خانه وبلاگ صفحه 27

پیمانه منتشر شد

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو : محمد فکار در جدیدترین فعالیت حرفه ای خود قطعه ای را با عنوان «پیمانه» بر روی شعری از حضرت مولانا منتشر کرد. نوید فرد آهنگسازی و تنظیم این قطعه را به عهده داشته است. «پیمانه» قطعه ای از فضایی سنتی-کلاسیک بهره برده و محزون است.
محمد فکار از شاگردان استاد محمدرضا شجریان است که دوره آواز را نزد وی گذراند؛ اما برای ورود به بازار موسیقی ایران، سبک پاپ را انتخاب کرد و همین نکته باعث شد تا با انتقادات شدیدی روبه‌رو شود.او در مسابقات هزار صدا با اجرای آرش نصیری توانست خواننده منتخب داوران و کارشناسان شود.
در روزگاری که بیشتر اشعار در موسیقی به انزوا کشیده شده و سخیف ودم دستی اند، شنیدن آثاربزرگانی از این دست که مفهوم و معنا دارند ،خالی از لطف نیست. فکار هدف انتخاب خود از این شعر را بر سر دوراهی قرار گرفتن انسانها بین یاس و امید می داند و اینکه بدانند دنیا مانا نبوده و مقصد جایی دیگر است.
اي عاشقــان اي عاشقـان پیمانه را گم كرده ام
دركنج ویران مــــانده ام ؛ خمخــــانه را گم كرده ام
هم در پی بالائیــــان ؛ هم من اسیــر خاكیان
هم در پی همخــــانه ام، هم خــانه را گم كرده ام
آهـــــم چو برافلاك شد، اشكــــم روان بر خاك شد
آخـــــر از این جا نیستم ؛ كاشـــــانه را گم كرده ام
درقالب این خاكیان، عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ؛ جانانه را گم كرده ام
از حبس دنیا خسته ام، چون مرغكی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ؛ سامانه را گم كرده ام
آهـــــم چو برافلاك شد، اشكــــم روان بر خاك شد
آخـــــر از این جا نیستم ؛ كاشـــــانه را گم كرده ام

تجربه روسای قبلی چراغ راه تان باشد آقای خزایی

پایگاه خبری تحلیلی خبری نگاتیو: مدیران می آیند و می روند و از آنها تنها خروجی شان باقی می ماند؛ اینکه حاصل عملکرد شان در مجموع چه بوده به صورت کلی در چند کلام خلاصه می شود.عملکرد مدیران تنها بستگی به پندار و ایده آل های خودشان ندارد بلکه انتخاب مدیران زیر مجموعه شان و میزان شایستگی آنها برای انجام صحیح امور در خروجی نهایی عملکرد بالادستی نقشی برجسته دارد.جور در نمی آید یک مدیر ارشد سپهر وسیعی در افق مدیریت اش داشته باشد و مدیرانی انتخاب کند که به قدر پندار او نیستند و در راستای خواسته آن مدیر نباشند.اینجاست که انتخاب درست مدیران یک مجموعه اهمیت به سزایی دارد. حتا در پدیدار های هنری هنرمندی اگر تاریخ پهنه کاری خویش را نداند ناخواسته شاید به تکرار یا شبیه سازی آثار قبلی بپردازد.حافظه تاریخی مدیریت سینما در ایران فراز و فرود بسیار دیده است.آفت بزرگ مدیریت سینما در ایران سیاست زدگی ست.پندار سیاست زده آسیب های فراوانی به چرخه سینما در ایران وارد ساخته است.گاهی قطار سینما را از حرکت بازمانده گاهی باعث عقبگرد آن شده است.یک تفکر سیاست زده هرگز باعث رشد یا توسعه سینما در ایران نشده و همیشه چرخ سینما را از ریل حرکتی اش خارج ساخته.مدیرانی با این تفکر، تنها منفعت رسان یاران جناح خود بوده و هرگز اثر ماندگاری تولید نکرده انداین نوع مدیران شبیه پدرانی هستند که تنها به یکی از فرزندان خود توجه دارند.حافظه تاریخی سینما در ایران شاهد و ناظر است و به ما می گوید مدیرانی در عرصه سینما یادگار های قابل توجهی از خود به جای گذاشته اند که نگاه تک بعدی و بسته به سینما نداشته اند.تعداد این مدیران بسیار کمتر از مدیران آسیب رسان به سینما بوده است.محمد خزایی که از خبرنگاری شروع کرده و در مطبوعات به کار خود ادامه داده است سپس جشنواره های متعددی برگزار کرده و در سینما تهیه کنندگی کرده است سینما را می شناسد و اگر می خواهد بعداز مدیریت اش ازو بی نیکی یاد شود باید مانند یک پدر واقعی مدیران زیر مجموعه اش را به گونه ای انتخاب کند که تفکر بسته و جناحی نداشته باشند و در خروجی نهایی عملکردش همه ژانرهای سینما را در ایران فعال کند؛ امکان احیای گونه های فراموش شده در سینما را ایجاد کند و بخصوص در زمینه سینمای اجتماعی و مستقل که حیات اش به شدت در خطر انقراض و زیر زمینی شده افتاده است با رواداری عمل کند و اجازه دهد فیلمسازان فعال و هوشمند این نوع سینما که هویت قابل تاملی در دنیا بواسطه اثارشان برای سینمای ایران ایجاد کرده اند آزادی عمل و امکان تولید نمایش داشته باشند.در واقع معیار اصلی قضاوت درباره مدیریت دوره او در سینما بسته به این مهم دارد که چقدر با سینماگران دغدغه مند اجتماعی و مستقل سینما روادار باشد و قطار سینمای ایران را به ریل اصلی خود بازگرداند.صد البته سینمای دغدغه مند و مستقل با کارگردانانی که صرفا برای جلب توجه فیلم می سازند و اصطلاحا جایزه بگیر هستند فرق بسیار دارد.سینماگر دغدغه مند از مستند ساز گرفته تا داستانی سازش بر اساس مطالعه و نفس کشیدن در میان مردم و مطرح ساختن مهم ترین مخاطرات مردم شناخته شده و هویت می یابد.در این میان ؛انتخاب مدیران میانی و افرادی با سپهر بلند فکری میتواند باعث خوشنامی خزایی در سینما شود.تجربه نشان داده است که پخش عادلانه بسته های معیشتی در میان اهالی سینما گرچه موجب رضایت مقطعی سینما می شود اما شاخصی که باعث آوازه بلند یک رییس سینما در حافظه تاریخ می شود انتخاب مدیران فهمیده و شایسته برای احیای سینما در گونه های مختلف اش است.موضوعی که خزایی این روزها بدان مشغول است و همه منتظریم ببینیم مدیران او که هستند چه می کنند  و چقدر به سینما ؛ نگاهی فراخ دارند.بدون شک مطالعه و مرور تجربیات مدیران قبلی سینما در کمند فراز و فرود اش ، می تواند، چراغ روشنگری برای راه مدیریت صحیح سینما در هردورانی قرار گیردو محمد خزایی نیز ازین مهم مستثنا نیست و همت مرور تجربیات غلط و درست مدیران گذشته سینما، کمک شایانی به او در خروجی نهایی سینما در دوران او می تواند داشته باشد.یادمان باشد ملتی که تاریخ خود را نداند و نخواند به سختی مجازات می شود و مجازاتش چرخه باطل تکرار تاریخ است و جلوی توسعه مندی یک ملت گرفته می شود                                                                                                     امیر فرض اللهی

