خانه وبلاگ صفحه 31

مسئله سینماگر مستقل/حامد مصطفوی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:   از گذر سینمای مسقل به کارکردی که می تواند این مفهوم را از سیطره نگاه صرفا اقتصادی بزداید به محیط سازی مشابهی در عرصه های دیگر نیاز دارد تا واژه مستقل در نظم زبانی و نشانه های نمادین اجتماعی قرار گیرد. در این دلالت زبانی که هدفش می تواند نظم اجتماعی باشد، سینماگر مستقل را به یک نویسنده یا هنرمند نقاش، هنرمند عکاس و هر ژانر هنری دیگری که بتواند آن را به خود نزدیک کند را فرض کنیم. این عرصه ها به اسپانسر، منابع چند وجهی تغذیه برای تولید، انتشار و رسانش به مخاطب نیاز دارند. اما مفهوم مستقل نزد هنرمند، بیشترین آیتمی را که در نگاه کیفی حاد می کند و قبل و پس تولید(اسپانسر، انتشار و رسانش به مخاطب) را شرطی می کند، منابع چند وجهی تغذیه برای تولید است. این منابع پیش از تولید محصول هنری، نگاه هنرمند را تغذیه می کنند؛ استقلال در دید و نگاه؛ چیزی که اگر تولید و انتشار به سر رسد مفهوم هنرمند مستقل را در نگاه مخاطب برجسته تر می کند. دغدغه نگاه، اراده و قصدِ انجام کار هنری اگر به شکل فردی (فردی که پیشنهاد به نگاه نو دارد و از تقلید مبراست) رخ دهد برای تعبیر سینماگر مستقل همچون نویسنده مستقل، آشناتر است(در زبان). اهمیت نگاه در سینماگر مستقل اگر پر رنگ و عمیق شود خود مبدع ابزاری نو برای انجام هدف است، چه از موبایل و هندیکم چه از دوربین های ارزان قیمت پرکیفیت و چه به شکل کاملا فاخر در مرحله تولید، قاب بندی شود که مسئله ای برای درک سینماگر مستقل نیست، و چیزی که مسئله را پاک نمی کند نگاه مستقل و نه امکانات مالی مستقل برای تولید است. ممکن است شخصی به یک سینماگر برسد و از او بخواهد فیلمی باب میل فیلمساز ساخته شود و هزینه های فیلم را متقبل شود. این برخورد همان قدر جبری ست که در هر دو سو (در معنای سلبی اش) ممکن است جبری مستقل از نگاه یا پیرو و مقلد نگاه های پیشین باشد. از این رو در پرورش سینماگر مستقل مفهوم تجربه و سینمای تجربی اهمیت می یابد و جایگاه سینمای تجربی به شدت در بود و نبودش در چالش است.

چالش طبقه بندی سینمای تجربی:

زمانی می تواند طبقه بندی شود که بر اساس موضوعات انسانی حیطه بندی شود، به این دلیل که انسان آن را طبقه بندی می کند. در غیر این صورت سازمان هایی مشابه از نحوه عملکرد قوانین فیلم سازی راستای کار می شود که شکستن همان ها هم توهم نو و نوتر شدن جریانات سینمایی می دهد. چه جریانی و برای چه منفعتی؟
کوتاه اش می تواند دوگما 95 باشد که جریان کاذب اش آنقدر کاریکاتور بود که امضا کنندگانش هم نوعی هیجان و شوخی می دانندش. حال آنکه بماند طرفداران شوخی کنندگان در حد جدیت با ابزار دگم علم دوگما 95 را در تهران انتقال می دهند.
بلند اش هم می تواند سینمای سری موج نو فرانسه باشد که توسط سه تفنگدار یا سه ژنرال عزیز بنیان نهاده شد، بی آنکه حیطه ای را مشخص کند و تا ابد هم خواهد رفت اگر کسی مثل گدار حوصله کند. موج نو؛ عنوانی که طیف های زیادی از نگاه ها و ساختارها و انباشت معانی و نحوه روایت را که همه بر سر ساختار و گاهن فرم با هم نزاع دارند در خود بلعیده است. چطور می شود ساختار های متفاوت با منابع معانی متفاوت زیر یک سقف، از زیست هم زیست بگیرند و سقف پروازشان همان موج نو باشد؟ با مفهوم تجربی؟ یا جای گیری در یک جریان؟
انگار شرکتی تاسیس کنیم که اعضای شرکت فقط بر سر بودن اشتراک داشته باشند و هر عضو جدیدی با انگیزه بودن و حفظ تفسیر شراکت که شخصی است بهره از ذیل نام این شرکت ببرد. بی آنکه شرکت مسیر راه را ترسیم کند و چشم اندازی داشته باشد که مقلدان ایرانی اش هم سودی ببرند از این همه وقت و طرفداری…
طبیعی ست که این شرکت در بافت سیاسی اجتماعی خود مواضعی دارد؛ کنترل رفت و آمد ها صورت می گیرد و به نظر می آید که سازمان منسجمی باشد برای تولید فیلم، اما کار هیئت مدیره و اعضای اجرایی در بند شرکت نامه احضار وضعیت های خبری جنجالی ست از تولیداتی که اعضا با انگیزه های شخصی بدون دخالت شرکت ساخته اند.
جذابیت روایت های زندگی سه ژنرال فراری آنقدر زیباست که داستانهای آمریکای لاتین را در فرانسه زنده می کند. روایت های حول جریان موج نو یا حاشیه های خبری داغ تفنگداران فراری تا جایی که حوصله بر سر نزاع با این جریان سرریز نشود پیش رفت. یعنی از وضعیت جنجالی خارج شد. آن چیزی که همه نوع سازمان فیلمی را در خود می بلعید به علت کهولت سن یا هر عامل دیگری از جمله بی حوصلگی انگار سیر شده و دیگر نمی بلعد.
حالا بسیاری از فیلم های فرو رفته در حلقه تنگ قیف از سر گشادش بیرون می ریزند و باز گویا ما برای طبقه بندی نیاز به قیف کاراتری داریم تا چیزهایی که قرار است برجسته شوند را از قیف کرنا بگذرانیم، و منظورمان هم طبقه بندی انسانی و حیطه بندی جدی تری باشد از میان محصولات سینمایی… اما متاسفانه این طبقه بندی به شکل جریانی برای روبرو کردن مخاطب با محصول، ارجحیت یافته، که در ایران نام ناشناخته ای دارد. بایست نامی برای جریان گذاشت تا برای احضار به لحظه مخاطب صرفه جویی زمان، فکر، پول و از این دقت ها داشت، چرا که اقتصاد در سینما اهمیت دارد. اما دریغ از جریان مشخصی که اکنون در گذر باشد که بشود به واسطه نقد راهبرد آن را مشخص کرد. عمدتا فیلم ها بر سر مواضع سیاسی برجسته می شوند.
ادبیات معاصر هم طبقه بندی و حیطه بندی می شود و به تبع آن جریان سازی اتفاق می افتد اما برای خواندن کتاب ها و داستان ها اهمیت جریانات مقدم نیست برای مخاطب عمومی؛ نویسنده ها و شاعران هم مخاطب اند هم مولف، و حوزه عمومی مطرح نیست. اما در این حداقل، در میان آنها جریان سازی و مانیفست های مشخصی در ارتباط با شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شکل می گیرد و البته هم این جریان مربوط به اخبار جریانات فرانسه و ایتالیا و بورکینوفاسو نیست، صحبت از اثری ست که پیرامون مولف شکل گرفته.

