خانه وبلاگ صفحه 3

صداو سیمای سکولار ساز

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو

پژوهش‌های میلگرام، از آن دست پژوهش‌هایی‌ست که قدرتمندان در جهت اثبات سرشت بد انسانی به آن مراجعه می‌کنند. به صورت مجمل، در این آزمایش گروهی انسان از همه جا بی خبر انتخاب می‌شوند و به دستور فردی بالاتر از خود، شوک الکتریکی به افراد وارد می‌کنند. آنها با وجود درد و رنج ظاهری شوک گیرندگان، اما به دستورات داده شده تا انتها حتی با چشم گریان عمل می‌کنند.
در نگاه اولیه و ظاهری، این پژوهشها در خدمت اثبات سرشت بد انسانی و اینکه انسانها به صورت منفعلانه از دستورات پیروی می‌کنند، به کار می‌رود، اما در کتاب «تاریخ امید بخش نوع بشر» نوشته روتخر برگمان به شکل موشکافانه‌تری این آزمایش بررسی شده است و در نتیجه این بررسی مشخص شده که اولا- به شرکت‌کنندگان در این آزمون بیان شده بود که انجام کامل دستورات در خدمت علم و کار علمی‌ و برای خدمت به بشریت و ساخت داروهای موثر است و چون گویندگان پزشک و متخصص بودند، شرکت‌کنندگان راضی به انجام این عمل شده‌اند. دوم آنکه شرکت‌کنندگان در آزمون، چندین بار در نتیجه رنج شوک‌گیرندگان در شرف ترک آزمایش بودند که با درخواست «خواهش می‌کنم ادامه دهید» و مانند آن مواجه شدند و تنها در مرحله آخر است که با جمله دستوری «شما باید ادامه دهید چون چاره دیگری ندارید» مواجه گشته که اثر فوری این جمله آخر، نافرمانی فوری آزمایش شوندگان و ترک آزمایشگاه و انجام ندادن دستور بود. در واقع این آزمایش اثبات می‌کند که انسانها ضمن اینکه به انسانهای موجه در جهت خدمت به بشریت، کمک می‌کنند اما از رفتار ریاست مآبانه بیزارند.
در جامعه انسانی شاید بزرگترین رییس، که رفتار ریاست مابانه دارد نهادی نباشد به جز دولت‌ها و به تبع آن می‌توان نتیجه گرفت که مردم از رفتار ریاست مآبانه آنها بیزارند و برعکس آن عمل می‌کنند. رفتار ریاست مآبانه در حوزه کاری دولت‌ها، فقط دستورات مستقیم نیست، بلکه دستورات غیر مستقیم ولی در جهت ایدئولوژی آنها را هم شامل می‌شود.
این را بگذارید در کنار بی اعتمادی ریشه ای مردم ایران به حکومت‌ها که در نتیجه باعث شده حتی گروه‌هایی که از کمکهای مستقیم و غیر مستقیم حکومت، برخوردارند، برای جلب پشتیبانی مردم، خود را گروه مردمی و مخالف روشهای دولت‌ها جا بزنند.
نتیجه آنکه تبلیغ مدام مسجد و نماز جماعت و حضور مداوم خانم‌های محجبه در برنامه‌های سیما به عنوان مجری، که در ذهن ناخودآگاه اکثر مردم در راستای تبلیغ ایدئولوژی حکومت تفسیر می‌شود (دستور غیر مستقیم در جهت ایدئولوژی)، نه تنها تاثیری در دین دار شدن جامعه ندارد که تاثیر عکس و در جهت سکولار سازی جامعه دارد.
آنچه بیان شد همچنین منطبق است با نظریه واکنش روانی (Psychological Reactance) که توسط جک برِم (Jack Brehm) در سال ۱۹۶۶ مطرح شد. طبق این نظریه، وقتی افراد احساس کنند آزادی انتخابشان محدود شده یا تحت فشار قرار گرفته‌اند، ممکن است به‌طور ناخودآگاه در جهت مخالف آن فشار عمل کنند. بر طبق این نظریه، تبلیغات بیش از حد یا اجبار در پذیرش یک باور ممکن است نتیجه‌ای خلاف انتظار داشته باشد و فرد را به سمت گزینه‌های مخالف سوق دهد.
به عنوان یک نمونه تاریخی، سب امام علی (ع) مطابق با این گفته چهارمین خلیفه اموی (مروان بن حکم) برعلیه امام علی (ع): «اساس حكومت ما، استوار نمی‌گردد مگر با اين ناسزاها» یک روش غیر مستقیم در جهت ایدئولوژی حاکم بود که در نهایت به نتیجه معکوس رسید و شکست خورد.
صدا و سیمای حکومتی اگر واقعا دغدغه دین دارد، نباید به شکل گل درشت در جهت ایدئولوژی حاکم گام بردارد. آموزش احکام بین سریال یا پخش با آب و تاب نمازهای جماعت خاص یا سریال‌های خاص جهت‌دار، در عمل، نه در راستای محکم کردن دین و اخلاقیات مردم خواهد بود که برعکس آن نتیجه خواهد داد. در زمان شاه هم تبلیغ یک نوع سبک زندگی که در ذهن مردم ملازم با ایدئولوژی حکومت شمرده می‌شد، در عمل به پررنگ شدن سبک زندگی دیگر و انقلاب اسلامی انجامید. حضرت علی (ع) می‌فرمایند: «الانسان حریص علی ما منع» (انسان نسبت به هر چیزی که منع شود حریص می‌گردد). منع افراد، فقط به صوت مستقیم صورت نمی‌گیرد و تبلیغات گسترده‌ی ایدئولوژیک، در ذهن اکثر مردم می‌تواند منع از دیگر روش‌ها و ایدئولوژی‌ها تفسیر شود. از پیامبر اکرم (ص) هم حدیث مشابهی نقل شده است: « إنَّ ابنَ آدَمَ لَحريصٌ عَلی ما مُنِعَ».
تبلیغ گل درشت دین و حکومت در دوران مدیریت جدید سازمان صدا وسیما به وجود آمده و مدیریت قبلی می‌کوشید تا خود را از ایدئولوژی دور نگه دارد که تاثیر منفی بر جامعه نداشته باشد. به نظر می‌رسد روش تبلیغات فعلی، ناخواسته و برخلاف اهداف موردنظر، به جای تقویت دینداری، موجب واکنش معکوس مردم می‌شود و هر چه زودتر باید جلوی این تاثیرگذاری غلط با تغییر مدیران این سازمان و بازگشت به همان ریل قبلی صورت گیرد.
سید مهدی ملک

