آری؛ این زندگی ارزش این حرفها را ندارد
روانشاد علی معلم و پیشکسوتان مطبوعات ما را بدعادت کردهاند؛ ما که بنا به تیپ، قیافه، ریش، فکل و… به مطبوعات وارد نشدهایم عادت کردهایم جلسات نقد و بررسی فیلمها در جشنواره فیلم فجر اقناعی باشد و تا جاییکه استدلال برتری نشنیدهایم به گفتگو ادامه دهیم. یکی از بزرگترین افرادی که اینگونه جلسات را مدیریت میکرد و باعث ایجاد گفتگوی پرحاصل مطبوعات با سازندگان آثار میشد روانشاد علی معلم بود. از علی اوجی که رفیقت است بپرس، برایت میگوید که چه روح آزاده و چه مطالعات قابل تأملی داشت. این روشی که اکنون مُد شده حاصل عدم تحمل و پذیرش نقد در ادوار مختلف دههای اخیر توسط دبیران مختلف جشنواره است که جلسات نقد و بررسی فیلم را به جلسات پرسش و پاسخ تبدیل ساختهاند؛ به عبارتی دیگر ازآنجا که آن شیوه قبلی به سبک دوران سید محمد خاتمی و قبل از آن، برای دبیران جشنواره فیلم فجر از ۱۳۸۴ به بعد{بسته به قامت فکری دبیران مختلف}کما بیش قابل تحمل و پذیرش نبود؛ نقدها را برنمیتاقتند و تحمل نگاههای متنوع را نداشتند، جلسات نقد را تبدیل به جلسات پرسش و پاسخ کردند؛ وقت اندکی برای این جلسات قائل شدند که سوالها و پاسخها کوتاه باشد و نقد قابل تأملی از آن درنیاید. اینگونه است دیگر. گاهی هم پیش میآید یک رفیق که میخواهد سوالت در جلسه خوانده شود بالای سرت میایستد و از آنجا که برایت احترام قائل است تا سوالت پرسیده شود با توجه به اینکه وقت جلسه در حال پایان است به تو متذکر میشود که سوالت را زودتر بنویس تا بالا ببرد و پرسیده شود و اینگونه میشود که کلمات به درستی منظور را نمیرساند و سوءفهم پیش میآید.
نقد واره ای بی مقدمه ،بر “بی همه چیز” /محمد حسین آسایش
فیلمی تازه امیر قرایی که اقتباس و برداشتی آزاد از نمایشنامه “ملاقات با بانوی سالخورده نوشته “فردریش دورنمات “بوده که درواقع ورژن ایرانیزه نمایشنامه معروف “فردریش دورنمات “به شمار می آید به مدد فیلمنامه خوب و پرداختی حرفه ای رنگ و بوی کاملا بومی و ایرانی یافته و محور اصلی قصه ماجرای خان زاده ای تحت عنوان ” امیر ” هست که تحت شرایطی به دختر کدخدای یک روستا تجاوز کرده و موجب می شود برای فرار از ننگ بدنامی در فضای بسته روستا از آن خارج شده ودر گریزکاهی تحت عنوان “شهر ” پناه گزیند ..با تاکید بر اینکه فیلمساز به لحاظ زمانی دوران قبل از انقلاب را محور سوژه خود قرار داده است .
دختر که بمرور زمان به موقعیت اجتماعی در خور تامل وقابل احترامی دست یافته بعد از سالها به رو ستا باز می گردد تا از متجاوز انتقام بگیرید و در مجموعه ای از ماجراها که در پیشبرد قصه محوری تاثیرگذار است باترفندهایی خاص “امیر” را که با پنهان سازی گذشته مسئله دار خود را نزد مردم ساده دل روستا پنهان سازد و در روستا نیز از پایگاه اجتماعی در خور تامل و درعین حال محبوبیت فریبنده ای بهره مند گردد .را باترفندهایی خاص به دام انداخته وبا کمک اهالی روستا و برخی صاحب نفوذان به پای چوبه دار بکشاند درست در سکانس اختتامیه فیلم که تماشگر احساس میکند شاکی از رنجی که در گذشته بر او هموار گردیده ،گذشت و با عبور از آن متهم را بخشیده و امیر از مرگ نجات می یابد .با دخالت زیرمجموعه ها عاقبت امیر از دار آویخته شده وتماشاگرانی که معمولا دوماجرای متفاوت را در گره گشایی های داستانی حدس نمی زنند ،غافلگیر می شوند …
فیلم بجای آنکه متکی بر ماجراهای بیرونی و اکشن وری اکشن های بیرونی متکی باشد بر تنش های درونی و آنچه در درون آدم ها رخ میدهد ،اتکا دارد .و همین تنش های درونی و عاطفی جایگزین هیجاناتی می گردد که مخاطب در عرصه بیرونی دنبال می کند و از قضا تاثیری بمراتب قوی تر دارد …
پرویز پرستویی و هدیه تهرانی بعنوان دو کاراکتر و پرسناژفیلم از ارائه یک بازی حسی و بیرونی بدون مبالغه بخوبی بر می آیند . وباتوجه به اینکه پرستویی معمولا در نقش های پرتحرک بیرونی خوب درخشیده ،در ارائه یک نقش درونی تسلط خوبی از خود نشان میدهد .هدیه تهرانی با ایفای نقش لیلی نظریان در فیلم بمراتب قوی تراز همه بازیگران ظاهر شده و در نقش خود که مستلزم به سطح آوردن رخدادهای درونی هست مهارت بی نظیر و تحسین برانگیزی از خود نشان میدهد . به گونه ای که نه در کلوزآپ حتی در مدیوم شات ها نیز حس و حال درونی خود را بدون استفاده زیاد از اعضای صورت و اصطلاحا میمیک آشکار سازد و نوع و جنس نگاه بخوبی حس وحال درونیش رابدون اغراق منتقل می سازد …
معدودی از منتقدان براین عقیده اند که فیلم کوشیده صاحبان قدرت ها و منزلت های اجتماعی را از تقصیر مبرا ساخته و انگشت اتهام خود را متوجه مردم و عوم الناس سازد .بدون تردید دربسیاری از رخدادهای اجتماعی بد و خوب مردم بعنوان نقش اصلی و تعیین کننده را برعهده دارند .ولی دراین میان نقش برخی از صاحبان قدرت ونوچه های جاه طلب آنها را که حتی اگر با ولی نعمت های خود هم رای نباشند .بخاطر روحیه جاه طلبانه خود بر ای حاشیه نشینی پیرامون قدرتمداران سعی می کنند از مواهب و مزایای قدرت بهرمند گردند در توسل به نوعی دماگوژی و عوام فریبی در تسخیر افکارعمومی و اذهان مردم را نمی توان نادیده گرفت ..