کار ناتمام خلخالی را با انفجار مقبره کوروش تمام کنیدآقای ضرغامی

اسماعیل کهرم شاخص ترین فعال محیط زیست ایران در سخنی انتقادی به حرف های وزیر میراث فرهنگی واکنش نشان داد                           در متن منتشره توسط اسماعیل کهرم آمده است: آقای ضرغامی! برای حل مشکلی که ادعا کردید، کار ناتمام خلخالی را با انفجار مقبره کوروش تمام کنید آقای ضرغامی! برای حل مشکلی که آن را ادعا کرده‌اید، کار ناتمام آقای خلخالی را شما تمام کنید و قبر کوروش و تمام ظواهر وجود یک حکومت تمدنی ۲۵۰۰ ساله را با تعبیه دینامیت و بمب، منفجر کنید!
قبر کوروش کبیر، اولین و قدیمی‌ترین مقبره با این ابعاد در جهان است. وجود چنین سرمایه ارزشمند فرهنگی، زمانی ارزش خواهد یافت که متولیان آن، قدرش رابدانند. قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری.
متاسفانه فردی به مانند ضرغامی به هیچ عنوان، قدر و ارزش فرهنگی اولین مقبره بر روی کره زمین را نمی‌داند.
در صورت توجه به ظرفیت‌های منطقه‌ای، مردم پاسارگاد با درآمد توریسم از کشاورزی بی‌نیاز می‌شوند.
در صورت حفر چاه و گسترش کشاورزی در پاسارگاد، مقبره کوروش تا ۴۰ سال آینده در فروچاله‌ها مدفون می‌شود.
گفتنی ست گفتار ضرغامی در این خصوص واکنش های ملیونها  نفری  در کشور به همراه داشت به نحویکه دیروز وی مجبور به پس گرفتن حرف های خود در این خصوص شد

طهران نبیره ری است بسازیدش آقای زاکانی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: تاکنون دیده یا شنیده اید جایی روستای یک شهری باشد و سپس آن روستا شهر شود و با شهری که زاده آنست کج و ماوج تا کند و آنرا حاشیه خود بنامد؟خدا لعنت کند آن اخته تاجدار را که برا مصون ماندن از جنوب و شرق ایرانشهر؛ روستای شمالی ری {طهران } را به پایتختی انتخاب کرد و موجب ویرانی و به قهقرا رفتن ملک ری ، این شهر شش هزار ساله شد.شهری که نقطه مرکزی ایران در مسیر جاده ابریشم بود و تسلط بر آن آرزو یا رویای ملیون ها نفر در تاریخ بوده.حاج سردار خلبان کربلایی تا توانست آثار تاریخی ری را ویران کرد و از آن پارکیینگ ساخت.آقای شهردار شما راه ایشان را نروید.درست است که شما اصالتا فرزند ری نیستید و سالها در آن زندگی کرده اید همین باعث شود با شناختی که از نواقص و کمبود های شهری آن دارید برای آن همتی کنید پارک بزرگی برایش بسازید مبلمان شهری برایش تهیه ببینید و جفای قبلی ها را بر آن جبران کنید.اقای حناچی هم که حواسش به پرستو پرانی و دوچرخه سواری بود و ری را نمی شمارد.شما که در کنار چشمه علی یا رود سورن زندگی کرده اید خبر دارید اصلی ترین خیابانهای ری نیمه تاریک است و ری با این جنگل بتون که بدان افزوده شده نیاز به رسیدگی اساسی دارد و نگاه حاشیه طهران نگری بدان جفایی ست نابخشودنی که از دوره منعقد کردن کلام شروع شد و تاکنون این الگو واره فکری بدان ادامه دارد.اقای شهردار نمیدانیم زاکان کجاست و چقدر بدان عرق خاطر دارید اما بدانید شهری که در آن عمر سپری کرده اید هم عرق خاطر شما را می طلبد و اگر از انتصابات رهایی یافتید به خلاِ مراکز فرهنگی اجتماعی در این شهر کهنسال فکر کرده و برای ساخت اینگونه مراکز در ری اقدامات مفیدی انجام دهید.بدون شک توجه یا عدم توجه به ملک ری که در آن زیسته اید در حافظه تاریخی ما و آیندگان  می ماند و هر اقدام مثبت یا دیگر شما مورد قضاوت مردم قرار خواهد گرفت.آقای شهردار سازندگی ری نام نیک بر شما به یادگار خواهد نهاد و این کهن بوم ویران شده را از معضلات عظیم آن برهانید.توجه به بالاشهر در دوره حاج سردار خلبان کربلایی به قدر کفایت انجام شده حالا نوبت جنوب شهر است که ملک ری نام دارد و رسیدگی اساسی می خواهد تا جوانانش با حضور در مراکز فرهنگی هنری اجتماعی مستقل از معضل اعتیاد،خلاف و…رهایی یابند.اقای زاکانی شهردار منطقه یک بودن هنری ندارد اگر ملک ری را آباد کردید و معضلاتش را برطرف، رضایت خاطر اهالی جنوب شهر دنیا و اخرت شما را بیمه می کند.این گوی و این میدان.تاریخ شما را نظاره می کند

# طهران نبیره ری است بسازیدش آقای زاکانی

# امیرفرض اللهی

هنرمندان بزرگ، شورشگرانی بزرگ علیه خویش اند

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: رکسانا قهقرایی

فرشاد فرشته حکمت یکی از فیلمسازانی است که تعلق خود را به زادگاهش در برخی از آثار سینمایی خود آشکار ساخته است. وی متولد ۱۳۴۱ در کازرون است و مجموعه ای از شش فیلم، نیز درباره آیین ها، مناسک، آثار باستانی، صنایع دستی، طبیعت، زیست بوم و آداب و رسوم مردمان این منطقه ساخته است. همچنین از جمله آثار دیگر وی می‌توان به «حافظ و گوته»، «خدایگان خاک»، «غزل آفرینش»، «رازهای ایران زمین»، «سحر، لحظه بی زمان»، «باران در آفتاب» و…  اشاره کرد. فرشته حکمت دارای مدرک دکتری در گرایش مطالعات عالی هنر است و به عنوان عضو هییت علمی در دانشکده هنرهای نمایشی و موسیقی پردیس هنرهای زیبای  دانشگاه تهران تدریس می کند.

وی دارای تالیفات متعددی از جمله کتاب های « سینمای شاعرانه»، «تا بارگاه شیرین»، «سرزمین ممنوع»، «راز سپهر»، مجموعه شعر «باد کولی و گنجشک خیس»،«چشم به راه فردا»،«شبان های بی رمه» و… است.