یحیا کوثری بزرگتر باستانشناسی ایران درگذشت

خبری درد اور..یک نخبه دیگر از میان ما رفت.دکتر یحیا کوثری که برای درمان به فرانسه رفته بود درگذشت.او شصت سال در زمینه فلات مرکزی ایران کار کرده بود .همکار و همراه شهریار عدل بود.درگذشت او ضایعه ای در میراث فرهگی و جامعه علمی باستانشناسی ایران است.او یافته های اشمیت را در ری کامل کرده بود .ٱیین چراغ خاموشی نیست

اوضاع تاتر خیلی درامه/امیرفرض اللهی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:

خیلی بیش از آنکه فکرش را بکنید. 

تئاتر خصوصی بیش از آنکه نگاه‌های بیشتری به تئاتر اضافه کند و موضوعات اجتماعی را به روی سن بکشاند، تئاتری‌ها را به سوی مخاطب روان کرده و آنها نیز متأسفانه برای روی صحنه ماندن حاضرند به خواست رانت‌خوارهای تئاترخصوصی‌دار و سالن‌دار به سوی مخاطب بدوند و هر مزخرفی را به خورد مخاطب بدهند و اسمش را هنر بگذارند؛ بدون آنکه نسبتی با هنر، شاخص‌های استاندارد تئاتر و هنر صحنه داشته باشد.

جوانان تازه به عرصه آمده یا با جامعه پیرامون خود قهرند یا توان به صحنه کشیدن دردها، معضلات و روزگار اکنون را ندارند و یا اینکه می‌خواهند باشنده اجتماعی بر صحنه تئاتر باشند اما مجالش را نمی‌یابند؛ حال یا سرمایه‌گذاری نمی‌یابند که این کار را بکنند یا نظارت و ارزشیابی آنچنان سخت است که هنر تئاتر رابطه‌اش با جامعه  را به طور فراگیر از دست داده است. هیچ نگاه تألیفی سطح یکی در تئاتر دیده نمی‌شود و همه چیز برای خودنمایی است و بودن برای بودن خالی از عریضه، تهی از محتوا و جامعه. یک میلیون بار شاهکار بزرگان تئاتر دنیا را به روی صحنه بردن که هنر نیست، اینکه بتوانی دغدغه‌مند باشی و حتا ذره‌ای از روزگار اکنون مردم ایران را به صحنه بیاوری و کمی آیینه اجتماع باشی، هنر کرده‌ای. برای دوستان شخصی کارکردن، خودنمایی است نه هنر، آنهم از نوع تئاترش. متأسفم که باید بگویم نسل‌های اخیر تئاتر، حاضری‌خورند؛ حال و حوصله چرخ در اجتماع را ندارند؛ مطالعه در آنها بسیار کمرنگ است و فرزند زمانه و جامعه خویشتن نیستند. به یاد می‌آورم که چند دهه پیش حقوق‌خوانده‌ای همچون محمد یعقوبی ساکن کنونی کانادا، آنچنان در نوشتن و کارگردانی فرزند زمانه خویشتن بود که «زمستان ۶۶ »اش، نقطه طلایی آثار اجتماعی تئاتر چند دهه اخیر محسوب می‌شود و دیگر آثارش هم بسیار در خور تأمل بود. به یادتان می‌آورم تا وقتی بهرام خان بیضایی در ایران بود، بسیاری از شناخته‌شده‌های تئاتر جرأت آنرا نداشتند هر مزخرفی را به روی صحنه ببرند و اسمش را تئاتر بگذارند. به محضرتان عرض می‌کنم بیضایی که بود محمد رحمانیان یا حسین کیانی و یا حمید پورآذری، حتا حمید امجد در خیالشان نمی‌گنجید که ویدئوآرت را به خورد مخاطب دهند و اسمش را تئاتر بگذارند. اوضاع خیلی درام است: علیرضا نادری خود خواسته کنار کشیده یا سرخورده شده از  مصایبی که برایش ….

