خانه وبلاگ صفحه 16

آفتاب پرست و مُلَوَن؛ به رنگ شوکران

هیچ شاهکاری در تاریخ سینمای ایران نساخته اما اعتماد به نفس وقاحت برانگیزی دارد؛ این روحیه بیشتر در افرادی وجود دارد که کمیت‌شان بر کیفیت‌شان می‌چربد. متأسفانه عرصه سیاست و سینمای ما کم نیست از اینگونه افراد؛ در عرصه سیاست که لاف‌زن و لات کوچه بن‌بست زیاد داریم و در وادی سینما افرادی که خود را هیچکاک می‌بینند، اما رمضونعلی و لیالی هم نیستند؛ آنان که خود توهم‌پنداری بسیار مضاعف دارند. اینگونه افراد حتا اگر سواد مختصری هم داشته باشند، اما کرامت انسانی (ارجمندی جان) و شرافت ندارند، پس به تویه‌های قابل ملاحظه فهم و فهمیدگی نرسیده‌اند. انسانی باسواد محسوب می‌شود که در نتیجه سواد که شامل اطلاعاتی است که به آگاهی تبدیل شده است، به فهمیدگی رسیده باشد. حال اگر اطلاعاتمان در یک وادی، قابل توجه باشد، اما نتوانیم به واسطه ذهنمان آنرا پردازش کرده و به زایش فکری که محصولش اندیشه‌ورزی می‌شود، دست یابیم، به تویه‌های (اعماق) فهم نرسیده‌ایم و انسان فهمیده‌ای محسوب نمی‌شویم؛ چرا که شرایط لازم و کافی فهمیدگی، شرافت و راستی است. آیا اساسا می‌توان انسانی را متصور بود که فهمیده و نخبه محسوب شود، اما ارزش‌های والای انسانی همچون شرافت و راستی (صداقت) را نداشته باشد؟ فهمیدگی حتما همراه و همجوار شرافت و راستی است. -البته که داستان هوش سیاه برخی نخبگان در تاریخ بشر از این مبحث جداست.- با این رویکرد، اگر به برخی افراد در سینمای ایران که شرایط درجه یکی دارند، اما شخصیت روئینی‌شان بسیار منفعت‌پرست و شبیه آفتاب‌پرستند، نیک نظر بیاندازیم و به رفتار و گفتار آنها در چند دهه از زندگی شخصی و کارشان نظر دقیقی بیفکنیم، جز پرت و پلاگویی در جهت منافع شخصی و مزخرف‌سازی در وادی سینما حاصلی نداشته‌اند، اما ژست گُدار و هیچکاک به خود می‌گیرند.
اخیرا یکی از این افراد ویترین قشنگ درون‌تهی در اظهار نظری بچه‌گانه به فرزند مردمی‌ترین قهرمان ورزش و پهلوان ایران در تاریخ معاصر، توهین‌هایی کرده که گوش و چشم هر انسانی ازین میزان وقاحت و صد البته بلاهت به شگفت و تعجب می‌آید. فردی که در اوایل دهه هفتاد با یک «عروس» بزک‌شده و ریختار جدید فیلمفارسی بر پرده سینما ظاهر شد و آنرا یک موفقیت برای خود تلقی کرد؛ پس از آن فیلمفارسی که منجر به ساخت آثاری عاری از اخلاق در سینمای ایران شد، پرت و پلاهای زیادی ساخت و پول فراوان و جایگاه رفیعی برای خود فراهم کرد؛ در هنگامه اصلاحات به ناگهان رنگ عوض کرد و یک اثر متوسط شوکرانی که در آن شعور مخاطب هم چندان جدی گرفته نشده است؛ ساخت و انگار شاخ غول شکسته است. این موجود متوهم همانی است که افتخار می‌کرد در مجلس ششم با شلوار لی، آستین کوتاه و آدامس در دهان به مجلس می‌رود و بسیاری او را نصیحت می‌کنند که اینگونه نباشد. این آفتاب پرست متوهم که باز هم با تغییر شرایط رنگ عوض کرده، به واسطه یک اثر عظیم به لحاظ مالی در طی دوازده سال، دو بار در تهران ارتقاء منطقه جغرافیایی و سکونت داد؛ آپارتمانی بزرگ در آمریکای شمالی خرید؛ در حالیکه آن فیلم به قدری ضعیف و بد بود که تهیه‌کننده‌اش و مراکزی که پول آنرا داده بودند رویشان نشد که آنرا در جای دیگری نشان دهند. تلاش تهیه‌کننده برای تدوین مجدد به واسطه آنکه آن فیلم مشکلش تدوین نبود و اشکالات ساختاری در فیلم‌نامه، شخصیت‌پردازی و گره‌افکنی و گشایش داشت به نتیجه نرسید و در نهایت عطای کار را به لقایش بخشید و حتا قید اکران عمومی آن فیلم را هم زد، با آنکه شخصیت اصلی آن فیلم یکی از افراد ثبت شده در تاریخ معاصر است. حال بگذریم از آثار بسیار سفارشی که این فرد ساخت، پول کلان گرفت و هرگز فیلم‌های متوسطی هم محسوب نشد.
چنین فرد آفتاب‌پرست و منفعت‌پرستی به پسر پهلوان نامی و مردمی ایران با الفاظی سخیف چنان رذیلانه تاخته است، تو گویی که قامت اندیشه انسان به تاریخ تولدشان است. تنها می‌توان امید بهروزی برای این افخم متوهم و جاهل داشت و بدو متذکر شد که قامت فکر و شخصیت افراد می‌تواند به هیچ وجه ربطی به سال تولد و مقدار سن‌شان نداشته باشد و چه بسا انسان‌های زیادی در میان‌سالی در عوالم کودکی به سر می برند و فقط سن‌شان بزرگ شده است و چه بسیار انسان‌هایی وجود دارند که به واسطه هوش و تویه فهمشان در دهه دوم و سوم زندگی‌شان قامت اندیشه‌شان شکل گرفته و به ثبات اندیشه و شخصیت رسیده‌اند و از امثال تو بسیار جلوترند و صد البته فهمیده؛ چیزی که در این افخم متوهم و آفتاب‌پرست موجود نیست. به قول آن انسان برجسته تاریخ معاصر برای دریافتن زنده یا مرده بودن فرد، نبضش را نگیرید، شرفش را ببینید، یا بنا به گفته ی جاوید نظریه‌پرداز بزرگ عرصه تأتر «برتولد برشت»، آنکس که می‌داند و خطا می‌کند، تبهکار است.
آری اینچنین است برادر؛ گذشتِ روزگار تویه واقعی افراد را آشکار می‌کند و تا ابد نمی‌توان در پشت پُز نگاه عاقل اندر سفیه پنهان شد و خود هیچکاک‌پنداری داشت، در حالی که یک صدم آن هم نباشی. امید شفا و بهروزی می‌توان برای این افخم داشت که صد البته بعید می‌دانم، اما در ناامیدی بسی امید است. در نهایت اینکه پهلوان نامی و مردمی ایران زمین و پسر فهمیده‌اش با اینگونه گفتارها و رفتارهای پلشت هرگز کوچک و خوار نمی‌شوند و اینها فقط اعماق بچه‌گانه و کوچک این موجود را هویدا می‌سازد.
جهان پهلوان و فرزند باسواد و فهیم‌اش بزرگتر از آن هستند که توی حقیر بتوانی نظر مردم را درباره‌شان عوض کنی. پول پارو کن اما دیگر آفتاب‌پرست نباش که عیار و هویت واقعی‌ات بر همگان آشکار شده.