«شروه در مهتاب» که به تعبیر برخی از منتقدان، درخشان ترین فیلم این هنرمند محسوب می شود، به گفته خودش نقطه عطفی است که او را وارد جریان فیلمسازی با رویکرد اتنوگرافی و قوم نگارانه کرد.اپیزود« شروه در مهتاب» از یک مجموعه شش قسمتی درباره آثار باستانی و فرهنگ مردم کازرون در سرزمین پارس است که به عنوان یادبودی برای زادگاهش؛ آن را تولید کرده است. فیلمی که به معرفی صنایع دستی فراموش شده و هنرهای ناب اهالی این منطقه می پردازد و با پرهیز از لحن مستقیم در عین به تصویر کشیدن رنج ها و مشقت های زندگی روزمره اهالی، شور و جوشش درونی شان را نسبت به زندگی در ترکیبی از رنگ های بی بدیل عیان می کند. این فیلم مستند که علیرغم نداشتن دیالوگ راوی قصه، گویای زندگی است، در عین حال می تواند منبعی تصویری برای حفظ آداب و رسوم و عاداتی باشد که در معرض خطر فراموشی قرار دارند.

فرشته حکمت که به تازگی فیلم داستانی «آلماگل» خود را درباره اقوام ترکمن بعد از ۱۱ سال ماندن در پشت سدها و موانع موجود، اکنون از نیمه اردیبهشت، بر پرده اکران سینمای هنر و تجربه می بیند، نمی داند باید از این اتفاق خرسند باشد یا نه! در این گفت و گو نگرش و دیدگاه خاص خود را درباره ماهیت و هدف اصلی از فیلمسازی شرح داده است. او معتقد است اگرچه هنرمند در مواردی وامدار اندیشه و تفکر هنرمندان بزرگ پیش از خوداست، اما آنچه در نهایت به عنوان اثر هنری خلق می کند، حاصل دیدگاه ویژه و سبک شخصی اش است یا دست کم باید اینطور باشد. این فیلمساز و نویسنده همچنین می گوید سینما کلاژی از هنرهای دیگر نیست و موسیقی، دیالوگ و حتی روایت و قصه ذات فیلم ناب نبوده و تنها پیرایه های آن هستند.

فرشته حکمت در این گفت و گو همچنین به خلا ارتباط متقابل و موثر مجامع دانشگاهی و سینمایی، ضعف های تلویزیون،  تخریب های ناآگاهانه و آگاهانه آثار باستانی و ارزشمند تمدن ایران و… اشاره کرده است:

 

 

به نظر می رسد «شروه در مهتاب» را بیشتر باید یک مستند مردم نگارانه بدانیم تا مستند باستان شناسی.

«شروه در مهتاب» یک اپیزود از مجموعه ای شش قسمتی است. در این مجموعه من دو رویکرد را در پیش گرفتم. سه اپیزود از کار در حوزه باستان شناسی به آثار برآمده و کشف شده از دل خاک می پردازد. این در حالی است که تاکنون تنها بخش اندکی از شهر بیشاپور که زمان تاسیس آن به دوره‌های آغازین تمدن ساسانی بر می گردد، از زیر خاک بیرون کشیده شده است که کاش همین میزان کشف هم اتفاق نمی افتاد تا همچنان در پرده گنجینه خاک برای نسل های آینده نگهداری می‌شد.

چرا؟

متاسفانه شدت آسیب هایی که به آثار باستانی تمدن ساسانیان در این منطقه در سه دهه اخیر وارد است را طی هزار و هفتصد سال پیش از آن سراغ نداریم.

اما برسیم به رویکرد دوم تان در پرداختن به سه اثر دوم مجموعه.

در این بخش‌ها جنبه های آیینی و مردم شناسی برایم مهم تر بوده است. اما لازم می دانم بگویم که من فیلمساز مستند هستم و نه مستندساز. هیچ یک از فیلم هایم را نمی توانم در دسته بندی مستند سازی قرار بدهم. زیرا هدف مستندسازی اساسا اطلاع رسانی مستقیم به مخاطب است و معمولا جنبه آموزشی، گزارشی یا خبری دارد. این روش کار، با هدف شناسایی و هشدار در پی ایجاد سلسله تغییراتی به سمت بهینه شدن شرایط پیش می رود و لزوما اثر هنری به شمار نمی رود. در این شیوه، مستندساز ژورنالیستی است که به جای قلم، دوربین به دست گرفته و توانسته است رویدادی یا واقعیتی را ثبت کند. البته اگر او قضاوت شخصی خود را وارد اثر نکرده و تماشاگر را به تفکر و پرسش ترغیب کند، مستندساز موفقی است.

البته غالب مستندهای ایرانی در دسته مستندهای گزارشی قرار می گیرند.

من متکی بر مطالعات و تجربه هایم، تفاوتی اساسی بین مستندسازی و ساخت فیلم مستند قائلم. برای ساخت هر فیلمی اعم از فیلم های علمی-تخیلی، داستانی و دراماتیک نیاز به پژوهش های کتابخانه ای و میدانی است. همچنین مولف باید نسبت به موضوع کار خود تحلیل و نقد داشته باشد. هنر محصول اتفاق نیست. دوره کوتاهی در تاریخ هنر جنبش دادائیسم شکل گرفت که البته به تدریج از دل آن سبک های سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم پدید آمدند که هریک دارای تعریف های سبکی و ساختاری بودند. اما اثر هنری محصول نوع نگاه ویژه ای است که هنرمند به جهان دارد و علاوه بر توانایی های ذاتی از مسیر تجربه و مطالعه آن دیدگاه را پرورانده است. این که چطور رویاهای هنرمند به اثر هنری تبدیل شود، بزرگترین اتفاقی است که در عالم هنر رخ می دهد.  مطابق با این نگاه، هر گاه که یک فیلمساز هنرمند به سراغ موضوعی می رود، حتی اگر موضوع صنعتی باشد، خودش و تاویل خودش را به پدیده اضافه می کند. زیرا در این صورت است که می توان محصول ویژه ای خلق کرد. به شرط آن که هنرمند با تمام وجود اندیشه خود را به پدیده اضافه کند. نمی شود با اضافه کردن اندیشه و نگرش دیگران به کار،اثر هنری تازه ای خلق کرد. تقلید و تابعیت از یک موج در دنیای هنر فاقد نوآوری بوده و برخوردی رباتیک با خلق اثر هنری است و در واقع نتیجه اش خلق اثری نیست و موفق نمی شود که انرژی هنرمند را آشکار کند، با مخاطب ارتباط بگیرد و تاثیر عاطفی، خردورزانه و شهودی بر مخاطب بگذارد. همان سه تاثیر بزرگی که هنر می تواند بر مخاطب بگذارد. از این رو هنرمندان مولف و آفرینشگر همواره در تاریخ کسانی بوده اند که به کشف های ویژه و شخصی خود احترام گذاشته اند.

