خانه وبلاگ صفحه 24

مجلس مصدق کشی/امیرفرض اللهی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو :  ۱- به مصداق دوستی خاله خرسه است بر در و دیوار خانه و کارش عکسش را آویزان کرده اما وقتی با ذهنیتی غیرمتمرکز و عوامل تولیدی متعلق به سینمای بدنه می خواهد به او ادای احترام کند برای آنکه بار قصه اش کشش داشته باشد تهمت ناروا و بی اساس تاریخی به این بزرگمرد تاریخ ایران می زند، درباره رخداد و کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نزد تاریخ دانان اختلاف نظرهایی وجود دارد اما هیچ کدام از آنها که صاحب نظر و مرجع هستند هرگز این دروغ بزرگ را که مصدق عده ای را مامور دزدی از بانک ملی می کند که اوراق قرضه ملی برای اداره کشور خریده شود، را شهادت، روایت و تایید نکرده اند، این در واقع یک تهمت ناروا و دروغ بسیار بزرگ است که کیمیایی در خائن کشی به مصدق نسبت داده و جفای بزرگی در حق او روا داشته است؛ جفایی بزرگ تر از خائنین به مصدق در زمان نخست وزیری و حیاتش. جفایی که ناخودآگاه در خدمت گروهی گام برداشته شده که سعی بسیار در تحریف تاریخ و معوج نشان دادن شخصیت مصدق داشته و دارند. گروهی تندرو که در سال های اخیر با هزینه بسیار فیلم های داستانی و مستند فراوانی در تحریف و تقلیل تاریخ در حد قامت کوتاه فکری خود ساخته اند. خائن کشی در واقع مجلس مصدق کشی است. حرف شعبان بی مخ و سفارشی سازان را می زند؛ مانند آنها مصدق را موافق قتل رزم آرا می داند و تماما جانب پری بلنده و اشرف چهار چشم و دارو دسته اوباش نادان است تا طرف مصدق. این در حالی است که کیمیایی اظهار می کند عشق مصدق است اما در این واپسین ساخته اش یک اثر پرت و پلا با درامی غیرمتمرکز و پریشان احوال خواسته است به این عشق کهنه ادای دینی بکند اما نعل وارونه زده و بدتر از تندروها به تخریب خود و این بزرگمرد تاریخ معاصر دامن زده است. کاش این اثر پریشان و معوج را نمی ساخت و علاقه مندانش را بیش از این آزرده خاطر نمی کرد و می گذاشت آخرین اثرش «خون شد» باشد که پیرنگی قابل تامل در پرداختی قابل قبول دارد و ذهنیت دوستان خود را بیش از این مکدر نمی ساخت.

۲- بعد از ساختن دو شاهکار و چند اثر خوب، کیمیایی در عوالم واقعی زندگی نمی کند و عدم زیست اجتماعی مفید در میان مردم عادی او را در استحاله شخصیتی قرار داده و بیشتر آثار چهل سال اخیرش معوج و پریشان احوال است. پیرنگ های قابل باور ندارد و بسیاری از اجزای آثارش خارج می زند و یکی از بزرگ ترین دلایل این نقصان مدح و ثناگویی بی دلیل حواریون اوست که با گفتار و رفتارشان بدو ناخواسته خیانت می کنند و او را در عالم توهم و رویا نگه داشته اند. این حواریون که عناوین مختلف دارند مانع از ارتباط واقعی او با جامعه می شوند و شاید خود کیمیایی هم می خواهد با ستایش این حواریون از لاک خود خارج نشود و در زیستی مرفه در میان طبقه ای که خاستگاهش نیست روایتی ناقص از جنوب شهری که چهل و پنج سال است در آن نزیسته، داشته باشد. برای فیلمساز اجتماعی زیست در میان مردم عادی به میزان کافی، سرچشمه درام های جذابی است که کیمیایی در چهل و پنج سال اخیر از آن به دور است و همین موضوع علت اصلی پریشان احوالی پیرنگ روایت های او در فیلم هایش است. البته که در این میان آثار جاندارتری که به باور مخاطب نزدیک باشد هم داشته است اما مشکل اصلی، حتی همین آثار جاندار هم کمتر از دیگر آثار او در دهه های اخیر ساخته عدم زیست عادی در جامعه است، نمی شود پادشاهانه زیست و از دل مردم سخن گفت مگر آنکه در میان آنها زیسته و با مصایب آنها هم آغوش بود. در میان زیست مرفه روایت طبقه مرفه جا دارد.

۳- بازی مهران مدیری در این کار کاملا منفک از اثر است. بعید می دانم مدیری دو کتاب درباره ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خوانده باشد؛ این را بازی اش در خائن کشی به ما می گوید که انگار خواسته پدرخوانده بازی کند و از آنجا که سال هاست در کارهای کمدی تلویزیونی برجسته بوده بازی در نقش های جدی از یادش رفته است و گاهی که در این گونه نقش ها قرار می گیرد به میل خود آن نقش را بازی می کند که از شرایط آن نقش به دور است. سام درخشانی نیز در خائن کشی غل می زند و به درد نقشی که بدو سپرده شده نمی خورد. در یک اثر پریشان و دروغ پردازانه گیرم که فضاسازی و صحنه و لباس خوب باشد روایت ناهمگون آن زحمت را بر باد می دهد.

۴- حضور علی اوجی به عنوان تهیه کننده این اثر که موضوعی جدی و تاریخی دارد یک شوخی و طنز بزرگ است که به شمایل این کار نمی آید و یکی از عوامل این روایت معوج، عدم فهم کافی او از چنین آثاری است که تلاش کرده با حضور پرشمار ستاره ها این اثر را خوش آب و گل کند و فروش خوبی برایش بیاورد و جور عدم تمرکز کافی کیمیایی را در این اثر بکشد که خود موجب پریشانی بیشتر این کار شده است.