چالش بزرگ در آموزش و عقد وضعیت تجربی:

در سینمای ایران شکل دهی جریانات تجربی و بررسی مکانیک آن با توجه به روحیه و روان زبان فارسی یا اقوام، از ناحیه دولت اتفاق نیافتاده است، پس این موضوع به شکل رسمی مطرح نمی شود. از ابتدا آموزش یک سینماگر همراه است با نوعی یاد گیری که چه عینکی از جنس شیوه دیدن همگانی، را اختیار کند، و مخاطب را به چشم خودش عادت دهد و سینما با ساختار “آن وری” برای محتوا، یا تفریح است یا بی حوصلگی. طبیعی ست که آموزش وارداتی باشد به این دلیل که سینمای ایران حوزه متولی نظری ندارد. آموزش سینما در شکل عمومی از شناخت جریان های سینمایی کشورهای اروپایی و آمریکایی شروع می شود و هر چشمی اطراف خود را بایست با عینک اروپایی یا آمریکایی ببیند. از این آموزش که اساتیدش جریانات موج نو، رئالیسم نو، کلاسیک، مدرن و پست مدرن را تدریس می کنند انتظار سینمای بومی نمی رود. آنقدر همه چیز غریب است که باید از خود بپرسیم جریان چیست؟ کجاست؟
انعکاس فریدون رهنما و ظهور اصلانی و تاثیر تئوریکی که اطرافش می گذارد محدود است. یا سینماگرانی که با گرامر های ابداعی شان فیلم می سازند و منظور فرم و محتوا را می رسانند در عرصه رسمی مطرح نیستند، هر چند که نام شان کیارستمی باشد.
جریانات اگر بخواهند بومی شوند و همه گیر از آموزش شروع می شود و این آموزش انتقال فضای تجربه است تا سینما گر در بطن شرایط و حضور در شرایط، تیشه بزند که اثری با شرایط حضور نگاه سینماگر تجربی، مولف و مستقل شکل بگیرد.
بایست دوستان مدیرمان بپذیرند و خوشبختانه پذیرفته اند که ارگان ها و نهادهای هنری با محدودیت های مجوز و پخش و شرکت رسانه ها با قواعد اعمالی شان نمی توانند یک سینمای تجربه گرا و بومی را تولید و برندسازی کنند.

ساختار نهاد های مربوطه در برخورد با وضعیت خود نگار سینماگر مستقل و وضعیت تجربی سینما در یک مثال:
مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی

با صرف واژه “تجربی” در جمله ” مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی”، نمی شود این مفهوم را با ساختار کلیشه ای و فرمولیزه پر کردن فرم ها برای درخواست ساخت فیلم هدایت کرد و به عرصه اثربخشی تجربه در وضعیت های نمادین اجتماع پیش برد. فرم های مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، فیلم های مستند با ساختارهای مشابه تولید کرده است و این نوع عینیت بخشی به سینما خارج از مفهوم تجربه است.
البته که سینمای تجربی بدون پرورش نگاه، نوعی واردات برای طبقه بندی ست. از آن عناوین حاد نیست و با مصالحه می شود طیف زیادی از فیلم ها را از آن عبور داد و در مثال کوچک اش در قاب ” هنر و تجربه” خودمان در ایران گنجاند. اما این غول بی شاخ و دم سینمای جهان شکم بزرگتری دارد و عنوانش عرصه های زیادی از گوناگونی و تکثر نگاه ها را در بر می گیرد. در خوانش های سطحی و همه گیر، دست بردن به دوربین در ابتدا یک وضعیت تجربی را احضار می کند. مسلم است وقتی بحران معرفت شناختی اش مطرح نمی شود با هر درجه شناخت از مفهوم تجربه که نزد افراد متفاوت است، حیطه بندی می شود. معانی متفاوتی از سینمای تجربی در حیطه شکل گرفته و باز همچنان بدون داشتن متولی شناسایی نگاه، پیش رفته و از همین سو خیل متولیان بی اثر زاده شده اند و توضیح نظری از این پدیده ندارند. اگر حوزه نظری فعال شود، اگر نه مقصد، مبدا سینمای تجربی یا تجربه گرا را شفاف می سازد و در غیر این صورت از این بی نظمی که عاملی ست برای بی نظمی های عمیق فکری و اندیشگی جامعه نمی توان گریز کرد. اگر سینمای تجربی مرز مشخصی نگیرد که نامی به خود گرفته، نمی تواند عرصه اندیشگی و چگونگی به عمل آمدنش را با هر درجه از متغیرها توضیح دهد. عنوان سینمای مستقل نیز حیران می ماند و این مسئله زمانی حل و فصل می شود که به حوزه عمومی ارجاع پذیرد چرا که در حوزه عمومی مسئله سینما بغرنج می شود. در حال حاضر در جهان عمومی سینما بحث بغرنج سینمای تجربی بر سر معرفت شناسی این نوع از سینما نیست، بحث بر سر پدیده ایست که به عنوان یک برند مطرح شده و جنجال های رسانه ای اش را دارد و مخاطب عمومی آن را به هر زاویه می بیند و تفسیر می کند. در ایران علاوه بر اینکه بحث بر سر معرفت شناسی سینمای تجربی (یا تجربه گرا) مطرح نیست قاب اش نیز برای حوزه عمومی باز نشده است؛ نیز با خاصیت فکری رسانه ها هم زیست و سازگار نیست و بیم آن دارد که توضیح اش از جانب رسانه ها به زبان جادو دچار و مبدل به برندی از سینمای بدون چشم انداز و آتیه شود.