آیا «شروه در مهتاب» روایت واقعیت موجود است؟ صنایع دستی و هنرهای بازنمایی شده در این فیلم همگی به حیات خود ادامه می دهند؟

«شروه در مهتاب» بیشتر جنبه های آیینی و مردم شناسانه دارد و بسیاری از صنایع دستی و مراسم آیینی حاضر در این فیلم، دیگر وجود ندارد. این فیلم گزارش واقعیت موجود نیست. بلکه بسیاری از بخش ها بازسازی شده است. اما سعی کرده ام به اصالت رویدادها و پدیده ها نزدیک شوم. اگرچه نمی توانم ادعا کنم تصویرگر واقعیت محض هستم. چراکه اساسا از دیدگاه من، واقعیت محضی وجود ندارد. اگر انسان از چرخه زمین حذف شود، دیگر تعریف و تحلیلی از زمین و معنای پدیده هایش وجود ندارد. درخت ون گوگ با درخت رامبراند متفاوت است. زیرا این دو از پنچره های دو پارادایم متفاوت به یک پدیده نگریسته اند. در حالی که ظاهرا حقیقت درخت یگانه است که البته به نظر من نیست. اما شکل بازتاب آن در آثار هنری به تعداد هر هنرمند فرق می کند. اساسا تفاوت هنرمند با مردم عادی در این است که با وجود آن که مردم نیز احساسات مشابهی با هنرمند را تجربه می کنند، اما هنرمند ابزار و توانایی تبدیل دریافتها و احساساتش را به آفرینش هنری دارد.

در ساخت فیلم «شروه در مهتاب» سعی کردم ظرفیت های اتنوگرافی منطقه را بازنمایی کنم. این مجموعه اولین تجربه من در حوزه فیلمسازی مستند بود. زیرا پیش از آن در زمینه ساخت ویدئوکلیپ فعالیت کرده بودم و بیشتر فیلمنامه های داستانی و سینمایی می نوشتم. با این پیشینه هرگز تصور نمی کردم در کنار تولیدات دیگرم به فیلمسازی مستند نیز روی بیاورم. شاید در شرایطی خاص یک ضرورت باعث این رویکرد شد.

چرا کازرون را برای این منظور انتخاب کردید؟

این سرزمین کهن و باستانی محل تولد من است، پاره‌ای شگفت انگیز از سرزمین پارس.البته من بیش از ۸ تا 9 سال از عمرم را در شهر زندگی نکرده ام. اما به هر حال محیط بر فکر و انتخاب های افراد تاثیر می گذارد. قدم زدن های من در دوران کودکی در کنار تندیس ها، نقش برجسته ها و آثار معماری باستانی دوران ساسانی و هخامنشی در استان پارس تاثیرات ژرف بر من گذاشت. به ویژه این که در همان دوران کودکی نخستین کتابی که پدرم به من هدیه کرد و مرا تشویق به خواندن آن کرد کتابی در زمینه تاریخ تمدن مصر و ایران باستان بود.

در بخشی از دوران کودکی و نوجوانی ام سرزمینی مرا احاطه کرده بود که از طبیعتی بکر و باشکوه برخوردار بود و به عنوان مرکز دو امپراتوری بزرگ باستانی هخامنشی و ساسانی سرشار از آثار باستانی بود. نقش برجسته های چشمگیر تنگ چوگان، آثار باستانی شهر بیشاپور کازرون، شگفت انگیزی معبد آناهیتا با معماری باشکوه اش و آیین پرستش ایزد بانوی آب، مجموعه نقش برجسته هایی که مثل پرده های سینما با سنگ تصویر شده اند در تنگه چوگان و رو به روی شهر بیشاپور و رودخانه خروشان همجوار آن همگی خودآگاه و ناخودآگاه بر ذهنم تاثیر گذاشته بودند. در ذهنم موسیقی کوبیدن پتک آهنگران بر آهن گداخته، آواز دسته جمعی نمدمالان به وقت ساختن نمد، مانند یک گروه کر در یک سمفونی زیبا که هم طنین رنج داشت و هم لذت، تولد فرشی زیبا از پشم های خیس که با نقش های سنتی ایران مثل سروهای خمیده در آمیخته است، همگی بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی من بود که سعی کردم در دو اپیزود «غزل آفرینش» و «شروه در مهتاب» از این مجموعه آنها را به تصویر درآورم. در واقع حس من به دریاچه زیبای «پریشان» با بیش از ۲۷۰ گونه پرنده مهاجر، که دراطرافش کلونی جذابی از نژادهای عرب، لر، ترک و پارس ساکن بودند، من را در فضایی قرار می داد که یک سمت آن بارانی از تصاویر و مناظر زیبای آثار باستانی بود و سمت دیگرش دریاچه ای که در هر ساعت از شبانه روز، شخصیت و رنگش تغییر می کرد و شاید به همین دلیل نامش پریشان بود! نیزارهای موجود در اطراف این دریاچه، پلیکان هایی که پریشان را خانه امن خود می دانستند و… در ذهن من نقش بسته بودند و در فیلم شروه در مهتاب و بقیه اپیزودهای مجموعه «از بیشاپور تا پریشان» بازآفرینی شدند. در این فیلم‌ها، به هیچ وجه قصد اطلاع رسانی مستقیم به مخاطب نداشتم. زیرا معتقدم او برای کسب اطلاع در این زمینه ها می تواند کتاب خواندن را انتخاب کند.نگرش من بیشتر از زمینه ای اسطوره شناسی، آیینی و نمادین برخوردار بود. در این فیلمها من از پشت این پنجره ها به فرهنگ، طبیعت و آثار تاریخی این سرزمین نگاه کردم.

البته شرحی هم به صورت یک کپشن در انتهای فیلم «شروه در مهتاب» برای معرفی صنایع دستی آورده شده است.

بله اما آن توضیحات، پیوست فیلم بود و از متن اصلی فیلم جدا بود و صرفا برای پاسخ به بینندگانی که چنین پرسشهایی داشتند: اینجا کجاست و این آدمها چه می کنند؟

خط داستانی در فیلم های «غزل آفرینش» و «شروه در مهتاب» کاملا مشهود است. البته طبیعت نقش برجسته تری در غزل آفرینش دارد. شروع این فیلم با نمایش آیین سوگواری و مرگ با ریتم کند موسیقی در ابتدا، ادامه یافتن فیلم با جریان حیات و تکاپو و تولد جوجه پلیکان ها و دوباره کند شدن ریتم فیلم و حزن برخاسته از آن کاملا روایت گونه است. اما شاید جنبه های انسانی در «شروه در مهتاب» بیشتر باشد. به سوال اولم بر می گردم. از این نظر آثار شما را مستند خواندم که به ثبت تاریخ می پردازند و از این جهت می توانند نقطه عطفی برای گردآوری یک سند تصویری باشند. آیا این روند فیلمسازی تان تاثیری هم بر حفظ و ثبت ملی آثار و آیین های کهن و باستانی داشته است؟

در این باره باید سازمان میراث فرهنگی نظر بدهد و گزارش ارائه کند. اما یکبار مدیر مجموعه تاریخی بیشاپور به من گفت از زمان پخش این فیلم به بعد، تعداد بازدیدکنندگان آثار باستانی بیشاپور از نظر کمی و کیفی بیشتر شده است. زیرا بازدیدکنندگان تحصیل کرده بسیاری از منطقه دیدن می کنند. برای من اگر حتی یک فرد صاحب فکر و اندیشه هم به جمع بازدید کنندگان این منطقه اضافه شود، رویداد مهمی رخ داده است. افسوس می خورم برای رهگذرانی ناآگاه و بی خرد که زیر نقش باستانی زانو زدن امپراتور روم والرین در مقابل شاپور ساسانی آتش روشن و کباب درست کرده‌اند و کسانی دیگری که آگاهانه یا ناآگاهانه بخش‌هایی از این نقش‌های تاریخی را به شیوه هایی دیگر ویران کرده‌اند!