درپایان اینکه بسیاری از منتقدان انتظار داشتند سرکارخانم هدیه تهرانی بازیگر شریف ،بی ادعا و درعین حال بی حاشیه سینمای ایران در فهرست کاندیدای بهترین بازیگر نقش اول زن قرار گیرند .ولی بااحترام به نظر داوران و بر آگاهی بر این نکته که دربرآورد نهایی هر هیئت داوری در انتخاب ها تجلی می یابد .کاندیدنشدن ایشان از ارزش های پنهان و آشکار این هنرمند توانمندوقابل احترام سینمای ایران چیزی کم نمی سازد …
بسیاری از مفاهیم آشکار و مستتر در فیلم از اهمیتی برخوردارند که هرکدام آنها جدا از یکدیگر و درارتباط با یکدیگر قابل بحث و معناشکافی بود .ولی از آنجا که امروز نگارش مطالب بلند خارج از حوصله های عموم است از اطاله کلام پرهیز می نماییم ….
#سینما #هدیه_تهرانی #پرویز_پرستویی #بی_همه_چیز
نگاهی به سه فیلم آخر جشنواره
“گیجگاه”
مهتاب که از همسرش مرتضی جدا شده پسرش عرفان را به کلاس کاراته میبرد تا بلکه کمی از انزوایش خارج شود. حسن خشنود مربی کاراته که دبیر ادبیات و شاعر مسلک است دلباختهی مهتاب میشود و با هم ازدواج میکنند اما اتفاقات دیگری در راهند…”
.همه میدانیم که کمدی بواسطهی اغراق در موقعیتها و ارتباط و زبان و عمل شخصیتها به وجود میآید که متعاقب آن خنده و نشاط و گاه تلخند را در مخاطب برمیانگیزد. اما اینکه تماشاگر در یک فیلم کمدی واکنش مورد انتظار نشان ندهد، بیشک حکایت از ناکارامدی فیلم دارد. “گیجگاه” در بخش اعظمی از فیلم تلاش بر خنداندن و ایجاد موقعیتهای کمیک دارد اما موقعیتهای ایجاد شده یا سست و فاقد طنازی کافی هستند و یا چنان گلدرشت و هجوگونه هستند که به نقیضهای میزنند که ژانرش (کمدی) را هجو کرده باشد. کمدی همچون سایر ژانرها نیازمند روایتی پیرنگبندی شده است که هر حادثه یا عمل داستانی، حادثه و عمل بعدی را در پی داشته باشد. گسست این زنجیرهی علت و معلولی سبب میشود که فیلم از منطق روایی خارج شود و بر مبنای تصادف پیش برود که این امر منجر به سستی روایت و در نتیجه کلیت اثر میشود.
از همان سکانسهای آغازین شکلی از غلو و درشت نمایی در حرکات و اعمال تمام کاراکترها وجود دارد که قرار است منجر به فضاسازی کمدی و معماری طنزگونه فیلم شود. اما جدیت و خشک بودن میزانسنها چه در بازیگران و چه در حرکات دوربین و همچنین تدوین ناخوب، موجب عدم پیوستگی و شیمیِ مطلوبِ فیلم شده است. بازیهای تیپیکال اگرچه به خوبی اجرا میشود اما کاراکترها جایی میان تیپ و شخصیت گیر کردهاند و این بلاتکلیفیِ میانِ جدیت و احساس و فانتزی، تماشاگر را دلزده میکند. بطوری که در اغلبِ صحنهها ریاکشن تماشاگر صرفا به مرور بیهیجان و غیردرگیرِ صحنهها بدل میشود. بعبارت ساده میتوان گفت تماشاگر با فیلم حال نمیکند و از آن لذت سمعی و بصری لازم را نمیبرد. برهه زمانی که گیجگاه به آن میپردازد و تلاش در یادآوری آن دارد با حس خوب نوستالوژیک سینما، از مهمترین ارکان فیلم است که بستر را برای نمایش آماده میکند. اگرچه قشر نوجوان و جوان خاطراتی از آن دوران ندارند اما افسوسمندی گذشته را نزد پدر و مادر و بزرگسالان جامعه میبیند که پهلو به دورانِ خوشِ جامعه و سینما در پیش از انقلاب میزند.بازیها بخصوص حامد بهداد و باران کوثری پرانرژی و شاداب و در خدمت کمدی مورد نظر فیلمساز است اما بواسطهی ضعف پردازش و در نیامدنِ زندگی صحنهها، به چشم نمیآیند.در نهایت، “گیجگاه” فیلمیست با بازیهای خوب و بازیگران پرتلاش که بواسطهی عدم تسلط کافی فیلمساز بر ژانر، فاقد طراوت و شادابی و طنازی، و اتمسفرِ مورد نیاز یک فیلم کمدی است.
“یدو”
“ابتدای جنگ است و با پیشروی عراقیها اهالی شهر آبادان را ترک میکنند. جمع خانوادهی یدو، مادر، برادر و خواهر کوچکترش در خانه اجارهای خودشان در محلهی خلوت شده ماندهاند و روزها را با رویدادهای متفاوتی سر میکنند تا اینکه…”
.فیلمی سرحال و شاداب و در حد خودش خوشساخت و تماشایی. طراحی صحنه و جلوههای میدانی به خوبی اجرا شده و فضای آبادان جنگزده به بهترین شکل ترسیم شده است.معرفی مکان و آدمها و روابط خانوادهی یدو به درستی و در طی پیشروی و گسترش داستان صورت میپذیرد. بازی بچهها و مادر، شیرین و خواستنیست و کارگردان به درستی بازیگران را هدایت کرده و از آنها بازی مورد نظرش را گرفته است. خوش ریتمی فیلم و تدوین درست آن به انظمام فیلمبرداری خوبش سبب شده تا با فیلمی ساده و سرحال روبرو باشیم که علیرغم ایدهی تکراری و فضای پیش از این دیده شدهاش، تماشاگر را با خود تا به انتها همراه میسازد.
“یدو” اگرچه در ژانر سینمای جنگ قرار دارد اما به گمانم آنرا ملودرامی خانوادگی بخوانیم وافی به مقصودتر است. مادر تنهایی که تلاش دارد تا آخرین لحظه از خانه و یادگارِ عشقش صیانت کند و نوجوانی که در ابتدای مرد شدن مسئولیت سنگینِ دفاع از خانواده و سرزمینش را بر دوش میکشد. فیلم محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است و از جمله ساختههای شریف و درخور این مرکز در حوزه سینمای دفاع مقدس است.