#امیر _فرض‌اللهی

#پایگاه_ خبری_ تحلیلی_ نگاتیو

#آفتاب پرست

#شوکران

پیش از مرگ کشته شده بودی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: طریق مرگت را نمی‌دانم، داستان گمانه‌زنی‌های زخم‌های بدنت بر روی آن طناب گلاویزشده سوالی است که جوابش شاید بعدا روشن شود. تو آن موقع کشته شده بودی که آن بچه با تو سعی کرد آمرانه رفتار کند که تو بر میزش کوبیدی. زمانی کشته شده بودی که خِردت ندیده گرفته شده، هنگامه‌ای که تلاش شد فکر تو را در نطفه خفه کنند و دغدغه‌مندی اجتماعی‌ات را بکشند. تو نمردی قبل از ازدست‌رفتن. جانت، آتش جانت انکار شد. آتشی که دل، در گرو جامعه داشت و نبض‌اش با ریتم ضرباهنگ جامعه می‌تپید. ریتمی که ناهمگون شده و به تپش شدید افتاده است. ارکستری که هر که برای خود می‌زند و یکی برای دیگری. راستی یادت هست چه خاطراتی با من، اهالی سینما و مطبوعات و با مردم به یادگار گذاشتی و رفتی. خاطراتی ماندگار از شرافت توانایی و معنای وجودت که بر دل همه نشست. قصه‌های مجید مرادی‌کرمانی را جوری نواختی که همه ایرانیان بدون آنکه خود را اصفهانی ببینند با آن همذات‌پنداری کردند و بر دل مردم ایران نشست. چه غم‌ها که نخوردی در این پانزده سال اخیر بر مردم‌ جامعه‌ات و اوضاع ناامیدی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران. اوضاعی که روزبه‌روز بر مشکلاتش فزونی می‌گرفت و به‌رغم تو می‌افزود. کیومرث؛ تو درگذشته نشدی، در دل ملت جای گرفتی، شاید فرصت نشد از دل این همه تراژدی که بر ما می‌رود شاهکارت را بسازی و حتما اگر هم می‌ساختی هزار مشکل پیش می‌آمد اما شرافت‌ات کافی بود که مردم نجیب و شریف ایران در غم تو اندوهگین باشند. وقتی متن زرشک زرین به دبیر جشنواره فیلم فجر را برایت فرستادم آنچنان به شوق آمدی که با دلی پر جان زلب آمده گفتی: موافقم. من با اعطای این زرشک زرین موافقم. از کجا می‌دانستم این آخرین حضور جمعی تو در سینما و نکوهش کوچکان چمبره زده بر جایگاه بزرگان است. نه کیومرث، رفتن‌ات را باور نمی‌کنم، تو برای ما زنده‌ای چراکه آتش جانت چراغ پرفروزانی بر تارک این جامعه نواخت و نام تو را در بین باشرفان تاریخ ایران نهاد؛ تاریخی که پر از انسان‌های باشرف اما با مرگ‌های نابهنگام و سرنوشت‌های سوگناک است. پیکرت بر خاک شد، اما روح و روان و خاطرت برای همیشه نزد ما ایرانیان زنده می‌ماند. پاینده ایران. امیرفرض اللهی.روزنامه هم میهن

https://hammihanonline.ir/news/24-hours/pysh-az-mrg-kshth-shdh-bwdy#:~:text=%D8%A7%D8%B2%20%D9%85%D8%B1%DA%AF%D8%B4%20%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-,%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%20%D9%81%D8%B1%D8%B6%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%DB%8C,%D9%82%D8%A8%D9%84%DB%8C,-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87%20%D9%85%D8%A