چه بسا نقش مردم در تخریب برخی از این آثار پررنگ تر هم هست.

وقتی میزان آگاهی و شناخت مردم نسبت به ارزش آثار تاریخی کم باشد، میزان احساس مسئولیت آنها نسبت به نگهداری بهینه آثار تاریخی نیز کاهش می یابد. بخشی از وظیفه ایجاد شناخت برعهده دولت است که به خوبی به جا آورده نمی شود. اما سهم خود مردم هم برای حفظ آثار باستانی بسیار زیاد است. اگر پلیس کنار یک منطقه باستانی قرار نداشت، نباید روی آثار یادگاری نوشت! یادم است در یکی از سفرهایمان به منطقه ای میان استان خوزستان و استان پارس راهنما ما را به مکانی برد که نقش های باستانی دوران مادها را دربر می گرفت. نقش های باشکوهی که برخی از آن ها روایت جنگ ها و آیین‌ها را شامل می شد و بسیار شگفت انگیز بود. اما متاسفم بگویم که هیچ نگهبانی در آنجا وجود نداشت. همچنین به طور همزمان گروهی از یک مدرسه برای بازدید به منطقه آمده بودند و در فاصله ای که ما از یک نقش به نقش دیگر عبور کردیم، آن ها با رنگ روی یکی از نقش ها خط کشیدند و چوپانی که وظیفه محافظت از نقش ها را داشت، هم با تکه آهنی داشت رنگ را از روی نقش پاک می کرد. در حالی که این اشتباه او باعث از بین رفتن خطوط نقش می شد و بیشتر از رنگ زدن به نقش آسیب می زد. متاسفانه این وضعیت حفاظت از آثار باستانی در ایران است! حال آن که بر اساس کشفیات باستانشناسی در ایران بیش از ۹ هزار سال سابقه تمدن شهرنشینی وجود دارد. سکه ها، تندیسها و آثار باستانی در دل همین خاک قرار گرفته است. اما چه مقدار از این آثار در موزه های ایران قرار دارد و چه بخشی از آن ها در موزه های خارج از کشور؟! و چه بخشی توسط افراد سودجو یا دستهای قدرت پشت پرده از بین رفته یا قاچاق شده است؟! همین چند سال پیش بود که طلای یکی از لوح های داریوش توسط یک دزد میراث فرهنگی آب شد تا از ایران به صورت یک قطعه طلا خارج شود. در حالی که اصل این لوح باستانی را با هیچ قیمتی نمی شد ارزش گذاری کرد. متاسفانه ما ضعف های امروزمان را نمی بینیم و دائما در حال افتخار کردن به به گذشته هستیم، اما نمی دانیم این گذشته در وضعیت کنونی مان هم باید تاثیر بگذارد. البته من معتقد نیستم که تاریخ ایران سراسر درخشان و پر افتخار بوده است، دوره هایی تاریک، دردبار و تلخ نیز بخشی از این تاریخ است.اما بی تردید سرزمین ما در گذشته های تاریخی خود گامهای بزرگ و درخشانی در زمینه کشفیات پیشرفتهای علمی به ویژه از نظر پزشکی، ستاره شناسی، علم ریاضی، شیمی و برخی از علوم و فنون دیگر داشته است اما پرسش بزرگ این است که بازتاب این گذشته در زمان حال تا چه حد است؟

آیا می توان برخی از این ضعف های شناختی را به دلیل فاصله و عدم ارتباط پیوسته و مناسب دانشگاه و سینما در زمینه اطلاع رسانی به مردم نسبت داد؟

بی تردید نه تنها ساخت فیلم مستند بلکه خلق هر اثر هنری باید مبتنی بر پژوهشی ژرف باشد. اولین گام پژوهش هم بررسی آثار و آراء دیگران درباره موضوع مورد نظر است.پژوهش دقیق می تواند ذهن فیلمساز را پخته تر کند به رشد اندیشه او در روند تحلیل و تاویل پدیده ها کمک کند و با پرهیز از تکرار آثار پیشین، او را به سوی آفرینشهای جدیدی راهنما شود.

پژوهشهای دامنه دار کتابخانه ای اعم از خواندن کتاب و مقالات مرتبط و همچنین تحقیقات میدانی بنیان اساسی تولید آثار هنری و ادبی است.

بیشترین کتاب های تاریخی ما را باستانشناسان و تاریخدانان غربی نوشته‌اند. میان اندیشه های غربیان دیدگاه های مختلفی وجود دارد و آثارشان با تحلیل ها و فرضیات متفاوتی نوشته شده است. برای یک فیلمساز بسنده کردن به مطالعه یک یا دو کتاب برای ساختن یک فیلم تاریخی و باستانشناسی کافی نیست.از نظر من، فیلمساز باید نظرات مختلف را بررسی کرده و در نهایت به تحلیل و دریافتهای شخصی خود برسد. وظیفه هنرمند این نیست که انبار اطلاعات دیگران باشد. خود فیلمساز بعد از  پژوهش های مختلف، از دانش گسترده ای برخوردار می شود، اما این دانش تا با بینش ترکیب نشود به کشف و آفرینش منجر نمی شود. آثار بزرگ هنری محصول پژوهش، بینش و نوآوری است. هر اثر هنری گشودن پنجره‌ای تازه برای تماشای شگفتی‌های جهان است. پنجره ای برای دیگرگونه و دگرگون دیدن زندگی و جهان هستی. پنجره ای تازه برای اندیشیدن.

یکی از کمبوها و خلاهای همیشگی نبودن ارتباط میان  دانشکده ها و دانشگاه‌های هنری و بدنه سینمای حرفه ای است. برای رشد پژوهشهای نظری و تئوریهای سینمایی و رشد و تکامل تولیدات سینمایی و فلیمسازی باید شبکه‌ای  از داد و ستدهای علمی و حرفه‌ای پدید آید تا سازمان‌های سینمایی، کمپانی‌های فیلمسازی و دانشکده‌های سینمایی از دست آوردهای یکدیگر به شکل سیستماتیک استفاده کنند. بسیاری از اتفاقات مهم سینما و جریان فیلمسازی باید در دانشگاه تئوریزه، نقد یا کشف شود و کتاب ها و مقالات علمی پژوهشی گسترده ای درباره آن ها نوشته شود. تا این ارتباط ضروری پدید نیاید شاهد تولد موج‌های تازه و جریان‌های تاریخساز در عرصه سینمای کشورمان نخواهیم بود.