“تیتی”
“تیتی نظافتچی بیمارستان با ابراهیم استاد فیزیک که در بیمارستان بستری است آشنا میشود. طی وقایعی معادلات حل شدهی ابراهیم با اشتباه تیتی به دست امیرساسان نامزد شکاکش میافتد. تیتی سادهدل که رَحِم خود را اجاره داده و باردار است، کوشش میکند به ابراهیم کمک کند اما…”به جرأت میتوان گفت “تیتی” (حداقل در فیلمنامه) برجستهترین و درستترین فیلم جشنواره است که در همه چیزش به استاندارد مطلوب سینمای ایران نزدیک شده است. فیلمنامهی منسجم و پرکشش با زیرمتنی عمیقاً انسانی و کارگردانی خوشسلیقه با بازیهای جذاب و خوشریتم به انضمام تصویربرداری و تدوین عالی سبب شده تا با فیلمی گیرا و تماشایی روبرو باشیم.تیتی، زنی دلپاک و درستاندیشه است که همواره وجهِ مثبت و نیک مردم را میبیند. او از دل مردم فقیر و دورهگرد آمده و در میانِ آدمهای معمولی زندگی میکند و با گوشت و پوستش مصائب و مشکلات روزمرهی زندگی را درک و لمس کرده است. ابراهیم اما با معادلات و فرضیات سر و کار دارد و تمام حوزهی زندگیاش صفحات سفید و ارقام و اعداد است. او آنقدر گرفتار کار و فرضیات فضایی خود و اثبات آنهاست که از زن و فرزند و زندگی زمینیاش غافل مانده است. از منظری نمادین، تیتی و ابراهیم دو روی سکهی زندگی هستند و هریک رویهی دیگر را به خوانشِ خویش میخواند. تیتی با اینکه در مسیر زندگی تلخیهای زیادی را پشت سر گذاشته، هنوز نگرشی مثبت به جهان دارد. او آنقدر که به نیاز دیگران توجه دارد و تلاش برای به سرانجام رسیدن دیگران دارد، به خود و باختِ زندگی توجه ندارد. آدمی از جنس او الههوار میان آدمها زندگی میکند و از خویش برای دیگران مایه میگذارد.
فیلم سرشار از ریزپردازیهای ظریف و زیرکانه است که لذت کشف آنها حظِ تماشای فیلم را دوچندان میسازد. جغرافیای فیلم نیز بستری مناسب برای طرح داستان و نقب به لایههای درونی شخصیتِ تیتی فراهم آورده است که کارگردان به درستی هرچه تمامتر آنها را بکار گرفته و بهره برده است.بازی الناز شاکردوست، ویژه و منحصر به فرد است و به ریتم و لحن بیان درستی رسیده است. پارسا پیروزفر و هوتن شکیبا نیز با دقت و ظرافت از پس اجرای نقش برآمدهاند. جغرافیای فیلم بستری مناسب برای معرفی و پرورش شخصیتهاست که بدون آن از عمقِ معنایی فیلم کاسته میشد. بخصوص در پلان آخر فیلم و آن لانگشات زیبای نهایی و رهایی.
فیلم جای تحلیل دقیقتر و کاملتری دارد که برای آنکه حق مطلب ادا شود میماند تا اکران عمومی که آنرا دیده باشید و در لذت کشف و مکاشفهاش سهیم گردید.
رضا خسروزاد
نگاهی به سه فیلم دیگر جشنواره/رضا خسروزاد
“ابلق” نرگس آبیار
“راحله با همسر پرخاشگرش علی و دختر کوچکشان مبینا در محلهای جنوب شهر در همسایگی خانواده شوهرش زندگی میکنند. جلال شوهر خواهر علی، دلسوز و مجذوب او شده است. علی که با جمعی از اهالی برای جلال کار میکند، مطیع و محتاج او هستند. ابراز علاقهی جلال به راحله منجر به درگیری میشود و راحله با اینکه پی برده زنان محله همه از جلال آسیب دیدهاند اما بنا به مصلحت…”
نرگس آبیار را میتوان فیلمسازی هوشیار و خوشسلیقه و البته با دل و جرأت دانست. بعد از فیلم موفق “شبی که ماه کامل شد” پرداختن به موضوعی زنانه با سوژهای تکراری حکایت از اعتماد به نفس و اطمینان او به کارش دارد. ریتم تند و تقطیع سریع در همان شروع فیلم، تماشاگر را مجذوب و آمادهی تماشای اثری درخور میکند. گسترش داستانی و فضاسازیهای ملموس در ترسیم محلات فقیر و شکل روابط آدمهای حاشیهنشین و خارج از محدوده که حالا به توانایی خاص سینمای ایران بدل شده، به خوبی بستر را برای طرح روایتی باورپذیر و گرهافکنیهای جذاب داستانی آماده میسازد. فیلم ضمن معرفی آدمها و شخصیتهای داستان، گسترش موضوعی آرامی دارد که با تکیه بر اِلمانها و شناسههای سینمایی با خوشریتمی مناسبی ماجرا را بسط میدهد. معماری پلکانی محله و استفاده نمادین از شهربازی و رنگ و لعاب نورهای چرخ و فلک و عظمت آن در پسزمینهی خانهها و آدمهای توسریخورده، بعنوان قدرتی جبری و گریزناپذیر که بر محله سلطه و سیطره دارد، هوشیارانه اجرا شده است. بخصوص در سکانس گفتگوی شبانهی راحله با رحیم و مجاب کردن راحله به لاپوشانی خطای جلال.
بازیهای خوب و قابل تامل نیز فیلم را سرحال و شاداب کرده است. الناز شاکر دوست به خوبی از پس ترسیم زنی تنها و آسیب دیده در میان جمع برآمده و بازی درونی زیبایی را ارایه میدهد. هوتن شکیبا نیز اگرچه در قالب نقش فرورفته و به لحاظ فیزیکال به اجرای خوبی رسیده اما بلحاظ حسی کاراکترش عمق نیافته است. بهرام رادان اما بازی بسیار متفاوت و تجربه جدیدی در ترسیم نقش جلال ارایه داده است.
در پایان باید اشاره کرد مضمون زنِ آسیبدیده و تنها که تلاش در حفظ کرامت و صیانت خانواده دارد، امتیازی محوری و محتوایی برای فیلم محسوب میشود.
روزی روزگاری در آبادان”حمیدرضا آذرنگ
“خیری و شوهرش مصیب، به همراه فرزندانشان در خانهای کوچک در شهر آبادان در زمان حملهی آمریکا به عراق زندگی میکنند. خیری قصد جداشدن از شوهر معتادش را دارد و منتظر است تا فردای سال تحویل با پسر کوچکش خانه را ترک کند. فرود موشکی در سقفِ خانه باعث رخدادهای بعدی و بهبود رابطهی افراد خانواده میشود اما آنها…”
.