 

 

وقتی زاکانی ترافیک شدید ایجاد می کند

عادتش است.بسکه پاسخگو نبوده و نابلد است.هرگز در عمرش یاد نگرفته که در قبال مسیولیت هایش در پیشگاه مردم پاسخ بدهد.در آخرین اقدامش نیمی از میدان اصلی ری را بسته و ترافیک بسیار شدید در منزقه مرکزی ملک8هزارساله ری ایجاد کرده.به جای آنکه بخش جنوبی خط شش مترو را که مبدا آن ری است افتتاح کند دنبال پیاده راه سازی های نمایشی است.علاقه وافری به کارهای عجیب غریب دارد.چندروز پیش گفته تازه ما بیست ماه است در شهرداری امده ایم.انگار این پزشک هسته ای قصد دارد صدسال بر بلدیه این شهر تکیه بزند.وا اسفا.وا مصیبتا.چه شود.باید بدو گفت آقای پزشک از نوع هسته ایش: کمی شهردار بودن یاد بگیر مشاوران خبره به کار بگیر و کارخانه جوجه کشی راه نیانداز.

چرا تعرفه معاینه فنی دوبرابر شده آقای زاکانی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:در حالیکه رکورد تورم در قرن گذشته در یکسال و نیم اخیر توسط مردم ایران تجربه سوزناک و اسفناکی داشته است پزشک هسته ای که سودای مناصب بزرگ دارد تعرفه معاینه فنی را در سال1402خورشیدی به نسبت سال گذشته دوبرابر کرده و بدین واسطه باردیگر نگاه و عملکرد غیرمردمی خود را به اثبات رسانید است.در این شرایط تراژیک اقتصادی اجتماعی سیاسی به جای آنکه شهردار تهران کمی به مردم ایران رحم کند و با درک مشکلات اقتصادی مردم وظایف شهرداری خود را مردمی کند با تحمیل مضاعف هزینه به مردم فقط به فکر سوداوری ومنفعت طلبی ست و حتا از قبور درگذشتگان هم مالیات می گیرد و وجهه نامردمی خود را هر روز ،به روز می کند.

کتاب “فرهنگ کوچک شاخه های عکاسی” رونمایی شد

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: کتاب فرهنگ کوچک شاخه های عکاسی حاصل تلاش سی ساله محمود مروتی عکاس و استاد دانشگاه رونمایی شد.انتشارات نظام الملک به مدیریت خانم اذرپور این کتاب مرجع را منتشر ساخته است.درجلسه رونمایی این کتاب سیف االله صمدیان ساعد نیک ذات به معرفی و شرح این کتاب پرداختند و عکاسان و تصویربرداران با تجربه ای حضور یافتند. در این کتاب که ترجمه و تالیف محمود مروتی است به معرفی نود شاخه عکاسی در دنیا همت گماشته شده و این اثر را به کتابی مرجع بدل ساخته است.تلاش سی ساله محمود مروتی در 546صفحه با کاغذ بالک و جلدی قابل تامل منتشر شده است.به کلیه علاقه مندان عکاسی و تصویربرداری خوانش این کتاب توصیه می شود