نگاهی به سینمای مستقل ایران با اشاره‌ای به نقش زنان

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:سینمای مستقل ابتدا در آمریکا معنا پیدا کرد و گسترش یافت؛ در واقع سینمای مستقل به آن دسته از فیلم‌هایی اطلاق گردید که خارج از نظام استودیویی هالیوود ساخته و پرداخته می‌شدند. به تبعیت از این نام‌گذاری، در ایرانِ قبل از انقلاب هم به مانند بقیه جهان، سینمای مستقل به آن دسته از فیلم‌ها گفته میشد که خارج از بدنه سینما -و اصطلاحا خارج از فیلمفارسی رایج- تولید و عرضه می‌شدند. این اصطلاح شامل فیلم‌های هنری و غیرتجاری می‌گشت که توسط فیلمسازان صاحب سبک و صاحب اندیشه ساخته می‌شد؛ فیلم‌هایی که غالبا از سوی جریانات روشنفکری و در تقابل با سینمای بدنه بود. تفاوت سینمای بدنه با سینمای مستقل، گاه به تفاوت محتوا و گاه به تفاوت میان فرم بازمی‌گشت؛ این سینما با فاصله‌گیری از معیارهای سینمای بدنه، جریانات روشنفکری و آنهایی را که غیر از تفریح کارکرد دیگری را از سینما انتظار داشتند، هدف و مخاطب قرار می‌داد.
سینمای بدنه در قبل از انقلاب غالبا به زندگی فواحش، رقاصه‌ها و الواط می‌پرداخت و دلیل آنگونه رویکردها این بود که سیستم ممیزی از یکسو و اصناف از دیگر سو مانع از آن می‌گردیدند که فیلمسازان به زندگی اصناف و اقشار دیگر بپردازند و از آنجا که فواحش و لمپن‌ها فاقد انجمن‌های صنفی بودند؛ پرداختن به زندگی آنها سهل‌تر و بی‌دردسرتر جلوه می‌نمود. البته فیلمسازان مستقل گهگاهی از حمایت‌های دولتی برخوردار می‌گردیدند و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان یک نهاد فرهنگیِ دولتی از فیلمسازان مستقل حمایت مادی و معنوی به عمل آورده و موجبات رشد و گسترش این سینما را فراهم می‌آورد، البته گروهی گفته‌اند که حمایت این کانون مشروط به مضامین خاص بوده و سیاست‌های فرهنگی دولت در زمینه تولید این فیلم‌ها مدنظر قرار می‌گرفت، ولی عده‌ای هم گفته‌اند، کانون دخالتی در کار آنها به وجود نمی‌آورده و به آنها اختیار تام می‌داده است…
برخلاف مضامین سینمای بدنه که به موضوعاتی همچون عشق، شانس و تصادف می‌پرداخت، سینمای مستقل به تبعیت از رئالیسم، انسان را قربانی شرایط اجتماعی تصویر می‌کرد؛ از همین روست که پدیده موج نو در سینمای ایران را باید متاثر از سینمای مستقل قلمداد نمود. همچنین نخستین ساخته‌های سینمای مستقل ایران بخاطر شباهت در ساخت و پرداخت، فیلم‌های نئورئالیستی سینمای ایتالیا را در اذهان تداعی می‌ساخته‌اند. فیلمسازانی همچون عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی، امیر نادری، داریوش مهرجویی و… از جمله کسانی بودند که با فاصله‌گیری از سینمای بدنه، سینمای مستقل را بنیان نهادند. این فیلمسازان بسیاری از فیلم‌های خود را مدیون حمایت‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و وزارت فرهنگ و هنر بودند. همچنین سینمای مستقل با وام‌گیری از ادبیات معاصر توانست جلوه فکورانه‌ بیشتری به این نوع سینما ببخشد. به عنوان نمونه مسعود کیمیایی فیلم «خاک» را مدیون داستانی به همین نام نوشته محمود دولت‌آبادی بوده است. داریوش مهرجویی نیز فیلم «دایره مینا» را براساس یکی از داستان‌های غلام‌حسین ساعدی می‌سازد و فیلم «تنگسیر» امیر نادری نیز براساس رمانی از صادق چوبک ساخته و پرداخته می‌گردد، که گاه این وام‌گیری مستقیم بوده است؛ فی‌المثل فیلمنامه فیلم «بی‌تا» توسط رمان‌نویس مشهور گلی ترقی نوشته و توسط همسرش هژیر داریوش ساخته و عرضه می‌گردد که مضمون خاص آن توجه محافل هنری را جلب می‌کند. ناگفته نماند سینمای مستند یکی از گونه‌های فیلم است که در جرگه سینمای مستقل در قبل و بعد از انقلاب قرار گرفته است. از سوی دیگر سینمای موسوم به موج نو را باید پرچم‌دار “سینمای مستقل” در قبل از انقلاب قلمداد نمود و عباس کیارستمی را اصلی‌ترین بنیانگذار سینمای مستقل در قبل و بعد از انقلاب دانست، علاوه بر آنکه هژمونی کیارستمی در فیلمسازانی که تحت نفوذ و تاثیر او قرار داشته‌اند به وضوح و روشنی قابل مشاهده است.
در دهه پنجاه سینمای بدنه که با کمبود تماشاگر مواجه می شود، در رقابت با فیلم‌های خارجی وارداتی مرز اخلاقیات را می‌شکند و فیلم‌های ایرانی بیشتر به سکس و مضامین غیراخلاقی توجه نشان می‌دهند؛ قهرمان زن فیلم‌ها را فاحشه‌ها و زنان بدنام تشکیل می‌دهند و زنان بیشتر از مردها در شکستن مرزهای اخلاق در سینمای بدنه ایران سهیم می‌گردند. این مقوله به سینمای مستقل نیز سرایت می‌کند، به گونه ای که یکی از شخصیت‌های فیلم ارزشمند علی حاتمی که منتسب به سینمای مستقل است را نیز یک فاحشه تشکیل می‌دهد. البته در این زمینه اتفاقات دیگری هم در بخش سینمای مستقل رخ می‌دهد و فیلم «مریم و مانی» ساخته کبری سعیدی (شهرزاد) که یکسال قبل از انقلاب ساخته شد، یکسال بعد از انقلاب به نمایش درمی‌آید که حامل حرفی تازه در حوزه سینمای مستقل بوده است. متاسفانه از آنجا که این فیلم در زمان مناسبی به نمایش درنیامد، صدایش شنیده نشد و چندان مورد اعتنا قرار نگرفت. تا قبل از او، فروغ فرخزاد و شهلا ریاحی تنها کسانی بودند که عرصه کارگردانی در سینمای ایران را تجربه کرده بودند، که فیلم خانم شهلا ریاحی فیلمی متعلق به سینمای بدنه بود و آثار فروغ فرخزاد مثل «خانه سیاه است» به سینمای مستقل تعلق داشته‌اند.
با پیروزی انقلاب 57، هم فیلم‌های سینمای بدنه و هم سینمای مستقل مورد غضب قرار گرفتند؛ سینمای تجاری به علت سابقه آن در قبل از انقلاب مورد سرزنش قرار گرفت و سوپراستارهای آن ممنوع‌الکار شدند و سینمای مستقل به علت رویکردهای ایدئولوژیک‌شان که منافی ایدئولوژی حاکم بود نیز مورد بی‌مهری قرار گرفتند، چرا که گاهاً اندیشه‌های مارکسیستی را ترویج می‌کردند، مانندِ «گفت هر سه نفرشان»، «آقای هیروکلیف»، «انفجار» که اولی و دومی ساخته غلامعلی عرفان و سومی ساخته ساموئل خاچیکیان بوده‌اند. البته در کنار این فیلم‌ها بسیاری از فیلم‌های تجاری دیگر به علت حضور سوپراستارهای قبل از انقلاب و عدم رعایت موازین شرعی به محاق توقیف گرفتار آمدند.
سینمای مستقل در دهه شصت مورد حمایت دولتی قرار گرفت و سعی شد سینمایی متفاوت از دل فیلم‌های مستقل بیرون آورده شود، از اینرو فیلم‌هایی همچون «مادیان»، «آنسوی مه»، و… مورد حمایت دولتی قرار گرفتند و به رقابت با سینمای بدنه که به موضوعاتی همچون قاچاق مواد مخدر، اختلافات خانوادگی و بازسازی وقایع انقلاب اشاره داشت، پرداختند. در این میان سیاست‌گذاران و متولیان سینمایی می‌کوشند، با حمایت از سینمای مستقل یک سینمای نوین که مختص سینمای انقلاب باشد را بنیان نهند، از اینرو سعی می‌کنند در سیاست‌گذاری‌ها با الگوسازی از فیلمسازانی همچون تارکوفسکی و پاراجانف، یک سینمای عرفانی را بنیان نهند؛ درواقع، خود، نقش آلترناتیو سینمای ایران را بازی کرده و خودشان، هم ژست پوزیسیون می‌گیرند و هم نقش اپوزیسیون!
یکی از مضامین مورد علاقه فیلمسازان سینمای بدنه در آن دوران موضوع فئودالیسم (خان و خان‌بازی) بود. درآن زمان آنقدر به این مضمون پرداخته شد که روزی سید محمد بهشتی رئیس بنیاد فارابی در مصاحبه ای به کنایه درباره این فیلم‌ها گفت: اگر قیام‌های روستاییان آنگونه که این فیلم‌ها القا می‌کنند، در قبل از انقلاب علیه فئودال‌ها وجود داشت، می‌بایست زودتر از اینها در مملکت انقلاب اتفاق می‌افتاد!!!
سینمای مستقل در دهه شصت در حیطه نقش زنان حرفی برای گفتن نداشت. درحالیکه بدنه سینمای ایران دراختیار نقش‌های کلیشه‌ای و سنّتی زنان بود، بطوری که بسیاری از زنان نقششان از آوردن چایی برای خواستگارانشان فراتر نمی‌رفت؛ علی ژکان با ارائه فیلم «مادیان» یکی از بهترین آثار مستقل در زمینه مسائل زنان را ارائه کرد که سوسن تسلیمی در نقش یک زن عصیانگر در این فیلم، درخشید و فیلمساز توانست زنانی را که یا علیه سنت شوریده و یا قربانی آن می‌گردند را به خوبی به نمایش گذارد.
در اواخر دهه شصت با پایان جنگ و بازشدن نسبی فضای فرهنگی جامعه، فیلم‌های مستقل به عرصه‌های ناپیموده سرک کشیدند که بسیاری از آنها توقیف شدند و در این میان فیلم‌های ساخته‌شده توسط برخی از نهادهای دولتی نیز طعم توقیف را کشیدند، که از میان آنها می‌توان «آدم‌برفی» ساخته داود میرباقری و به تهیه‌کنندگی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی را نام برد. البته این فیلم سال‌ها بعد با بازشدن بیشتر فضای فرهنگی تحت تاثیر انتخابات سال 1376 و به ریاست جمهوری رسیدن سید محمد خاتمی در کنار آثار دیگری همچون بانو (ساخته داریوش مهرجویی) فرصت نمایش عمومی پیدا کرد و از توقیف به‌درآمد.
تا قبل از دوران اصلاحات، متولیان سینمایی به فیلم‌های بدنه و سینمای مستقل نگاهی برابر داشتند، به گونه‌ای که هر دوی این نوع فیلم‌ها از فرصت برابر در اکران و نمایش فیلم برخوردار بودند، ولی سیاست‌گذارانی که تازه به قدرت رسیده بودند، به مرور از حمایت از سینمای مستقل کاستند و انتخاب نمایش فیلم‌ها به عهده سینماداران گذاشته شد، که همین مقوله ضربه سنگینی به سینمای مستقل وارد ساخت، چرا که آنها از فرصت نمایش فیلم‌هایشان درسینماها محروم شده و به کنج عزلت خزیدند.
در دهه هفتاد و هشتاد به دشواری می‌شد مرز سینمای بدنه و مستقل را از هم جدا ساخته و به سادگی آنها را از یکدیگر تفکیک نمود، چرا که بسیاری از آنها مضامین و پرداختی مشترک داشتند و تنها فیلمهای مستند در قواره فیلمهای سینمای مستقل قرار میگرفتهاند.
در بعد از دوران اصلاحات، سینمای مستقل در انزوا باقی ماند و در حالیکه فیلم‌های سینمای بدنه از اکران گسترده برخوردار گشته و از آن حمایت می‌شد، فیلم‌های سینمای مستقل تحت عنوان سینمای مستند و تجربی از اکران محدود در چند سینما برخوردار شده و آنچنان که استحقاق آن را داشته‌اند مورد توجه قرار نگرفتند. این مقوله را باید یک رویکرد ارتجاعی و بازگشت به عقب تلقی کرد، چراکه در قبل از انقلاب نیز فیلم‌های مستقل در سینماهای محدود و یا تنها در سینماکاپری (بهمن فعلی) از فرصت نمایش برخوردار می‌گشتند. البته سینمای هنر و تجربه همه سینمای مستقل را نمایندگی نمی‌کند و صرفا بخشی از آن را پوشش می دهد؛ ردّپای سینمای مستقل را گهگاهی درسینمای بدنه نیز می‌توان دید.
اکنون نزدیک به یک دهه است که فیلم‌های مستقل تحت عنوان “سینمای هنر و تجربه” در چند سینمای محدود به نمایش در می‌آیند و در رقابت با سینمای بدنه از شانس رقابت چندانی برخوردار نیستند، که این مقوله را باید مصداق به محاق انداختن اندیشه تلقی کرد. البته این نکته را هم باید مدّنظر قرار داد که سینمای مستقل هنوز نتوانسته در جهت جذب مخاطب بیشتر گام‌های اساسی بردارد و از آنجا که تهیه‌کننده بسیاری از این‌گونه فیلم‌ها مراکز و موسّسات دولتی هستند، برای نمایش گسترده این فیلم‌ها رغبت چندانی از خود نشان نمی‌دهند. ختم کلام اینکه حمایت از سینمای مستقل، به رشد و تعالی سینما خواهد انجامید و اندیشه‌ها را در سینما بارور خواهد ساخت و خواهد توانست توقعات آن دسته از تماشاگران فکوری را که از سینما انتظاری بیش از سرگرمی صرف دارند، برآورده سازد.

