاور بوده.
بیچاره هوادار سرخ دل باشگاه ریشه‌دار و همیشه مردمی پرسپولیس که چنین موجود منفعت پرستی تاریخ نویسش محسوب شود؛بیچاره تاریخ ایران که چه نام‌هایی در عرصه‌های گونه گون باید به خود ببیند.باید آگاه ساخت که
آخرین دلخوشی هواداران سرخ‌دل که باشگاه پرسپولیس است با طناب پوسیده و بزک دوزک شده امثال این منفعت پورها به گمراهی نروند
بی نوا عاشقان بی‌منت و صاحبان بی مکنت واقعی پرسپولیس که در مکتب عباس اکرامی بزرگ و باشگاه شاهین درخت تنومند و استواری شده و چنین فرد ویترین قشنگ درون تهیی در آن خودنمایی می‌کند
هوادار فهیم پرسپولیس باید بداند که گول این گونه منفعت پرستان که برای کاسبی و خودنمایی شیش تایی در می‌آورند و دو قاپه بازی می‌کنند را نخورد؛فردی که جنتلمن باشگاه پرسپولیس را ملعبه خودنمایی خود کرده است اصلاً دلش با هیچ چیز نیست جز منفعت پرستی و خودنمایی
ویترین قشنگ درون تهی که فقط دنبال خود ارضایی دیده شدن است و شغل اصلیش رسانه نیست عرصه رسانه را به اشتباه اشغال کرده و تنها کاری که در این دنیا بلد است تهی مایگی ست.
هنر بزرگ او این است که دو عکس را با هم دعوا می‌اندازد همانطور که “فانوس” آلبرت کوچویی و نادر داوودی را بر هم زد.
هوادار فهیم و سرخدل باشگاه همیشه مردمی پرسپولیس به جز خون دلی که برای ناکارآمدی محض مدیریت باشگاه می‌خورد باید آگاه باشد که با خودنمایی و فیلم و عکس این تهی مغز به اشتباه نیفتد غضنفر را با مارادونا اشتباه نگیرد
منفعت پورها کف روی آبند و در تاریخ ماندگاری ندارند تاریخ آنها را لکه ننگ خود می‌داند چرا که روزگار به ما آموخته عنصری‌ها (شاعر درباری و منفعت پرست) کجا۰۰۰ و فردوسی‌ها کجای تاریخ اند…
این مردم ثابت کرده‌اند که در هزاره‌های مختلف توفیر آزادگی را از سرسپردگان می‌دانند برای آنها مردمی بودن والاترین گوهر است از این جهت است کوروش بزرگ نادر افشار محمد مصدق و آقا تختی ها جایگاه سترگی برایشان دارد و این منفعت پور حدادگران هویتشان معلوم است که چه هستند و در پی ارضا نیازهای غریزی و خود ارضایی پستشان در چرخه رسانه در عصر غیبت ناخواسته مطبوعات آزاد ۰۰۰
بگذار عنصری‌ها جولان دهند اما مردم که می‌دانند عرصه سیمرغ جولانگه منفعت پورها نیست حتی اگر کنیه‌شان حداد باشد و از آهنگری هیچ نداند…

#  امیر فرض اللهی

گل بگیر بچه

گل بگیر بچه!