کارنامه علیرضا بهنام؛سودای دموکراسی در متن

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:
مرور سی سال کارنامه فرهنگی علیرضا بهنام در موسسه فرهنگان قریب برگزار شد.
در این برنامه که با پنجاهمین سالروز تولد این شاعر مصادف بود دکتر پروین سلاجقه (شاعر و پژوهشگر ادبی)، لی لی فرهادپور (روزنامه‌نگار و نویسنده)، علی قنبری (شاعر، نویسنده و مترجم) و آتوسا زرنگارزاده شیرازی (نویسنده) درباره ابعاد مختلف آثار بهنام در حوزه های شعر، داستان نویسی و روزنامه نگاری سخن گفتند. اجرای برنامه نیز بر عهده حجت بداغی شاعر و رمان‌نویس معاصر بود.
در ابتدای برنامه حجت بداغی با اشاره به سابقه علیرضا بهنام گفت: اتفاق خوبی بود که به مناسبت نیم قرن شدن عمر علیرضا بهنام دور هم جمع شویم. اگر قرار باشد سابقه بهنام را از روی کتاب‌هایش مرور کنیم به نظرم تا آخر جلسه فقط به همین کار می گذرد. چاره‌ای نیست جز این که در طول صحبت‌ها به کتاب‌های او اشاره‌هایی کنیم. در سی سالی که من بهنام را می‌شناسم چهار محور اصلی وجود دارد که به طور مستمر در این زمینه‌ها کار کرده است، روزنامه نگاری، شعر، داستان و ترجمه. به نظر من کیفیت کارش در این چهار محور به گونه‌ای بوده که الان وقتی به پشت سر نگاه می‌کند فکر نکند عمرش را تلف کرده است. امشب بناست از این چهار منظر در صحبت‌های دوستان به آثار او نگاه کنیم و امیدوارم که این صحبت‌ها به ایجاد تصویری کلی از فعالیت فرهنگی او منجر شود.
در ادامه برنامه پروین سلاجقه با اشاره به شعر علیرضا بهنام سخنان خود را چنین آغاز کرد: من پنجاه سالگی آقای بهنام را تبریک عرض می‌کنم و خیلی خوشحالم که این فرصت به من داده شد تا از این رهگذر با یکی از شاعران درخشان معاصر بیشتر آشنا شوم. من رزومه آقای بهنام را که دیدم متوجه شدم در هر یک از این محورها روزها کار دقیق و فیش برداری لازم است تا بشود از منظر فنی وارد موضوع شویم. درباره شعر ایشان بدون مبالغه کار بسیار زیادی لازم است تا نشان دهیم این قطعه‌های درخشان چگونه به وجود آمده‌اند. آشنایی من با آقای بهنام به حدود سیزده یا چهارده سال پیش برمی‌گردد که توسط دوست از دست رفته مان زنده یاد مدیا کاشیگر به جلسه‌ای برای سخنرانی درباره «بلاغت قدمایی در شعر» دعوت شده بودم. در جریان آن برنامه شیفتگی ایشان نسبت به این مطالب توجه مرا خیلی جلب کرد چون فکر نمی‌کردم که از میان جریان‌های‌ ادبی بیرون از دانشگاه بشود کسانی را پیدا کنیم که به این مباحث علاقه‌مند باشند. از همان زمان من روی ایشان حساب ویژه‌ای باز کردم و در تمام این سال‌ها دورادور کارهایشان را تعقیب می‌کردم و می‌دانستم که یکی از شاعران درخشان دهه هشتاد هستند. اما این فرصت را نداشتم که به سراغ شعر ایشان بروم تا ببینم این سروده‌ها چگونه با من وارد گفت و گو می‌شوند. آنچه از درگیریم با این اشعار در هفته گذشته می‌توانم بگویم این است که تکه‌های بسیار درخشانی در این شعرها دیدم که بدون مبالغه در شعرهای دهه‌های گذشته با آن برخورد نکرده بودم.
سلاجقه در ادامه با اشاره به سیر اشعار بهنام عنوان کرد: با مرور شعرهای ایشان جا به جا به لحظه‌هایی برمی‌خوریم که خواننده از قدرت شعر مدرن شگفت‌زده می‌شود. شاید همه ما شعر مدرن را بیشتر با فروغ فرخزاد بشناسیم. با مرور تاریخ شعر مدرن از پیشامشروطه، مشروطه و جریان‌های معاصر شاید بتوانیم به شعرهای نیما و بعدتر شاملو و فروغ به عنوان شعر مدرن اشاره کنیم به این معنا که در اندیشه و محور زبان و محور پیام کاملا از سنت جدا شده‌اند. بعد از دوران پيشکسوتان ما دوران شعر دهه 60 را داریم که شعری آرمانگرا و آشفته است و به هیچ وجه راه خودش را پیدا نکرده و بیشتر متمایل به شعار، بیانیه یا چیزهایی از این دست بوده است. بعد وارد شعر دهه هفتاد می‌شویم که اگر بخواهم بدون اشاره به جزئیات به طور کلی درباره ویژگی‌های آن صحبت کنم شعری است که خود را از سنگینی بار گذشته توانسته است تا حدود زیادی رها کند و به زمانه ما نزدیکتر شده است. می‌توانم بگویم که از شعر این دهه نمونه‌های زیادی الان به خاطر ندارم و تا به امروز هم چندان جدی در این زمینه کار نکرده‌ام. اما شعری که الان با آن رو به رو هستم، یعنی شعر آقای بهنام، که متعلق به دهه هشتاد است، شعری است که به نظر من تا حدود بسیار توانسته است خود را از زیر بار تعهدهایی که به صورت اسطوره در آمده بودند و بخش‌های زیادی از شعر معاصر ما را تحت تاثیر خود قرار داده بودند رها کند و در ابعاد خاصی که در تعریف پل ریکور از شعر مدرن وجود دارد ظاهر شود. این شعری است که توانسته است با اسطوره‌های قدر همراه شود و چارچوب‌ها را در عین حال در محورهای متعددی بشکند تا بتواند در عین این که به گذشته احترام می‌گذارد و آن را می‌شناسد چارچوب‌های جدید خودش را خلق کند. این شعر فارغ از پیش‌فرض ها، مقدمات و آرمان‌هایی که تا پیش از این به شعر بار می‌شدند و بدون این‌که بخواهد تعهدی را بپذیرد، به ذات خودش متعهد باشد.