محمدحسین آسایش

گزارشی از یك اداره فرهنگی عجیب و غریب

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:اینجا فیلم‌خانه ملی ایران است. سایر ادارات را فراموش كنید؛ اینجا همه پاسخگویند تا سر حد مسئولیت وجدان بشری. مبل و زرق و برق آنچنانی ندارد؛ صندلی‌های معمولی انتظارتان را می‌كشد؛ اما در كمترین زمان ممكنه می‌توانید مدیر فیلمخانه را ببینید. در اتاقش خبری از شكلات، قهوه و آلات تزیینی نیست و صندلی لهستانی قدیمی با چوب گردویی درجه یك منتظر شماست؛ میزهایی كه متعلق به دوران قاجار است؛ اما مدیر پشت این میزها به مانند كارمندانش انسان شریفی است؛ لادن طاهری؛ بگذریم از نسب نزدیكش با فلان كارگردان سینما. ژن خوب در او نیست. او انسان شریفی است با نهادی پاك كه بر حسب اتفاق بر سر جایش نشسته است. او و همكارانش به شما پژوهشگران، مستندسازان و علاقه‌مندان هنر تا سر حد امكان و در نهایت مسئولیت‌پذیری پاسخگو خواهند بود و شما را مزاحم گذشت زمان اداری خود و زودتر رسیدن به خانه‌هایشان نمی‌پندارند. آنها با وجدان آموخته‌اند كه وظیفه‌شان اینست كه كار شما به نحو احسن انجام شود، تا آنجا كه بضاعت فیلمخانه ملی جواب می‌دهد.
اگر تجربه بسیار منفی در مراجعه به مراكز پژوهشی، اداری این مرز و بوم در شما ذخیره شده است و با این خیال به سر می‌برید؛ كافیست یكبار امتحان كنید.
البته اگر پژوهشگر هستید و مراجعه به فیلمخانه ملّی دردی از شما دوا می‌كند؛ مشاهده می‌كنید كه در این كهن‌بوم جاهایی هم هستند كه با آغوش گشاده پذیرای شما هستند و حضور شما را بیلان‌پركن نمی‌بینند.
در فیلمخانه ملّی از كهن‌ترین آثار سینما می‌توانید ردّی بیابید تا پوسترهای قدیمی اولین موزیك فیلم‌ها و… البته گذشت دوران بدان صدمه‌هایی هم زده اما كاركنان حال حاضر فیلمخانه، تمام تلاششان را در جهت ترمیم انجام داده‌اند. اینجا كسی شما را پاسكاری نمی‌كند و به دیگری حوالت نمی‌دهد؛ انگار اینجا جزیره‌ای تافته و جدابافته از سایر ادارات است. نیروهای انسانی‌اش انگار اصلا شبیه سایر ادارات نیستند؛ اصلا وقت تلف نمی‌كنند؛ ناهار و نمازشان 2 ساعت طول نمی‌كشد؛ عجیب و غریب است اینجا، فیلمخانه ملّی ایران. كسی زیرآب كسی را نمی‌زند همه با مدیرشان رفیق‌اند؛ گویا یك خانواده منسجم‌اند.
اینجا جای دیگریست؛ اگر فراموش كنی كه از در ارشاد وارد اینجا شده‌ای و در ساختمان معاونت یا سازمان سینمایی قرار داری، یك لحظه تصور می‌كنی كه اینجا سوییس است. زمان را می‌نگرم و تاریخ را، پاییز 1396 خورشیدی‌ست؛ شاید اینجا جزیره رابینسون كروزنه است در قلب ایران اكنون. شاید هم ما اكنون در درون داستان‌های باورنكردنی ژول‌ورن هستیم كه تعبیر شده است. هر چه هست در شرایط كنونی رفتار اینان عجیب است؛ غریبا.
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد در باب سینمای ایران در اینجا پیدا می‌شود؛ اشتباهی نروید، مركز اینجاست؛ موزه سینما را هم اینجا می‌یابید؛ چرا كه غنی‌تر از آنجاست؛ اینان سعی كرده‌اند تاریخ را همچون بیهقی نگاه‌داری كنند و بدان جهت نبخشند. خدا قوتشان دهد كه كارشان درست است؛ بلكم دیگران از آنها یاد بگیرند. آری اینچنین است برادر. بلاخره استثناهایی هم وجود دارد که میتوان بدان اتکا کرد.خوب و بد درهم است.
تیرداد فردوسی