تلویزیون چقدر سهم خود را به خوبی در این زمینه ادا می کند؟ و اصولا باید چگونه عمل کند؟

همه بخش هایی که تولید فیلم برای سینما و تلویزیون را برعهده دارند، می توانند سمینارهای مشترک علمی درباره ارزیابی و آسیب شناسی سینمای ایران در همکاری با دانشگاه ها برگزار کنند. من درباره نقد جریان های فیلمسازی در ایران چند سال است که با دانشجویان رشته سینما در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران کار می کنم. اما تاکنون محصول این پژوهش ها در سینمای حرفه ای ما بازتابی نداشته و حتی در مجلات سینمایی هم منعکس نشده است. انگار هرکس کار خود را انجام می دهد و از نقطه صفر شروع می کند بنابراین پیشرفت چشمگیری در کارها دیده نمی شود. زیرا سازمانی از ارتباطات بین فیلمسازان به شکل انفرادی و نهادهای سینمایی و شرکت های فیلمسازی وجود ندارد.

به نظرتان چرا تلویزیون به موضوعات باستان شناسی روی خوش نشان نمی دهد یا اگر تلاشی در این رسانه برای پرداختن به این حوزه صورت می گیرد، حداقلی و نازل است؟

مشکل فقط بی توجهی به موضوعهای باستانشناسی و تاریخی نیست، مشکل اصلی تلویزیون ایران، انحصاری و دولتی بودن آن است. حتی اگر تعداد کانال های آن چند برابر شود، تا زمانی که شبکه های تخصصی و خصوصی برای تولید، معرفی و عرضه آثار هنری ایجاد نشود، شرایط رقابتی ایجاد نمی شود. شبکه های تخصصی و خصوصی معمولا در جذب هنرمندان و خلق آثار ویژه، موفق تر هستند. اما در شرایطی که همه چیز تحت نظارت و کنترل دولت است و اجازه ظهور پدیده ای خارج از این فضا داده نمی شود نمی توانیم شاهد پیشرفت چشمگیری در ساختار برنامه‌ها، سریالها و فیلمهای تلویزونی باشیم. هراس شدیدی از نقد و نگرشهای متفاوت وجود دارد در حالی که در یک جامعه باز،منتقدان می توانند باعث رشد باشند. با توسعه فضای نقد است که خود توسعه هم محقق می شود.

به نظر می رسد وقتی تلویزیون برنامه ها و فیلم های مستند را به قشر خاصی محدود می کند، وقتی با تمرکز بیشتر بر سریال سازی و برنامه سازی ذائقه او را به سمت هنرنمایش بیشتر سوق می دهد، طبیعی است که بینندگان هم مستند را دغدغه مند دنبال نخواهند کرد.

فیلمهای مستند کانالهای ویژه خود و مخاطبان ویژه خود را دارند، تماشاگر حق انتخاب دارد که برنامه مورد علاقه خود را تماشا کند. اما تعریف فیلمسازی با برنامه سازی متفاوت است. برخی کارها در این زمینه، بیشتر برنامه مستند اند نه فیلم مستند. این دسته از تولیدات، اطلاعات مستقیمی را در ساختاری غیر هنری ارائه می کنند. این که یک کارشناس یا مجری پشت میز بنشیند و اطلاعاتی به بیننده بدهد و لابلای حرفهای او هم پلانهایی پخش شود، فیلم مستند نیست. برخی برنامه های مستند تلویزیونی، ساختاری گسیخته و غیر خلاقانه دارند. زبان تصویر بسیار ضعیف است و همه اطلاعات با مصاحبه ها و نریشن به تماشاگر داده میشود. بیش از کلام،  این تصویر در یک اثر است که باید گویا باشد. بخش عمده ای از تولیدات سینمایی و تلویزیونی در ایران بسیار پر حرف و سخنران اند. این فیلمها آثاری برای شنیدن هستند نه برای دیدن.

آیا به همین دلیل بیشتر آثار شما بدون دیالوگ است؟

من معتقدم واژه متعلق به حیطه ادبیات است. بنیان سینما بر تصویر قرار دارد.تصویر باید دارای زبان و بیان باشد. معنا را تماشاگر باید کشف و دریافت کند و نه اینکه آنها را با گفتار و سخنگویی بشنود.آزادی اندیشیدن و دریافتن، نخستین حق تماشاگر است.

حتما سینمای صامت هم چنین بنیان فکری را مد نظر داشت.

سینمای صامت یکی از نقاط اوج تاریخ سینما بود. همچنان برخی از نظریه پردازان سینمایی معتقدند سینمای صامت، سینمای ناب بوده و هست و بعد از آن کلام و سخنگو شدن سینما، ناخالصی را وارد دنیای سینما کرد.

سینما، کلاژی از هنرهای دیگر نیست. موسیقی، دیالوگ و حتی روایت و قصه ذات سینما نیستند. داستان بیش از آن که در کلام ایجاد شود باید در تصویر منعکس باشد. مجموعه ای از تصاویر در یک فیلم، درام را شکل می دهند. فیلمساز با دریافتی نشانه شناسی، باید نگاه خود را آنقدر تربیت کند که هر شی در فیلم او ارتباط ارگانیک خود را با فضا حفظ کند. این اتفاق نتیجه تجربه و مطالعه است. لزوما هر آنچه بر پرده سینما و صفحه تلویزیون نقش می بندد، اثر هنری نیست. اثر هنری باید تاثیر تازه ای ایجاد کرده و رد پای جدیدی را بر جای بگذارد. درست به همین دلیل است که هنوز به عنوان مثال از فیلمسازی مثل اورسن ولز و نوآوری هایش در سینما و رادیو یاد می شود. بنابراین اگرچه ابزارها تغییر می کنند، اما توان هنری هنرمند می تواند بر ابزار تاثیر گذاشته و جریان سازی کند. دراین صورت او صرفا یک مقلد نیست و می تواند رد پای جدیدی را ایجاد می کند. سینما اگرچه از موسیقی، نقاشی و سایر هنرها استفاده می کند، اما می تواند در عین حال وابسته به هیچ یک نباشد.

فیلم حتی می تواند بازیگر نداشته باشد و به پدیده های طبیعی و اشیا موجود، هویت انسانی بدهد. حلاج، ابن عربی، مولانا و سهروردی هر کدام به گونه ای به معرفت اشیا باور داشتند. حضور و چیدمان اشیا در کادر نگاه ما، شبکه‌ای گسترده از معناها را پدید می آورند!

در واقع هنر بنا به این تعبیر، نوعی کادره کردن جهان است و اثر هنری زمانی خلق می شود که ابتدا حذف و سپس اضافه کند. در واقع در چیدمان یک کادر که عناصر آن از طبیعت برداشته شده است، جهان تازه ای خلق می شود که هم وابسته به واقعیت موجود است و هم نیست. این جهانی دگرگون است که در دل جهان موجود هنرمند آن را پدید آورده و هویت جدیدی به آن بخشیده است. این جهان دگرگون، عناصر خود را از جهان واقعی وام می گیرد اما شگفتی تازه ای خلق می کند.حذف و اضافه کردن و کادره کردن پدیده های جهان برای آفرینشهای تازه هنری به مطالعه، پژوهش و اندیشه ژرف نیاز دارد.