داستان ساده و در نهایت صرفهجویی و خلاصهگویی روایت میشود. محدود شدن به یک لوکیشن و فضاهای اغلب داخلی از جذابیت بصری کار میکاهد اما ریتم تند و بازیهای جذاب معتمدآریا و تنابنده و فضاسازی خوب به انضمام گریم بسیار مناسب و در خدمت کار، سبب شده فیلم به نسبت سرحال و پرکشش باشد.
شوخیهای و درگیریهای سهیلا دختر عاشقپیشه خانواده و نصیر برادر تندخویش به خوبی پیاده شده و جزوی موثر در ترسیمِ زندهی خانوادهی شلوغ شهرستانیست. اتفاق اصابت موشک و شروع کشمکشها به موقع و غیرقابل پیشبینی، سبب تمرکز و درگیری هرچه بیشتر تماشاگر با پیچشهای روایت میشود. چرخش و تغییر آدمهای داستان چه از سویهی رشد و تغییر شخصیتها در طی درگیریها و چه از سویهی اتفاقِ مرگ و آرزوی آخرشان، منطقی و بنا به نیاز درام صورت میپذیرد.
کشف و شهود شخصیتها در خلال چارهجویی گریز از مخمصه و رهایی از شرِ موشک با توجه به انتهای داستان و پردهبرداری و غافلگیری نهایی، وجهی کنایی به مسایل و حوادث روز نیز دارد که تماشاگر از لذتِ درک و دریافتش با رضایت سالن را ترک میکند. حمیدرضا آذرنگ در اولین فیلم خود به خوبی از تجاربش در تاتر و سینما بهره برده و نشان داده که تسلط بسیار خوبی به مدیوم سینما دارد و میتواند آینده درخشانی بعنوانِ فیلمسازی معتبر را برای خود رقم زند.
.”خط فرضی”کارگردان؛ فرنوش صمدی
“حامد و سارا تفاهم چندانی در زندگی ندارند. حامد مخالفِ رفتن به عروسی است. سارا بدون اطلاع حامد با دخترش رها به عروسی خواهرش میروند. رها بر اثر گازگرفتگی میمیرد. سارا از ترس حامد وانمود میکند که تصادف کردهاند. حامد متوجه حقیقت میشود و…”
آنچه در “خط فرضی”، احتمالا شما را بعنوان یک نقص اذیت خواهد کرد، همان خطِ فرضی قصه است که توسط نویسنده ترسیم شده است. اینکه داستان بر اساسِ الزام و ایجابِ دِرام پیش رود تا بر مبنای سلیقه و خوشایند نویسنده دو مقولهی کاملا متفاوت است. تلخی روایت و سرانجامِ تلخِ سارا، پیآمد گریزناپذیرِ عملِ شخصیتهای روایت یا ناشی از روندِ علت و معلولی حوادث نبوده و به همین جهت تأثیر عمیق و غافلگیرانه بر مخاطب ندارد. به نظر میآید تمایل فیلمنامهنویس به هرچه تلختر کردن سرنوشت آدمهای قصه، از واقعیت درونِ فیلم پیشی گرفته و به شخصیتها تحمیل میشود. درست است که در واقعیت جامعهی مردسالار ما آزادی و حقوق زنان همواره جای بحث و جدل داشته و تبعات این تبعیض را هر روزه به اشکال مختلف شاهد هستیم، اما منطق روایت و سلسلهی علت و معلولی حوادث باید آنچنان در فیلم چیده شود که تماشاگر علاوه بر همذاتپنداری با شخصیت اول، کنش و واکنشهای او را نیز منطقی و قانع کننده بپندارد. در حالیکه دلیلِ مهمترین کنش سارا که پنهان کردن علتِ فوت کودک است از توجیه قابل قبولی که همانا ترس از واکنش حامد باشد را نمیتوانیم بپذریم و بیشتر به نظر میآید به دلیل بسط و گسترش داستان و کشدادن قصه از سوی نویسنده است تا الزام دراماتیک واقعیتِ آدمهای داستان.
از سویی پنهانکاری سارا با مشارکت پدر و مادر و برادرش آنقدر بیتوجیه است که با توجه به دانایی تماشاگر، مضحک و مذبوحانه جلوه میکند، بطوری که حماقتِ نخنمای سارا به هیچوجه قابل تعمیم نبوده و مابهازای بیرونی ندارد.
صرفنظر از ایرادات اساسی فوق در فیلمنامه، در فضاسازی و روایت ساده داستان، فیلمساز خوب کار کرده و به روانی هرچه بیشتر داستانش را به تصویر میکشد. بازی سحر دولتشاهی و پژمان جمشیدی زیبا و درخور توجه است و این نشان از تسلط کارگردان بر ابزار کارش دارد. خطفرضی درامی به شدت زنانه است که اگر از اصرار بیش از اندازهی سیاهی و تباهی زنانهاش بگذریم، مخاطبش را با جذابیت روایی خاصی تا پایان با خود همراه میکند.