هنرپیشگان خاموش می شوند؛ستاره های کاغذی جایگزین

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: خاک صحنه خورده بودند ؛به شایستگی هنرپیشگی رسیده بودند و پیچ و خم کار را بلد بودند اما هرگز به قدر لیاقتشان، دیده نشدند و نقش های اول دوم به آنها اعطا نشده بود؛هرچند شایستگی شان در بازیگری بسیار بیشتر از بسیاری از ستاره های کم یا بی لیاقت سینمای ایران بود. آخرین موردش محسن قاضی مرادی بود که جمعه بیست و هفتم فروردین1400 درگذشت.او از نسل بازیگران خاک خورده و پر تلاشی بود که همه چیز بازیگری را بلد بودند اما هرگز نقش اول یا دوم نصیب شان نمی شد.حتا قیافه هم داشتند اما مثل همه چیزمان که به همه چیزمان می آید ؛اعطای نقش به هنرپیشگان بر اساس شایستگی نیست؛نگین درخشان بیشتر فیلم ها و تاتر های داود میرباقری.بازی درخشانش در نمایش دندون طلا اگر بیش از شخصیت های اصلی آن کارنبود ،کمتر هم نبود.در امام علی یا مختارنامه هم همینطور.نسل هایی شبیه محسن قاضی مرادی بودند سینما و تلویزیونی که بر اساس خوشگلی یا خوشتیپی نقش واگذار میکند رسانه شایسته سالاری نیست.پیش از اثار میرباقری محسن قاضی مرادی در کارهای مختلف در دهه های متوالی شایستگی اش در هنرپیشگی را به اثبات رسانیده بود اما انصاف در هنرهای نمایشی درباره بسیاری از جمله او رعایت نشده است و امثال او را تنها در نقش های سوم چهارم به بعد می دیدند در حالیکه در بسیاری از کارهایی که اینان بازی کردند شایستگی شان کمتر از بازیگران نقش های اول و دوم نبود.کیست که اهل نظر باشد و بتواندبازی درخشان بهروز مسروری را در سریال روزی روزگاری در نقش صفربیگ را انکار کند؟ بدون شک بهروز مسروری سالهای مدیدی را گذرانیده بود و بازیهای قابل توجهی در تاتر سینما و تلویزیون داشت اما چرا انقدر که شایستگی اش بود دیده نشد و ما اهالی رسانه هم به امثال ایشان ظلم کردیم؟با عدم توجه کافی و پرداختن به اینها در قالب مصاحبه نقد یاداشت و… یا در همین سریال، کیست که چشم اش با بازی چشم گیر جمشید لایق در نقش قلی خان و آن سکانس به یادماندنی مرگش در سریال ،خیره نشده باشد؟ تصور می کنیم جمشید لایق یک شبه به این سطح از بازی درونی و عمیق رسیده است؟حتا تصورش هم غلط است.لیاقت جمشید لایق دهه ها پیش ازین اثبات شده بود و بازی در نقش چند سکانسی یکی از تجلی گاههای توانایی هنرپیشگی اوست.اینها مشت نمونه خروار است که کسی و چیزی شده اند اما ما اهالی مطبوعات سینما و تلویزیون به درستی به آنها توجه نکرده ایم و چشمانمان به سطحی پسندی و لودگی نابازیگران یک شبه به عرصه بازیگری آمده ، زل شده است.اری ما به قدر کافی انصاف نداریم .سعدی افشار حسین کسبیان سروش خلیلی محمد ورشوچی مهری مهرنیا نعمت الله گرجی اکبر رحمتی مه لقا هوشمند محمود بهرامی و…در همین رسته اند که هنرپیشگی شان با دود چراغ خوردن و پله پله اموختن و تجربی کامل شد اما هرگز به آنها به قدر لیاقتشان توجه ارزش و جایگاه و بها ندادیم.اری ما اهالی مطبوعات کارگردانان سینما و تلویزیون متهمیم .لا اقل اتهاممان این است که قدر خاک خورده های این عرصه را به کفایت ندانستیم و مات چهره های ویترین قشنگ درون تهی شدیم.بگذریم از شخصیت های کم نظیری همچون مرتضا احمدی که همه چی تمام بوددر دوبله بازیگری تاریخ طهران معرفی لهجه و فرهنگ طهرانی نمایش روحوضی پیش پرده خوانی و اثار کمدی سرامد بود و تنها به خاطر صدایش در برخی اثار کارتونی اورا می شناسیم و شخصیت عمیق اش را به درستی درک نکردیم و او را به اندازه شایستگی هایش و فهمش به جامعه معرفی نکردیم.اری ما اهالی مطبوعات تقصیرمان در این کم لطفی ها کم از اهالی سینما و تلویزیون نیست.چرا راه دور می رویم همین خانم مهوش وقاری همسر محسن قاضی مرادی از بیشتر ستاره های سینمای ایران در هنرپیشگی چیزی کم ندارد و سالهای اخیرش با توجه به کسالت و بیماری همسرش بدو گذشت و از ما اهالی مطبوعات و سینما چندان قدر ندید.ما خیره به لودگی خوب بد جلف ها شده ایم و هنرنمایی هنرپیشگان واقعی در نقش های چندم را به دیده تامل ننگریسته ایم.اری ما ظلم کرده ایم.ظلم به اهو خردمند که راکورد حسی بازی در بازیگری را از خیلی ها بیشتر بلد است و همچنان باید نقش های چندم بازی کند و عمق بازیگری اش فراتر نقش چندم است و شایسته نقش های اول و دوم.
و همچنان داریم ظلم میکنیم با توجه بیش از حد به بازیگران خوش آب و گل حتا اگر بازی بلد باشند و شایستگی شان، اینهمه توجه نباشد و برایشان سرگیجه به همراه بیاورد… ناگفته پیداست که توانایی واقعی برخی جوانان و میانسالان بازیگری فعلی سینما وتلویزیون نافی ستایش از این بزرگان نامبرده نیست و تناقض مفهومی ندارد .
                                                                                                                                                              امیر فرض اللهی

خبرنگاری نجیب از میان ما پرکشید

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو: اشکان منصوری پورشیرازی خبرنگار هنری و بازیگر سینما درگذشت.به گفته یکی از همکاران رسانه ای گویا درباره این خبرنگار نجیب سینما خطای پزشکی صورت گرفته و این بازیگر مستعدسینما دچار تشنج شده و بر اثر عوارض آن درگذشته است.در روزگاری که در برخی از کشورها که برای جان مردمشان ارزش ویژه قایلند واکسیناسیون کرونا در مراحل اتمام است در ایران وزیر بهداشتی داریم که به فکر همه چیز هست از جمله صندلی آینده اش و به فکر تنها چیزی نیست حفظ جان مردم ایران است.این را از گفته ها و نگرانی هایش میتوان فهمید.در هر حال پیرو مرگ اشکان منصوری عده ای از سینمایی نویسان مطبوعات در پی کشف علل واقعی مرگ این انسان شریف و با وقار هستند که پس از روشن شدن ماجرا افشا خواهیم نمود.

«نان مقدس» در جشنواره «ترنتو» ایتالیا

منصور جهانی ـ فیلم مستند «نان مقدس» به کارگردانی زنده‌یاد رحیم ذبیحی و به تهیه‌کنندگی تورج اصلانی، به بخش مسابقه اصلی شصت و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم «ترنتو» در کشور ایتالیا راه یافت.
فیلم مستند «نان مقدس» Holy Bread آخرین اثر مرحوم رحیم ذبیحی و به تهیه‌کنندگی تورج اصلانی کارگردان و مدیرفیلمبرداری تجربه‌گرای سینمای ایران؛ در جدیدترین و چهارمین حضور بین‌المللی خود به نمایندگی از سینمای ایران،در بخش رقابتی اصلی شصت و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم «ترنتو» Trento در کشور ایتالیا به نمایش در می‌آید و با 13 فیلم از کشورهای مختلف جهان، برای تصاحب جایزه طلایی این رویداد معتبر سینمایی به رقابت می‌‌پردازد.
پخش بین‌المللی این اثر مستند، به عهده شرکت «تصویر گستر الهه پارسی» (الی ایمیج) به مدیریت الهه نوبخت است.
جشنواره بین‌المللی فیلم «ترنتو» که قدیمی‌ترین رویداد سینمایی اروپا با موضوع فرهنگ کوه، طبیعت، ماجراجویی و اکتشاف به‌شمار می‌رود؛ شصت و نهمین دوره آن با نمایش 100 اثر از کارگردانان کشورهای مختلف جهان در هشت بخش مختلف از جمله؛ بخش رقابتی اصلی «فیلم‌های مستند و کوتاه»، بخش «نمایش ویژه»، بخش «سرزمین‌های بلند»، بخش «فیلم‌های سینمایی»، بخش «آینده مردم در سرزمین‌های کوهستانی»، بخش «داستان‌ها و نویسندگان»، بخش «مستندهای محیط زیستی و تغییرات آب و هوایی» و همچنین بخش «مقصد گرینلند» در روزهای 19 تا 26 اردیبهشت ماه امسال (۹ تا 16 می 2021) به دلیل شیوع ویروس کرونا به صورت آنلاین در شهر ترنتو در شمال ایتالیا برگزار می‌شود.
«نان مقدس» در نخستین حضور بین‌المللی خود در بخش رقابتی «فیلم‌های نیمه بلند» Mid-Length در سی و سومین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم مستند آمستردام ـ «ایدفا» IDFA در کشور هلند به نمایش در آمد و در ادامه حضورهای جهانی خود در بخش رقابتی «فیلم‌های بلند» هجدهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم مستند «بیگ اسکای» Big Sky در کشور آمریکا به عنوان یکی از رویدادهای مهم و سالانه سینمای مستند در جهان، به نمایش در آمد و اسم این اثر، در میان 10 کاندید نهایی این جشنواره مورد تائید آکادمی اسکار قرار داشت.
این اثر مستند، در ادامه حضورهای بین‌المللی خود، در روزهای ۹ تا ۱۹ اردیبهشت ماه‌ (۲۹ آوریل تا ۹ می 2021) در بخش رقابتی «ویترین جهان» در بیست و هفتمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم مستند «هات داکس» Hot Docs کانادا به نمایش در می‌آید و با فیلم‌هایی از کشورهای مختلف، در این رویداد معتبر سینمایی به رقابت می‌پردازد. این جشنواره، مورد تأیید آکادمی اسکار است و برنده بخش رقابتی «ویترین جهان» فیلم‌های «مستند بلند» جشنواره، به رقابت اسکار راه می‌یابد.