سلاجقه با اشاره به یکی از شعرهای بهنام ادامه داد: شعر آویخته از درخت‌های معبد بابل یکی شعرهای نمونه آقای بهنام است که در خلال آن گزاره‌های بی نظیر زبانی با قدرت و بدون لکنت در متن جاری می‌شوند و شاعر در این شعر به خوبی بر سختی‌های زبان فائق آمده است و توانسته است بدون افتادن در مسیر نمادگرایی، نمادهایی جدید و خاص خودش بیافریند. در این شعر کوبش گزاره‌های شعری خودش را به شدت به رخ می‌کشد. شاعر بدون این که تعمدی نشان بدهد به اسطوره‌ها چنگ می‌زند و به این ترتیب تاریخ جهان وطنی در شعر امروز آغاز می‌شود. برای درک این شعر ناگزیریم به گذشته نقب بزنیم و ببینیم که در شعر پسامشروطه نوعی اسطوره زدایی در جریان است. مثلا در شعر شاملو گاهی اشاره به اسطوره‌های سرزمین‌های دیگر وجود دارد اما به نظر من این کار در آن زبان حل نمی‌شود و شکل طبیعی خودش را پیدا نمی‌کند چون هنوز جایگاه جهان وطنی پیدا نکرده است. اما شعر امروز شاید به دلیل این که در عصر شبکه‌های احتماعی نوشته می‌شود این ویژگی را پیدا کرده که خود را در اسطوره‌های جهانی حل کند بدون این که تصنعی در کار باشد. بنابراین پرواز شاعر بر فراز آتن و چغازنبیل یادآور مشابهت های انسانی است چرا که این مکان‌ها روح انسانی و زمان انسانی را شامل می‌شوند. این ویژگی شعر مدرن است که در اکثر شعرهای بهنام دیده می‌شود و در صدد است جهان را از آن خودش کند حتی اگر شعر اقلیت‌ها و اقوام معدودی باشد. من خوشحالم که شعر ما توانسته است به این وادی برسد.
در ادامه برنامه لی لی فرهادپور به بررسی کارنامه بهنام در عرصه روزنامه‌نگاری پرداخت و گفت: امروز شنیدم که بهنام پنجاه ساله شد، سی سال پیش که من با بهنام آشنا شدم فکر می کردم خیلی از من کوچک‌تر است. آن وقت ها من با پدیده شاعر – روزنامه نگار مواجه شده بودم و با بسیاری از آنها تجربه کار داشتم. شاعر – روزنامه‌نگارها دو دسته بودند، یک دسته بچه‌های پرمدهایی بودند که معلوم نبود برای چه به سمت روزنامه‌نگاری آمده‌اند و دسته دوم بچه‌های بسیار باهوش و کنجکار و البته بی‌نظمی بودند که بهنام متعلق به این دسته دوم بود. بی‌نظمی این دسته دوم کمی در کار روزنامه‌نگاری تولید اشکال می‌کرد اما تیزهوشی شان این مشکل را تا حدود زیادی جبران می‌کرد. من بعد از تعطیلی روزنامه‌های جامعه، نشاط، طوس و عصرآزادگان در روزنامه همبستگی دوباره با این پدیده مواجه شدم و این بار علیرضا بهنام بود. این شاعر- روزنامه‌نگارها یک عیب عمده داشتند که مدام می‌خواستند در روزنامه صفحه شعر راه بیاندازند و من مدام محبور بودم با آنها بجنگم و استدلال کنم که جای شعر در روزنامه نیست و باید شعر را در مجله چاپ کرد، الیته اغلب هم در این مبارزه بازنده می‌شدم. با خودم می‌گفتم به هر حال این ها شاعرند و از روزنامه‌نگاری خسته می‌شوند اما واقعیت چیز دیگری بود. من روزنامه‌نگاری را بعد از آن کنار گذاشتم و به کارهای دیگری نظیر نویسندگی ، ویراستاری و حتی بازیگری پرداختم اما علیرضا بهنام هنوز روزنامه‌نگار باقی مانده است و از این جهت می‌شود گفت الان از من خیلی روزنامه‌نگارتر است.
فرهادپور با اشاره به کتاب «خبرنوبسی به زبان ساده» اثر علیرضا بهنام ادامه داد: یکی از مسایلی که درباره این شاعر – روزنامه‌نگارها وجود دارد پدیده‌ای است که من آن را روشنفکری نام گذاشته ام. به این معنی که این دسته از روزنامه‌نگارها روشنفکری را وارد روزنامه‌نگاري می کنند. این به غیر از فوت و فن روزنامه‌نگاری است که به دلیل تیزهوشی آن را زود یاد می گیرند. این به نظر من اهمیت زیادی دارد چون واقعا نمی‌فهمم کسی که روشنفکر نباشد چطور می تواند روزنامه‌نگار باشد . چیزی که امروز و در این جنبش اجتماعی به آن نیاز داریم همین روشنفکری است. من با اشاره به بخش‌هایی از همین کتاب خبرنویسی که بهنام آن را نوشته است نشان می‌دهم که چرا این شاعر – روزنامه‌نگار ما روشنفکر است. در بخشی از این کتاب می‌نویسد «اولین دغدغه روزنامه‌نگار کشف واقعیت است» چنین جمله‌ای را در هیچ کتاب دیگر فن روزنامه‌نگاری یا کلاس‌های