در روزگاری به سر می‌بریم که به هر قیمتی دیده شدن همه جوره یافت می‌شود
مورد توجه واقع شدن اکنون در ایران بسیار خواستار دارد و بسیاری حاضرند هر کاری انجام دهند تا دیده شوند و این وضع بسیار تراژیک است.
روزگاری برای دیده شدن باید هنری، گران‌سنگی ،آنی، یا اصلا ذوقی می‌داشتی…
اما اکنون می‌توانی دهن باز کنی و برای جلب توجه هرچه بگویی…البته که هرچه مبتذل‌تر و سطحی‌تر، بی‌مایه‌تر و مورد توجه.تر و همه‌گیرتر…
سخن و تفکر عمیق بگویی هرگز به قدر کافی دیده و شنیده فهمیده نمی‌ شوی اما کافیست به بزرگی هتک حرمت کنی یا با خود بزرگ بینی‌ای که داری کاری کنی که همه‌گیر شوی…حتی به قیمت شهرت منفی یافتن و دیده شدن…آری، روزگار ناجوریست برادر
حالا حکایت برخی در این روزگار است
البته که خاصیت جامعه باز و گسترش شبکه‌های عمومی و اجتماعی بسیار بیش از معایب آن است اما در چنین فضایی موجودات بی‌مغز و تهی مایه بیشتر دیده می‌شوند تا حقیقت طلبان و پرمایگان اندیشه ورز!
داستان تتلوها و تتلیتیسم در جامعه‌ای که به صورت گسترده با کتاب خواندن میانه‌ای ندارد یا قهر کرده و روی گردان شده نقل این حکایت است : تهی مایگانی که با سو استفاده از فضاهای رسانه‌ای شخصی خودتوهم پنداری دارند و خود را هنرمند برجسته می‌یابند و اجتماع خواب زده ایران هم بدان‌ها توجه می‌کند در چنین بستری دلقکانی هم برای جلب توجه، با توهین به شاخص‌های بزرگ تاریخ فرهنگی ایرانیان خود را به شهرت منفی رسانیده و البته از عاقبتش عبرت نمی‌گیرند. نمی‌دانیم این موجودات را تبهکار به معنی برشتی کلمه بنامیم یا نادان‌هایی که تصور می‌کنند با توهین به نابغه‌هایی همچون فردوسی ،بزرگ می‌شوند…
یکی از این موجودات که در ابتدای راهشان نیز با وهن یکی از بزرگترین انسان‌های تاریخ بشر که ایرانی ست خود را در یک مضحکه تلویزیونی مطرح ساخت اکنون نیز با اهانت به حکیم ابوالقاسم فردوسی بزرگ_که ثروت خانوادگی خویش را فدای تاریخ سیاسی فرهنگی ایرانیان کرد و بزرگترین حماسه سرای تاریخ شد_ تصور می‌کند بزرگ می‌شد و دیده می‌شود؛ و در این میان کسی هم پیدا می‌شود به او می‌گوید که : گل بگیر بچه جان! اگر به بلوغ فکری نرسیده‌ای پس درباره بزرگان چنین سخن مگو! گل بگیر نادان ! آخر تو را به بزرگترین حماسه سرای دنیا چه کار ؟! نق و ناله‌ات را بکن و غُرت را بزن…کودک نابالغ!
بزرگی فردوسی چنان است که حتی وقتی شاملو بدو می‌تازد، خود را زیر سوال می‌برد و فهم ناچیز خود را رباره فردوسی به اثبات می‌رساند ؛
آخر تو را به این غلط‌های اضافی چه کار ؟ در دنیای نادانی خود به سر ببر و نون و ماست بچگانه‌ات را بخور! که حتی در آن حد هم نیستی بگوییمت بزرگش نخوانند اهل خرد/ که نام بزرگان….
دلقک بازی‌ات را در بیارو همین گوشه کنار بازی‌ات را بکن و به تاریخ فرهنگی و فرهنگ تاریخی ایرانیان کاری نداشته باش
که تورا به کار بزرگان چه‌کار؟ای
نابالغ فکری ! دهان گل بگیر و در عوالم کودکانه خودت به سر ببر و یادت باشد کسی شدن با ناکس بودن را فرق بسیار است
دیگر دهانت درباره بزرگان و نوابغ بی تکرار تاریخ ایران نشاید که چاییده شود که اگر چنین کنی چاییده می‌شوی ناجور…
گل بگیر و پند آموز شو و حیا کن از این همه وقاحت…
تو را به فردوسی بزرگ که دنیا بر او غبطه می‌خورد چه کار؟
از نشانه‌های سقوط فرهنگی همین بس که در فیلم فارسی نکوهش شده در قبل از انقلاب ۵۷ خورشیدی “آقا فردین” مردی و مردانگی و پندار و رفتار نیک را به مردم یاد می‌داد و اکنون سقوط فرهنگی باعث شده “پژمان” عملی شده سطحی بودن و حرام لقمگی و بی شرفی و و پول درآوردن به هر قیمتی و “زرنگ‌الکی بازی” را به مردم یاد دهد و آن را سکه زمانه نشان دهد
ایرانی در طول تاریخ آموخته که باز جوید روزگار وصل خویش، هرچند از اصل خویش دور شده باشد
این خط و این نشان…