رقابت سنگین فیلم های جشنواره برای زرشک زرین
سطح کیفی فیلم های جشنواره سی نهم در اندازه ای ست که بیش از رقابت بر سر سیمرغ ؛بر گرفتن عنوان بدترین فیلم سال{زرشک زرین} از هم پیشی گرفته اند.یکی شان را پدر پول داده تا فرزندش ستاره شود کلیپی شده بی معنا و فاقد ارزش ،دیگری مضحکه و کاریکاتور عدالت است و اشکی برآن به شیوه ای تبلیغاتی و پول بر باد دهنده.و دیگر فیلم فراموش کرده شهربانی چی پنجاه سال پیش پیراهن رسمی اش برگ سینه نداشت.و سفارشی سازی دیگر بوی کباب شنیده و از ریل خارج شده تا فقر را به سخره دراورد و به حساب مستقل شدن خود بگذارد.خلاصه که فیلم های امسال معرکه ای ساخته اند قابل تامل برای زرشک زرین و هرکدامشان چشمک های پیاپی به روزنامه نگاران و منتقدان برای دریافت این عنوان می زنند و کارگردان بعدی فقط چند اصطلاح جنوب شهری یاد گرفته شخصیت ها را نسنجیده و نشناخته گره افکنی ابتر زده ایفای یکی انها را به کسی سپارده که نقش هایی پایین تر از پارک وی بازی نکرده و در فیلمش بسیار نچسب ظاهر شده است.سوالی که پیش می اید انست که اگر واقعا این فیلم ها، از آنها که انتخاب نشدند بهترند پس انها دیگر چه معجزه ای هستند اگر هم سلیفه هیات داوران فیلم های دیگر را برنتافته و اینها بهترین ها نیستند برای دیده شدن در جشنواره، پس این ظلم بزرگی ست بر آن فیلمها که انتخاب نشده اند.به نیکی می دانیم که فیلمسازان شاخصی اصلا فیلمشان را به جشنواره امسال نداده اند و وزن ان فیلم ها حتما سنگ محک واقعی تولیدات سالهای اخیر سینمای ایران است.به هر روی این اولین بار است که در جشنواره فجر،فیلم های ضعیف از منظر رعایت شاخص های فیمنامه نویسی و کارگردانی بیش از اثار متوسط یا قابل تماشا حتا برای یکبار است و این موضوع از منظر روزنامه نگاران و منتقدان مستقل سینما که زرشک زرین را عاملی برای بالاتر رفتن شاخص های کیفی سینمای ایران می دانند؛مورد چشم پوشی قرار نمی گیرد و در منظر دید انهاست.پس این جمع {روزنامه نگاران و منتقدان مستقل سینما} به دلیل این رقابت سنگین فیلمها برای گرفتن زرشک زرین ،کار اسانی ندارند و با دقت خاصی به این انتخاب، مبادرت می ورزند
نگاهی به فیلم های نیمه اول جشنواره/رضا خسرو زاد
شیشلیک
“هاشم و احمد در کارخانه پشم ایران و تحت نظارتهای اقتصادی و آموزشهای اجتماعی مسئولین کارخانه، کار میکنند. وقتی دختر خردسال هاشم هوس شیشلیک میکند ماجراهایی در شهرک کارگری آغاز میشود که به اخراج احمد و فوت آقابزرگ و درگیری هاشم با مسئول کارخانه و کوچشان از محله میانجامد…”
.شیشلیک قرار است کمدی منتقدانه و هجوی تند و تیز از شرایط نابسامان اقتصادی و تقابل میان شعار و عمل باشد. ترسیم شهرک کارگری با آن حجم کارگران مطیع و محتاج و نیز کاراکتر رئیس و معاون و حوادث فانتزی متعاقب شیشلیک خواستن کودک قرار است به شکلی نمادین، جامعه و مسایل حال حاضر را به هجو و نقد بکشد. این فانتزی گلدرشت اما با توجه به سطح نزول اقتصادی و حجم اعتراضات اقتصادی مردمی در جامعه، چندان تلخ و گزنده نیست و تیغ کُند آن قدرت غافلگیری لازم برای وارد ساختن شوک به مخاطب را ندارد. فقر و بیکاری و معضلات اقتصادی دستمایهی فیلم، آنچنان در جامعه ملموس و فراگیر شده که اشارات و کنایههای فیلم کماثر جلوه میکنند و بدین سبب مخاطب نیز نهچندان جدی و گاه به شکلی مبهم درگیر ارجاعات فرامتنی میشود. فیلم چه به لحاظ مضمون روایی و چه از نظر کاراکترپردازی و چه موقعیتهای دراماتیک داستانی، میان جدیت و طنز سرگردان است. بازیها و بخصوص بازی عالی رضا عطاران و پژمان جمشیدی جذاب و در خدمت کار است. اما شوخیهای بداهه و تلاش زیاده در کمیکسازی برخی لحظات چندان قوام نیافته است. در کل شیشلیک را میتوان فانتزی نو و متفاوتی به لحاظ موضوعی و فیلمی پیشرو در کمدی نقادانه دانست. طنز تلخِ فقر و پرداختن به این هجو موضوعی راه رفتن بر لبه باریکیست که احتمال بینابینی در توفق یا سقوط دارد. اگر خواستید فیلم را ببینید بدانید از آندسته کمدیها سرحال و خوشساخت است که برای نخندیدن ساخته میشوند!
.
“بیهمهچیز”
“روستایی در جغرافیایی نامعلوم که مردمش گرفتاریها و مشکلات فراوانی دارند، انتظار ورود لیلی خانم مشکلگشا را میکشند. کدخدا و دهیار و دکتر و استوار و بقیه اهالی تلاش میکنند تا نظر مساعد لیلی خانم را جلب کنند. بین امیرخان و لیلی اما مسایلی در گذشته وجود داشته که ماجرا و درگیریهایی را به همراه دارد…”
فضاسازی و بازیهای خوب و شخصیتپردازیهای قوی به همراه فیلمنامهای جذاب، فیلمی درخور توجه را رقم زدهاند. فیلمنامه، اقتباسی از نمایشنامهی “ملاقات بانوی سالخورده” است که به شدت آداپته شده تا جایی که فقط اشتراک موضوعی و ایده اولیه را با نمایشنامهی دورنمات حفظ کرده است. این بازآفرینی و پردازشِ روایی قصه و شخصیتپردازیهای قوام یافته در کنار کارگردانی هوشمندانه، فیلم را تماشایی و درگیرکننده ساخته است. پربازیگری اثر و بازیهای خوب و گاه درخشان و پُرتحرکی میزانسنها در کنار فیلمبرداری خوب، تماشاگر را درگیر و همراه میسازد. تنها ضعف فیلم را شاید تطویل بعضی از سکانسها باشد که ریتم فیلم را میاندازد و گاه بیش از نیاز صحنه سبب تطویل سکانس میشود. طراحی دکور و لباس و صحنه آرایی کاملا در خدمت اثر بوده بطوریکه انسجام کامل در جزئیات فیلم شما را ترغیب به تماشای پرلذت فیلم میکند. بازی بسیار خوب هدیه تهرانی و پرویز پرستویی در کنار سایر نقشهای مکمل که در کاراکترهایشان جا افتادهاند فضایی ملموس و قابل باور ساخته که شما را درگیر قصهی جذابش کرده و تا انتها با خود همراه میبرد.
.
“روشن”
“روشن، که سرمایهاش را به پیشخرید آپارتمان داده، در خانهی محقر اجارهای روزگار میگذراند. مریم از او جدا شده و حالا درصدد گرفتن حضانت دخترش است. روشن پی میبرد که دوستش سعید با مریم رابطه دارد. او عاصی و درمانده دست به خودسوزی میزند اما…”
.روشن نماد کامل تسلیم است. از همان ابتدا که او را لخت و چاقو به دست میبینیم که قصد خودکشی دارد، متوجه میشویم که با شخصیتی منفعل و به شدت مطیع شرایط روبروئیم.