روزنامه‌نگاری پیدا نمی‌کنید. یا می‌نویسد «روزنامه‌نگار نخست در برابر شهروندان مسوول است» همین جاست که می‌گویم در کتابش اصول خبرنویسی را با اصول روشنفکری در هم می‌آمیزد. علیرضا بهنام می‌نویسد «روزنامه‌نگار باید به عنوان ناظر مستقل از قدرتمداران عمل کند» یا جایی دیگر می‌نویسد «روزنامه‌نگار باید امکانی برای انتقادها و رسیدن به توافق اجتماعی فراهم کند» و در واقعیت هم علیرضا بهنام در تمام سال‌های فعالیتش همین کارها را کرده است. او چه در شعر و چه در روزنامه‌نگاری حامی به حاشیه رانده شدگان، زنان ، کودکان و اقلیت‌های دینی بوده است. جنبش اجتماعی ما به این نوع از روشنفکری است که نیاز مبرم دارد.
در بخش بعدی این نشست علی قنبری به بحث درباره شعرها و ترجمه‌های ادبی بهنام پرداخت و گفت: علیرضا بهنام شاعری تجربه‌گرا و آوانگارد است و ما در دوره‌ای زنگی می‌کنیم که تکریم یک شاعر تجربه‌گرا و آوانگارد از واجبات است. چون معروف است که می‌گویند شاعران تجربه‌گرا با سه چیز اختلاف فاز زمانی دارند یکی جوایز ادبی دیگری ناشران قدرتمند و در نهایت اقبال عمومی. یک شاعر آوانگارد در مسیر سرمایه‌داری حرکت نمی‌کند و به همین دلیل هم مصرف نمی‌شود. علیرضا بهنام هم به عنوان یک شاعر آوانگارد نمی‌خواهد پاپ باشد چون همیشه این جمله را از برتولت برشت نقل می‌کند که «وقتی همه برایت دست می‌زنند حتما حماقتی در کار است» حرف زدن درباره بهنام برای من بسیار لذت‌بخش است چون امری خودخواهانه است. ما از قدیم همیشه درباره همدیگر حرف می‌زدیم و کارهای یکدیگر را تبلیغ می‌کردیم. به نظر من کار هنرمند امروز همین است چون کار او در قالب یک جنبش است که معنا پیدا می کند. همان طور که همه می‌دانیم تلقی هنرمند به عنوان یک فرد متعلق به نیمه اول قرن بیستم است و در نیمه دوم این قرن کار هنری بیشتر در قالب جنبش‌ها نمود پیدا می‌کند. ما از همدیگر حرف می‌زنیم و کار همدیگر را توضیح می‌دهیم چون توسع شعر بهنام به معنای توسع شعر من است.
قنبری در ادامه افزود: من و بهنام کارمان را از دهه هفتاد شروع کردیم. این دورانی بود که اردوگاه چپ فروپاشیده بود، جهان انفورماتیک تازه شیوع پیدا کرده بود و فضای باز سیاسی به وجود آمده بود. ما جوان‌هایی بودیم که از گوشه‌های مختلف کشور دور هم جمع شده بودیم و ایده‌های نو را در همان روزنامه‌هایی که خانم فرهادپور اشاره کردند توسط دوستانی مثل بهنام که روزنامه‌نگار شده بودند مطرح می‌کردیم. در آن موقع درگیر جریان‌های فکری بعد از 1960 بودیم. در نیمه‌های دهه هفتاد دو روزنامه متعلق به جریان چپ داشتیم یکی سلام و دیگری طوس. در این روزنامه‌ها همراه با دوستان به ترجمه مقالاتی از چهره‌هایی نظیر نورتروپ فرای؛ ژرار ژنت ، رولان بارت، تری ایگلتون و دیگران می‌پرداختیم. در همین حال درگیر جریان‌های مهم شعر جهان و به خصوص آمریکا نظیر نسل بیت و شعر زبان بودیم. نسل بیتی ها برای ما جذاب‌تر بودند چون خودمان جوان بودیم و لحنی عصبی و عاصی داشتیم و با لحن فاخرانه در شعر مخالف بودیم. برای همین می‌نشستیم و شعر پست مدرن امریکا را ترجمه می‌کردیم و می‌خواندیم. بهنام هم در آن زمان عاشق ریچارد براتیگان بود و اولین کسی بود که درگیر شعر براتیگان شد و شعر او را به فارسی ترجمه کرد البته بعدا چهار کتاب دیگر هم از براتیگان ترجمه کرد و به نوعی معرف براتیگان شاعر به زبان فارسی بود. ما در خانه بهنام دور هم جمع می شدیم و البته کافه شوکا و بهنام هم خودش مثل پیرمردها عاشق کافه نادری بود.
قنبری در بخش دیگری از سخنانش گفت: ما در شعر، علیرضا بهنام را به عنوان شاعری زبان گرا می‌شناسیم به این معنی که زبان محمل اصلی کار شاعری بهنام است. معنای این حرف این است که در این شعرها ارجاع شعر به خود زبان است نه چیزی در بیرون شعر. در واقع خود عمل نوشتن در این شعرها ابژه شعر می‌شود. در شعر بهنام خواننده منفعل نیست و تصویری از پیش توافق شده به خورد او داده نمی‌شود و معنا چیزی نیست که در بیرون شعر عده‌ای بر سر آن توافق دارند بلکه معنا به طور منحصر به فرد نزد هر خواننده‌ای وجود دارد. ممکن است خیلی‌ها به شعر بهنام یا شعرهایی از این دست برخورد کنند و بگویند این یعنی چی؟ اما شعر بهنام درگیر یعنی و چی نیست ، آنها خودشان درگیر معنای مورد توافق هستند. آنها می‌گویند چیزی بگو که در حوزه فهم ما بگنجد، در حالی که شعر علیرضا بهنام این‌گونه نیست. این شعر یک شعر وجودی است، درگیر اگزیستانس است . شعر بهنام یک شعر خواننده محور است که در آن تکمیل معنا به خواننده واگذار می‌شود. از جنبه لاکانی هم در این شعرها اشتیاق به شیوه سیزیف اتفاق می‌افتد یعنی در این شعرها شما به قله نمی رسید، معنا اشتیاقی نیست که با ابژه بیرونی تسکین داده شود . شعر بهنام در واقع در حال تکثیر دال ها است و ما هر کدام در مراجعه به این شعرها معنای خاص خودمان را می‌سازیم. این شعر درگیر عدم قطعیت است و در آن زبان به منزله یک برون رفت برای رفتن به سوی ناخودآگاه عمل می‌کند که سرکوب شده و در این راه نظم نمادین پدرسالارانه را زیر پا می‌گذارد. از این رو می توان گفت شعر بهنام شعری زنانه و مادرانه است که نظم نمادین زبان را برهم می‌زند.این شعرها درگیر یک فرایند هستند که در آن از محصول خبری نیسمت. در شعر بهنام، رخداد، روند و اجرای کار اهمیت دارد نه موضوع، خود تولید اهمیت پیدا می‌کند نه بسته‌بندی‌هایی نظیر شروع، میانه و پایان. در آن دسته از شعرهای بهنام که به سمت تجربه روایی گرایش دارند نیز زبان نقشی عمده دارد و از رفتن شعر به سوی یک تجربه عینیت گرا یا رسیدن به معنایی یکه و قطعی جلوگیری می‌کند. در این نوع از شعر روایی زبان به عنوان پنجره‌ای ساده به سوی یک تجربه زیسته عمل نمی کند و سیری بی‌ارتباط و موزائیکی از جملات به ظاهر بی‌ارتباط و شقه شقه دارد که خواننده را از روایتگری در یک روند خطی مایوس می‌کند اما در همان حال جهان کامل‌تری از ارجاع را به رویش باز می‌کند. اگرچه این نوع از شعر شاید دارای وجهی نخبه گرایانه به نظر برسد اما نیاز به آن دارد که خواننده‌اش در طول زمان آموزش ببیند که در ارتباط با چنین شعری، خودش به تولیدکننده تبدیل شود و از عادت مصرف شعر دست بردارد. شعر بهنام اتفاقا یک شعر دموکراتیک است چون جهان متن را به خواننده واگذار می کند.
در ادامه جلسه آتوسا زرنگارزاده شیرازی به دو مجموعه داستان کوتاه علیرضا بهنام پرداخت و گفت: چنان که اکثر شما می دانید نوشتن داستان کوتاه خیلی فنی تر از نوشتن رمان است ما نویسنده‌ها می‌گوییم اگر کسی بتواند یک مجموعه داستان کوتاه خوب منتشر کند حتما می‌تواند یک رمان عالی هم چاپ کند. اما برعکسش صاذق نیست یعنی اگر کسی از داستان کوتاه شروع نکرده باشد و از اول رمان ارائه بدهد هیچ تضمینی نیست که در ادامه بتواند یک داستان کوتاه خوب و فنی ارائه بدهد. یکی از جذابیت‌های نثر علیرضا بهنام در حیطه ادبیات داستانی این است که با آن که شاعر است در داستان‌های کوتاهش کاملا دور از زبان شاعرانه و استعاره می‌ماند داستان‌های کوتاهش کاملا تکنیکی و دارای زبان داستانی و پر از تصاویر داستانی است. شعار داستان‌نویسان این است : نگو ، نشان بده! اما اجرای این نشان دادن به کمک تصویرهای داستانی کار بسیار سختی است که علیرضا بهنام بسیار با تبحر از عهده انجام آن برآمده است.
زرنگارزاده شیرازی در ادامه افزود نکته بسیار جالب برای من در داستان‌نویسی علیرضا بهنام ورود او به سویه‌ها و سبک‌های گوناگون داستان کوتاه است. در دو مجموعه داستان چاپ شده او یعنی «حلقه‌ای که ما بودیم» و «مارپیچ سیاه» انواع مختلفی از داستان دیده می‌شود، از داستان رئالیستی و رئالیستی اجتماعی تا داستان سورئال و حتی پست مدرن. در این کتاب‌ها حتی داستان غنایی هم هست، داستانی که تصاویرش شاعرانه است اما کلام آن اصلا عاشقانه و شاعرانه نیست. مثلا در کتاب اولش داستانی دارد به نام «روی مبل آبی» که من آن را خیلی دوست دارم و همیشه به عنوان نمونه در کارگاهم برای هنرجوها می‌خوانم. در این داستان یا فضاسازی و تصویر در چند صفحه با تبحر بسیار کشته شدن یک مرد را روایت می‌کند و از همه مهم‌تر که این کار را با راوی اول شخص جمع انجام می‌دهد که یکی از سخت‌ترین انواع راوی برای اجراست. همین طور داستان پست مدرن بسیار خوبی در کتاب مارپیچ سیاه دارد و نامش «باب ، کارول، تد و آلیس» است و در آن به شیوه‌ای بسیار متبحرانه از جمع آوری حرفهای پیش‌پاافتاده ‌ای که در زندگی عادی به گوشش رسیده موقعیت داستاانی خلق کرده است. من درباره شعرهایش نمی‌توانم نظر بدهم اما درباره داستانش باید بگویم که داستان‌هایش رنگارنگ است و سویه‌ها و سبک‌های مختلف ادبیات داستانی را مدام تمرین می‌کند و به نظر من تقریبا از پس اجرای همه این سبک‌ها هم برآمده است. من امیدوارم که دوستان علاوه بر شعرهای علیرضا بهنام داستان‌های اورا هم بخوانند. لااقل در مورد من این طور است که با داستان‌هایش بیشتر ارتباط برقرار می‌کنم.
در انتهای برنامه علیرضا بهنام در سخنان کوتاهی ضمن تشکر از حضار و سخنرانان به شعرخوانی پرداخت.