بنابراین جایگاه سبک در فیلمسازی چه می شود؟!

هنرمندان بزرگ در رشته های مختلف هنری صاحبان اندیشه های ژرف و افراد متفاوتی هستند. آن ها پیش و بیش از همه علیه خود شورش کرده و دائما در حال تغییر اند. تغییر تفکر آن ها به تغییر سبک هنری شان در طول زندگی منجر شده است. تغییر سبک نیز محصول تغییر پارادایم و الگوی فکری و نگرش نسبت به جهان است. سبک، فرمی برای فکر است. وظیفه تشخیص و شناسایی سبک، برعهده منتقد است نه هنرمند. زیرا هنرمند باید دنیای خود را بسازد و این تماشاگران، منتقدان و پژوهشگران حرفه ای هستند که اثر هنری او را ارزیابی و شناسایی کرده و تشخیص می دهند که سبک هنری او چیست.

جریان درست نقد به معنای دیدن نقطه ضعف های یک اثر و برخورد تخریبی و تهاجمی با هنرمند نیست، بلکه به معنای کشف ارزش های اثر هنری است، حتی اگر اثری تنها از یک ارزش برخوردار باشد.

کار مهم فیلمساز ایجاد پرسش است نه پاسخ. فیلمهای بزرگ هنری پرسشهای بزرگ برمی‌انگیزند.اثر موفق اثری است که با پایان فیلم، تمام نمی شود و در ذهن مخاطب زندگی اش را ادامه می دهد. اثری که بخواهد حکم صادر کند به استبداد دچار می شود.

هنری که بتواند برای مخاطبان راهی برای اندیشیدن نسبت به خود و جهان پیرامون خود فراهم کند، یک هنر ایده آل است.

 

چاپ شده در شماره چهارم مجله هنر سیاه سفید.ویژه نامه مستند باستانشناسی بعداز انقلاب

روح جعفر شهری در ویلا می لرزد

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:یک خیابان صدمتری و دواسم با پلاک شهرداری.بین خیابان ویلا{نجات اللهی}و آبان جنوبی خیابانی به طول حدودی صد متر وجود دارد که از طرف ویلا با یک نام شناخته می شود و از سوی دیگر نامی دیگر دارد.اسم قبلی این خیابان در سمت چپ آن قرار دارد و نام جدید در قسمت راست و شرقی.از ویلا که به آن وارد می شوی نام پژوهشگر ، نویسنده  و تهرانشناس بزرگ روانشاد جعفرشهری دارد و از سمت غربی خیابان سپند.گویا این تغییر اسم آنچنان با عجله و شتاب روی داده که والیان شهر یادشان رفته که این خیابان بن بست نیست و انتهای آن نیز نیاز به تعویض پلاک شهری دارد.جعفر شهری اگر می دانست پس از یک عمر کوشش و تامل اسمش بر خیابانی کوچک و نصفه حک خواهد شد شاید عطای نگارش این همه کتاب ماندگار و پژوهش های با ارزش را به لقایش می بخشید.روحش شاد شاید نمی دانست این روستای سابق ری به دوره ای خواهد رسید که شهردارانش همه چیز را به صورت نمایشی برگزار می کنند و با آن پز هم می دهند

راهبر قبیله منفعت پرستان؛خدمتکار الهلال

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:خیلی وقت است که دل هواداران پنجاه میلیون نفری پرسپولیس خون است.از گرفتاریهای مالی و پنجره بسته که برای تیم پیش امده تا رفتار و نوشتار رییس فوتبال ایران و برخی روزنامه نگاران که گاهی در نقش دیگری ظاهر می شوند.خاطره جمعی فوتبال ایران هنوز خباثت وخیانت برخی ها را در راپورت غلط شادی گل آل کثیر و معنا بخشی وارونه آن شادی در جریان باشگاههای آسیا به afcدر سال گذشته را فراموش نکرده ،حالا آن فرد در گوش رییس فدراسیون فوتبال وردهای مختلف برای ضربه به پرسپولیس می خواند و مشاور اوست.قلم به مزدی که به آن مردخبیث در گزارش آن معنابخشی وارونه در این خیانت ملی کمک کرد اکنون بدون هیچ حساب و کتابی در یک وبلاگ شخصی که اسم دیگری بر آن گذاشته مشغول است و حکم کاری با حقوق بیش از ده میلیونی درماه، از بی انصاف ترین فدراسیون تاریخ فوتبال ایران دریافت کرده است..حافظه تاریخ ورزش هرگز این حجم وسیع بی عدالتی ها و منفعت پرستی ها را فراموش نخواهد کرد.هنوز روح اهالی فوتبال ازین خباثت ها مجروح است که پدرخوانده فوق سنگین وزن منفعت پرستان لانه کرده در رسانه ها، در مطلبی، خوش خدمتی در حد خیانت ملی، به رقیب مستقیم پرسپولیس انجام داده و جزییات دقیقی از چگونگی عوض شدن شماره بازیکنان پرسپولیس در بازی دوستانه با پیکان در راستای ضربه به پرسپولیس و خوش خدمتی به مسیولین این تیم عربستانی ،منتشر ساخته است…چه میتوان گفت ازین همه بی حیایی و وقاحت کم نظیر .راقم این سطور شک ندارد که ریالی ازین راپورت به این راهبر بی انصاف و پدرخوانده خودخوانده رسانه های ورزشی نمی رسد اما همینقدر که با این رذالت ها باعث عدم نتیجه گیری پرسپولیس در آسیا شود در پی آنست که دل هواداران آبی را به دست بیاورد و چون رییسش با از ما بهتران سر و سری دارد خود را آزاد و بی قید و بند در انتشار اخبار و مطالب علیه پرسپولیس می بیند؛طوری که مثلا درجریان بازی پرسپولیس و سپاهان چندماه پیش ، بیست و هشت خبر از حواشی این بازی و بر علیه پرسپولیس منتشر ساخت اما از درگیری بسیار شدید بازیکنان آبی در فرودگاه مهراباد با هواداران،هیچ مطلبی منتشر نساخت تا کوچکترین مجازاتی برای تیم مورد علاقه اش در نظر گرفته نشود.فغان ازین همه بی انصافی.داد ازین همه بیداد.آخر ،کجای این رفتارها حرفه ای ست که این فرد فوق سنگین ، در شبکه های اجتماعی و کلاب هاوس خودرا روزنامه نگار حرفه ای هم می خواند و این کارها را وظیفه رسانه ای خود قلمداد می کند.تن و روح امثال فرخی یزدی دکتر فاطمی ،نسیم شمال و… در خاک ، دچار زلزله بیست ریشتری می شود اگر به امثالهم، عنوان روزنامه نگار داده شود.شغلی که محور کارش باید حقیقت طلبی باشد نه منفعت پرستی…