شخصیتهای منفعل تماما تابعی از شرایط پیرامون خود هستند. آنها دست به عمل نمیزنند و تغییری در شرایط خویش یا دیگران ایجاد نمیکنند. انتخاب چنین شخصیتی برای داستان قطعا عامدانه و با قصدِ خاصی صورت پذیرفته اما این بیعملی هیچ به مذاق تماشاگر خوش نخواهد آمد. روشن برای حفظ همسر و دخترش چندان تلاشی نمیکند و حتی وقتی مریم پس از لو رفتن رابطهاش به او نهیب میزند که کاری بکن یا پرخاشی داشته باش، روشن به صحبت بسنده میکند. کمی بعد نیز در تقابل با سعید به حبس کردن موقت و بیفایدهاش دست میزند و پس از آنهم با بیرون ریختن وسایلش توسط صاحب خانه با بیتفاوتی تمام برخورد میکند.چنین شخصیتی بطور ضمنی حسی از انزجار و تنفر را به مخاطب منتقل میکند تا دلسوزی و ترحم و به گمان بنده این بزرگترین و محوریترین نقص فیلمنامه است. شاید فیلمساز چنین تعبیر کند که تسلیم محض او به شرایط موجود ناشی از تلاش فرسایشی پیش از این است. آدمهایی از جنسِ روشن برای این جامعهی نابسامان ساخته نشدهاند. سادگی آنها چنان در وجودشان ریشهدار است که نمیتوانند جز این رفتاری داشته باشند و سرنوشتشان محتوم و محکوم به همین تلخی است. بر فرضِ چنین تأویلی، فرجامی که روشن به آن عمل میکند نمیتواند بعنوان راهکار، سرنوشت یا حتی تمثیلی از فردای این قشر افراد باشد. بر همین اساس شاید برای درک کامل روشن بعنوان سادهمردِ محور داستان، نیازمند معرفی دقیقتر و بس عمیقتریست تا بتوانیم بیعلاجی و دردمندی و تسلیمِ محض پایانی را بپذیریم.
فیلم شروع خوب و سریعی دارد اما در ادامه زمان نسبتا زیادی میبرد تا به طرح و توطئه اصلی داستان برسد و پس از آن البته با سرعت و شتاب به سمت یک پایانبندی نسبتا عجولانه پیش میرود.
بازی رضا عطاران عالی و دقیق و حساب شده است و شاید اگر فیلمنامه بلحاظ شخصیتپروری، قوام بیشتری مییافت و از تطویل کماثرِ بعضی صحنهها همچون سکانسِ خوبِ بازی روشن با دخترش در خانه کاسته میشد و بر منطق و گریزناپذیری انتخاب و گزینش اقدام پایانی روشن تمرکز میشد، برای تماشاگر همراهی و همدردی و همذاتپنداری و پذیرش بیشتر و بهتری اتفاق میافتاد. پرهیز از دیدن پلیدیها و گزینشِ بخش خوبِ واقعیت پیرامون، با آن حرکت قاببندی دستِ روشن، نه مثبتنگری که تجاهلالعارف و نقضِغرضِ کامل فیلمساز است!
شیشلیک؛تحقیر فقر و جنسیت با چاشنی طنز وقیحانه و سیاست زدگی/محمد حسین آسایش
در دومین روز از جشنواره فیلم فجر امسال شاهد اثر تازه ای از ” محمدحسین مهدویان ” تحت عنوان “شیشلیک ” بودیم که نمایانگر رویکرد تازه بخشی از بدنه سینمای ایران به ساده ترین و دم دستی ترین نیازهای موجود درجامعه یعنی شوخی های جنسی .آن هم در مبتذل ترین و تحقیرآمیزترین شکل خود بوده است .طبیعی هست که نگارنده هیچ مخالفتی با این مدل از شوخی ها نداشته و شوخی های رایج دراین زمینه درفضای واقعی و بخصوص فضای مجازی واکنش طبیعی جامعه در مقابل یک پدیده ساده انسانی بشمار می آورم که سالها بشکلی ریاکارانه از سمت بعضی از اقشار متحجر و قشری نگر جامعه بشکلی ریاکارانه پلید و مذموم به شمار آمده است !و متاسفانه این ریاکاری به بخش های مدعی روشنفکری و حتی برخی مدعیان هنر تسری یافته .چرا که در فضای ریاکارانه امروز متاسفانه این ژست های ریاکارانه در میان برخی ذهنیت های سیاسی کار مورد استقبال قرار گرفته و بعنوان “پرسونا ” (نقاب ) برای کسب وجاهت ظاهری مورد استفاده قرار گرفته است .ولی مشکل فیلم “شیشلیک ” عبور از مرزهای متعارف و تحقیر جنسیت بجای شوخی با مسائل جنسی است . ماجراهای فیلم در در کارخانه ای تحت عنوان ” کارخانه پشم !!! ایران ” دریکی از مناطق محروم تهران رخ میدهد “پشم ” وسایر اصطلاحات ارجاع دهنده به مسائل جنسی بعنوان موتیف در طول فیلم درقالب دیالوگ مکررا مورد استفاد قرار می گیرد و حتی زمانی که قرار هست از وجه جنسی و پورن این الفاظ کمرنگ شده وبنابرمدروز بعنوان طعنه سیاسی مورد استفاده قرار گیرد .نتیجه معکوس شده بجای تقبیح سیاسون به تحقیر قشر زحمتکش کارگران می انجامد .دیالوگی که مدیر کارخانه در جمع کارگران اظهار می دارد به اندازه کافی گویاست : درسته که شما در کارخانه پشم ایران کار می کنید ولی حاصل کارشما پشم نیست …!!!.(درواقع این منطقه بعنوان نماد کوچک از یک جامعه بزرگ مورد استفاده قرار گرفته است ) متاسفانه در طول فیلم هم هم بسیاری از دیالوگ ها که با استفاده از زبان مخفی لمپن ها در فضای واقعی و فضای مجازی کاربرد دارد بخش اعظم دیالوگ ها یا در جهت تحقیر کار گران هست یا در جهت توهین و تحمیق خانم ها …!!!.که اشاره به این موارد چندان صلاح نمیدانم چون اساسا مخالف خوراک دادن و هوشیلرساختن دستگاه ممیزی و سانسور نیست و رعایت حداقل ادب نوشتاری مانع از پرداختن و باز کردن این دیالوگ ها ست .. ولی در نهایت حاصل وبرآیند فیلمی که ادعای طنز داشته و قرار هست در ژانر کمدی خودنمایی کند فیلمی درنهایت آشفته به لحاظ مضمون و محتوا هست که در سراسر فیلم با دستمایه قرار دادن دیالوگ های مبتذل و معادل سازی شده یا طبقه کارگر را تحقیر می کند یا یک بخش از جنسیت دوگانه یعنی جنس مونث را .!