علف های هرز سینمای ایران را اشغال کرده

دیگر سینمای ایران از اندیشه تهی شده است.دست کم آنچه تولید و شانس اکران دارد به ما چنین  می گوید.علف های هرزی که یا سفارشی ست یا درجهت ارضای نیازهای سطحی  و آنی مخاطب.آن سینمایی که در موضوع و ساختار روایی شخصیت و…ما را تکان می داد به فراموشی سپرده شده امکان تولید نمی یابد.موجودات جان سختی که ازین مراحل عبور کنند و اندیشه ای در کارشان دیده شود صد البته تصور اکران را باید از سر دور سازند.نهایتش می توانند مثل یک روستایی کارشان را در فضای مجازی منتشر کنند تا مردم ایران رایگان و بر روی گوشی ببینند.از بسکه فضای فرهنگ بسته است امکان نفس کشیدن نیست.علف از سرو روی این سینما می بارد.تصور فکر کردن به اندیشه ورزی در سینما هم امری سخت شده.اینک اخرالزمان شده گویا.سینمایی که روزگاری تمام اعتبارش به اندیشه ورزی و آینه جامعه بودن بود اینکار برایش اکنون گناه بسیار کبیره محسوب می شود و انجام چنین امری اگر محال نباشد بسیار سخت و جانفرسا شده است.آری اینچنین است برادر.سینما خفه خان گرفت و علف های هرز بر آن حاکم شد.نقطه سرخط

#آرسین  رازی

تاریخ ایران چنین تورمی به یاد ندارد

حتا در  دو جنگ جهانی و 8سال جنگ با عراق چنین تورمی درحافظه تاریخی ایرانیان به یاد نمی آید؛بازار مسکن؛ هر قیمت توهمی که صاحب مسکن بگوید و دلالان و تولید کنندگان بر آن بگذارند…هیچ نظارتی بر آن نیست وزیر  مسکن هم که در راه بذرپاشی سیاسی برای آینده بزرگتر خود است.این وسط مستاجران و متقاضیان خرید مسکن در حال له شدندند.هیچ مقامی احساس مسیولیت نمی کند .فقط از قدرت مقام خود چه استفاده ها که…کالا ها و اجناس تقریبا روزانه و نهایتا هفتگی  صعود می کند.وزیر اقتصاد به باغ رفته گل بچیند.وزیر صنعت معدن و تجارت رسما قیمت ها را بالا می برد.مردم به درک.بانک مرکزی دیگر جمشید بسملی نمی بیند که اورا مسیول این قیمت افسار پاره کرده دلار ببیند.وضعیت گروتسک و تراژیک است.شاخص فلاکت در ایران به سرعت نور در حال حرکت.راستی امسال سال مهار تورم بود یا پاره شده افسار تورم؟جالب اینجاست در این کهن بوم داغون شده نهادی برای حمایت از مصرف کننده و نظارت بر فیمت وجود دارد.مدیر این نهاد کیست؟مجموعه اش آیا کوچکترین اقدامی در جهت انجام  وظایف ذاتی اش انجام می دهد؟؟هرگز دیده و شنیده نشده است.آیا یاری دهنده ای برای مردم ایران هست که بیش ازین دچار فلاکت اقتصادی اجتماعی نشوند؟؟؟

کیومرث پوراحمد سوزناک و ایستاده رفت

هنوز باورمان نمی شود.همه رفتنی هستیم چگونه زیستن و رفتن اما مهم تر است.شرف؛ شاخص بزرگی برای سنجش است.با شرف زیستن و رفتن نصیب هرکسی نمی شود.شعور و فهم بالا می خواهد.دردناک است که بگوییم اندکند در مقابل بسیار که باشرفند.کیومرث پوراحمد یکی از آنان بود آنها که به هرقیمتی هرکاری نکردند و برای دیده شدن یا پول دراوردن هر پشتکی نمی زنند.هنرمند دغدغه مندی بود و نسبت و تحولات جامعه بسیار حساس.ریتم شخصیت اش بر نبض جامعه می زد.سوزناک رفت.تحمل نکرد این همه بیداد را.قصه های مجیدش ماندگارش کرد و مرامش در زندگی بیشتر او را غنا بخشید.روانش شاد.ایستاده رفتن به قامت بلند اندیشه استوار است نه انکه در لحظه مرگ چگونه بروی.کاش ایستادگی را ازو یاد بگیریم.آخرین حرکت جمعی که پوراحمد با باورمندی کامل در آن حضور داشت اعطای زرشک زرین به دبیرجشنواره مجتبا امینی بود.همین بسکه بفهمیم او چه دردمند بود و چه دردها کشید از کوتاه قامتان روزگار.

#کیومرث_پوراحمد

#پایگاه_خبری_تحلیلی_نگاتیو

رها شدگی در مسکن؛بذر پاش حواسش به چیست؟؟؟؟

وارونگی عجیبی ست.از وقتی وزیر شده حواسش به همه چیز هست جز سرو سامان بخشیدن به اوضاع مسکن و کاشانه.حتمن سودای بزرگتری در سر دارد.برای این کار آفریده نشده است اساسا.وزارت مسکن را چه به وی؟یادتان هست در مدیریت کارخانه خودروساز چه تپه ها به جای گذاشت؟حالا توقع دارید اوضاع بسیار بی سامان مسکن را اندکی سامان بخشد؟عجب ادمهای متوقعی هستید شما.از کسی باید توقع داشت که در توانش باشد حده اقل مسیولیت پذیری و پاسخ گویی را داشته باشد.مگر از بذر پاش چنین چیزهایی سراغ دارید؟یا در او توان بالقوه ای می یابید؟یاللعجب.همین که دست مالکان و سوداگران مسکن را به صورت مطلق در قیمت گذاری باز گذاشته و صاحب مسکن شدن را برای آنانکه کاشانه ای ندارند تبذیل به رویای محال ساخته کم کاری ست؟اینکار از توان کمتر کسی بر می آید.باید شکرگذار این نخبگان عالم باشیم که مردم را اینچنین در وضغیت گروتسک که تراژدی وار است رها ساخته اند