امیر فرض اللهی

زاکانی:دشمن اندیشه

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:
منفورترین شهردار تاریخ تهران که از شهردار بودن هیچ نمی‌داند تن غلامرضا نیک پی در گور می‌لرزد اگر این دشمن واقعی مردم و نخبگان را شهردار تهران بنامیم سیاهه خرابکاری‌هایش بیش از پیش فزون گشته چهارشنبه پنجم مرداد در موزه هنرهای معاصر هزاران نفر جمع شدند در محترمانه‌ترین شکل ممکنه نکوهشش کردند و اعمال و رفتار این موجود نابابلد بلدیه در از بین بردن هزاران درخت و طبیعت تهران بستن انجمن صنفی روزنامه نگاران تهران بستن خانه اندیشمندان بستن میدان اصلی ملک ۸۰۰۰ ساله ری و خیابان اصلی‌اش ۲۴ متری ویرانه ساختن پارک قیطریه لاله زکریای رازی و سه نقطه و۰۰۰
این‌ها تنها گوشه‌ای از یاهه سیاهکاری‌های پسر حسین یخی است کاش پدرش از روستای خوشگوار زاگون (زایگان) واقع در لواسان کوچک در ۶۰ سال پیش به سمت تهران رازیر نمی‌شد و در همان ییلاق خوش گوار مانده بود
زاکانی منفورترین شهردار قریه تهران ه قریه‌ای بود از روستاهای ملک ری و آن خواجه قاجار برای در مصون ماندن از لطفعلی خان در شیراز و ترکمن صحرا آن را برای پایتختی انتخاب کرد؛اصرار دارد همه رکوردهای منفی و نفرت برانگیز تهران را ا تصمیم‌های خود در تاریخ این بلدیه به روشی نابلد و ناکارآمد؛ثبت کنند
هیچ پایتختی در تاریخ بشر شهرداری گماشته شده به این نابدی به نفرت انگیزی به خود ندیده است
گویی رای نیاوردن خود در مجلس دو دهه پیش را ارد از مردم انتقام می‌گیرد و تمام فعالیت‌هایش نامردمی است ظاهرا دکترا دارد اما دکترایش از جنس برادر محسن است که از اقتصاد هیچ نمی‌داند اما مدعی اقتصاد ۰۰۰ به قدر یک فرد بی‌سواد هم در کردار او هم و اندیشه و خردورزی دیده نمی‌شود رفتارهایش چنان است که شورایی که او را انتخاب کرده عاصی از اوست و بر کرده خود پشیمان
مردم تهران را اسیر نادانی‌هایش کرده توانایی تعمیر در نقصی که در خط مترو ترمینال جنوب تا علی آباد پیش آمده را ندارد و در این مسیر مردم را اسیر ساخته صد البته ادعای جهانی بودن دارد و پول بر بادده درجه یک است
تاریخ گواه است که او یرسازی و راه‌اندازی ۱۰۰۰ متر از خط ۶ مترو را سالهاست درمانده و به جایش تا می‌تواند هیاهو می‌کند به جنگ اندیشه ورزان و قلم پروران روح مردم شمنی می‌ورزد و در تاریخ نام خود را ه نفرت انگیزی ثبت و ضبط می‌کند او درس بزرگیست برای با ادبان که ادب از او بیاموزند ۰۰۰۰ خوشا به حالت غلامرضا نیک پیک که رفتی و چنین روزگار تهران را به چشم خود ندیدی ر حسین یخی هر آنچه می‌تواند زحمات تو را در تهران بر باد داد و از تهران یک کشور بی‌قواره و بسیار ناتراز ساخت
خوشا به حالت ای سومین شهردار کارآمد دنیا که در روزگار صدارتت بر بلدیه تهران چه کارهای نیکی که نکردی و اکنون هر آنچه تو ساختی زاکانی با دنده معکوس بر باد داده جنگیدن با اهالی تهران و مردم مشغول است روحت شاد

#امیر فرض اللهی
#زاکانی