در تلویزیون چه خبر است

تعارف که نداریم.رابطه صدا و سیما هرسال که می گذرد بیشتر با مردم و اجتماع ایرانی منقطع می شود.اول از بخش خبر شروع شد.عدم پرداختن به تمام دغدغه ها و مشکلات واقعی مردم،پرداخت گزینشی به معضلات در جهت سیاسی خاص.ساخت برنامه های کاملا سیاست زده سفارشی در حد بسیار زیاد و تاثیرگذاری بسیار ناچیز، چیزی است که در بخش خبر این رسانه اتفاق افتاده است اما همچنان با بودجه فراوان اخبار سفارشی پخش می شود و …
وقتی مدیر یک شبکه مدیر تلویزیون عوض می کند
در سال 1399 اتفاق افتاد.فردی که شایستگی اش برای مدیر گروه بودن نیز زیر علامت سوال است و سابقه مفیدی حتا در این زمینه ندارد با سفارش خیلی خاص چند سال پیش مدیر پرمخاطب ترین شبکه تلویزیون در بیست سال اخیر شد و از آنجا که مجری پربیننده ترین برنامه تلویزیون که زنده پخش می شد و مخاطب چند ده میلیونی داشت؛در مدار ذهنش نبود،اخراج کردو زمانیکه آن مجری در شبکه ای دیگر برنامه دیگرش را به عنوان تهیه کننده با قدرت و جاذبه قابل توجه روی انتن برد ، به بهانه بازنشستگی مدیر آن شبکه با معاون سیما که در واقع رییس تلویزیون محسوب می شود و مدیران شبکه را تعیین و شرح وظایف انها را مشخص می کند،جر و بحث کرد و خواست که فرد مورد نظرش را بر آن شبکه بنشاند و معاون سیما که مردی بی تجربه نبود وقتی دید در این جرو بحث، رییس صدا سیما طرف آن جوان را می گیرد استعفا داد واین مدیر ،فرد مورد نظرش را بر آن شبکه تخصصی نشاند و رییس صدا سیما معاون هنری ارشاد زمان احمدی نژاد را بر مسند معاونت سیما نشاند و آزموده را دوباره آزمود و مدیری که قبلا در یکی از شبکه ها تجربه موفقی در مدیریت نداشت را بر سمتی بالاتر بر مسند نشاند.اری این چنین است برادر.شایستگی در صدا و سیما اصلا شاخص نیست.به هیچ وجه.

مرده باد مردم؛زنده باد خودم
با شرکت خودم در نقش مجری، پسرم در نقش سردبیر و تدوینگر،خودم در نقش تهیه کننده…برنامه ای سرتاسر حاشیه که مدیران فقط بدان اخطار می دهند و هرگز برای آن کارت قرمز نمی کشند با انکه برنامه مذکور بارها و بارها به طیف ها و قومیت های مختلف توهین آشکار نموده است اما هیچ وقت برنامه اش متوقف نمی شود؛یک بار به لباس قوم ایرانی کُرد هتاکی کرد که حاشیه های بسیاری به بار آورد و انعکاس های جهانی داشت.بار دیگر به مهمان برنامه اش گفت : کرونا ست ایدز که نیست و بازخوردهای منفی بسیاری در پی اورد و بار دیگر اخیرا در برنامه اش مهمان کارشناس برنامه گفت:حالا مردم گوشت و مرغ نخورند مگر چه می شود؟ و همه این حاشیه ها در حالی ست که برنامه اش تولیدی ست و می شود قبل از پخش این حاشیه ها را دراورد اما گویا کارشناسان تامین برنامه و پخش شبکه های فقط تمام حواسشان به امور سیاسی متوجه و تنظیم شده ؛در حالیکه به راحتی میتوان دانست که ذهنی متورم و منفعت پرست چگونه با کلمات عادی می تواند بسیار پرحاشیه باشد و از آنجا که شاخص ،شایستگی نیست و تبعیت محض اصل کار است یک نفر می تواند در برنامه خانوادگیش این همه به مردم توهین کند و همچنان بر اسب مراد بتازد…و هیچ مدیری او و برنامه اش را مورد توقف یا تذکر نبیند.
داماد هتاک؛مجری سوگلی شبکه استانی
وقتی در اسفند سال گذشته داماد ناشایست و هتاک یکی از کارگردانان سرشناس کشور به سردبیر یک مجله سینمایی و یک خبرگزاری سینمایی توهین بی سابقه ای کرد،بخش قابل توجهی از جامعه رسانه های فرهنگی توقع داشتند که مدیر آن شبکه که اخلاق مدار جلوه می کند با این مجری برخورد لازم را داشته باشد یا دست کم از او بخواهد از آن روزنامه نگار پرتجربه معذرت خواهی کند؛اینکار را که نکرد هیچ…این مجری سنگین وزن را که صدا ،چهره و هوش مناسبی برای مجری گری ندارد به عنوان مجری برنامه شب عید نوروزی انتخاب کرد و برای هتاکی مزبور ،به داماد هتاک جایزه داد و وقتی مردم دیدند در آن برنامه شب عیدی این مجری چقدر نابلد بود و مهمانان برنامه آن برنامه را اجرا  و مدیریت کردند لیاقت این جایزه بگیر بر همگان بیشتر اشکار شد بخصوص وقتی دیدند که مجری هتاک حتی برای به دوربین نگاه کردن در جابجایی روی مبل مشکل دارد….     وقتی شاخص،شایستگی نیست این چنین می شود برادر.
طرفدار باشگاه دوچرخه سواران؛جایگزین پربیننده ترین برنامه تلویزیون
…و مدیر شبکه ای که حمایت های خاص در پی دارد که بقول خودش مجری پربیننده ترین برنامه تلویزیون از مدار ایشان خارج شده بود و این حرف را در حالی ضبط و منتشر ساخت که می توانست انرا از شبکه تحت مدیریت اش پخش کند اما برای انکه بیشتر دیده و شنیده شود در رسانه های اجتماعی فرستاد و این حجتی ست بر آنکه شبکه تحت مدیریت اش مخاطبش از دست رفته است و گزارشگر سابق آن برنامه پربیننده را جایگزین مجری از مدار خارج شده ساخت و این گزارشگر سابق که سابقا در روزنامه یکی از باشگاه های فوتبال کار می کرده تعلقات رنگی اش را از دکور و رنگ مسلط در برنامه اش تا حمایت های بسیار خاص از آن باشگاه و ایجاد حاشیه های بسیار برای پرطرفدار ترین تیم فوتبال ایران و آسیا برنامه جدید را روی انتن می برد و ریزش مخاطب در این شب و تماشای این برنامه از چند ده ملیون به چندصدهزار نفر رسیده است.پیامک های برنامه اش گواه این صدق است. و این مدیر پارتی دار اصلا برایش مهم نیست که برنامه جامع فوتبالی شبکه اش تبدیل به برنامه هواداری باشگاه دوچرخه سواران شده است…
سه ریال هایی که دیده و باور نمی شوند
بیشتر به دوریالی می مانند.سه ریال هایی سفارشی و غیر استاندارد از منظر نگارش وکارگردانی.مجموعه هایی بسیار تاریخ مصرف دار و حیف پول که فقط به سلیقه برخی خوش می اید و برای اکثریت مردم قابل باور و تماشا نیست و متاسفانه همچنان بودجه بسیار بر باد می رود برای کوبش جریانهای سیاسی اجتماعی خاص در قالب سریال. در سال های اخیر ازینگونه مجموعه ها در تلویزیون بسیار ساخته شده و توسط مردم مورد اعتنا قرار نگرفته است.سه ریال های سفارشی و بی بیننده.صد البته بسته به تجربه و درایت تهیه کننده یا نویسنده در این میان مجموعه هایی نظیر ستایش و نون خ بوده است که مردم به تماشای آن نشسته و شخصیت های انرا باور کرده و برایشان جذابیتی داشته است اما اینگونه اثار در مقابل اثار سفارشی بسیار اندک هستند…

فراری دادن سرمایه های هوشمند

مزدک میرزایی یک نمونه اش است.مجری و گزارشگر خوب ورزشی که هرگز سیاسی نبوده ونیست اما وقتی دید به او کم محلی می شود عطایش را به لقایش بخشید و…فرزاد حسنی مجری هوشمند دیگر که در اجرا تسلط قابل توجهی دارد و اتفاقا مجری با مطالعه ای ست.اکنون سالهاست به خاطر انتقاد به فرمانده ای سالهاست که به او کم توجهی می شود و عنقریب است که راه دیگری در پیش بگیرد.اینها مشت نمونه خروار است..نمونه از سرمایه سوزی در دوران فعلی تلویزیون.