وحتی در دو سکانس هماغوشی دوکارگر در دوصحنه از فیلم متاسفانه به بهانه شوخی همجنس یازی در میان کارگران مورد اشاره قرار گرفته درصورتیکه این مقوله بیشتر در اقشار دیگر رویت شده تا قشر زحمتکش کارگران . و مشکل مترتب هم در این نکته است که از آنجا که فیلم یک اثر تجاری کاملا سطحی و غیر تحلیلی برآورد می شود دراین میان مرز میان همجنس بازان را که عمدتا به خاطر اشباح از جنس مخالف به صدد تنوع چنین رویکردی یافته را با همجنس گرایان که قربانی خطای طبیعت و عملکرد غیرطبیعی هورمون ها و تداخلات هورمونی هستند را تفکیک کند و اینها نیز از برخورد انسان مدارانه و واقع بینانه محروم شده و مورد بی مهری قرار گرفته اند .واقعا پرداختن به سایر دیالوگ ها از این قلم ساخته نیست .فقط اشاره به یک نکته در واقع تمام رویکرد فیلم را نمودار می سازد که تعمق در اسم فیلم “شیشلیک ” درزبان مخغی رایج در میان اقشار لمپن جامعه معنی ضمنی خاصی دارد که باز کردن آن با ادب متعارف سازگار نیست .!. نکته آخر اینکه موضوعی که فیلمنامه نویس وفیلمساز محترم از آن غفلت کرده اند این واقعیت هست که ما در هرجامعه ای با دونوع فرهنگ رایج داریم :فرهنگ رسمی متکی برعرف مردم و فرهنگ خصوصی .نکته تمایز این فرهنگ متعارف با فرهنگ شخصی دراین هست که فرهنگ شخصی حریم فکری و خانوادگی هر فرد بوده وهست . برخی ترجیح میدهند در فرهنگ شخصی از عرف رایج پیروی کنند .بعضی ها هم انتخاب های خاص خود را دارند .عناصر تشکیل دهنده فرهنگ شخصی انتخاب کتاب .موزیک . فیلم گرفته تا رفتاری که فرد در خصوصی ترین زوایای زندگی شخصی یعنی رفتار جنسی ازخود بروز میدهد . فی المثل اقشار مذهبی جامعه ترجیح میدهند بجای عرف رایج جامعه شرع را جایگزین کنند و اقشار بی مبالات هم رفتارهای خاص خود را دارند ولی چون در حریم خصوصی آنها ست لزوما ارتباطی با دیگران نداشته مزایا و پیامدهای خاص آن و مسئولیت آن هم متوجه آنهاست وهیچکس حق دخالت و تعیین تکلیف ندارد چرا که در تمام دنیا طبق موازین اخلاقی و انسانی و .. حریم های خصوصی مورد احترام قرار گرفته و به رسمیت شناخته شده . لزومی ندارد با آشکارسازی رفتارهای خاص عده ای از افراد جامعه هم حریم خصوصی آنها را مورد تهدید قرار داده ؛وهم فرهنگ عده ای خاص را بر فرهنگ عرفی جامعه تحمیل کنیم . . حریم خصوصی هر فرد مورد احترام هست ولی قابل تعمیم نیست .ونکته اینکه نگارنده بر این واقعیت آگاه هست که از آنجا که سینما یک هنر ورسانه گرانقیمت هست در کنار رویکردهای هنری باید ملاحظات تجاری را بشکل جدی مدنظر قرار دهد ولی باید بدون خودسانسوری رفتاری آگاهانه وحسابگرانه داشت تا شاهد نتایج معکوس نباشیم … واما بعد : برای اثبات این نکته که راقم این سطور هیچ عداوتی با سازندگان محترم این فیلم نداشته و این نوشتار صرفا نگاهی مشفقانه وبه دور از حب وبغص دارد .لازم هست بر این نکته تاکید کنم که گرچه فیلم به لحاظ محتوا چندان قابل اعتنا و قابل دفاع نیست .ولی به لحاظ فرم قابل اعتنا هست .مهدویان جدا از محتوای فیلم هایش نشان داده سینمای مدرن را می شناسد وبا قابلیت های ابزارهای مدرن آشناست و به تاثیرگذاری هرنما جدا از قرار گرفتن در قالب سکانس آشناست . از اینرو کات های متعدداز لوکیشن های متفاوت ریتم مناسب و متوازن با شتاب زمانه ای که در آن قرار داریم بخشیده ودر بخش بازیگری هرچند رضا عطاران در قالب انتظارات موجود ظاهرنشده ولی پژمان جمشیدی و خانم ژاله صامتی بخوبی درخشیده اند وگرچه هنوز بقیه فیلم ها را ندیدم ولی شخصا آرزو دارم این موارد از نگاه هیئت محترم داوران پنهان نماند … تاکید من بر بی احترامی به قشر زحمتکش کارگران به معنای این نیست که نگارنده ذهنی طبقاتی اندیش دارد .اصلا به قرار دادن طبقات مختلف جامعه رویاروی یکدیگر اعتقادی ندارم ونابسامانی های موجود را ناشی از عملکرد سیاستمداران وسیاست گذاران تلقی می کنم ونه لزوما طبقات . و دفاع از این قشر زحمتکش بخاطر شعورسیاسی این طبقه در اعتراضات سیاسی و اجتماعی به عملکردهای سیاسی و اقتصادی درسالهای اخیر هنگام حضور کف خیابانی بوده است . در سال های اخیر شاهد دو جریان در فضای سیاسی و اجتماعی کشور بوده ایم که این دو جریان همواره به هم خوراک داده اند یکی جریان قشری و متحجر بیگانه با هنر و فرهنگ .یکی جریان بی مبالات . برخی رفتارهای جریان بی مبالات باعث شده بهانه های لازم را در اختیار جریان قشری قرار داده تا در کنار انسداد سیاسی و محروم ساختن مردم از حقوق سیاسی خود به انسداد فرهنگی جامعه و محروم ساختن مردم از حقوق فرهنگی و اجتماعی خود نیز فکر کنند و طومارهای و فشارهایی که این جریان طی روزهای اخیر بکار گرفته و حاصل آن احضارقضایی وبازجویی وزیر مخابرات وفشار برای از کار انداختن شبکه های اجتماعی و همچنین دستگیری تعداد از خانم ها که در شهرهای مختلف به بهانه آواز خوانی در محافل عمومی تحت عنوان حضار شکن !! از این جمله هست که این مقوله رفتار آگاهانه تر و مسئولانه تر جامعه هنری را اقتضا می کند …..تا از همراهی با هردو جریان خودداری کنند …. ودو نکته آخر اینکه نگارنده این سطور هیچ ذهنیت سیاسی نداشته و شان وحریم هنر را بالاتر از حریم سیاست می دانم واز اینرو ارادتی هم به دوجریان سیاسی موجود در کشور نداشته ولزوما فقط برخی زمان ها به سیاست ورود می کنم که سیاسون وارد حریم هنر گردیده و شان آن را مخدوش سازند ..ودیگر اینکه از آنجا که به توهم توطئه اعتقادی نداریم نمایش این فیلم توهین امیز نسبت به خانم ها را در روزهایی که بر اساس تقویم رسمی در آستانه روز گرامیداشت روز زن قرار داریم ناشی از بی دقتی انتخاب کننده گان تلقی می کنم ونه لزوما اقدامی از پیش اندیشیده شده …