۵- بی شک خائن کشی یکی از ضعیف ترین آثار کیمیایی است حتی ضعیف تر از بسیاری از آثار او که مورد نقد بسیار واقع شده است. دلیلش عدم تمرکز و مطالعه کافی پیرامون پرداخت یک قصه مناسب درباره مصدق است. او خواسته در میان آثارش فیلمی هم درباره مصدق و در رثای او داشته باشد اما این خواسته در نوشتن شخصیت پردازی و اجرا [کارگردانی] تبدیل به یک کمدی ناخواسته شده است و به جای نشان دادن بزرگی کار مصدق، در عمل با خائن کشی او را به سخره گرفته و این کار یک سمفونی غیرهماهنگ است. کاش حواریونش برای ارتباط با او دست از مدح و ثنای بی دلیل بردارند و اجازه دهند و خود کیمیایی هم بخواهد که در زیست اجتماعی عادی به سر برد تا آثارش اینچنین کج و کوله نشود.                                             چاپ شده در روزنامه اعتماد1اسفند1400صفحه شش

#مجلس مصدق کشی

#امیرفرض اللهی

#پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

#فیلم خاین کشی

#مسعود کیمیایی

#روزنامه اعتماد

اصغر و اسکار به هم نرسیدند

با اعلام پنج نامزد نهایی اسکار خارجی، فیلم اصغر فرهادی از گرفتن اسکار بازماند.قهرمان فیلم اخر فرهادی که بر بستری اجتماعی نوشته شده بدون زیست اجتماعی مطلوب و درک عمیق اجتماع در اوضاع کنونی؛ساخته شده و به دلیل مورد اشاره از باور مخاطب بیرون می جهد چرا که فضایی پر از تعلیق مظلومی را دزد،دزدی را ظالم،ظالمی را ضارب و ضاربی را مظلوم میکند و سیر و فرایند این تحولات غیرقابل باور است و حتا با استقبال مردم در اکران ایرانش روبرو نشد بگذریم که منتقدان عمیق سینما در ایران نیز انرا جدی نگرفتند و ایراد های فراوانی به این ضعیف ترین کار فرهادی گرفتند.به نظر می رسد اصغر فرهادی با رخداد هایی که روی داد صرفا در بیرون از ایران فیلم خواهد ساخت.

 

لوطی خور شدن تاریخ/علیرضا بهنام

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: حضور شش دهه ای یک فیلمساز در سینمای یک کشور توقع زیادی برای مخاطبان ایجاد می کند. این که کارگردانی مانند مسعود کیمیایی با تاریخی که پشت سر دارد در به تصویر کشیدن برهه ای از تاریخ که خود به چشم دیده است تا این اندازه پر اشتباه و ناتمام عمل کند می تواند نشانه ای از فضای بسته و پر دست انداز سینما در سال های اخیر باشد.
خائن کشی فیلمی است که با ادعای به تصویر کشیدن مقاومت اقتصادی دولت مصدق با توسل به چاپ اوراق قرضه ملی امید زیادی برای دیدن یک فیلم خوب از کارگردان کهنه کار سینما در مخاطب خود زنده می کرد. با این وجود کیمیایی که پیش از این در سرب توانایی ویژه خود در به تصویر کشیدن مقاطع حساس تاریخی را نشان داده بود این بار جز نمایشی از ناتوانی مطلق چیزی در چنته نداشت. جعل آشکار تاریخ در به تصویر کشیدن دزدی از بانک ملی خیابان فردوسی و بنا کردن قصه فیلم بر آن اولین خشت کجی است که فیلمنامه حول محور آن شکل می گیرد. افرادی که در این دزدی مشارکت کرده اند هر کدام نمونه ای از تیپ های فعال کشور در اثنای ملی شدن صنعت نفت هستند اما معلوم نیست چرا همه آنها با انگیزه های شخصی که اغلب فیلمنامه با اشاره ای گذرا از سر آن می گذرد در کنار هم جمع شده اند و چرا فیلم آشکارا به خط و خطوط سیاسی آن روزگار نمی پردازد. آنچه از این ملغمه درهم جوش دست مخاطب را می گیرد اشاره هایی گذرا به قاطی شدن دزدها و کلاهبردارهای معمولی لا به لای صفوف طرفداران مصدق است که یکی از آنها یعنی مهدی انگار با نگاهی به شخصیت مهدی بلیغ کلاهبردار مشهور دهه بیست ساخته شده و چندتایی دیگر قرار است نماینده لوطی های مشهور یا مثلا بازاری هایی مانند حاجی شمشیری باشند. فیلم آشکارا از اشاره به نام حزب توده طفره می رود و به جای آن با نام بردن از ارتش تلاش می کند این جای خالی را با اشاره ای بسیار غیرمستقیم که جز در میان پزوهشگران جدی تاریخ قابل شناسایی نیست پر کند . به این ترتیب رفت و آمد یکی از اعضای گروه به شرکت نفت ایران و انگلیس هم اشاره ای غیر مستقیم به نقش حزب توده و افسران وابسته به آن در ارتش قلمداد می شود.
در کمال تعجب همین سردرگمی را در صحنه های حضور دکتر مصدق با بازی فرهاد آییش شاهد هستیم. فیلم آشکارا با عمده کردن ضعف جسمانی دکتر مصدق در تلاش است که تقصیر کمتری متوجه این شخصیت تاریخی باشد اما با گذاشتن تکیه کلام لوطی های تهران درباره تمارض دکتر مصدق و رابطه او با پتو در دهان یکی از اعضای گروه به اصطلاح مبارزین دیدگاه این دسته را در فیلم مشروعیت می بخشد. در نهایت هم بیننده متوجه نمی شود باید حرف نوکر مصدق را قبول کند که او پول مشکوک را نمی پذیرفته یا عمل این شخصیت در طول سکانس های حضور در فیلم را که با وجود آگاهی از اتفاقی که رخ داده است آن را محکوم نکرده است؟
در نهایت خائن کشی به فیلمی مغشوش تبدیل شده است که در آن تاریخ به روایت جاهل ها و لوطی ها روایت می شود و بیننده نه می تواند با هیچیک از شخصیت های آن احساس همدلی کند و نه به سوال هایش در ارتباط با تاریخ پر ابهام نهضت ملی شدن نفت پاسخی داده می شود. اشاره های ناقص و بدون استناد تاریخی به نام شخصیت هایی مثل افشارطوس و دکتر فاطمی هم بر این روایت مغشوش و پر ابهام می افزاید. حتی اشاره به نام دکتر خلیل ملکی هم گره گشای فیلم نیست چرا که اصولا انتقادهای ملکی به نهضت ملی شدن صنعت نفت ربطی به مسایل طرح شده در فیلم ندارد. تنها حزبی که با اسم در فیلم حضور دارد سومکا است که از ملی گرایان طرفدار رژیم پهلوی و به عبارتی لات و لوط های یونیفورم پوش تشکیل شده . با این حال حتی این اشاره مستقیم هم در جهان خود فیلم و برای بیننده خالی از ذهن قابل بازشناسی نیست. آنچه باقی می ماند یک فیلم پر ستاره با طراحی صحنه سنگین است که به لوطی خور شدن تاریخ کمک می کند

#پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

یادداشتی بر فیلم ” #ملاقات_خصوصی “

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:”پروانه، فروشنده و درمانگر داروگیاهی است. او که پدرش زندانی و برادرش سارق متواری است، وارد رابطه‌ای مجازی با فرهاد، دانشجوی هم‌بند پدرش می‌شود. فرهاد اما از اعضای باند موادمخدر داخل زندان است و ازدواج با او آغازِ درگیری‌ها برای پروانه‌ است…”
.”ملاقات‌خصوصی” را می‌توان به سادگی دوست داشت و یا در برابرش جبهه گرفت. بسته به نوعِ نگاه، سلیقه‌ و سطحِ انتظار تماشاگر، این بازخورد می‌تواند متفاوت باشد. شخصاً با کم‌کردن انتظار و پایین آوردن سطح توقع از یک روایت دراماتیک سینمایی فوق‌العاد، فیلم را با آرامش و لذت تماشا کردم
مهمترین رُکن فیلم‌های قصه‌محور، تکیه بر داستان با نمایش طرح و توطئه و تمرکز بر خطِ محوری روایت در شروعِ ماجرا و ادامه‌ی کِشش‌مندِ درام است.
فیلم‌های شخصیت‌محور اما ترجیح می‌دهند با تمرکز بر شخصیت اصلی و همراهی در موقعیت‌ها، به معرفی و نمایش وضعیت اصلی و درگیری شخصیت در زنجیره‌ی موقعیت‌ها تا رسیدن به تحولِ پایانی بپردازند.
“ملاقات خصوصی” در عین سرحالی و زیبا بودن، فیلمی‌ست که بین این دو گرایش گیر کرده و یا تلاش دارد تا هر دو سوی روایت و شخصیت را توأمان پیش ببرد. به همین جهت بدون احساسِ نیاز به طرحِ پیش‌زمینه‌ی داستانی، تماشاگر را با پروانه همراه و فرض را بر درک و دریافتِ چرایی انتخاب و ارتباطش با فرهاد می‌گذارد. این در حالی‌ست که بلحاظ منطقی پذیرش رابطه‌ی مجازی و متعاقبش پیشنهاد ازدواج با فرهاد آنهم در زندان، فاقد توجیه لازمِ باورمندانه است. این عدم تمرکز بر داستان یا شخصیت و سرگردانی روایی، سبب شده مخاطب تا انتهای فیلم تماشاگر باقی بماند و هم‌حسی یا همذات‌پنداری عمیقی با شخصیت پروانه و یا فرهاد اتفاق نیافتد. به همین جهت است که در انتهای فیلم نیز تحولِ اصلی را نه در شخصیت پروانه، بلکه در فرهاد به شکلِ تصمیم به اعتراف می‌بیند!
این اتفاق البته شاید ناشی از بازنویسی‌های مکرر فیلمنامه و تغییر پایانبندی فیلم باشد. چرا که برخی پیرنگ‌های روایی فیلم، از چنان منطقِ کمرنگی برخوردار است که باورپذیری و قبول آن‌ها سخت می‌گردد.
طرح و توطئه‌ی به دام انداختن پروانه و عاشق کردنش توسط فرهاد با کمک رئیس باند و نوچه‌ها، نقشه‌کشی و توطئه‌ی جلب رضایتِ پدر پروانه برای ازدواج توسط زندانی‌ها، پیش از آنکه از بسترِ روایت و لزوم ایجابیِ درام برخیزد، تحمیلی و الصاقی به نظر می‌آید.
از همین دست است حضور سرزده ایمان، برادر پروانه و ضرب و شتم همسایه‌ها و انتقالش به همان بند و سلول فرهاد و پدرش. یا تلاشِ رقت‌انگیز مادر فرهاد در لاپوشانی جرم پسرش و همراهی با زنِ حمالِ مواد در فریب پروانه.
در عین‌حال و با اذعان به وجود اشکالات فوق، اگر تماشاگری راحت پسند و نه چندان پرسشگر باشید، می‌توانید از داستان نسبتا جذاب، پیچش‌های روایی غافلگیرانه اما نه شاخص، شخصیت‌های یکسویه و معلوم‌السرنوشت، سکانس‌های زیبای دشت و البته ارتباط عاطفی و نهایی شخصیت‌های اصلی فیلم لذت ببرید!
ریتم فیلم به استثنای یکسوم پایانی خوب است. پایانبندی اگرچه دیرهنگام اما سکانس نهایی نشستن سرمیز غذا در اتاقِ گرم زندان و حرکت به سمت پنجره‌ای که آنسویش برف و سرماست و القای امید و روشنی و بهبود سرنوشت، دوست داشتنی است.
فیلم از لحظاتِ خاص و خوبی هم برخوردار است. قدم‌زدن پروانه در دشت سرسبز و بعدها راه‌رفتن فرهاد در همان دشت که پژمرده و اندوهبار شده، روشن و خاموش کردن چراغ در ارتباط مجازی و تکرار آن در اتاق ملاقات خصوصی، رفتن درون دریا و استحاله‌ی کنایی فرهاد با آن نمای هلی‌شات…
#رضاخسروزاد
#پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