شهردار منطقه یک نباشید آقای حناچی

اخرین قرارتان این بود که فاز جنوبی خط شش مترو پایان سال1399افتتاح شود.چه شد اقای حناچی؟باز هم اهل ری باید صبر کنند تا شما هزینه های عمرانی را صرف بالاشهر کنید و در ری به جای انکه بافت تاریخی این شهر شش هزار ساله را احیا کنید به دنبال ازاد سازی باشید؟منظورتان از ازاد سازی تخریب نهایی همه بافت مسکونی تاریخی باقی مانده در ملک ری است؟همان کاری که حاج دکتر کربلایی مشهدی انجام داد را شما میخواهید ادامه دهید؟ شما که در ظاهر مشی تان باید فرق داشته باشد.شما که با کارشناسی جلو می روید شما چرا؟چرا مردم جنوب شهر را سرکار میگذارید و خط شش را افتتاح واقعی نمی کنید؟پول برای بالا شهر دارید برای اهالی نجیب جنوب شهر نه؟چند سال دیگر مردم در ری باید صبر کنند تا شما و آن معاون شاهکارتان که در یکی از استانها در وقت لازم غایب بود از عهده زیر سازی و روسازی خط شش برایید و انرا راه بیاندازید؟ کمی واقع بین تر باشید اقای شهردار.انصاف بیشتری به خرج دهید.ری کنیه تهران است حقش این نیست اینگونه درباره اش جفا کنید.ری مبلمان شهری ندارد.ملک ری ؛زیست بوم های شهریش از بین رفته است.ری شهرباستان هرگز اینقدر تحقیر نشده است که اکنون از منظر مدیریت شهری با عدم شایستگی اداره می شود.راستی اقای حناچی چرا خلف وعده می کنید تاریخ جدید برای افتتاح، اعلام نمی فرمایید و نمی گویید دلیل این تاخیر چیست؟اقای حناچی چرا مدیر روابط عمومی شهرداری تهران هرگز پاسخگو نیست و دنبال روابط خصوصی ست؟چرا هرگز تلفن همراهش جواب روزنامه نگاران را نمی دهد و هرگز نمیتوان اورا دید؟اقای حناچی اگر حنایتان رنگی دارد طرفدار مردم عادی و اهالی جنوب شهر باشیدشهردار منطقه یک بودن که کاری ندارد.اگر طرف مردم بودید و حامی اهالی مناطقی که نیاز است بیشتر به آنجا برسید هنر کرده اید و اسمی از خود به یادگار می گذارید.تخریب بافت تاریخی ری، هنر نیست؛ نگه داشتنش و احیای آن، نام شما را جاودانه می کند تا بیش ازین دیر نشده است و دوره شهرداری تان به پایان نرسیده به جنوب شهر برسید .

فاجعه ملی هنری در موسیقی ایرانی

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو؛ نشست برخط یادبود فرزاد عرب زاده(متوفی 18 اسفند 1399)، یادگار استاد پرویز یاحقی باحضور روزبه کلانتری، علیرضا چراغچی، بهنام خدارحمی، بابک خواجه نوری برگزار شد.
در ابتدای این مراسم که به بهانه فوتِ فرزاد عرب زاده یادگاری از استاد پرویز یاحقی برگزار شد، علیرضا چراغچی (نوازنده ویلن) گفت: فرزاد عرب زاده متولد اردیبهشت ۱۳۵۰ بود، خاندانش با پدر من دوست بودند و من از ۱۶ سالگی با او آشنا شدم . او نوازنده بسیار توانمندی بود و بسیار ماهرانه و زیبا ویلن می نواخت. از ۱۷ سالگی نزد استاد اسدالله ملک رفت و در مدت دو سال تمامی کتاب ها را تمام کرد. سپس نزد استاد سیاوش زندگانی آموزش های لازم را فرا گرفت و بعد توسط استاد بیژن ترقی که از بستگان ایشان بودند به استاد پرویز یاحقی معرفی شد و در مکتب ایشان کسب فیض کردند.
وی با بیان اینکه فرزاد عرب زاده نوازندگی ویلن را به عنوان حرفه انتخاب نکرده بود و از آن ارتزاق نمی کرد، گفت: او شغل و پیشه خانوادگی خود را داشت و ویلن را فقط برای دلش می نواخت. هیچ وقت هم به فکر ارائه و انتشار کارهای خود در زمینه نوازندگی ویلن نبود و با وجود جدیتی که در این زمینه داشت، ارائه تولیداتش را جدی نمی گرفت. بارها به اتفاق دوستان متذکر شدیم که آثارش را به نشر سراسری برساند اما گوشش بدهکار این حرفها نبود.
در ادامه این مراسم علی چراغچی در پاسخ به این سوال که آیا اثری از فرزاد عرب زاده وجود دارد که به صورت مجاز در رسانه ها منتشر شود، گفت: ایشان قطعاتی را با کمک و نظارت آقای بهنام خدارحمی در منزل شخصی خودشان ضبط کردند که می توان از میان آنها آثار فاخری را پیدا کرد. ولی متاسفانه هیچ اثر رسمی ای تا به امروز منتشر نکرده اند.
بهنام خدارحمی (آهنگساز و تنظیم کننده) از دیگر مدعوین حاضر در این مراسم اظهار داشت: من سالها پیش توسط استاد پرویز یاحقی با فرزاد عرب زاده آشنا شدم و ارتباط بسیار نزدیکی باهم داشتیم. فرزاد عرب زاده مضاف بر هنر و نوازندگی بسیار زیبایش انسانی به تمام معنا و بسیار با محبت و مهربان بود ولی شوربختانه خجالتی و گوشه گیر بود و البته بیشتر مایل بود از جوانبِ مختلف هنری درخواست برای همکاری داشته باشد نه اینکه خودش به دنبال راهی برای فعالیت در زمینه موسیقی باشد.
وی افزود: این در حالی است که هنر برای مردم است و برای خود هنرمند نیست .هنرمند وقتی اثری هنری را خلق می کند به جهت ارتباط با مردم است وگرنه در کنج تنهایی نمی شود کاری کرد و ارائه هنر مقوله عظیمی است . اما فرزاد تن به این کار نمی داد و منتظر بود او را دعوت به همکاری و انتشار آثارش کنند. البته ناگفته نماند که چنین چیزی نشات گرفته از حرفه ای بودن نوازندگی ایشان بود و اینکه خود را سخت در این زمینه قبول داشت.
بابک خواجه نوری (نوازنده تنبک) در ادامه صحبتهای بهنام خدارحمی افزود: من نیز این اواخر تقریباً بیشتر زمانم را با فرزاد عرب زاده می گذرانم و به قولی روز و شب در کنار هم، مشغول ضبط موسیقی بودیم. همانطور که بهنام خدارحمی گفت من هم تایید می کنم فرزاد بسیار خجالتی و گوشه گیر بود و با توجه به اینکه شغل اصلی اش در حوزه دیگری بود بیشتر مایل بود برای فعالیت در زمینه موسیقی او را دعوت کنند ولی متاسفانه این اتفاق میسر نشد چون در حال حاضر بخش عظیمی از موسیقی ایرانی دست کسانی است که موسیقی مصرفی تولید می کنند.
بهنام خدارحمی (آهنگساز و تنظیم کننده) در ادامه تاکید کرد: شوربختانه بعد از انقلاب ۵۷ برای این سبک از موسیقی ایرانی که به قولی شیرین نوازی گفته میشود بستری فراهم نیست. بارها در محافل مختلف شنیده ام که میگویند: چرا ما دیگر اساتیدی همچون پرویز یاحقی، اسدالله ملک، بدیعی و … نداریم؟ به همین منظور از این تریبون استفاده می کنم و به ضرس قاطع می گویم ما اساتیدی همچون روزبه کلانتری، علی چراغچی، بابک بختیاری، فرشید فرهمند و … داریم که هر کدام یک استاد دارای سبک هستند ولی متاسفانه در دوره ای زندگی می کنند که تریبونی ندارند و کمتر کسی آن ها را میشناسد این افراد کجا بروندو بگویید این هنر من است و من را بشناسید؟
البته ناگفته نماند سالیان سال است که اساتیدی همچون استاد مهران مهتدی ،استاد سیامک ایقانی و دیگر اساتیدی که کم هم نیستند خالصانه و بدون هیچ چشم داشتی در این سبک هنر جو پرورش میدهند.
روزبه کلانتری (نوازنده ویلن) من تا کنون بیشتر از دوهزار هنرجو داشته ام، سالها پیش قصد داشتم دو آلبوم منتشر کنم ولی متاسفانه بعد از بالارفتن قیمت دلار ناچارا می بایست تمامی هزینه ها را شخصا پرداخت میکردم .مبلغ کمی هم نبود و بالغ بر دویست میلیون هزینه داشت. ضمن اینکه بازار را سنجیدیم و متوجه شدیم برگشت مالی و اقتصادی ندارد و اصلا به صرفه نیست. فرزاد عرب زاده دوست نداشت برای کارش تبلیغ کند و توقع داشت دنبالش بیایند و برای کار دعوتش کنند. استاد پرویز یاحقی هم اینگونه بود و بر این باور بود که باید دنبالش بیاین نه اینکه خود به دنبال همکاری با دیگران باشد و این با وجودی بود که ایشان درمصاحبه با علی امینی گفته بودند حتی حقوق بازنشستگی هم ندارند.
روزبه کلانتری در ادامه این مراسم خاطرنشان کرد: من سال ۷۰ اولین آلبوم خود را منتشر کردم اما بعد از آن به قدری شوریده حال شدم که دیگر بیست سال اثری منتشر نکردم تا اینکه به اصرار دوستانم تصمیم به تربیت شاگردانم گرفتم و گرنه سالها پیش از دنیا رفته بودم. همه می دانند که طی این سالها قاچاقی زنده بوده ام.
بهنام خدارحمی افزود: اصولا خاصیت هنر این است که هنرمند چندین سال از جامعه خود جلو باشد. با توجه به اینکه هم اکنون محدودیتی به لحاظ ارتباطی وجود ندارد و به لطف شبکه های مجازی هر شخصی به نوبه خود رسانه خودش را دارد، باید از این قابلیت استفاده کنیم. می توانیم به کمک استادانی همچون کلانتری، چراغچی، خواجه نوری و همچنین دیگر اساتید در این سبک و سیاق نهضت مجازی را جلو ببریم. من هم پیج شخصی ام را بعد از مدتها کلنجار رفتن باخودم سرو سامان دادم و فعالیت مجازی خود را آغاز کردم تا بتوانم با مخاطبانم رو در رو شوم و تعامل مستقیم داشته باشم. به امید خدا اگر شرایطی فراهم شد در فرصتی مناسب بر مزار فرزاد عرب زاده مراسم یادبودی برگزار می کنیم .
علی چراغچی در جواب این پرسش که چرا امروزه نوازندگانی نظیراستاد خرم و یاحقی دراین دوره کم است؟ همانطور که بهنام خدارحمی اشاره کرد چون این اساتید به اجبار گوشه نشین شده‌اند و عرصه دست یک سری از اساتید افتاده که با سیاست های غلط همه را کنار زدند و خواستند فقط خودشان باشند. کسانی که حتی به جای ویلن کمانچه را جایگزین کردند. اگر این اساتید از گوشه نشینی و انزوا دست بردارند، شرایط بهبود می یابد.
روزبه کلانتری در ادامه این مراسم گفت: نوع موسیقی طوری تغییر کرده که من اگر کاری را ارائه دهم ،قطعا مردم پذیرای آن نیستند و به این ترتیب من آسیب می بینم. چون طاقتم کم است و توان تحمل ندارم، این در صورتی است که باید مقاوم بود و آستانه صبر و تحمل را بالا برد. از نبود فرزاد عرب زاده بسیار ناراحت و غمگینم و تحملش برایم سخت است. انگار نیمی از وجودم را با خود برده است. مرگ او داغ بزرگی بر دلم نهاد طوری که 48 ساعت مدام گریه می کردم. او به دلیل تنهایی اش واقعا امیدش را از دست داده بود.
بهنام خدارحمی تصریح کرد: تا شرایط موسیقی کشور حل نشود چیزی درست نمی شود حتی با خارج رفتن و داشتن کرسی. این را بدانید ماهمه تارهای یک حنجره ایم! بدیعی ها یاحقی ها و تجویدی ها همه زنده اند .
روزبه کلانتری: نگذاریم حجویات را به خورد مردم بدهند.متاسفانه مافیای موسیقی در ایران طی این ۴۲ سال این هنر را به ورطه نابودی کشاند تا جایی که امروزه دیگر اثری از این هنر باقی نمانده است. مثلا امروزه آواز اصفهانی که ما می زنیم اصفهان اصلی (ربع پرده) نیست و سه گاه و افشاری و … بندرت شنیده میشود.