مجریان نابلد آبروی جشنواره را می برند
با چه متر و معیاری این مجریان انتخاب شده اند؟این انتخاب ها بر اساس چه شاخصی هایی شکل گرفته است؟دلیلی هم هست یا صرفا بر محور سلیقه؟؟جشنواره ای که همه چیزش عجیب است در حوزه انتخاب مجریان نشست های مطبوعاتی سوال های فراوانی برجا گذاشته است.در حالیکه همگان اذعان دارند که در جشنواره فیلم فجر پارسال تنها مجری که از پس کار برامد کار بلد بود و بواسطه تسلط ،دانش و هوشش جلسات نقدو بررسی را بدون کوچکترین حاشیه برگزار کرد ، تمام سوالات را درست می خواند و با درایت اش در اجرا اجازه برقراری گفت و گوی مناسبی میان اهالی مطبوعات و هنرمندان می داد با تنگ نظری و سلیقه محوری مدیریت جشنواره در دوره سی و نهم جشنواره حضور ندارد و به جایش افرادی حضور دارند که اصلا مجری نیستند هوش هیجانی کافی برای تعامل سازنده میان اهالی رسانه و هنرمندان را ندارند.حال باید سوال کرد دبیر ناپاسخگو و غیر مستدل جشنواره امسال بر اساس چه معیاری اینان را انتخاب کرده است.؟؟؟از میان جمع فعلی یکی مشکل تکلم دارد دیگری ذکاوت و صدای مناسب برای اینکار ندارد و سومی نه مجری ست نه منتقد و نه….تنها مهندس نفت است و براساس لابی گری و قیافه گرفتن ،خودرا در این جایگاه قرار داده. در این میان، تنها علیرضا غفاری است که صداو سابقه طولانی اجرا دارد و در این زمینه شاخص های لازمه را دارد حال باید دید ایا ایشان امادگی کافی برای اینکار را در این روزگار دارد؟ حتما که دبیر جشنواره جوابی قانع کننده برای این سوالات ندارد اما باید خاطر نشان ساخت تمام حواشی جلسات مطبوعاتی پارسال فیلم فجر بواسطه انتخاب غلط مجریان بود شاهد این مثال و استدلال این سخن انست که در تمام جلساتی که فرزاد حسنی مجری آن بود کوچکترین حاشیه و نارضایتی از سوی اهالی مطبوعات و هنرمندان ایجاد نشد و بر عکس در جلسات مطبوعاتی آن سه دیگر ،همه جور حاشیه و سخنی ایجاد شدو نارضایتی زیادی ایجاد کرد و عواقب آن حاشیه ها تا ماهها گریبان اهالی مطبوعات ، هنرمندان و مدیریت جشنواره را گرفته بود.به این می گویند خودزنی .این خودزنی بر محور سلیقه پرستی صورت می گیرد و امری ناپسند است.از ما گفتن از شما نشنیدن.
میناوند به هادی نوروزی پیوست
مهرداد میناوند بازیکن سابق پرسپولیس و تیم ملی درگذشت. این بازیکن سابق فوتبال به دلیل بیماری کرونا پس از چندروز بیهوشی و تنفس مصنوعی به زندگی برنگشت و علیرغم تلاش های بسیار علی کریمی و …شدت الودگی اش به کرونا به حدی بود که مرگ را در اغوش گرفت
در رثای اردلان عطارپور
فراموش کردن برخی نویسندگان کمال بی انصافی است. « اردلان عطارپور» که بسیاری او را با کتاب معروفش « مو، لای درز فلسفه » می شناسند ، چه به عنوان یک محقق چند وجهی در حوزه ی فلسفه، سیاست، تاریخ، ادبیات و عرفان و چه در حوزه ی مطبوعات به عنوان روزنامه نگار، سردبیر و صاحب امتیاز در نشریات گوناگون و حتا به عنوان مدیرعامل یک کارخانه ، کارهایی کرد کارستان. او دانش آموخته ی جامعه شناسی از دانشگاه تهران بود ولی تا لحظه ی مرگ از کتاب و آموختن و تفکر خلاق دست برنداشت.
کار در مطبوعات و نوشتن کتاب را با هم پیش می برد. او از نخستین ایده پردازان ایجاد مجلات « کتاب ماه» در خانه ی کتاب بود و سخاوتمندانه به نیروهای زیر دستش فوت و فن نگاه کردن به موضوع و نگارش آن را می آموخت .کتاب هایش نیز ویژگی های منحصر به فردی دارد. با دقتی رشک برانگیز چنان می نوشت که گویی باور داشت تمام خوانندگانش از داناترین و باهوش ترین کتابخوان های کشورند. « مو لای درز فلسفه» نخستین کتاب درباره فلسفه است که در قامت طنز و بدون هجو و لودگی به قلم او نوشته شده و چندین بار تجدید چاپ شده است. دقت و خلاقیت در آثارش مشهود است و سبک رندانه و طنازانه اش را جا به جا حتا در جدی ترین و حساس ترین موضوعات می بینید ، چنانکه نام بعضی کتاب هایش به تنهایی برای زیر و رو کردن برخی مفاهیم کافی است؛ کتاب هایی مانند« پیامبر کفرگوی» یا « اقتدا به کفر» !
آزادگی و اعتدال و عدالت را تا آنجا محترم می شمرد که با وجود ارادت بسیارش به حضرت « حافظ» و با آنکه خود از حافظ پژوهان بود ، از طرفی کتاب « هفت خط ز جام حافظ» را نوشت که بسیار ستوده شد و از سوی دیگر کتاب « ادعای کسروی بر حافظ» را منتشر کرد و به بیان ایرادات احمد کسروی به حافظ پرداخت!
او در داستان نویسی نیز تبحر قابلی داشت ، چنانکه «هوشنگ گلشیری» با سختگیری شناخته شده اش در این باره ، کتابی را با این مضمون امضاء کرده و به وی داده بود :« به اردلان عطار پور ، برای اشراف کم نظیرش به داستان» .
«مثل همیشه نیست» ، « درخت عقیم» و « پیامبر کفرگوی» از جمله داستان های اوست.صد افسوس که او در حالی۵ صبح ۸ بهمن۱۳۹۶ در میان سنگینی سپید برف بی تپش شد که همان روز قرار تحویل کتاب « مدرنیته، خوردن از میوه ی درخت ممنوعه » را با ناشرش داشت و اکنون پس از گذشت ۳ سال در کمال تاسف هنوز این کتاب و چهار کتاب دیگر « انجیل یوسف عقیم » ، « رنج ابدی رستم»،« خیام» و « رضا شاه» منتشر نشده و کتاب های پیشینش نیز تجدید چاپ نشده اند! شاید « اردلان عطارپور» هرگز تصورش را هم نمی کرد که حاصل همه عمرش اینطور مسکوت بماند.یادش همواره باد.
الهام باباخانی