به‌پای روز ماندن و روزگار شدن/درباره خاین کشی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو : “مهدی و شاهرخ و جهان و دیگر یاران در سرقت از بانک با پلیس درگیر می‌شوند. مهدی مجروح و دستگیر و دیگران در خانه‌ای پنهان می‌شوند. آن‌ها که قصد داشتند با سرقت پول به کودتای مصدق کمک کنند با چرخش سیاست دیگران محکوم به مرگ می‌شوند…”
.
ورود به یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخ ایران، بی‌پرده و بی‌واهمه، نشان از شکلی به سیمِ آخر زدن فیلمسازی‌ست که همواره در صدرِ واکنش‌های همه جانبه‌ی تماشاگران و مخاطبان فیلم‌هایش بوده است. مطمئن باشید بحث‌های جدی و تحلیل‌های ضد و نقیضی از فیلم خواهد شد که شاید این اثر کیمیایی را به بحث‌ برانگیزترین فیلم او بعد از سال‌ها بدل کند. اگرچه عدم دخالت دیدگاه سیاسی و اجتماعی نسبت به واقعه و زمانِ تاریخی فیلم گریزناپذیر است اما در این یادداشت شتابزده به هیچ‌وجه قصد ورود به مباحث سیاسی و جناح‌بندی و برداشت و تحلیلِ بیانیه‌وار را نداشته و صرفا به فیلم از زاویه یک اثر سینمایی از کارگردانی شناخته شده و شاخص نگاه ‌می‌کنم.
فیلم با ورود جمعی سارق مسلح به بانک و اقدام به سرقت و متعاقب آن درگیری آغاز می‌شود. معرفی شخصیت‌‌ها در خلالِ مهمترین اَکت و رویدادِ فیلم، نیاز به توجه و تمرکز دقیق تماشاگر در همان ابتدا دارد. بعبارتی برخلاف اغلبِ آثار سینمایی که یک حادثه فرعی و آغازین در بخش شروع آورده می‌شود، فیلم با مهمترین و اصلی‌ترین کُنِشِ قهرمانان و روایت آغاز می‌شود. این پرت‌شدن تماشاگر به دلِ اتفاق، نه‌تنها ناشی از زیادت کلام و بیان فیلمساز و فشردگی زمانی فیلم است، بلکه از پُر و پیمانی حوادث و اتفاقات در فیلم نیز می‌آید. به شکلی که در میان آثار موخر کیمیایی یکی از بهترین شروع‌های ممکن را دارد. داستان بر مبنای وقایع و حقایق تاریخی و شخصیت‌‌های واقعی شکل گرفته که در تحولات سیاسی-اجتماعی نقشی نسبتاً مهم و کارا داشته‌‌اند. معرفی کامل شخصیت‌ها اما اندکی کُند و در مواردی کمرنگ صورت می‌گیرد و اگر پیشینه‌ی شناختِ تاریخی نسبت به آدم‌ها و رویدادها نباشد، درام شکل‌گرفته از تعلیق و کشش متفاوتی برخوردار خواهد بود که ممکن است تماشاگر کم‌دقت را پابه‌پای فیلم جلو نبرد.
عدم تمرکز بر یک قهرمان و همراهی موازیِ ماجرای سه چهار شخصیت و پر و پیمان بودن آدم‌های فرعی و قصه‌های جنبی فیلم، اندکی مخاطب را بیرون ماجرا و ناظر رویدادها نگاه می‌دارد. اما این نظارت همواره تا انتهای فیلم با کنجکاوی و لذت همراه است و این نکته مثبت‌ترین شاخصه‌ی فیلم است. تماشاگر با هر گرایش و نگاه سیاسی، می‌تواند با فیلم همراه شود و در عین‌حال برداشت و نگاه مورد نظر خود را داشته باشد. از منظری شاید کلیت نگاه و جهت فیلم در این دیالوگ نهفته باشد که “هم شاه را دوست دارم هم مصدق”. این دووجهی و تعادل و بعبارتی پرهیز از تحمیلِ نگرش و دیدگاهِ شخصی کارگردان به تماشاگر “خائن‌کشی” را تبدیل به اثری پرتأویل و تفسیر و تماشایی ساخته است. نگاه کنید به همزمانی کسوف و سرقت که در وجه تحلیلی-ارجاعی اشاره به مقطعی تاریخی دارد که جریانات سیاسی-اجتماعی و حضور احزاب و دسته‌بندی‌های جناحی، فضای کلی را تیره و تار ساخته بود.
طراحی صحنه دقیق و ظریف و پر از دقت و جزئیات به همراهِ حجم بالای صحنه‌ها و آدم‌های فرعیِ زندگی‌ساز، جهان زمانی-مکانی فیلم را به شکلی مثال‌زدنی و قابل تقدیر و توجه بازآفرینی نموده است.
پرکاری و فضای زنده‌ی سکانس‌های شیره‌کش خانه، قمارخانه و محوطه کاروانسرا جزو بهترین بخش‌های طراحی صحنه و لباس فیلم است.
برخی از صحنه‌ها البته بلحاظ لزوم دراماتیک بی‌نقص نیست از جمله حمام و بخصوص قمارخانه و آن مونولگ پرطمطراق که در لحظاتی از محور و ماجرای اصلی پرت می‌افتیم. سکانس‌هایی نیز هستند که چندان خوش‌ریتم نیستند و چه بسا اگر اندکی فشروه و موجز شوند کارکرد بهتری داشته باشند. دیالوگ زن ارمنی در پیاله‌فروشی، سکانس انتهایی داخل خانه و تعریف زندگی زن‌ها، سخنرانی افسر در رثای بیگناهی و آزادی‌خواهی از این نمونه‌ها است. النهایه فیلم را ببینید و از توانایی فیلمسازی و دقت‌نظر و هدایت گروهی تیمی حرفه‌ای توسط کهنه‌کار سینما لذت ببرید.
#رضاخسروزاد