بهنام خدارحمی در پایان گفت: اگر به همین ترتیب پیش برود، تا ۳۰ سال دیگر متاسفانه از ویلون ایرانی چیزی باقی نخواهد ماند.چرا که به دلیل وجود موسیقی های مصرفی و حجویات در جامعه، هنرجویان ویلون از موسیقی ایرانی و ربع پرده فرار می کنند و این بسیار خطرناک است. حتی آواز خوانی و زمزمه خوانی و ملودی ایرانی نیز کمرنگ شده و این یک فاجعه ملی-هنری است.
باید بگذاریم موسیقی ایرانی توسط نسل جوان امروزی شنیده و شناخته شود تا به بقای آن کمک کرده باشیم.

هوشنگ میرزایی بودن

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو؛  هنوز درحیرتیم.چه شد که این انسان نازنین از دست رفت؟ اخر او که سنی نداشت.هوشنگ میرزایی بودن یعنی زلال بودن؛یعنی در میان مردم زیستن.یعنی نسبتی با مصلحت اندیشی نداشتن و بیان صریح حقایق.سخت است در زمانه ای باشی که دو رویی و دروغ بر آن مستولی شده باشداما هوشنگ میرزایی باشی و نسبتی با روزگار خود نداشته باشی.حقیقتا دشوار است.ما کمش را شاهد بودیم خدا می داند که هوشنگ ،چقدر بابت فرونخوردن خود،چقدر هزینه روحی مالی اجتماعی داد.هوشنگ میرزایی بودن یعنی تن ندادن به هر شرایطی برای هر  ساختنی و چه دشوار است هوشنگ میرزایی باشی و در میان همکاران خود که بعضا نان فرصت طلبی میخورند در انزوا قرار بگیری طوری که مجبوری شوی بیشتر آثارت را خودت سرمایه گذاری و تهیه کنی و  فیلم های ضعیف ترت کارهایی باشد که سرمایه گذاران و نهادهایی پای کارت امده باشند.هوشنگ میرزایی بودن یعنی حق را گفتن حتا اگر مطمین باشی که گفتن آن حق برایت در کنج قرار گرفتن و محدودیت می اورد.و چقدر سخت است در روزگاری که وبای قرن{کرونا}می تازد و اکثریت مردم یک جامعه برای پول و خود پرستی درحال سبقتند  و تو هوشنگ میرزایی باشی ؛برای پول دراوردن هر پیشنهاد کاری را نپذیری و مجبور شوی با نسل پروری و انتقال تجربه و دانش ، اقساط زندگی ات ر را جبران کنی.حقیقتا سخت است در این آزگار ،چنین بودن و چنین زیستن… هوشنگ میرزایی باشی و عاشق زندگی اما بدلیل انسان بودن همرنگ  زمانه خود نباشی و زندگی بر کام خود و خانواده ات چندان خوش نگردد اما همچنان از زلالیتت و حق مداریت کاسته نشود و حاضر نباشی برای دراوردن لقمه ای بیشتر ،از خویشتن  خویش دور شوی.درود بر قوم غیور لر؛ که چنین فرزندی با اورده است که اینقدر از دوروغ بیزار بود و نسبت زیادی با انسانیت و فهیم بودن داشت .بدا به حال آنانیکه در زنده بودن هوشنگ ،بدلایل خصایص ذاتی انسانی او،وی را آزار دادند و ازو سیمایی غیر متعارف در میان اهل هنر ترسیم نمودند و اکنون برخی شان ناله وا اسفا سرداده اند.اری اینچنین است برادر.آنها که تورا بیشتر انکار  می کنند و  از تو به دلیل صداقت و شرافتت روی گردان می شوند،در هنگامه درگذشتت، اولین ناله ها را سر می دهند و دایه ای دورو و …می شوند.بدا به حال چنین کسان.کاش یاد بگیریم که هوشنگ میرزایی باشیم و شبیه او به خود سانسوری اعتقادی نداشته باشیم و برای ارتقا منطقه جغرافیایی یا اسب مان ،به هر شیوه ای دنبال له کردن دیگران و کسب منفعت به هر قیمتی نباشیم.کاش زلال بودن را شیوه خود سازیم و به سان باور آن بزرگمرد ایران ؛کورورش بزرگ  دعا کنیم که ایران ما از دروغ، قحطی و خشک سالی در امان بماند.ای کاش…

 

                                                                                                             امیر فرض اللهی