بازیگران نقش‌های فرعی، سکان تئاتر  به دست گرفته‌اند و کشتی تئاتر را با میل شخصی خود به سویه‌های بسیار خنثی و مبتذل می‌کشند؛ شاگردان عالیجناب بیضایی به مزخرف‌سازی در سینما و تلویزیون مشغولند؛ ستاره‌های کاغذی سینما بر صحنه‌اند برای خودنمایی و فریب و بیوگرافی درست‌کردن کاذب؛ جوانان و هنرمندان دغدغه‌مند نمایش یا فرصت حضور و بروز نمی‌یابند یا مجال این کار به آنها داده نمی‌شود. خلاصه آنکه انگاری هنر تئاتر با جامعه قهر قهر است و اصلا وظیفه خود نمی‌بیند که انعکاسی از روزگار پریشان احوالی ایرانیان باشد و اوضاع بسیار سخت معیشت اجتماعی مردم را به طرزی که می‌شود روی صحنه آورد.  بگذارید و بگذرید از آثار شکسپیر، یونسکو و سایر بزرگان ابدی تئاتر دنیا؛ حال و روز جامعه‌تان را دریابید، اگر هنری،ذوقی، قلمی دارید برای آفرینش. کاری کنید که مردم به صورت فراگیر با تئاتر آشتی کنند و مدیران تئاتر مجبور شوند حلقه‌های کاذب خط قرمز را کناری بگذارند و مجال برای انعکاس روزگار سخت مردم ایران برای جاری شدن بر صحنه تئاتر در سالن‌ها باز شود. اگر جوانان ما انگیزه، درک عمیق و تحلیل درست از جامعه را داشته باشند حتما می‌توانند آثار خوبی به صحنه بیاورند و مردم را مجبور کنند تا به سوی سالن‌های تئاتر روان شوند تا کمی از آلام و دردهایشان را به صحنه ببینند. آری می‌توان از در و دیوار خطوط قرمز کاذب بالا رفت؛ آنها را به کناری نشاند و حتی خطوط قرمز را به عقب‌نشینی واداشت و مدیران این عرصه را مجبور ساخت؛ که ضرورت زمانه است؛ که با خطوط قرمز چهار دهه پیش نمی‌توان کار کرد.

#اوضاع تاتر خیلی درامه/#امیرفرض اللهی

فرزندان قصه؛وارثان رویا/جعفر گودرزی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:رابطه کتاب و سینما

کتاب، واژه‌واژه می‌تراشد؛ چون مجسمه‌سازی که از دلِ سنگ، جان بیرون می‌کشد.
سینما اما، با نور و صدا می‌سازد؛ چون معمار رؤیاها که خانه‌ای بنا می‌کند در میانه‌ی خیال و واقعیت.

کتاب، نجواست؛ گفت‌وگویی پنهانی میان نویسنده و ذهنِ خواننده.
سینما، فریادی‌ست شاعرانه در تاریکی سالن؛ نوری بر پرده‌ی نقره‌ای که در چشمان تماشاگر شعله می‌کشد.
اما این دو، نه رقیب‌اند، نه بیگانه؛ عاشقانی‌اند از دو کرانه‌ی زمان، که گاه در آغوش یکدیگرند و گاه در حسرتِ هم.

کتاب، تخیل را بیدار می‌کند؛ چون دانه‌ای در دل خاک.
و سینما، همان دانه است که گل داده، قد کشیده در روشنای تصویر.
آنچه در کتاب، زمزمه‌ای‌ست در گوش، در سینما بدل می‌شود به طوفانی از حواس.
اما ریشه یکی‌ست: قصه.

سینما، گاه فرزندِ کتاب است؛ بازآفرینی واژه‌ها با زبان نور.
و کتاب، گاه پناهگاهی‌ست برای فیلمی که هنوز ساخته نشده؛
یا ردّپای آنچه دیده‌ایم، اما هنوز درک نکرده‌ایم.

کتاب، صحنه‌ی خلوتی‌ست با هزار بازیگر در خیال؛
هر ورق، یک پلان طولانی‌ست که در تاریکی ذهن تدوین می‌شود.
نویسنده، کارگردانی‌ست که با واژه‌ها، لانگ‌شات می‌گیرد از جانِ جهان.

سینما از دلِ کتاب زاده شد، چون کودکی از رحمِ رؤیا.

کتاب و سینما، چون دو چشم‌اند که جهان را با هم کامل می‌بینند؛یکی می‌نویسد، یکی می‌نمایاند.
یکی می‌پرورد، دیگری می‌زاید.
هر دو، آینه‌هایی‌اند از دلِ انسان و هر آینه، تصویری‌ست از حقیقتی پنهان…

رها؛ساختاری در هم شکسته و پیچیده

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:

جعفر گودرزی
فیلم “رها” ظاهراً در پی کشف عمق درام‌های انسانی است، قصه‌ای از یک خانوادهٔ عادی را روایت می‌کند که در میان مشکلات روزمره، دست به اقداماتی می‌زنند که خودشان را به مرزهای نابودی نزدیک می‌کند.
فیلم “رها” با شروعی تقریباً کند و درونی، شخصیت‌های خود را در فضایی ملموس و خاکی معرفی می‌کند. مردی که تعمیرکار وسایل درب و داغان است و دختری که تلاش دارد در دنیای دانشجویی خود جایی باز کند، در دنیای خسته‌ از دست داده خود به تعقیب آرزوها و امیدهای از دست رفته‌شان پرداخته‌اند. در جایی از فیلم، ساعت کوکی خراب می‌شود که نمادی از گذر زمان و معضلات بی‌پایان زندگی است. مرد با تعمیر این ساعت شاید در تلاش است تا به نوعی برای خود و خانواده‌اش معانی جدیدی بسازد.

پیرنگ فیلم حول یک سری حوادث ناگهانی شکل می‌گیرد که برخلاف شدت بحران‌هایی که در آن قرار دارند، نوعی کندی در روایت خود دارند. برای نمونه، تصمیم دختر خانواده برای فروش موهایش به‌منظور خرید لپ‌تاپ، به نقطه‌ای از درام تبدیل می‌شود که تنها می‌تواند ضعف اقتصادی و عاطفی شخصیت‌ها را برجسته کند. در میان این مشکلات، یک حادثه ناگوار مانند سقوط از ارتفاع یا حتی مرگ دختر در کانال کولر به‌عنوان نقطه اوج مرگبار فیلم، آشکار می‌شود.