درباره دوفیلم؛شادروان و برف آخر

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: “حسن پدر خانواده حاشیه‌نشین بر اثر بالارفتن قند به بیمارستان منتقل و فوت می‌کند. تحویل جسد متوفی و خاکسپاری مستلزم پرداخت هزینه است که البته برای بازماند‌ها که آه در بساط ندارند مشکلی جدی است. نادر و کریم و پری و دایی اسد تلاش می‌کنند تا به هر نحو ممکن از پس مشکلات برآیند و آبرو داری کنند…”
شروع فیلم تند و خوش‌ریتم است و از فضاسازی باورمندانه‌ای برخوردار است. اما پس از طرح موقعیت اولیه داستان به جای گسترش طولی در عرض حرکت می‌کند و این سبب کندی ریتم و از دست رفتن خوش ریتمی شروع می‌شود.
جدیت آغازین موجود در روابط آدم‌ها به سرعت جای خودش را به طنز و حتی لودگی نازل و سطحی می‌دهد و متعاقب آن انتظارات تماشاگر را تنزل می‌دهد. خصوصا که همان میزان کاربلدی در فضاسازی شروع اولیه در سرتاسر فیلم و به ویژه سکانس‌های داخلی مداوم تکرار می‌شود.
پرت شدن مداوم داستان از یک موقعیت به موقعیت منفصلِ دیگر و تغییر نالازم خط محوری درام بواسطه داستان‌های متعددِ فرعی، به همراه شوخی‌ها و دیالوگ‌های گاه نالازم و حتی لوس و طنزها و لودگی‌های آیتم‌وار و پرتکرار به همراه شلوغی بی‌دلیل سکانس‌ها و حجم آدم‌های نامربوط و بی‌دلیل که به بهانه تعزیه صرفا کاربرد اِشغال فضا دارند، سبب می‌شود تا فیلمی بلاتکلیف و معلق میان کمدی موقعیت و طنز تلخ اجتماعی را شاهد باشیم.
این درجا زدن داستان و کندریتمی و حوصله سربری‌اش اگر با هشیاری و به خواست فیلمساز بود، باورمند می‌شد که قصد کارگردان تزریق استیصال و درماندگی شخصیت‌ها به تماشاگر و ایجاد هم‌حسی است اما تلاش‌های ناکارآمد در مزاح و گرفتن خنده با توسل به دیالوگ و طنز‌های آیتمی آشنا و کلیشه‌ای موید تلاش ناموفق کارگردان در ایجاد ارتباط و سر پا نگهداشتن فیلم است.
این درجازدن داستان و کندریتمی و حوصله سربری‌اش اگر با هشیاری و به خواست فیلمساز بود، باورمند می‌شد که قصد کارگردان تزریق استیصال و درماندگی شخصیت‌ها به تماشاگر و ایجاد هم‌حسی است اما تلاش‌های ناکارآمد در مزاح و خنده گرفتن‌های کلیشه‌ای موید تلاش ناموفق کارگردان در ایجاد ارتباط و سر پا نگهداشتن فیلم است. اگرچه در اینخصوص باید اذعان کنم کمی دچار شک هستم که آیا خنده‌های داخل سالن تعدادی از تماشاگران از سر درک و دریافت چیزی‌ست که من نیافتم یا سطح و درجه‌ی رضایت به تبسم و خنده و قبول موقعیت متفاوت است.

یادداشتی بر فیلم “برف آخر”
“دکتری دامپزشک که در تلاش برای نجات احشام گاوداری دچار سوختگی شده است، حالا مخفیانه به شکار گرگ‌ می‌پردازد. این در حالی‌ست که خورشید دختر دوست دامدارش خلیل، گمشده و اهالی در جستجوی جسدش هستند که به گمان پدرش خلیل توسط گرگ‌ها دریده شده است. رعنا فعالِ محیط زیست که خلیل را مقصر کشتن گرگ‌ها می‌داند برای نجات گرگی زخمی متوسل به دکتر می‌شود. ارتباط دکتر و رعنا سبب تغییر دیدگاه و نزدیکی احساسی آن‌ها می‌شود اما…”

ریتم کند فیلم در شروع، نیازمند حوصله و تعمق و آرامش است تا شما را همراه سازد. معرفی مبهمِ شخصیت‌ها و ایجاد خرده‌موقعیت برای شخصیت‌ اول و همچنین عجول نبودن در گسترش داستان و بهره‌بردن از جغرافیای بکر و زیبا بعنوان بسترِ شکل‌گیری درام، از جمله خصوصیات و شناسه‌های فرمال فیلم است که سبب می‌شود تا با اثری نسبتاً خاص و جذاب روبرو شویم.
معرفی شخصیت دکتر در خلال برخورد و گفتار و عملش در رویدادهای روزمره سبب می‌شود تا شناختی بطئی و درست از شخصیت دکتر پیدا کرده و اگرچه کُند و پرحوصله، اما با او همراه شویم. تأکید بر سوختگی بدنِ دکتر و نمایش مکرر زخم‌هایش از جمله کُدهای تحلیلی شخصیت است که در هر نوبت ارجاع معنایی و کنایی به حیوان‌دوستی، تنهایی، دردمندی و در نهایت پوست‌اندازی‌اش دارد. همچنین است استفاده از قاب‌های طبیعت که علاوه بر زیبایی بصری و کارکرد موتیف‌وار به نظرم در هر نوبت کاربرد احساسی عاطفی ویژه‌ای از دلفریبی، خشم و طغیان طبیعت را نیز به همراه دارد.
بخشی از لذت تماشای فیلم کشف زیرمتن‌ها و خوانش سکوت‌های فیلم است که فیلمساز به تماشاگرش فرصت این همراهی را نیز می‌دهد. ‌
در کل و به نحوی موجز می‌توان به سه عامل شاخص سرحال بودن فیلم اشاره کرد؛ ۱-روایت خطی و سرراست داستان و پرهیز از غافلگیری‌های ساختگی و تحمیلی که انسجام روایی و ساختاری قابل قبول را در پی دارد.
۲-شخصیت‌پردازی حساب شده و چندلایه که به مدد ریزپردازی‌های دقیق با شخصیت‌های اکتیو و باشناسنامه مواجه‌ایم. ۳-بهره‌گیری از جغرافیا و طبیعت و اتمسفر حاکم بر منطقه بعنوان شخصیتی مستقل که بسترساز رویدادهای منطقی و موقعیت‌های کشش‌مند درام است. ۴-و در نهایت کارگردانی و میزانسنِ بازی‌ها و دوربین به همراه فیلمبرداری دقیق و حساب‌شده و تدوین بسیارخوب که مجموع فاکتورهای بالا به انضمام بازی درست و اغلب درونی کاراکتر امین حیایی، نکات درخور توجه فیلم است.
دکتر یکه مردی‌ست که در روستایی دورافتاده مشغول زندگی آرام خود بوده و حالا مشکلات و مصایبی که احاطه‌اش کرده‌اند از اصل خود دورش کرده‌اند. اگرچه به ظاهر غیرممکن اما او آرزو و تلاش دارد تا دوباره به همان آرامش سابق برسد. سکانس نهایی فیلم، ماندن در برف و تعقیب گرگ و رسیدن به گمشده، به خوبی این وصال دوباره برجسته می‌سازد. شروع زیبا و پایان‌بندی خوب، روایت ساده و کشش‌مند، بهره‌مندی از طبیعت روستایی، طرح مسأله و دغدغه حفظ و حمایت از محیط زیست و حیات جانوری و در نهایت حس خوب امیدواری و بهبودی در پایانبندی، از جمله دلایل خوش‌آمدتان از فیلم خواهد بود.

#پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

#رضا خسروزاد

“عدالتِ مغلوب”یادداشتی بر فیلم “علفزار”

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: “حکم جلب اشتباهی صادره توسط بازپرس امیرحسین، تیراندازی مأمور ضابط و کشته‌شدن اتفاقی پسربچه‌ای را به‌دنبال دارد. متعاقب آن پرونده‌ای سفارشی به بازپرس ارجاع و از او خواسته می‌شود پرونده را ختم به خیر کند تا خطای او چشم‌پوشی شود. خفت‌گیری و تعرض به عروس خانواده شهردار علیرغم دستور مقام بالا و درخواست شخص شهردار، نمی‌تواند بازپرس را مجاب نماید تا شکایت زن آسیب دیده را نادیده بگیرد. او که نسبت به این حق‌کشی حساس شده است قصد دارد رسیدگی به پرونده را با جدیت دنبال می‌کند. نزدیک شدن به آدم‌‌های ماجرا و شخصیت‌های درگیر اما رازها و معضلات دیگری را برملا می‌کند. ریتم تند و پلان‌های مقطع و پرتحرک و شروع غافلگیرانه سکانس افتتاحیه، درگیر کننده و جذاب است و تماشاگر را به خوبی ترغیب می‌کند تا تمام توجه خودش را معطوف فیلم کند. اما رها کردن ناگهانی این پیش داستان و پرداختن به ماجرایی دیگر برخلاف انتظار تماشاگر، سبب می‌شود تا شکلی از فاصله‌گذاری ناخواسته در فیلم اتفاق افتد. تا جایی که دوباره همراه شدن با ماجرا و شخصیت‌ها، تا بسط و گسترش پرونده مطروحه در بازپرسی به تطویل می‌افتد.
ورود بی‌زمینه زوج معتاد و طرح داستان فرعی و همراهی با آن‌ها تا رسیدن به بازپرس موردنظر و آشنای ما نیز مزید بر علت در این فاصله‌گذاری و از ریتم افتادن فیلم شده است. از جایی اما تماشاگر در‌می‌یابد که توجه‌اش را باید به آدم‌های حاضر در این جلسه بازپرسی بدهد و تمرکز قرار است که بر این داستان و این شخصیت‌ها باشد.
این توجه اگرچه دیرهنگام اما پر رنگ و لعاب است و مخاطب را به خوبی با کنش‌های ماجرا و آدم‌های فیلم همراه می‌سازد.
این پر و پیمان بودن قصه‌های فرعی و گسترش عرضی ماجرا و تلاش فیلم در پرداختن به مشکل تمام شخصیت‌ها و ریز شدن در جزئیات ظاهرا ناتمام اما از توان و حوصله‌ی زمانی فیلم بیرون است و به زودی درمی‌یابیم که قرار نیست این خطوط متعدد داستانی و این حجم اطلاعات، سرانجامی جز پایانی باز داشته باشد.
این نکته به زعم بنده البته نقطه قوت فیلم و هشیاری فیلمساز در ارایه برداشتی آزاد و اقتباس از انبوهی پرونده‌های واقعی است.
اشاره کنم به بازی‌های بسیار خوب مجموع بازیگران فیلم و بخصوص پژمان جمشیدی در هیأت امیرحسین که با تسلط بر ایفای نقشِ بازپرس تماشای فیلم را جذاب‌تر ساخته است. همچنین است بازی ستاره پسیانی و سارا بهرامی و سایر بازیگران که تهیه‌کنندگی و هدایتگری بهرام رادان قطعا بی‌تاثیر نبوده است.
و در تکمله اضافه کنم که اندکی فشردگی و موجزگویی به فیلم کمک می‌کند تا در اکران عمومی احتمالا موفقیت بهتری کسب کند. به عنوان نمونه، رها نکردن زوج معتاد پس از خروج از دادگاه و همراه شدن با آن‌ها در سوپرمارکت اضافه به نظر می‌رسد و اگر اندکی خوش‌سلیقگی و حساسیت بیشتر در تدوین بکار رود، فیلم از انسجام و ریتم و خوش‌ساختی بهتری برخوردار می‌شود.
دغدغه‌مندی اجتماعی و آسیب‌شناسی بی‌عدالتی بستر مناسبی‌ست برای طرح مضامینی عدالت‌جویانه و قهرمان‌محور است. و البته که در نهایت مصلحت‌گرایی به شکلی ناشایست پیروز این تقابل است. اگرچه قهرمان ناتوان و درمانده تلاش دارد تا با ایستادگی بر اصولش این عدالتِ مغلوب را از ورطه‌ی اضمحلال و فراموشی نجات بخشد.
انحطاط اخلاقی، جامعه‌ای رو به زوال، انسان‌هایی در لبه‌ی پرتگاه، مردمی مستأصل و نیازمند، و مسئولانی سردرگم و ناتوان از اداره‌ی جمعی، بستری حقیقی از دردهای جامعه امروز است که فیلمسازان نگران و البته هوشمند و مرتبط و نهادهای ذیربط را ترغیب می‌کند تا این معضلات را بی‌پرده دستمایه قراردهند. پیش از آنکه محور قراردادن این موضوعات و آسیب‌های اجتماعی ناشی از نگرش و تعمق همدردانه‌ی هنرمند و سازمان‌یافتگی باشد، ناشی از نسخه‌پیچی شتابزده و سفارش امیدبخشی و حفظ بارقه امید و کورسوی عدالت‌طلبی در پیش رو با وجود و حضور آدم‌هایی‌ست که هنوز ایمان و اخلاق و تعهد جزو اصول اعتقادی زندگی و کار آن‌هاست.
از این روست که شاید در دو روز اولیه جشنواره شاهد دوفیلم با موضوعی نسبتا مشابه و سمت و سویی یکسان هستیم.