پاییز را با “شبِ رویایی” سر کنید

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو : خواننده پاپ-کلاسیک کشورمان درجدیدترین آهنگ مناسبتی خود برای «پاییز» خواند.
محمد سلیمانی؛ خواننده پاپ-کلاسیک جدیدترین آهنگ خود را به نام «پاییز» و به مناسبت فرا رسیدن این فصل تقدیم به کسانی کرد که در ایام کرونا عزیزی را از دست داده اند.
قطعه «پاییز» با ترانه ای از شهاب شهرزاد وآهنگسازی مرتضی لطفی توسط این خواننده اجرا شده است. تنظیم، ضبط، میکس و مسترینگ آن نیز توسط مهدی خیرخواهی انجام شده است.این قطعه پاپ-کلاسیک، یکی از قطعات آلبوم «شب رویایی» از این خواننده است که دارای مجوز و آماده انتشار است.
آلبوم«شب رویایی» با صدای محمد سلیمانی وعمده ترانه هایی از شهاب شهرزاد به زودی روانه بازار موسیقی می شود.«دیوونه از قفس پرید»،«جنگ سوم جهانی»،«مردبرفی»،«شب رویایی»،«برگ ریزون»(پاییز) و… برخی ازقطعات آلبوم «شب رویایی» هستند که از سوی شرکت آوای حنانه مجوز انتشار گرفته و منتشر می شود.محمد سلیمانی پیش از این خواننده گروه کر بوده و اجراهایی به آهنگسازی بابک ربوخه و خوانندگی احمد عاشورپوردر تالار وحدت و فرهنگسرای نیاوران داشته است.

گونه شناسی مدیران سینما در ایران

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو : علم مدیریت می گوید مدیریت فرهنگی زمانی میوه های متنوع و با کیفیت خواهد داشت که که مدیر ارشد فرهنگ {proactive} باشد؛به دیگر سخن مدیری که ایده مند باشد، ایده هایش بکر یا قابلیت تامل ، اجرایی و دربرگیری فراوان داشته باشد و برای اهالی فن سینما قابل پذیرش باشد و در نهایت اجرا کننده خوبی برای ایده هایش باشد.این مشخصات ارمانی یک مدیر مطلوب است که قابل تعمیم به سایر عرصه مدیریت ها هم هست.حال اینکه آیا سینما در چهل سال اخیر اینگونه مدیری به خود دیده است یا نه در قالب کتابی نگاشته شده{جستاری پیرامون مدیریت سینما} و خارج ازین مقال است.
این نوشتار کوشش دارد بدون بردن نامی، نشان دهد در تاریخ مزبور،عملکرد مدیران سینما چگونه بوده و عمل کرده اند.
1.مدیرانی که هیچ گونه شناختی از سینما نداشته و بواسطه ارتباطشان با قدرتمندان بر صدارت سینما نشسته اند.خروجی اینگونه مدیران چند نوع بوده است.یک نوعشان این بوده مدیر مزبور سعی کرده با اهالی سینما تعامل کند و با مشورت آنها چرخ سینما را بگرداند و باب تعامل را با اهالی سینما نگه داشته داشته اند اما در نهایت رد خاصی از مدیریت فرهنگی در سینما بواسطه عدم شناخت سینما و اهالی اش از خود به جا نگذاشته است.نوع دیگری از مدیریت در سینما در اینگونه دیده شده که مدیر شناختی از سینما نداشته و در نهایت به جای تاثیر مطلوب در سینما ؛مقهور مافیای سینما شده و سینما در دوره اینگونه مدیران در انفعالی ترین شکل ممکنه به نفع سینمای سفارشی و مبتذل محدود شده وسینمای مستقل و بخصوص دغدغه مند ذبح شده است.نوع دیگری هم در این گونه مدیران بوده است که کاملا تلاش کرده اند سینما را کاملا ایده الوژیک کنند که با مقاومت اهالی سینما مواجه شده است و نهایتا با ریخت و پاش زیاد چند فیلم ایده الوژیک؛غیر استاندارد بر اساس شاخصه های فیلمنامه نویسی کارگردانی ساخته اند که فیلمهایی به شدت تاریخ مصرف دار بوده و در حافظه مثبت تاریخ سینما نمی گنجد.
2.مدیرانی که از میان اهالی سینما بوده اند.این مدیران بر چند نوع دیده شده اند.مدیری که پاکدست ،صادق و شریف بوده و تلاش کرده ریل سینما را در حد شناخت و تجربه اش در همه گونه ها به حرکت در بیاورد اما دوره اش به دلیل شرایط سیاسی و تنازعاتش ابتر ماند اجل امانش نداد تا سینما حالش خوب بماند.نوع دیگر در اینگونه ،مدیرانی بوده اند جناحی عمل کرده اند شریک تهیه کنندگان بوده اند و سپهر نگاهشان به قدر منفعت پرستی بوده و سعی در اشغال سینما داشته اند که سینما ازین ها هم به خوبی یاد نمی کند
3.مدیرانی که شناخت نسبی از سینما داشته و با وجود اینکه مذهبی بوده اند اما بواسطه مطالعات جامعه شناختی سیاسی شان، سپهر فکری قابل تاملی داشته و ریل سینما را بر گونه های مختلف سینما جاری ساخته و با وجود انتقادات قابل تاملی که به ایشان وارد است سینما را سرپا نگه داشته و بعداز نفت و فرش، سینما را به عنوان صادرات خوبی در دنیا از ایران مطرح ساخته و هویت ایرانی را به طور نسبی در دنیا به نیکی شناسانده اند.

پی نوشت:به لحاظ علم مدیریت دو نوع دیگر از مدیریت وجود دارد که{active} و {reactive} است که اولی اجرا کننده خوبی برای ایده های دیگران است و دومی نه ایده مند است نه اجرا کننده مناسبی برای مدیریت.حال اینکه مدیران بعدی چگونه باشند و در کدام دسته ازین گونه ها می گنجند یا خیر ، تاریخ و آینده قضاوت خواهد کرد
                                                                                                      1400/6/29خورشیدی . امیرفرض اللهی

اطراف خیابان مصدق؛پنجشیر و قندهار شد:شبانه

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو : سال هاست در خيابان ظفر و نفت زندگى مى كنم و يك سالى است كه نفت شد دكتر محمد مصدق، هر چند بسيار دير و اين خيابان براى آن بزرگمرد كوچك بود، اما موجب خوشحالى شد. امروز كه از خواب بيدار شديم، ديديم همه كوچه هاى چپ و راست خيابان مصدق به نام شهرهاى افغانستان شده، شبانه پلاك ها را عوض كردند به غزنين و قندهار و پنجشير و …!!
نامگذارى خيابانى به نام يك شخصيت يا شهر و كشور خارجى تابع شرايطى است، يا بايد گاندى و لومومبا و ماندلا باشى كه اين نامگذارى ها امرى است شايسته و يا طبق توافق نامه اى اگر نام خيابانى را مى گذارى سئول، طرف كره اى هم نام خيابانى را در پايتخت خود مى گذارد تهران، و نمونه هاى بسيار ديگر مانند خيابان هاى ورشو، دمشق، ميدان آرژانتين و …
حال تغيير نام ده دوازده خيابان آن هم شبانه و در زمانه حاكميت طالبان در كشور همسايه چه مفهومى مى تواند داشته باشد جز ارسال پيامى حمايتى به تندروهاى ضد بشر طالبان!
محمد اطبايى