در “رها”، نقاط عطفی که به‌طور مستقیم و غیرمستقیم در حرکت روایی تأثیر می‌گذارند، به وضوح در پی وقوع حوادث نادر و دراماتیک قرار دارند. از سرقت لپ‌تاپ گرفته تا مرگ دختر، تمام این لحظات سرشار از اضطراب و تعلیق هستند، اما سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا این نقاط عطف به‌درستی در جریان داستان قرار گرفته‌اند؟

در واقع، حادثه محرک اصلی فیلم، دزدیده شدن لپ‌تاپ دختر است که با وقایع پیچیده‌تری هم‌راستا می‌شود، از جمله مواجهه با برادر صاحب لپ‌تاپ و کشف رازهایی که خانواده در حال پوشاندن آن‌ها هستند. فیلم در واقع ساختار کشمکش‌های خانوادگی را به‌گونه‌ای ارائه می‌دهد که بازتاب‌دهنده وضعیت اخلاقی و روانی شخصیت‌ها است، اما گاهی اوقات از پرداختن به جزئیات و لایه‌های روان‌شناختی شخصیت‌ها غافل می‌شود.

با اینکه “رها” در زمینه‌های درام خانوادگی و اجتماعی موفق عمل می‌کند، اما در سبک روایی‌اش نقاط ضعفی دارد. به‌ویژه در مدیریت زمان و سرنوشت شخصیت‌ها، که در برخی مواقع موجب می‌شود مخاطب احساس کند که فیلم بر مدار اتفاقاتی تکراری یا پیش‌بینی‌شده می‌چرخد. شاید بهترین نمونه از این ضعف، نماهای زائرگونه‌ای باشد که گاهی به شکلی اضافی به داستان افزوده می‌شود و به‌جای تقویت پیوستگی داستان، آن را پراکنده و کشدار می‌کند.

ژانر فیلم به‌وضوح به‌عنوان درام اجتماعی با اشاره‌های روان‌شناختی و گاهی اوقات تریلرهای خانوادگی قابل شناسایی است. اما این ژانر در سراسر فیلم به نوعی سردرگم است. به عنوان مثال، بحران مرگ دختر و درگیری‌های پدر با صاحب لپ‌تاپ می‌توانستند در قالب یک تریلر هیجان‌انگیز و پرفشار بیان شوند، ولی فیلم نتوانسته به اندازه کافی فضا را برای کشمکش‌های عاطفی یا بحران‌های روان‌شناختی شخصیت‌ها تنش‌زاتر کند.

چند استعاره کلیدی در این فیلم به چشم می‌خورد که نقش مهمی در بازتاب مفاهیم درونی آن ایفا می‌کنند. از ساعت کوکی که در ابتدا به‌عنوان نمادی از زمان و معضلات آن معرفی می‌شود، تا موهای دختر که نماد قربانی شدن آرزوها و هویت خود است، همه و همه در تلاشند تا ساختار پیچیده‌ای از یک خانواده در بحران را بازتاب دهند.

یکی از استعاره‌های مهم در فیلم، مفهوم “دست دوم” است که نه تنها به معنای خرید و فروش کالاهای از رده خارج، بلکه به‌عنوان نمادی از زندگی‌ای است که شخصیت‌ها مجبورند آن را به‌طور مداوم ترمیم کنند. این “دست دوم‌ها” در فیلم نشان می‌دهند که انسان‌ها در مواقع بحرانی ممکن است بخواهند به گذشته‌شان بازگردند و آنچه را که از دست داده‌اند، بازسازی کنند. این مفاهیم با توجه به نام‌های شخصیت‌ها نیز به خوبی هماهنگ هستند: توحید و ثریا، که از یک‌سو به‌عنوان مفاهیم دینی و فلسفی به نظر می‌رسند و از سوی دیگر با مرگ دختر در نهایت به نوعی ناکامی و شکست در زندگی اشاره دارند.

در نهایت، “رها” فیلمی است که به‌طور کامل در فضای خودش موفق است، اما در کنار این موفقیت‌ها، در برخی نقاط دچار گم‌گشتگی است. این فیلم در عین‌حال که موضوعاتی چون بحران اقتصادی، اجتماعی و روانی را بررسی می‌کند، نتوانسته آنچنان که باید به عمق انسان‌شناختی شخصیت‌ها و کشمکش‌های درونی آن‌ها پرداخته و کشمکش‌های اخلاقی و اجتماعی را به‌طور مؤثری به نمایش بگذارد.

با این حال، “رها” همچنان فیلمی قابل‌احترام است که توانسته در عرصه سینمای ایران به یک نوع روایت متداول از زندگی‌های معاصر بپردازد، بدون اینکه از مرزهای کلیشه‌ها فراتر رود.

زاکانی؛مردم آزار همیشگی

وسعت آزارش حد نمی شناسد.مترو در دوران حاکمیت او درجا زده و دریغ از افتتاح دو ایست گاه جنوبی خط شش…وعده سرخرمن می دهد و پاسخگویی در قاموسش نیست.اتوبوس های برقی گازوییلی اش روانه شمال شهر شده و اتوبوس های اسقاطی شمال شهر روانه جنوب شهر.صرف بیخودی بودجه ای بالغ بر هزار میلیارد تومان برای دیوار  سالم دور امامزاده عبدالله …برداشتن دوبرگردان چشمه علی که باعث زحمت بسیار مردم شده.نصفه باز کردن میدان ری که باعث ترافیک و هرج و مرج شده….کلا بر رفتار و تصمیمات او هیچ خردی نهغته نیست.مردم  آزاری شغلش است.لذت می برد.برای خود و اجداد فحش های ملیونی می خرد با کارهای بی خردش.