#رضا خسروزاد

مبارز بالفطره/رضا خسروزاد

“احمد سرهنگ بخش جنایی اداره آگاهی، مأمور تحقیق پرونده شهاب است که جسدش در حاشیه جاده شمال پیدا شده است. او و دستیارش در جریان تحقیق متوجه می‌شوند که قتل شهاب مرتبط با پرونده قتلِ نامکشوفی‌ست که موقوفی تعقیب خورده است. بازجویی‌های احمد او را به سرنخ‌هایی نزدیک می‌کند که مورد پسند رؤسای پشت‌پرده نیست. علیرغم اینکه پرونده از وی گرفته می‌شود اما پافشاری او در حل معمای قتل سمت و سوی دیگری از پرونده را رقم می‌زند…”

محمدحسین مهدویان پیش از این تسلط و هوشمندی خودش را در پردازش داستانی و بخصوص فضاسازی اثبات کرده است و همچنین رویکردش در پردازش مستندوار به روایت‌های سیاسی با آن بازسازی‌های دقیق و حساب شده و خوش‌ریتمی ساخت و تسلط بر هدایت بازیگران و انسجام نهایی کار که ارزشمندی اثر را موجب می‌شود.
این پیش‌آشنایی سبب می‌شود تا با انتظاری بالا به تماشای فیلم بنشینید.
دستمایه قرار دادن داستانی معمایی-جنایی و پرداختن به آن برای فیلمسازی که آثارش با جناح و دسته‌بندی و مضامینی سیاسی پیوند خورده در ابتدا اندکی غافلگیرانه است. اما کمی که داستان پیش می‌رود همان اِلمان‌های آشنای فیلمساز و زیرمتنِ راکورددار پدیدار می‌شود.
برای جامعه‌ای که در حال از دست‌دادن مفاهیمی چون صداقت و تعهد و شرافت کاری‌ست، درست کارکردن، تبعاتی جبران‌ناپذیر دارد.
“احمد” کاراگاه اداره آگاهی، نمونه‌ای از آدم‌هایی‌ست که مدام در حال ضربه‌خوردن و عقب‌ماندن از قافله‌ی رو به جلویی‌ست که افسارگسیخته به دنبال ثروت و مال‌اندوزی و زیرپاگذاشتنِ اصول اخلاقی و قید و بندهای انسانی‌ست. او همچون “شهاب” که در پلان افتتاحیه فیلم با جسدش مواجه می‌شویم، خود، قربانی طرح و توطئه‌ای بزرگتر و وسیع‌تر و پیچیده‌تر است که از مناسبات غلطِ حکومتی-سازمانی-اجتماعی ناشی شده است.
او زندگی‌اش را باخته، زنش را بواسطه عدم برخورداری از توانِ مالی از دست داده و فرزندش زندگی بهتر را در مقابله با اصول کاری-اخلاقی پدر و در نهایت خروج و مهاجرت از ایران جستجو می‌کند. برای احمد که دیگر چیزی نمانده تا از دست بدهد، جز ماندن و پایبندی بر اصول اعتقادی خود ولو به زعمی ناکارآمد در جامعه‌ی کنونی، چیز دیگری نمانده و اگر این آخرین تلاش و اصرار را نپاید، باید که خط بطلانی بر گذشته و زندگی و جدل‌هایش برای نیک‌زیستی بکشد. شاید صدای آن دارکوبی که در سکانس افتتاحیه بر درخت می‌کوبد وجهی نمادین از “احمد” و مداومت و اتقانِ عمل اوست. یا شاید تاکید بر مبارز بالفطره بودنش که میداند هر عمل ولو کوچک او را در مسیرش پیش خواهد برد. تلاش او در سکانس حبس در حمام و غلبه بر ترس و احساس خفگی در فضای بسته نیز، شکلی از همین نبرد و تلاش بر ماندن و پیش‌رفتن در جامعه‌ی رو به زوال است. بر این وجه و از باب قیاس، احمد، کاراگاهی شبیه هری در “هری کثیف” است. (نگاه کنید به افتتاحیه هردو فیلم که هری با خودکار پوکه را برمی‌دارو و احمد با تکه چوب دست جسد را برانداز می‌کند.) پلیسی خودسر که تابِ مدارای دولتمردان با مجرمان را ندارد و خود اجرای قانون می‌کند. با این تفاوت که هری در نبردش پیش می‌رود و احمد باز می‌ماند یا به عبارتی بهتر بازش می‌دارند.
“مرد بازنده” بر دو محورِ روایی موازی کندوکاو و اکتشاف در پرونده‌ی قتل و برملایی زندگی شخصی “احمد” و مصائبش پیش می‌رود. همچنان که با بازجویی از هر شخص لایه‌هایی از مسایل و مشکلات و فساد نهادینه شده در جامعه آشکار می‌شود، در وجه مقابلش برگی از زندگی احمد خوانش می‌گردد که بنوعی مبتلابه و قربانی همین ناملایمات و انحطاط و کجروی جامعه است. هردوی این روایت‌های موازی اما به نحو شایسته‌ای به سرانجام نمی‌رسند و در نهایت در میانه‌ی راه رها می‌شوند تا ما بمانیم و معمای مناسبات و زد و بندهای مالی-سیاسی آدم‌ها در جامعه‌ای رو به سقوط در تقابل با گیجی و بهت و ناباوری اخلاق‌مداری و تعهدِ کاری و نیک کرداری.
دندان پوسیده‌ی “احمد” که از ابتدای فیلم او را آزار می‌دهد، نماد خوبی‌ست بر هر دو وجه این جدل، که هر یک لازم می‌داند تا دیگری را ریشه‌کن کند.
یا به تعبیری هم؛ دندان عقلت چون کشی، راحت چو نادانان بِزِی.
در نهایت “مرد بازنده” اثر خوش‌ساخت و سرحالی‌ست که از جمله نکات مثبت فیلم علاوه بر کارگردانی خوب و میزانسن‌های پرتحرک و روان، طراحی‌صحنه و لباس و تصویربرداری آن است به انضمام فیلمنامه منسجم با آن پایان قابل قبول.
ایراد اصلی فیلم (صرفنظر از یکی دو پلان اضافه‌ی گورستان و منزل اردلان) از منظرِ نگارنده بازی جواد عزتی در نقش “…