جایزه بگیر پوشالی با حقه ی حذف

 

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو : محمد ناصری‌راد

ماجرای فیلم قهرمان ساخته اصغر فرهادی، و ادعای شباهت آن با مستند «دو سر بُرد، دو سر باخت» ساخته آزاده مسیح‌زاده، حالا دیگر صرفاً یک اختلاف حقوقی یا آموزشی نیست؛ این پرونده، به یک مسئله اخلاقی و فرهنگی مهم در فضای هنری ما تبدیل شده است.

در نگاه نخست، شاید تصور شود که فرهادی صرفاً از یک خبر واقعی الهام گرفته و فیلم خود را ساخته؛ کاری که در سینما امری متداول است. اما مسئله از جایی آغاز می‌شود که می‌بینیم کسی پیش از فرهادی، سراغ این سوژه رفته، آن را با تحقیق میدانی و گفت‌وگو با سوژه‌ها واکاوی کرده و در قالب یک مستند، ساختاری داستانی به آن داده است؛ مستندی که در کلاس‌های آموزش فیلم‌سازی خود فرهادی ساخته شده است.

این فرد، خانم آزاده مسیح‌زاده است. او نه صرفاً یک هنرجو، که محقق میدانی سوژه بوده است. کسی که ماجرا را از دل اخبار بیرون کشیده، به سراغ شخصیت اصلی رفته، ابعاد ماجرا را بررسی کرده و پرسش‌هایی را طرح کرده که در گزارش‌های خبری وجود نداشت. به بیان دیگر، او سوژه‌ای خام را به روایت تبدیل کرده.

فیلم قهرمان از نظر مضمون، شخصیت‌پردازی، تعلیق روایی و حتی زاویه دید به ماجرا، شباهت‌های انکارناپذیری با همان مستند دارد. این شباهت‌ها الزاماً ایراد نیست؛ ایراد اصلی آن‌جاست که نام کسی که این ایده را به شکلی جدی پرداخت کرده، از اعتبار نهایی کار حذف شده است.

فرهادی می‌توانست با یک جمله کوتاه و فروتنانه، ماجرا را حل کند:
«فیلمم از مستند یکی از هنرجویانم الهام گرفته، از او سپاسگزارم.»

اما او نه‌تنها این جمله را نگفت، بلکه از مسیح‌زاده شکایت هم کرد. این‌جاست که ماجرا دیگر فقط به حوزه «قانون» مربوط نیست، بلکه در حیطه «اخلاق حرفه‌ای» معنا پیدا می‌کند. در دنیای هنر، نام بسیاری از فیلم‌سازان بزرگ کنار پژوهشگران و ایده‌پردازانی آمده که الهام‌بخش آن‌ها بوده‌اند. چرا ما از این عرف بدیهی، تا این اندازه فاصله داریم؟

خانم مسیح‌زاده، اگر نگوییم «صاحب اثر اولیه»، دست‌کم باید به عنوان محقق یا دستیار محقق روایت اصلی فیلم شناخته شود. حذف نام او، فراتر از اختلافی شخصی، ضربه‌ای‌ست به جایگاه پژوهش، صداقت و همکاری در فضای حرفه‌ای سینما.

فرهادی فیلم‌سازی چیره‌دست است، اما مصالح اولیه این اثر از جایی دیگر فراهم شده؛ از جایی که زنی، در گمنامی، چراغ یک روایت انسانی را روشن کرد.
وقتی آموزگار سینمای ایران، اصغر فرهادی، به اتهام «سرقت هنری» از یکی از شاگردانش، آزاده مسیح‌زاده، به چالش کشیده می‌شود، مرز میان الهام و اقتباس دوباره زیر ذره‌بین قرار می‌گیرد. این ماجرا فقط دعوای دو هنرمند نیست؛ آزمونی است برای صداقت، عدالت و اخلاق در فضای هنری ایران.

مگه شمشیر کشیده؟؟؟

گفته بودیم روزگار وارونه ایست….همه چیزش در ایران وارونه گشته … حادثه ای برایمان ارسال شده که خواندنش عینیت مثال  این وارونگیست ….بنا بر دریافت گزارش های دقیق و صحت سنجی شده مردمی چند روز پیش در ملک8هزارساله ری شخصی به نام غیاثوند که دلال ماشین و ملک است ؛خرده پا و جزم اندیش و در حسرت یک گوشی لمسی درسن55سالگی مانده …به یک شهروند حمله کرده و با اجسام سخت؛ سر و تن اورا مورد تهاجم قرار داده و به شدت اورا زخمی می کند طوریکه بر اثر این برخورد از پشت سر و گیج گاه این شهروند خونی شدید سرازیر می شود و این شهروند که اهل شکایت نبوده …اجبارا با110تماس گرفته و پس از سه بار تماس مجدد ماموری از کلانتری131 به محل حادثه حوالی سر بابک گسیل می شود..مامور گروهبانی ست استخوانی .شخص حمله ور  غیاثوند  خود را به موش مردگی زده و با زبان بدن خود را مظلوم جلوه می دهد موقعی که مضروب میخواهد آنچه رخ داده را برای مامور110تعریف کند اطرافیان مضروب با بچه هیاتی شمردن غیاثوند سعی در مخدوش کردن حادثه و تاثیر بر مامور دارند او را دوره کرده و نمی گذارند مضروب که هنوز از پشت سرش خون سرازیر است واقعه را برای مامور تعریف کند.درنهایت مامور با درج یک گزارش چند خطی در گوشی اش آماده می شود که صحنه را ترک کند.مضروب بدو اعتراض می کند که وقتی من به شدت مجروح شده ام توسط این فرد..طبق قانون شما باید اکنون ایشان را بازداشت کنی…مامور در جواب با تندی به مضروب مظلوم واقع شده که به هیچ وجه قصد درگیری نداشته می گوید : مگر با شمشیر به تو حمله کرده که اورا بازداشت کنم؟؟؟مضروب در حیرت می ماند که از منظر مامور110 مضروب شدن با اجسام سخت فقط در صورت حمله با شمشیر برای مامور کلانتری به رسمیت شناخته می شود…مامور بدون آنکه به جزییات حادثه و جرح آن شهروند و لزوم فراخواندن اورژانس برای ثبت دقیق جزییات جرح و ضرب رخ داده توجهی کند درکمال حیرت آن شهروند و صحنه را ترک می گوید …غیاثوند خوسحال و سرمست از فاتح بودن و آن شهروند بی کس و تنها در شرایطی تابناک و محجور…

آری اینچنین است برادر.روزگار عجیب غریبی ست نازنین.وارونگی بر همه چیز استوار شده.ناترازی و بی عدالتی جامعه را فراگرفته.بلکم تسخیر کرده.از منظر آن ضابط قضایی کشور جرم زمانی جرم محسوب می شود که بر کسی شمشیر کشیده شده باشد.به کمترش رضایت نمی دهد برای بازداشت هر ضارب….ظلم بیداد می کند و قریاد رسی نیست.

روزگار ناکارآمدیست.وای از آه مظلوم….

جایی که نایستادن عمیق ترین جنایت است

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: جعفر_گودرزی

در تاریکی مطلق، صدای تلفنی که دیگر کسی جوابش را نمی‌دهد، ما را به درون تونلی می‌برد که روشنایی‌اش را کارگرانی به پیشانی بسته‌اند؛ نوری لرزان، محکوم به خاموشی. با خاموش شدنش، تیتراژ آغاز می‌شود؛ نه فقط مقدمه‌ی یک داستان، که بیانیه‌ای بصری از جهانی که در آن عدالت، مثل برق معدن، سهمیه‌بندی شده. جهانی که در آن زندگی، معطل پرداخت حقوق است و حقیقت و عدالت، پشت چراغ‌قوه‌ها پنهان می‌ماند.

«وحشی» تراژدی مدرنی است از انسان بی‌پناه در عصر گم‌گشتگی وجدان. در این سریال، دوربین نه صرفاً راوی، که ابزاری برای کاویدن ساحت‌های تاریک روان انسان معاصر است. اثری که در دو قسمت نخست خود با فریمی سنگین از خشم، شرم و انفعال آغاز می‌شود و شخصیتی را در مرکز می‌نشاند که بیش از هر چیز، «معلق» است؛ برزخی میان کنش و سکوت، تقصیر و فرار، بزدلی و حقیقت.

آغاز سریال با تمهیدی شاعرانه و تمثیلی ـ خاموشی چراغ پیشانی کارگران ـ نه تنها استعاره‌ای از فروبستن چشم بر ظلم است، بلکه کلیدی‌ست برای ورود به جهان «داود»ی که خود، چراغی نمی‌افروزد؛ تنها در روشنایی دیگران حرکت می‌کند و با خاموشی‌شان، سرگردان می‌شود. داود نه قهرمان است، نه ضدقهرمان؛ او «مفعول» است در برابر روایت، در برابر فاجعه.

حتی انتخاب نام او نیز بی‌معنا نیست. در فرهنگ عامه، «داود» با صدایی خوش شناخته می‌شود؛ صدایی نافذ، تاثیرگذار، نغمه‌پرداز. اما در جهان بی‌صدا و خفه‌ی «وحشی»، داود نه می‌گوید، نه شنیده می‌شود؛ او نغمه‌ای‌ست خفه‌شده، پژواکی از حنجره‌ای که دیگر توان آواز ندارد. تضاد میان بار معنایی این نام و وضعیت وجودی او، استعاره‌ای‌ست از انسانی که صدای عدالت و شفقتش، در هیاهوی خشونت و بی‌عملی گم شده. در جهانی که قانون جنگل حکم می‌راند، داود یا باید ایستادگی کند یا در آن حل شود؛ و او، در برزخ میان این دو، معلق مانده است.

هومن سیدی در «وحشی» قصه نمی‌گوید، اقلیم می‌سازد. اقلیمی که وجدان انسان مثل ضبط‌صوتی معیوب، گاه روشن می‌شود، گاه خاموش؛ و هیچ‌چیز آن‌طور که باید، کار نمی‌کند. در این جهان، قهرمانی وجود ندارد؛ تنها انسان‌هایی هستند که می‌توانستند کاری بکنند و نکردند. سیدی می‌خواهد ما را در بی‌پناهی داود غرق کند. داود قاتل نیست، اما نجات‌دهنده هم نیست و در سینمای سیدی، شاید بی‌عمل‌ترین آدم، خطرناک‌ترین باشد.

سیدی بار دیگر مدیوم تصویر را نه به‌عنوان ابزار، که به‌عنوان زبان اصلی روایت انتخاب کرده. ماشین داود، ذهن فرسوده‌ی اوست. ضبط‌صوت، پژواک وجدان نیمه‌زنده‌اش. بیابان، خلأیی‌ست که انسان معاصر در آن گم شده. دوربین، نگاه نمی‌کند؛ داوری می‌کند. سیدی نمی‌خواهد بفهمیم، می‌خواهد حس کنیم و این، تمایز یک اثر تصویری با یک قصه‌ی گفتاری‌ست. «وحشی» جهان قضاوت نیست، جهان خفگی‌ست. آتش زدن عروسک و لباس‌ها، نه صرفاً یک فعل، که تصویر ناب خاک‌سپاری بی‌صدای انسانیت است. آن‌جا که دوربین به کابوس بدل می‌شود، سیدی موفق‌تر است.

ماشین داود، نه فقط یک وسیله‌ی تردد، که تجسمی از ذهن فرسوده و درهم‌شکسته‌ی اوست؛ همان‌طور که ضبط‌صوت معیوب، پژواکی‌ست از وجدان لرزان و خاموش‌ناشدنی. آتش زدن عروسک و لباس‌ها، تنها یک فعل نیست؛ تصویر ناب خاکسپاری بی‌صدای انسانیت است. سیدی آن‌جایی موفق‌تر است که دوربین را تبدیل به کابوس می‌کند، نه تماشاگر.

در نقش داود، جواد عزتی به بازیگری بی‌کلام و بی‌ادعا رسیده. با چشم، تنفس، دست و سکوت بازی می‌کند؛ بازی‌درخشانی درچهارجوبی درست. مردی که در چشمانش چیزی بین ترس و پشیمانی زنده است. نه قاتل است، نه قربانی؛ «شریک سکوت» است. او نقش را بازی نمی‌کند، زندگی‌اش می‌کند. حرکت‌های کند، نگاه‌های خالی، تنفس‌های سنگین؛ همه می‌گویند این مرد، خودش را گم کرده. او نه قهرمان است، نه بازنده، فقط یک مردِ گیج در لحظه‌ی داوری است.

شخصیت اصلی سریال، مردی‌ست میان‌سال، خسته، و در آستانه‌ی فرسایش روان. داود نه تصمیم می‌گیرد، نه مقاومت می‌کند؛ فقط پشت فرمان مانده، با چشم‌هایی که از تماشای خودش هم طفره می‌روند. وقتی در جاده، دو نوجوان را سوار می‌کند، نه از سر شهامت است و نه از سر مهربانی؛ فقط اتفاقی‌ست که به کابوس بدل می‌شود. پرتاب‌شدن آن دو از ماشین، نه صرفاً حادثه، که فروپاشی یک اخلاق خاکستری‌ست؛ اخلاقی که هیچ‌گاه تصمیم نگرفته، اما همیشه دیر رسیده.

سریال در سکانس‌هایی نظیر بحث طولانی پدر و مادر با یکدیگر و داود، بیش از آن‌که در تصویر تنفس کند، در دیالوگ غرق شده است؛ جایی که سکوت باید فریاد بزند، واژه‌ها از ریتم درام می‌کاهند. با این‌حال، سیدی با تکیه بر فضای خشک و بیابانی، از جغرافیا برای شخصیت‌پردازی بهره برده؛ هرچه بیابان وسیع‌تر، داود تنگ‌تر.
«وحشی» در همین دو قسمت، پاپیولارتر از تمام آثار پیشین سیدی‌ست.
زیرا داود، نه دیوانه‌ای آشکار، نه روشنفکری آسیب‌خورده، بلکه انسانی معمولی‌ست؛ کسی که شاید هر روز با او در صف نان ایستاده باشیم. و ترسناک‌ترین بخش «وحشی» همین است: داود، ماست. انسانی که در لحظه‌ی تصمیم، پشت فرمان مانده. و بعد از همه‌چیز، تنها چیزی که برایش می‌ماند، یک ضبط‌صوت معیوب و انگشتری گم‌شده است.

تماشای سکانس‌های خواب‌زده و مالیخولیایی داود، حضور پررنگ ناخودآگاه فرویدی را برجسته می‌کند و برای نشان دادن تعارضات درونی و پیچیدگی‌های روانی شخصیت‌ به درستی به کار گرفته شده.وقتی خواب می‌بیند سگ‌ها جنازه‌ی دختر را می‌خورند، با ذهنی مواجه‌ایم که در حال فروپاشی‌ست؛ نه آن‌قدر جسور که اعتراف کند، نه آن‌قدر نیرومند که از عذاب وجدان رها شود. داود، یک کابوس متحرک است که مدام از خودش در حال فرار است.

در این سریال، نجات ندادن، خودش یک جنایت است. در این جهان، آن‌که نجات نمی‌دهد، بیش از آن‌که بی‌گناه باشد، بی‌تصمیم است. و این، فاجعه است. «وحشی» یادآوری می‌کند که بزرگ‌ترین جنایت، همیشه قتل نیست؛ گاهی فقط نایستادن در زمان درست است…

زیرلایه های جنگ درغبارزدگان

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:غبار زدگان نوشته امیر جلالیان بهانه گفت و گوی با او بود.خواندنش خالی از لطف نیست
⬛️ _در ابتدا چرا غبارزدگان ؟ ایا اسم اولیه کتاب بوده؟ و سرمنشع از کجا دارد و چگونه به عنوان غبارزدگان رسیدید ؟

حقیقتا عنوان غبارزدگان از قدیم الاایام در ذهنم بود و همیشه میخواستم براساس این عنوان یک کتاب یا فیلمنامه ی بنویسم و به هرحال کتاب را نوشتم. غبار زدگان در کتاب بطور لفظی به اسم یک نشریه اشاره شده که
تحت همین عنوان بازتاب تفکرات نسل سینه سوخته یا شوالیه های برگشت شده از جنگ میباشد اما در معنای استعاری گردو غبار جنگی است که همچنان روی دوش آن نسل نشسته ، نسل غبارگرفته و مهجور واقع شده
و از طرفی در کتاب دو نسل را مقابل یکدیگر قرار دادم نسل دیروز که از جنس کیمیا بودندو نسل تاره بدوران رسیده های امروزی که به نوعی جای آن نسل و ادم های آن عصر را تنگ کردند .
به شکلی قهرمان داستان( حمید شایان) نماینده نسل اسیب دیده از جنگ است که در مقابل ناهنجاری ها و اجحافی که به خودش و هم نسلی هایش شده به پا می خیزد تا پرچم نسل غبارزدگان را بالا نگهدارد .

⬛️ ایده و تم غبارزدگان از کجا امد ؟ به چه میزان تخیل و واقعیت در قصه سهیم هست؟

همانطور که عرض کردم سالها پیش قبل از نوشتن کتاب پاریس پونزدهم چنین ایده ی را در غالب یک سیناپس چند صفحه ی نوشتم و بیش از یک دهه خاک خورد تا سال ۱۴۰۰ شروع به بازنویسی کردم و بعد از دو سه سال تبدیل به یک رمان بلند شد ، اغلب قصه ساخته و پرداخته ذهنم بود و بخشی هم بر اساس یکسری واقعیت هایی که در شهر همدان و حومه رخ داده بود را به داستان اضافه کردم تا موضوعی قابل توجه شود .

⬛️ چطور کتاب را به گونه ی فصل بندی کردید و با عنوان های متفاوت شکل دادید ؟ اکر کسی کتاب را نخواند مشخصا شبیه به داستانک ها شده است !

غبارزدگان چهارمین کتاب من است من شیوه ی نکارش م به همین شکل و فرم است از ابتدا حتی رمان واله هم که ۲۳ سال پیش چاپ و نشر شد ، قصه را به شکل فصل بندی اما پیوسته و هرکدام با یک عنوانِ جذاب و چشمنواز در بیست فصل نوشتم همینطور رمان های بعدی ، این سبک من هست که فصل بندی کنم و از عنوان فصل درون قصه استفاده میکنم . در همین کتاب فصلی داریم بنام غبارزدگان که در اصل به اسم یک نشریه اشاره شده .
حتی من یک شخصیت زن ثابت به اسم فروغ هم در تمام رمان هایم خلق کردم و در هر قصه با کاراکتر و شکل و شمایلی متفاوت انرا ساخته و پرداخته می کنم .

⬛️ سال ها پیش کتابی ممنوعه به اسم یاس و داس در خارج از کشور به چاپ رسید با مضمون قتل های زنجیره ای ! و یک فصل در کتاب شما به همین اسم می باشد ، ایا با نگاهی به آن کتاب آن بخش را نوشتید ؟

البته کتاب یاس و داس نوشته اقای سرکوهی است و در کل هیچ ارتباطی به قصه ی من نداره و اصلا اون کتاب و نخوانده م .
اسم یکی از فصل ها را داس و یاس گذاشتم و در متن هم اشاره کردم که با داس ، یاس های خوش اب ورنگ را از بین می برند در واقع یک نوع تمثیل و جمله نمادین است همان نسل غبارزده یا مبارزی که حکم یاس های زیبا و خوشبو را دارند با داس های تند و تیز از بین می روند .

⬛️ بنظر شما بعنوان خالق اثر ، اصولا کتاب غبارزدگان برای چه نوع مخاطب یا نسلی جذاب و خواندی است ؟

اساسا کتاب غبارزدگان بنظرم جاذبه برای هر نسلی را دارد . خب طبعا نسل های گذشته دهه های سی تا شصت بیشتر قصه را لمس میکنند و ارتباط بهتری برقرار می کنند . نسل طلایی جنگ و خانواده هایی که به نوعی اسیب دیده ی دوران جنگ بودند ، مثل جنگزده ها و یا اسرا و جانبازان و خانواده ی شهدا از مخاطبین قابل توجه این رمان خواهند بود
و حتی نسل های امروزی شاید برای اگاهی و دانستن بخشی از تاریخ این اقلیم و سرزمین ، غبارزدگان براشون جذاب و کم نظیر باشد.

⬛️ لطفا بفرمایید باینکه مدت کوتاهی از نشر و پخش کتاب میگذرد چه بازخوردها و نقد و نظری در مورد کتاب بوده ؟

تا به این جای کار که بیش از ده روز از رونمایی کتاب میگذرد و حدودا یکماه پیش هم چاپ و پخش شده کلا نظرات و فیدبک های قابل توجهی گرفتم
بخصوص از نویسندگان و منتقدین ادبی و حتی سینمایی که با نگاه تیزبینانه قصه را تحلیل و بررسی کردند و این برای من خیلی ارزشمنداست که دیدگاه یک اهل قلم و منتقد در مورد کتابم چگونه است . و خوشحالم که غبارزدگان با اینکه قصه ی تلخ و دراماتیک و همچنین واقعیت روزگار ما را نشان میده اما بین مخاطبین جا باز کرده و مورد توجه قرار گرفته است .

⬛️ شما بعنوان نویسنده اثر چقدر از نظر روحی و معنوی با خلق این اثر رضایتمند هستید ؟ ایا تمام ایده و آن چیزی که در ذهن داشتید قلمی شده ؟ و از کلیت کار راضی و خشنود هستید ؟

حقیقتا این کتاب هم با مشکلات فراوانی روبرو بود
و بیش از یکسال تعلیق بود. البته میخواستم کتاب را خارج از کشور چاپ کنم اما قلبا دوستداشتم در همین مملکت و برای مخاطبین وطنی منتشرکنم . خیلی با خودم کلنجار رفتم اما بالاخره کتاب از زیر تیغ سانسور و ممیزی گذشت خیلی از بخش ها جملات و کلمه هایی را که دوستداشتم حذف شدند
و همچنین بعضی شخصیت ها اصلاح شدند
ولی به استراکچر داستان آسیبی نخورد .
در کل انتشار این کتاب رویا و ارزوی من بود که به حقیقت پیوست و از خلق چنین اثری بسیار خوشحال و پرانگیزه م .