باشگاه دوچرخه سواران؛بچه لوس وزارت ورزش

اتفاقات عجیب غریبی که در این شش ماه اخیر افتاده است همه اهالی ورزش را نگران ساخته.از اولی که سجادی دونده سابق درهای وزارت را به روی خود بازدید با ناعادلانه ترین شیوه ها، عمل کرد.وی در اولین اقدامش یک هیت مدیره با حضور دو وزیر و یک سردار و دونفر فعال اقتصادی برای تیم دوم پایتخت انتخاب کرد و حمایت های بسیار خاص از یک تیم را الگوواره خود قرار داد.از سویی دیگر، کم لطفی مضاعف و ایجاد وضعیت تعلیق در نصب مدیر عامل و هییت مدیره باشگاه پرسپولیس و هواداران پنجاه ملیون نفری اش را شیوه خود قرار داد.حالا کار به جایی کشیده شده که تیم دوم پایتخت مانند بچه ننر های بی مسیولیت، هر کاری که دلش بخواهد انجام می دهد و با حمایت بی چون و چرای وزارت ورزش بیرون از زمین فوتبال وضعیت را عوض می کند و از سویی دیگر باشگاه همیشه مردمی پرسپولیس را با انتخاب های اگاهانه ضعیف،در بحران اقتصادی و محاصره روحی روانی قرارداده است و هرگز پاسخگوی رفتار ها و تصمیم های یکسویه اش نیست.بی شک این بی انصاف ترین رییسی ست که تاریخ ورزش در ایران به خود دیده است و از وجوه مختلف روی وزرای قبلی ورزش گودرزی و سلطانیفر را سفید کرده است.اینگونه می شود که تیم مورد علاقه سجادی هربازی که دلش میخواهد بازی نمی کند و هیچ جریمه ای نمی شود کمیته ای شامل مدیران سابق آن تیم امتیاز بدون دلیل به حساب این تیم واریز می کنند از بازیکن خارجی استفاده می کنند در حالیکه پرسپولیس یک نیم فصل دوبازیکن تاجیک را استخدام کرده و می ترسید که بازی دهد نکند محروم یا جریمه شود و در اخرین اقدار یک فرد همه کاره هیچکاره را رییس هییت مدیره قرار داده تا تلاش های سرمربی پرسپولیس و سرپرست تیم افشین پیروانی را زیر سوال ببرد و حالا که به خاطراظهار نظر های نسنجیده؛ آن فرد با بازخوردهای بسیار روبرو شده و استعفا داده برای ادامه وضعیت تعلیق این استعفا را به یک مدیر تازه منصوب شده و رانده شده از یک فدراسیون ارجاع داده تا بی وجدان ترین رییس ورزش در تاریخ ایران لقب بگیرد و با اعصاب و روان پنجاه ملیون نفر ایرانی بازی کند و با اقدامات نامعقول و بی انصافش ،پرسپولیس را از قهرمانی ششم متوالیش در فوتبال ایران باز دارد اما غافل از آنست که پرسپولیس کبیر خدایی دارد که سجادی در برابرش هیچ است.اینها در حافظه تاریخ ورزش ایران می ماند و مردم هرگز این رفتار های بچه گانه را فراموش نخواهند کرد اما پرسپولیس جام ششم را خواهد گرفت و روسیاهی به ذغال خواهد ماند

#باشگاه دوچرخه سواران؛بچه لوس وزارت ورزش

#وزیر بی انصاف ورزش

#پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

«حس ناب» آمد

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو : تازه‌ترین اثر خواننده پاپ جوان با نام «حس ناب» منتشر شد.شعر این کار سروده فارِس است که هم‌چنین آهنگسازی این اثر را را بر عهده داشته است. تنظیم این آهنگ را مهرداد احمدزاده و میکس و مستر آن را آرش پاکزاد عهده دار بوده‌اند.  این خواننده پیش از این از سال ۹۳ به مدت ۴ سال در گروه مهدی یراحی به عنوان نوازنده کیبورد و پیانو حضور داشت و از سال ۹۸ تا کنون رهبر ارکستر روزبه بمانی است.از آهنگ‌هایی که این خواننده پیش از این منتشر کرده است می‌توان «چشاتو نديدم»، «زندگيمو از تو دارم»، «قانون شكن»، «رقيب»، «روزاى روشن»، «یه سایه» ،«خوش به حالش» و «منِ لعنتى» نام برد.هم‌چنین این خواننده تنظیم آهنگ‌های دیگر خوانندگان هم‌چون رضا صادقی «همه اون روزا» و «عاشقی یه طرفه»، روزبه بمانی «شلیک» و «خرقه»، مهدی یراحی «ندارمت»، مهدی یغمایی «عاشق نبودی» و…. را در رزومه کاری خود دارد.می‌توانید در ادامه آهنگ «حس ناب» مهرداد احمد زاده را از سایت موسیقی فارس و یا دیگر سایت‌های معتبر موسیقی دانلود و گوش کنید.

#حسن ناب

#پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو