«نان مقدس» در معتبرترین جشنواره مستند دنیا
منصور جهانی ـ فیلم مستند «نان مقدس» به کارگردانی زندهیاد رحیم ذبیحی و به تهیهکنندگی تورج اصلانی به بخش مسابقه سی و سومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم مستند آمستردام «ایدفا» در کشور هلند راه پیدا کرد.
فیلم مستند «نان مقدس» Holy Bread آخرین اثر مرحوم رحیم ذبیحی و به تهیهکنندگی تورج اصلانی کارگردان و مدیرفیلمبرداری تجربهگرای سینمای ایران؛ در نخستین حضور بینالمللی خود، به نمایندگی از سینمای ایران در بخش رقابتی «فیلمهای نیمه بلند» در سی و سومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم مستند آمستردام ـ «ایدفا» IDFA در کشور هلند به نمایش در میآید.جشنواره بینالمللی فیلم مستند آمستردام ـ «ایدفا»، معتبرترین جشنواره مستند جهان به شمار میرود که امسال به دو شکل آنلاین و فیزیکی و با نمايش آثار مستندی از کارگردانان کشورهای مختلف جهان، در چندین بخش مختلف رقابتی و غیررقابتی از جمله؛ بخش رقابتی اصلی «فیلمهای بلند»، بخش رقابتی «فیلمهای نیمه بلند»، بخش رقابتی «مستندهای دانشجویی»، بخش رقابتی «کودکان و مستند»، بخش غیررقابتی Luminous، بخش غیررقابتی Frontlight و … از روزهای 26 آبان ماه جاری تا 16 آذر ماه امسال (16 نوامبر تا 6 دسامبر 2020) در شهر آمستردام در کشور هلند برگزار میشود.
رحیم ذبیحی، متولد ۱۳۵۰ بانه در استان کردستان ایران و دانشآموخته انجمن سینمای جوان مهاباد، به مدت 20 سال در حوزه هنرهای نمایشی به عنوان کارگردان و نمایشنامهنویس، فعالیت کرد و در سال ١٣٨١ اولین فیلم کوتاه خود به نام «هاوار» را ساخت که در جشنوارههای داخلی و خارجی مورد توجه صاحب نظران و منتقدان سینمایی قرار گرفت و در ادامه، نویسندگی و کارگردانی فیلمهای متعدد کوتاه دیگری از جمله؛ «ستلایت»، «گریز»، «پایان جنگ»، «استرس»، «مردی که به گردش رفت» و … را بر عهده داشت.
نمایش فیلم كوتاه «هاوار» در جشنوارههای مختلفی از جمله؛ کلرمونت فراند فرانسه، هامبورگ آلمان، سائو پائولوی برزیل، فیلم کوتاه تهران، سونی، اصفهان، وارش، باران و چندین جشنواره دیگر مورد استقبال قرار گرفت و نامزد بهترین فیلم از جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه معتبر «کلرمونت فراند» Clermont-Ferrand در کشور فرانسه شد.
همچنین فیلمهای تلویزیونی «لحظهها به فروش میرسند»، «تستی در شهر»، «طلوع آفتاب»، «درختی که با باد خفه میشد»، «از زمانی که آتش وجود دارد، میسوزم»، «رنج نامه»، «از زمانی که تیغ وجود دارد، قربانی هستم»، «مشغلان» و … برخی از ساختهها و تولیدات وی هستند.
هنرمند رحیم ذبیحی، به عنوان يک چهره شناخته شده در عرصه فيلمسازی، عضو كميته داوری و هيئت انتخاب جشنواره فيلم «دياربكر» ترکیه در سال 2005، عضو هيئت داوران جشنواره فيلم كوتاه «سليمانيه» در سال 2004، عضو هيئت داوران جشنواره فيلم كوتاه «رانيه» اقلیم کُردستان در سال 2005 بود و دستيار كارگردان و برنامهريز در فيلم سينمايی «اسب» ساخته «مهدی اميد» کارگردان کُرد عراقی با مدیریت فیلمبرداری «ورج اصلانی در سال 1384 و همچنین عضو گروه كارگردانی فيلم سينمایی «تنهایی باد» به کارگردانی وحيد موساييان در سال 1383 بوده است.
موضوعات بیشتر فیلمهای ذبیحی به خشونت علیه زنان و کودکان و قربانیان جنگ میپردازند. وی در بيش از 50 رويداد سينمایی ملی و بينالمللی حضور داشته و جوايز متعددی را كسب كرده بود. وی در بيش از 50 رويداد سينمایی ملی و بينالمللی حضور داشته و جوايز متعددي را كسب كرده بود.
لجبازی پایدار وزیر با پرسپولیس
مسعود سلطانیفر؛اسمی که هیچگاه در تاریخ پرسپولیس فراموش نمی شود.وزیری که تمام تلاشش را کرد تا این تیم مردمی و پر طرفدار ترین تیم آسیا نتیجه نگیرد اما بر خلاف میلش اتفاق افتاد.قصه استاندار سابق گیلان و پرسپولیس قصه طولانی شده.انواع و اقسام تجربه سوزی در مدیزیت این تیم مردمی را پشت سرگذاشته اما پرسپولیس همچنان سروری می کند.دل پنجاه میلیون ایرانی از گزند های وزارتی بسیار پرخون است اما همچنان پرسپولیس خسته هنوز از پا ننشسته.حتا در این وانفسای تحریم و کرونا و توهم قیمت ها… در حالیکه تنها دلخوشی هوادار پنجاه میلیونی پرسپولیس نتایجی ست که این تیم گرفته و به فینال آسیا صعود کرده و علیرغم کاشت مدیران اشتباهی ایشان در این تیم پرطرفدار و نابخردی اکثر انها در این تیم ریشه دار و صرف هزینه های فراوان درقبال این نابخردی ها و سو مدیریت در فراری دادن بازیکن و مربیان با کیفیت این تیم، مسعود سلطانیفر همچنان با انتصاب مدیران بی تجربه در مدیریت باشگاه بزرگ پرسپولیس، همچنان روح پنجاه میلیون ایرانی را می خراشد و توجهی به خواست انها در بازگرداندن مدیران امتحان پس داده نمی کند و اصرار بر نابودی این تیم با ریشه دارد.حقیقتا عقل سلیم در شگفت است در این همه عناد ورزی و کم لطفی و جنگ با دوسوم مردم ایران.و اینها همه در حالیست که در سه و نیم سال وزارت ورزش ایشان انتصاب های او در هیات مدیره تیم رقیب همیشه متشکل از هتل داران کارخانه داران و پولدارترین افراد ایران بوده و هوای آن تیم را به طرز عجیبی همه جوره داشته است اما این پرسپولیس بوده که بواسطه پشتوانه مردمی اش و غیرت بازیکنان و تدبیر مربیانش در چهار سال اخیر علیرغم گوناگون ترین کم لطفی های وزارتی سه بار درنیمه نهایی اسیا حضور یافته دوبار به فینال اسیا رفته و چهاربار قهرمان متوالی فوتبال ایران شده است.و حالا که تیم نیاز به حمایت و تشویق دارد تا دل مردم ایران را برای قهرمانی در اسیا شاد کند وزیر مجبور شده انتصاب قبلی اش را بواسطه لو رفتن ادبیات عجیبش از مدیرعاملی بردارد اما با لجبازی تمام در هیت مدیره نگاه دارد و فردی بدون سابفه مدیریت در ورزش را مدیر پرسپولیس کرده و چرخه باطل به کارگیری نابجای افراد در مدیریت ورزشی را دوباره به یاد آرد.سوالی که برای بسیاری پیش امده این است که آیا ممکن است فردی بدون تجربه و دانش را این وزیر در سمت قبلی مدیر فعلی پرسپولیس بگمارد و بدو اشکال نگیرند که در این پست حساس این چه انتصابی ست؟ اما برعکسش جایز است؟…قضاوت نمیکنیم و میگذریم تا ببینیم مدیر تازه منصوب شده به شیوه ای معقول پرسپولیس را می چرخاند یا بازیکنان مربیان و هواداران این درخت کهنسال و ریشه دار را سرباز می بیند؟.همه اینها در خاطر مردم ایران می ماند اقای سلطانیفراما هرگز از یاد نمی رود و به یاد داشته باشید که شما اگر می خواهید با اینگونه انتصاب ها برای سالهای اینده پس از پایان این دولت، همچنان کرسی عظیم برای خود دست و پا کنید تاوانش را نبایدمردمی پرداخت کنند که تنها دلخوشی شان پرسپولیس است چرا که پرسپولیس همیشه ماندنی ست و این کرسی ها رفتنی…
مخاطب رادیو در این روزگار کیست
تحقیق دربارهی مخاطبان رادیو روز به روز بیشتر میشود. رایجترین روش جمعآوری اطلاعات عبارت است از مصاحبههای خیابانی، تلفنی و پرسشنامهای که البته غالبا یک جمعیت سنی و جنسی به صورت تصادفی در گروه مخاطبین قرار دارد. امروزه بیشتر سازمانهای تحقیقاتی ترکیبی از روشهای مختلف جمعآوری اطلاعات را به کار میگیرند و نظارت دقیق و مستمری بر این امر دارند. به دنبال انتشار اولین گزارشها پس از تغییر روش، مشخص شد که شنوندگان رادیو بیش از آن تعدادی هستند که قبلا تصور میشد و با جذب کودکان و نوجوانان و افزودن دیدگاهها و نظرهای آنان شاهد افزایش چشمگیر تعداد شنوندگان رادیو شدیم.
تقسیمبندی شبکههای رادیویی
الف) رادیوهای عمومی
به شبکههای رادیویی اطلاق می شود که در تمام موضوعات (فرهنگی، اقتصادی، تاریخی، سیاسی، سرگرمی و…) و برای کلیهی سطوح مخاطبان (تنوع سن، جنسیت، نژاد، تحصیلات و…) با شیوههای مختلف برنامهسازی میکنند.
ب) رادیوهای اختصاصی
رادیوهای اختصاصی رادیوهایی هستند که برای مخاطب خاص یا گروههای مخاطب خاص راهاندازی شده است، اما از نظر موضوعی و محتوایی محدودیتی نداشته و درباره تمام یا اغلب موضوعات اقدام به برنامهسازی میکنند، که مثال بارز این نوع شبکهی رادیویی در کشورمان شبکهی رادیویی جوان است.
ج) رادیوهای تخصصی
رادیوهای تخصصی رادیوهایی هستند که با محوریت موضوعی خاص شکل یافتهاند و هرگز خارج از آن موضوع برنامهسازی نمیکنند. طبیعتا این نوع شبکهها دارای مخاطبان ویژهای نیز خواهند بود که به عنوان مثال میتوان در کشورمان از رادیو سلامت و رادیو فرهنگ به عنوان رادیوهای تخصصی نام برد. البته برخی از رادیوها میتوانند، هم رادیوی اختصاصی محسوب شوند و هم رادیوی تخصصی، که نمونه بارز آن در کشورمان رادیو معارف میباشد.
با بیشتر نویسندههای رادیو که همکلام میشوی، خیلی از حرفهایشان شبیه هم است. بسیاری از آنها از تعلقات معنویشان به محیط رادیو میگویند و از وجود محیطی گرم و صمیمی در آن ابراز رضایت میکنند. خیلیها کار کردن در رادیو را تجربهای گرانبها در حرفه نویسندگی میدانند که به بالا رفتن کیفیت نوشتنشان منجر شده و البته همه از وضعیت پرداختیهای رادیو گلهمندند. رادیو از نظر پرداخت دستمزد فاصله بسیاری با تلویزیون دارد و این موضوع موجب کوچ اجباری بسیاری از باتجربههای رادیو شده است.
گفتوگوهای چندتن از فعالان عرصه نویسندگی وگویندگی در رادیو را با هم بخوانیم .
محمد بخشایش تهیه کننده و نویسنده رادیو و تلویزیون است و رضا ساکی سردبیر ویژه برنامه طنز تخصصی ورزشی «توپ». جلال سمیعی هم روزنامهنگاری است که سابقه سردبیری یکی دو برنامه رادیویی را داشته و در حال حاضر از نویسندگان فعال رادیو جوان به حساب میآید. از گویندگان و برنامهسازان رادیو ایران هم نوید نوروزی را برای پاسخگویی به سؤالاتمان انتخاب کردیم. همچنین خانم احترام برومند پیشکسوت رادیو و تلویزیون که در این زمینه مطالب جالبی ارائه دادند.
محمد بخشایش: برای بقای رادیو باید فکر عاجلی کرد
محمد بخشایش تهیهکننده و نویسنده رادیو و تلویزیون: مدتی است رادیو با تمام ویژگیهای منحصر به ذات خودش که در هیچ رسانهای جز خودش یافت نمیشود دچار افت مخاطب شده چه اینکه با مرور یک 24 ساعت از شبانه روز تمام برنامههای زنده هر شبکه علیالخصوص شبکههای مادر و مرجع مانند ایران و جوان و ورزش و مرور و ثبت تماسهای دریافتی از سوی مخاطبان که بالطبع میتواند منبع آماری لحظهای و مصداقی از مخاطب فعال باشد، پی میبریم که تعدادی مخاطب فعال ثابت و مشخص با برنامهها تماس گرفته و حرفهای تکراری و بعضا مشابه بنا به موضوع برنامه گفته شده و این تعداد در طول هفته و حتی ماه با کمی تغییر همچنان ثابت بوده و بیشتر نمیشود مگر اینکه در برنامههایی معدود به تعداد انگشتان یک دست در کل 14 شبکه رادیویی این میزان مخاطب افزایشی یکی دو درصدی داشته باشد که البته از لحاظ اجتماعی و جامعهشناسی نیز اکثر این مخاطبان به خاطر شنیدن صدا و حرفهای شخصیت محبوب خودشان، شنونده رادیو به صورت مقطعی هستند. این رویه در گذشتهای نه چندان دور برای برنامههایی در ساعات پیک مخاطب متغیر بود و گاهی مخاطبان یک برنامه رادیویی از مخاطبان همان ساعت تلویزیون بیشتر هم بود. رخوت خودساخته و خودسانسوری عجیب و گاهی بیمیلی و بیاشتهایی اکثر برنامهسازان رادیو و رجوع به سیستم بزن در رو در بسیاری از برنامهها قابل مشاهده است که این خود آفتی بزرگ برای مخاطب شده است. از دیگر آفات این روزهای رادیو در امر برنامهسازی استفاده از شبکههای پیامرسان مجازی برای انتقال اخبار و تکرار مسائل تلگرامی و اینستاگرامی توسط گویندگان و نویسندگان است که این نیز بینهایت در دفع مخاطب تاثیر خواهد داشت. صد البته که هستند برنامهسازانی که هنوز به رسالت و تعهدات رادیو پایبند بوده و اصول خلاقیت و نوآفرینی را با تقلید و دنبالهروی اشتباه نگرفتهاند که به همین دلیل مخاطب خود را حفظ کردهاند؛ هر چند هنوز خیل کثیری از مردم و مخاطبان رادیو به حرفها و مستندات رادیو بیش از هر رسانه دیگری اعتقاد دارند و اعتماد، اما به نظر میرسد باید برای بقای رادیو در فضای مجازی و برای تاثیرگذاری رادیو بر مخاطب و عدم تاثیرپذیری رادیو از رسانه های نوظهور فکر عاجلی کرد.
رضا ساکی: رادیو مثل تئاتر است و تلویزیون مثل سینما
• حضور در رادیو و نویسندگی در این رسانه چه تفاوتی برایت داشته؟
فکر میکنم در بین رسانهها، رادیو رسانهای سازنده است؛ یعنی نویسنده، تهیهکننده و عوامل دیگر را قویتر میکند.
• چرا این سازندگی در رادیو بیشتر مشهود است؟
همیشه بزرگان عرصه رسانه و کسانی که در نوشتن رادیویی تخصص دارند، گفتهاند که شما در رادیو فقط با صداست که میتوانی خیال مخاطبت را به بازی بگیری؛ فقط با صداست که باید او را متوجه اتفاقی کنی و برای گفتن هر چیزی باید آن اتفاق را به خوبی شرح دهی. برای همین هم نوشتن خیلی سخت میشود و به همین دلیل سازندگی، تحت فشار و سختی به وجود میآید. فکر نمیکنم با تمام تکنولوژی و پیدایش ماهوارهها، جای رادیو را چیز دیگری بتواند پر کند. اگر نگاهی هم به تاریخ گذشته رادیو داشته باشیم، میبینیم خیلی از بزرگان علمی و ادبی ما در رادیو فعالیت داشتند و بسیاری کار خودشان را با رادیو آغاز کردهاند.
• آیا این سازندگی برای مخاطب هم وجود دارد؟
صددرصد. حداقل در کشور خودمان رادیو برای مردم خیلی سازندگی دارد و از این نظر با تلویزیون قابل مقایسه نیست. به جرأت میگویم که هم از نظر کیفی و هم از نظر عوامل تولید برنامه، رادیو و تلویزیون هیچگاه قابل مقایسه نبوده و نیستند. رادیو مثل تئاتر است و تلویزیون شبیه سینما.
• محیط رادیو چگونه محیطی است؟
ما رادیوییها همواره احساس میکنیم اگر روزی هم پایمان به سیما باز شود، باز هم رادیو را حتی برای یک برنامه چند دقیقهای رها نکنیم. محیط اینجا صمیمی است و در عین حال یک محیط آموزشی هم محسوب میشود. شما اگر روزهایی که برنامه زنده داریم اینجا باشید، میتوانید شور و هیجان را در تک تک بچهها ببینید.
• ارتباط شما با رادیو قبل از ورود به این رسانه به عنوان مخاطب چگونه بود؟
وقتی در شهرستان زندگی میکردم، عمهای نابینا داشتم که دائما رادیواش روشن بود. چیزهایی که از رادیو یادم میآید، همان برنامههایی است که همنسلان من در خاطر دارند؛ مثل شب به خیر کوچولو، قصه ظهر جمعه و صبح جمعه با شما که پدرم بیشتر گوش میداد. آن زمان چون دوران جنگ بود، رادیوها به خاطر وضعیت سفید و قرمز هم که شده، ۲۴ ساعته روشن بود. ولی در کل عمهام چون نابینا بود، مخاطب اصلی رادیو محسوب میشد، چرا که بعضیها در تعریف رادیو میگویند رسانه آدمهای نابینا است.
نوید نوروزی: هنوز هم رادیو انتخاب اول قشر فرهیخته است
• مخاطب امروز رادیو از نظر شما کیست؟
در گذشته امکان دسترسی به منابع خبری، فوقالعاده سخت بود و در نتیجه مخاطب قدرت انتخاب نداشت اما امروز سهولت در دسترسی به منابع باعث رقابت رسانهها برای جذب مخاطب شده و این سهولت در دسترسی تا حدودی مخاطب را تنبل کرده و باعث شده است که رسانه از محتوامحوری فاصله بگیرد. البته هنوز هم انتخاب اول قشر فرهیخته رادیوست، چون رادیو نیازها را بهتر میشناسد و بهتر رفع میکند. به اعتقاد من نسل دیروز مخاطب پروپا قرص رادیوست چون نیازها را بهتر میشناسند و رادیو هم دقیقا همان نیازها را برطرف میکند. البته هرگز نباید فراموش کنیم که برنامه برای مخاطب هست نه برای سیاستهای مدیران. متأسفانه مخاطب امروز رادیو به شدت و به طرز باورنکردنی ریزش کرده است.
جلال سمیعی: افزایش ناگهانی شبکهها، بزرگترین اشتباه صداوسیما بود
• از روزنامهنگاری به رادیو و بعد تلویزیون رسیدی. نوشتن در رادیو برای تو چه تفاوتی داشت؟
حضور من در رادیو شاید به خاطر شباهت بسیاری بود که با روزنامهنگاری داشت و اینکه پایه اصلی در رادیو، متن است و جو تحریریه و نویسندگی آن مشابه روزنامه است؛ با این تفاوت که رادیو برای من برتریهایی داشت و جذابتر بود و البته مخاطب خاصتری هم دارد. در رادیو شما از صوت و موسیقی بهره میبرید و نوع کار و ابزار شما صدا و سکوت است. این موضوع آدم را در محدودیتهایی قرار میدهد که باعث جذابیت بیشتر کار هم میشود. رادیو در چند سال حضورم و کارهای مختلفی مثل نویسندگی، سردبیری و اجرا که انجام دادهام، سرشار از تجربیات خوب بوده است. ضمن این که بازخوردهای مخاطبین هم در رادیو عمیقتر و جدیتر است.
• و این تفاوت در مقایسه با تلویزیون؟
در تلویزیون ابزار تصویر وجود دارد. به دلیل اینکه هزینهها خیلی بالاتر است، دستمزدها هم نسبت به رادیو متفاوت است. گستره مخاطبان تلویزیون هم در همه جا بیشتر است. یکی از ویژگیهای رادیو این است که خبررسانی و برنامهسازی آسانتری در آن شکل میگیرد. ضمن اینکه شما به راحتی میتوانید تصویرسازی ذهنی برای مخاطب داشته باشید. یک نکته دیگر هم گفتنش بد نیست؛ رادیو هیچ وقت مزاحم زندگی شما نیست. رادیو همیشه با شماست و در کنار شماست. هیچ موقع خلاف جهت فعالیت شما کاری نمیکند. اما برای استفاده از تلویزیون شما مجبورید همه کارهایتان را رها کنید و روبرویش بنشینید. رادیو حداقل به این دلیل هنوز هم در رقابت با رسانههای دیگر باقی مانده است.
• با همه این حرفها ترجیح میدهید در رادیو بمانید یا تلویزیون؟
اعتقاد دارم تلویزیون جای رفت و آمد است، ولی رادیو جای ماندن. اگر چه من چند سالیست در صداوسیما نیستم. زمانی هم که بودم، ترجیح میدادم در تلویزیون کار پروژهای انجام دهم ولی در رادیو ماندگار باشم. محیط رادیو به دلایل مختلفی برایم لذتبخشتر بود. فکر میکنم رادیو رسانه آدمهای فرهیختهتر است و برای همین کارکردن در رادیو را بیشتر دوست دارم.
• برای دفاع از نویسندگان رادیویی چه حرفی دارید؟
من رادیو را همیشه دوست دارم، اما اگر رادیو هم اهالی محتوا را دوست دارد، باید فکری به حال نویسندهها بکند. مظلومترین شغل رادیو و تلویزیون، نویسندگی است؛ نویسنده رادیو در عین گمنامی کار میکند؛ در حالی که یک نفر در تلگرام یا اینستاگرام میتواند مخاطبان فراگیر و پرتعدادی داشته باشد. شنوندگان برنامهها تصور میکنند که دلیل خوبی یک برنامه تنها مجری آن است، ولی این نکته را هیچگاه نباید فراموش کرد که اگر برنامهای گل میکند، سردبیر و نویسندگان آن هم بسیار تلاش کردهاند. راه نجات سرمایهای ملی به نام رادیو و تلویزیون ایران، بازگشت اعتماد مخاطبان و تلاش برای جا نماندن از دغدغهها و سلیقههای مخاطبیست که حالا گزینههای بسیار متنوعی دارد.
احترام برومند: رانندگان تاکسی نگهبانان بیمارستانها و خانمهای خانهدار مخاطبان رادیواند
احترام برومند از پیشکسوتان رادیو در توصیف نگاهش به این رسانه و مخاطب این روزگار رادیو گفت: “رادیو این وسیله نجیب و بیادعای ارتباط جمعی، بیدعوت و بادعوت با مردم است. طیف شنوندگان رادیو تا آن حد وسیع و متفاوت است که نمیتوانیم آماری برایش ارائه دهیم. از دور افتادهترین نقطه کوهستانی و از چوپانی که گوسفندانش را به چرا میبرد، شنونده رادیو است تا رانندگان تاکسی خسته از بحثهای تکراری مسافران. نگهبانان خوابآلوده کشیک بیمارستانها و مجتمعهای مسکونی با ترنم موسیقی و برنامههای متنوع رادیو اوقات خود را میگذرانند. خانمهای خانهدار به هنگام انجامدادن کارهای تکراری روزانه، شنونده خبرها و موسیقی و قصه هستند. شاعران، نویسندگان، پزشکان، کارمندان، نخبگان، هنرمندان، همه و همه در انتهای روز و خسته از هجوم قیل و قال زندگی با صدای دلنشین وآرامبخش گوینده رادیو و نوای ملایم موسیقی به آرامش میرسند.”
فریده ذاکری
سینمای مستقل؛نقش زنان محمدحسین آسایش
سینمای مستقل ابتدا در آمریکا معنا پیدا کرد و گسترش یافت؛ در واقع سینمای مستقل به آن دسته از فیلمهایی اطلاق گردید که خارج از نظام استودیویی هالیوود ساخته و پرداخته میشدند. به تبعیت از این نامگذاری، در ایرانِ قبل از انقلاب هم به مانند بقیه جهان، سینمای مستقل به آن دسته از فیلمها گفته میشد که خارج از بدنه سینما -و اصطلاحا خارج از فیلمفارسی رایج- تولید و عرضه میشدند. این اصطلاح شامل فیلمهای هنری و غیرتجاری میگشت که توسط فیلمسازان صاحب سبک و صاحب اندیشه ساخته میشد؛ فیلمهایی که غالبا از سوی جریانات روشنفکری و در تقابل با سینمای بدنه بود. تفاوت سینمای بدنه با سینمای مستقل، گاه به تفاوت محتوا و گاه به تفاوت میان فرم بازمیگشت؛ این سینما با فاصلهگیری از معیارهای سینمای بدنه، جریانات روشنفکری و آنهایی را که غیر از تفریح کارکرد دیگری را از سینما انتظار داشتند، هدف و مخاطب قرار میداد.
سینمای بدنه در قبل از انقلاب غالبا به زندگی فواحش، رقاصهها و الواط میپرداخت و دلیل آنگونه رویکردها این بود که سیستم ممیزی از یکسو و اصناف از دیگر سو مانع از آن میگردیدند که فیلمسازان به زندگی اصناف و اقشار دیگر بپردازند و از آنجا که فواحش و لمپنها فاقد انجمنهای صنفی بودند؛ پرداختن به زندگی آنها سهلتر و بیدردسرتر جلوه مینمود. البته فیلمسازان مستقل گهگاهی از حمایتهای دولتی برخوردار میگردیدند و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان یک نهاد فرهنگیِ دولتی از فیلمسازان مستقل حمایت مادی و معنوی به عمل آورده و موجبات رشد و گسترش این سینما را فراهم میآورد، البته گروهی گفتهاند که حمایت این کانون مشروط به مضامین خاص بوده و سیاستهای فرهنگی دولت در زمینه تولید این فیلمها مدنظر قرار میگرفت، ولی عدهای هم گفتهاند، کانون دخالتی در کار آنها به وجود نمیآورده و به آنها اختیار تام میداده است…
برخلاف مضامین سینمای بدنه که به موضوعاتی همچون عشق، شانس و تصادف میپرداخت، سینمای مستقل به تبعیت از رئالیسم، انسان را قربانی شرایط اجتماعی تصویر میکرد؛ از همین روست که پدیده موج نو در سینمای ایران را باید متاثر از سینمای مستقل قلمداد نمود. همچنین نخستین ساختههای سینمای مستقل ایران بخاطر شباهت در ساخت و پرداخت، فیلمهای نئورئالیستی سینمای ایتالیا را در اذهان تداعی میساختهاند. فیلمسازانی همچون عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی، امیر نادری، داریوش مهرجویی و… از جمله کسانی بودند که با فاصلهگیری از سینمای بدنه، سینمای مستقل را بنیان نهادند. این فیلمسازان بسیاری از فیلمهای خود را مدیون حمایتهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و وزارت فرهنگ و هنر بودند. همچنین سینمای مستقل با وامگیری از ادبیات معاصر توانست جلوه فکورانه بیشتری به این نوع سینما ببخشد. به عنوان نمونه مسعود کیمیایی فیلم «خاک» را مدیون داستانی به همین نام نوشته محمود دولتآبادی بوده است. داریوش مهرجویی نیز فیلم «دایره مینا» را براساس یکی از داستانهای غلامحسین ساعدی میسازد و فیلم «تنگسیر» امیر نادری نیز براساس رمانی از صادق چوبک ساخته و پرداخته میگردد، که گاه این وامگیری مستقیم بوده است؛ فیالمثل فیلمنامه فیلم «بیتا» توسط رماننویس مشهور گلی ترقی نوشته و توسط همسرش هژیر داریوش ساخته و عرضه میگردد که مضمون خاص آن توجه محافل هنری را جلب میکند. ناگفته نماند سینمای مستند یکی از گونههای فیلم است که در جرگه سینمای مستقل در قبل و بعد از انقلاب قرار گرفته است. از سوی دیگر سینمای موسوم به موج نو را باید پرچمدار “سینمای مستقل” در قبل از انقلاب قلمداد نمود و عباس کیارستمی را اصلیترین بنیانگذار سینمای مستقل در قبل و بعد از انقلاب دانست، علاوه بر آنکه هژمونی کیارستمی در فیلمسازانی که تحت نفوذ و تاثیر او قرار داشتهاند به وضوح و روشنی قابل مشاهده است.
در دهه پنجاه سینمای بدنه که با کمبود تماشاگر مواجه می شود، در رقابت با فیلمهای خارجی وارداتی مرز اخلاقیات را میشکند و فیلمهای ایرانی بیشتر به سکس و مضامین غیراخلاقی توجه نشان میدهند؛ قهرمان زن فیلمها را فاحشهها و زنان بدنام تشکیل میدهند و زنان بیشتر از مردها در شکستن مرزهای اخلاق در سینمای بدنه ایران سهیم میگردند. این مقوله به سینمای مستقل نیز سرایت میکند، به گونه ای که یکی از شخصیتهای فیلم ارزشمند علی حاتمی که منتسب به سینمای مستقل است را نیز یک فاحشه تشکیل میدهد. البته در این زمینه اتفاقات دیگری هم در بخش سینمای مستقل رخ میدهد و فیلم «مریم و مانی» ساخته کبری سعیدی (شهرزاد) که یکسال قبل از انقلاب ساخته شد، یکسال بعد از انقلاب به نمایش درمیآید که حامل حرفی تازه در حوزه سینمای مستقل بوده است. متاسفانه از آنجا که این فیلم در زمان مناسبی به نمایش درنیامد، صدایش شنیده نشد و چندان مورد اعتنا قرار نگرفت. تا قبل از او، فروغ فرخزاد و شهلا ریاحی تنها کسانی بودند که عرصه کارگردانی در سینمای ایران را تجربه کرده بودند، که فیلم خانم شهلا ریاحی فیلمی متعلق به سینمای بدنه بود و آثار فروغ فرخزاد مثل «خانه سیاه است» به سینمای مستقل تعلق داشتهاند.
با پیروزی انقلاب 57، هم فیلمهای سینمای بدنه و هم سینمای مستقل مورد غضب قرار گرفتند؛ سینمای تجاری به علت سابقه آن در قبل از انقلاب مورد سرزنش قرار گرفت و سوپراستارهای آن ممنوعالکار شدند و سینمای مستقل به علت رویکردهای ایدئولوژیکشان که منافی ایدئولوژی حاکم بود نیز مورد بیمهری قرار گرفتند، چرا که گاهاً اندیشههای مارکسیستی را ترویج میکردند، مانندِ «گفت هر سه نفرشان»، «آقای هیروکلیف»، «انفجار» که اولی و دومی ساخته غلامعلی عرفان و سومی ساخته ساموئل خاچیکیان بودهاند. البته در کنار این فیلمها بسیاری از فیلمهای تجاری دیگر به علت حضور سوپراستارهای قبل از انقلاب و عدم رعایت موازین شرعی به محاق توقیف گرفتار آمدند.
سینمای مستقل در دهه شصت مورد حمایت دولتی قرار گرفت و سعی شد سینمایی متفاوت از دل فیلمهای مستقل بیرون آورده شود، از اینرو فیلمهایی همچون «مادیان»، «آنسوی مه»، و… مورد حمایت دولتی قرار گرفتند و به رقابت با سینمای بدنه که به موضوعاتی همچون قاچاق مواد مخدر، اختلافات خانوادگی و بازسازی وقایع انقلاب اشاره داشت، پرداختند. در این میان سیاستگذاران و متولیان سینمایی میکوشند، با حمایت از سینمای مستقل یک سینمای نوین که مختص سینمای انقلاب باشد را بنیان نهند، از اینرو سعی میکنند در سیاستگذاریها با الگوسازی از فیلمسازانی همچون تارکوفسکی و پاراجانف، یک سینمای عرفانی را بنیان نهند؛ درواقع، خود، نقش آلترناتیو سینمای ایران را بازی کرده و خودشان، هم ژست پوزیسیون میگیرند و هم نقش اپوزیسیون!
یکی از مضامین مورد علاقه فیلمسازان سینمای بدنه در آن دوران موضوع فئودالیسم (خان و خانبازی) بود. درآن زمان آنقدر به این مضمون پرداخته شد که روزی سید محمد بهشتی رئیس بنیاد فارابی در مصاحبه ای به کنایه درباره این فیلمها گفت: اگر قیامهای روستاییان آنگونه که این فیلمها القا میکنند، در قبل از انقلاب علیه فئودالها وجود داشت، میبایست زودتر از اینها در مملکت انقلاب اتفاق میافتاد!!!
سینمای مستقل در دهه شصت در حیطه نقش زنان حرفی برای گفتن نداشت. درحالیکه بدنه سینمای ایران دراختیار نقشهای کلیشهای و سنّتی زنان بود، بطوری که بسیاری از زنان نقششان از آوردن چایی برای خواستگارانشان فراتر نمیرفت؛ علی ژکان با ارائه فیلم «مادیان» یکی از بهترین آثار مستقل در زمینه مسائل زنان را ارائه کرد که سوسن تسلیمی در نقش یک زن عصیانگر در این فیلم، درخشید و فیلمساز توانست زنانی را که یا علیه سنت شوریده و یا قربانی آن میگردند را به خوبی به نمایش گذارد.
در اواخر دهه شصت با پایان جنگ و بازشدن نسبی فضای فرهنگی جامعه، فیلمهای مستقل به عرصههای ناپیموده سرک کشیدند که بسیاری از آنها توقیف شدند و در این میان فیلمهای ساختهشده توسط برخی از نهادهای دولتی نیز طعم توقیف را کشیدند، که از میان آنها میتوان «آدمبرفی» ساخته داود میرباقری و به تهیهکنندگی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی را نام برد. البته این فیلم سالها بعد با بازشدن بیشتر فضای فرهنگی تحت تاثیر انتخابات سال 1376 و به ریاست جمهوری رسیدن سید محمد خاتمی در کنار آثار دیگری همچون بانو (ساخته داریوش مهرجویی) فرصت نمایش عمومی پیدا کرد و از توقیف بهدرآمد.
تا قبل از دوران اصلاحات، متولیان سینمایی به فیلمهای بدنه و سینمای مستقل نگاهی برابر داشتند، به گونهای که هر دوی این نوع فیلمها از فرصت برابر در اکران و نمایش فیلم برخوردار بودند، ولی سیاستگذارانی که تازه به قدرت رسیده بودند، به مرور از حمایت از سینمای مستقل کاستند و انتخاب نمایش فیلمها به عهده سینماداران گذاشته شد، که همین مقوله ضربه سنگینی به سینمای مستقل وارد ساخت، چرا که آنها از فرصت نمایش فیلمهایشان درسینماها محروم شده و به کنج عزلت خزیدند.
در دهه هفتاد و هشتاد به دشواری میشد مرز سینمای بدنه و مستقل را از هم جدا ساخته و به سادگی آنها را از یکدیگر تفکیک نمود، چرا که بسیاری از آنها مضامین و پرداختی مشترک داشتند و تنها فیلمهای مستند در قواره فیلمهای سینمای مستقل قرار میگرفتهاند.
در بعد از دوران اصلاحات، سینمای مستقل در انزوا باقی ماند و در حالیکه فیلمهای سینمای بدنه از اکران گسترده برخوردار گشته و از آن حمایت میشد، فیلمهای سینمای مستقل تحت عنوان سینمای مستند و تجربی از اکران محدود در چند سینما برخوردار شده و آنچنان که استحقاق آن را داشتهاند مورد توجه قرار نگرفتند. این مقوله را باید یک رویکرد ارتجاعی و بازگشت به عقب تلقی کرد، چراکه در قبل از انقلاب نیز فیلمهای مستقل در سینماهای محدود و یا تنها در سینماکاپری (بهمن فعلی) از فرصت نمایش برخوردار میگشتند. البته سینمای هنر و تجربه همه سینمای مستقل را نمایندگی نمیکند و صرفا بخشی از آن را پوشش می دهد؛ ردّپای سینمای مستقل را گهگاهی درسینمای بدنه نیز میتوان دید.
اکنون نزدیک به یک دهه است که فیلمهای مستقل تحت عنوان “سینمای هنر و تجربه” در چند سینمای محدود به نمایش در میآیند و در رقابت با سینمای بدنه از شانس رقابت چندانی برخوردار نیستند، که این مقوله را باید مصداق به محاق انداختن اندیشه تلقی کرد. البته این نکته را هم باید مدّنظر قرار داد که سینمای مستقل هنوز نتوانسته در جهت جذب مخاطب بیشتر گامهای اساسی بردارد و از آنجا که تهیهکننده بسیاری از اینگونه فیلمها مراکز و موسّسات دولتی هستند، برای نمایش گسترده این فیلمها رغبت چندانی از خود نشان نمیدهند. ختم کلام اینکه حمایت از سینمای مستقل، به رشد و تعالی سینما خواهد انجامید و اندیشهها را در سینما بارور خواهد ساخت و خواهد توانست توقعات آن دسته از تماشاگران فکوری را که از سینما انتظاری بیش از سرگرمی صرف دارند، برآورده سازد.
حلوای چندمیلیاردی هنر بر گورش حراج شد
هوالباقی.بهشت زیر پای نفله کنندگان بیت المال است.بدینوسیله اعلام میشود در راستای وظیفه ملی تاریخی برخی،در یک سمیناری که اسم جشنواره هنری یدک می کشید چندمیلیارد تومان بین مهندسین نفت که خود را بدون تخصص به کار فرهنگی زده اند عده ای مدیر بسیار بالیاقت و کارمندی که چند باری در دفتر قلابی ترین اصلاح طلبان ایران دیده شده است و در کار رسانه فرق سوتیتر از لید را نمیداند و به بچه خواهر سید خندان معرفی شده تا بیوگرافی برایش ساخته شود و یک سری خارجی بد بخت که در سطح درجه سوم هنر قرار داشته و ارتباط تصویری سطح بالا برقرار کرده اند بواسطه یک مدیر ورشکسته هنر که در خانه قوام مستقر است حراج شد و خدارو شکر سمی ناهار شام امسال نیز با کفایت هرچه تمام تر به اسم جشن پاره بین خودی ها تقسیم شد.باشد که مورد قبول حضرت حق قرار گیرد حتا اگر ایندگان از این شیوه برگزاری با عنوانی حظیظ یاد کنند مسیولان مربوطه دین خود را به نحو احسن در به حراج گذاشتن ابروی یک جشن پاره هنری ادا فرمودند.جشنواره ای که سه دهه پیش در سطح یک جهان مطرح بود و اکنون در اسفناک ترین وضع خود دیده می شود.امید که خداوند این حراج را از جانب این مسیولان دلسوز و وظیفه شناس این بخش هنر مملکت قبول بفرماید و برنعمات آن در سالهای اینده نیفزاید چرا که کفران نعمت است و… آمیییییین
هیچ پیرایه بهتر از شرم نیست؛نقد پسر بازرگان بر سخنان ابراهیم گلستان
خبرنگار از آقای ابراهیم گلستان – در آنسوی خط – دربارهی درگذشتِ مرغ نادرهتکرار ایران، استاد شجریان، میپرسد و دلایل اقبال مردم به او را جویا میشود. آنچه از سخنان مغشوش و پرگُسستِ او میتوان دریافت، اینهاست: «نه دیده بودم و نه میشناختمش، اما آوازش مطبوع بود و به دلم مینشست. اقبال مردم نیز ملاکی معتبر نیست، جُستنِ جای خوب نیز در جامعهی ایران کار دشواری نیست. مردم در فقر فکریاند، جامعه هیچگاه قاضی خوبی نبوده است…»باقی، سخنانی از همین دست است. تلاش و تکاپوی مُجری در استخراجِ سخنانی ملاطفتبارتر از کامِ گلستان ناکام میماند. همچنانکه تکریم و تجلیلِ آقای عباسِ میلانی (مهمان دیگر) از گلستان و ناسزا به آل احمد هم – که خوشایند اوست – افاقه نمیکند و گلستان، سُرخ و سرسخت، پا در یک کفش کرده و حاضر نیست شجریان را از حدّ و قوارهی یک آوازهخوانِ خوشصدا اندکی ارتقا دهد.
روز بعد – با آنکه نتیجهی بحثِ گذشته بهروشنی نشان داده که گلستان با ناآگاهیای که از موسیقی و نقش شجریان دارد، انتخاب مناسبی برای موضوع درگذشت شجریان نیست – خبرنگارِ محترم خود را به اقامتگاهِ گلستان میرساند و ضمن ادامهی گفتوگوی شب پیش اصرار دارد از او، که بهدلیل کهولت دیگر رشتهی تسبیحِ عباراتش گسسته، بپرسد ارزیابیاش از وضع فعلی چیست، چه خواهد شد و ملت ایران باید اکنون چه کند؟
اصرار دارد از مردی که در طول این سالیان در قصر ویکتوریاییاش جز به شکارِ قرقاول و تماشای فیلم و مطالعه و نگارشِ دلخواهش نپرداخته، نه استادِ سیاست است و نه درسخواندهی تاریخ و فلسفه، نه لب به اعتراضی گشوده و نه در طول این سالها قلم بر اعدامی و زندانی و شکنجهای و فقری و تبعیضی گریانده، نسخهای مشکلگشا بگیرد هدیهی اصحاب را!
نویسندهی مشهورِ ما در عوض، بیهنگام و بیموضوع، بهجای تحلیلِ اجتماعی، مهندس بازرگان – این خصم قدیم – را هدف میگیرد و یکی دیگر از آن خاطرههای صنعت نفت را از بُقچهی تخیل بیرون میکشد.
میگوید بازرگان به او گفته است که آب کُر یعنی سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در… و این آب آنچنان سنگین است که میکروبها را در زیر خود لِهْ میکند! میگوید ببینید او این اندازه بیسواد بود، علیرغم اینکه استاد دانشکدهی فنی بود، و من به او گفتم که ذهنی کوچکتر از همان میکروبها دارد. (نقل به مضمون)
واضح است که گلستان سندی برای این افترا نشان نمیدهد و البته از او هم پرسیده نمیشود که این ملاقات در کجا و کی انجام گرفته و آیا کسی دیگر نیز شاهد این گفتوگو بوده است؟ خاطرهای است که طبق معمول از انبان او بهمصلحت بیرون میآید. کسی نمیپرسد که آیا قابل تصّور است کسی پس از هشت سال تحصیل، با مدرک مهندسی ماشینهای حرارتی از اِکول سانترال پاریس بیرون بیاید و مهندسها در دانشکدهی فنی تربیت کند و هفت اختراعِ ثبتشده در فیزیک سیالات و دستگاههای حرارت و برودت داشته باشد، آنگاه چنین چیزی بگوید؟ و گلستان که در آن زمانه حداقل پانزده سال از او جوانتر است، چنین پاسخی بدهد؟
من حتا شک دارم که ملاقاتی میان آن دو رخ داده باشد. باید بگویم که در طول حیات پدرم حتا یک بار هم نام گلستان را از او نشنیدم. بهنظرم حکایت ایشان حکایت آن نویسندهی مشهور است که گفته بود من در جوانی که حافظهای سرشار داشتم، هم ماجراهای واقعی را بهخاطر میآوردم و هم آنهایی را که هرگز اتفاق نیفتاده بودند. اکنون در پیرانهسر، تنها دومی را به یاد میآورم! (۱)
ناسزاهای آقای گلستان البته حکایت جدیدی نیست، چندی پیش خاطرهای دیگر از دوران نفت و اقامت در آبادان به دست داده بود و بازرگان را با هیئتی چون دُن کارلئونه در فیلم پدرخوانده تصویر کرده بود درحالیکه بادیگاردها و مریدان اطرافش را گرفتهاند و فردی در حال اصلاح سر و صورتِ اوست و او همزمان اوامری صادر میکند…
این تصویرپردازی هم البته سینمایی -تخیلی است و از فرط وضوح در تضادی که با سلوک پدرم دارد، نیازمند هیچ توضیحی نیست.
دربارهی آقای گلستان البته کسی نباید انتظار انصاف و احترام داشته باشد. از کسی که همان آل احمد درباره اش گفته است «مرکز عالم خلقت است» و «من هیچکس را اینقدر اشرف مخلوقات ندیدم»، (۲)
از کسی که مرحوم دکتر خانلری را ابله، (۳)
احسان طبری را ابلهترین، (۴)
احسان یارشاطر را ابلهِ پرتِ چاخان، (۵)
هنرمندی چون سیاوش کسرایی را بیسواد، (۶)
و شاعرانی چون شاملو و نادرپور را ناآشنا با شعر میداند (۷)
و کسی که درباره فردوسی نیز نمیداند که «حکمت و حکیمیاش کجا بود؟» (۸)
و دخترش نیز او را آش درهمجوشی از شرافت و خباثت میداند، (۹)
نباید انتظار داشت که آتش در همهی آفاق نزند.
اما من مدتها فکر میکردم که چرا بازرگان؟ و چرا معمولاً با جملاتی که بویی از خردهحسابهای شخصی دارد، به او حمله میبرد؟ درحالیکه بازرگان نه رقیب هنری او بود و نه ادعایی در ادبیات داشت و نه هرگز نقدی و یا نظری به فروغ فرخزاد داشت، تا اینکه نهایتاً یادداشت مرحوم نادر نادرپور در مجلهی روزگار نو، نکتهای را فرا یاد آورد. نادرپور مینویسد:
«او ( گلستان) در فاصلهی سوم شهریور ۱۳۲۰ و بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲ از شمار توده –نفتیهای سرشناس بوده و در همان حال به عنوان دوبلهکنندهی فیلمهای تبلیغاتی شرکت سهامی ایران و انگلیس (و سپس کنسرسیوم) دستمزدهای کلان میگرفته (است)… اندکی پیش از انقلاب تمام وسایل فرسودهی کارگاه سینماییاش را به سازمان رادیو تلویزیون وقت در ازای مبلغی گزاف فروخته به ساحل تایمز مهاجرت کرده…» (۱۰)
در واقع او پیش از ملی شدن صنعت نفت همزمان نقشی دوگانه بازی میکرده است. از سویی عضو حزب توده است و بورژوازی کمپرادور را لعن و نفرین میکند و در همان حال منتفع از قراردادهایی با شرکت نفت ایران و انگلیس است.
قابل حدس است که در جریان ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۲۹ و ورود هیئتِ خلع ید به ریاست بازرگان به آبادان، این سبوها بشکسته و آن پیمانهها ریخته است و تا چهار سال یعنی تا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آنگونه قراردادها با انگلیسیان، پاک به محاق تعطیل رفته است؛ چیزی که از حافظهی درازمدت استاد رخت برنمیبندد.
شاید بهتر است این نکته را نیز بیفزایم که هرچند خدمت گلستان را به ادبیات داستانی، هنر عکاسی و سینمای مستند، نباید با اخلاقِ کژمدارِ او در یک کاسه ریخت و هر یک داوری جداگانهای دارد، اما چیزی که عجیب است اشتیاق برخی اشخاص و رسانههاست به اینکه او را همچنان و حتا در ۹۸سالگی، آن هم در حوزههایی که اطلاعی از آن ندارد، به گفتوگو بکشند؛ چیزی که برای خودِ او از همه زیانبخشتر است.
حکایت امروز نویسندهی ما حکایتِ تفنگ سَرپُری زنگارگرفته بر دیوار است که هرچند سالهاست به کار نیامده اما باروتش هنوز به کار است و به کوچکترین اشارهی دستی از ضامن رها میشود و کسی را زخمی میکند. میتوان حدس زد که برای عدهای این کار تفنّن و تفریح محسوب شود. آنها که میگویند خب، بله، او همین است! و همین صراحتِ بیان برای خود فضیلتی است. و منظورشان در حقیقت این است: مادام که دشنامی از سوی او به «ما» حواله نشده، این صراحت ستودنی است. صراحت از دید آنان یعنی ناسزا به دیگران.
به این ترتیب و متأسفانه او بخشی از ضمیر ناخودآگاهِ ما ایرانیان است… آن بخشِ دیکتاتورمسلک که برای رأی و شخصیت کسی حرمتی نمیشناسد و هر نکتهی خلاف باورش را بی هیچ شرمی با ناسزا پاسخ میگوید؛ آنچنانکه امروزه بهوفور در جامعه و نیز در فضای مجازی میبینیم.
دیگران در نگاه او یا متملّق و همداستاناند و یا وطنفروش و خائن و بیسواد. آن بخشِ خودشیفتهای که در هر حوزهی مرتبط با فرهنگ ایران خود را مُطّلع جلوه میدهد، اما اطلاعی دقیق از تاریخ ایران ندارد. آن بخش که عافیتطلبانه در هیچ سنگلاخی خطر نمیکند، ولی مدّعی خلق و خالق است. آن بخش که از دین هم چیز چندانی نمیداند، ولی بهشدت دینستیز است. و اینهمه کموبیش در شاهزادهی قصهی ما جمع است.
او نمادِ خشم ماست .آن بخشِ زودخشمِ دیرآشتی، که بخشی از – و خوشبختانه تنها بخشی از- هویت ماست.
***
۱) این مضمون از مارک تواین در کتاب «زندگی من» نقل شده است. البته در مثل مناقشه نیست و منظورم ابداً مقایسهی این دو نویسنده از نظر سطح ادبی نیست.
۲) جلال آل احمد، یک چاه و دوچاله، نشر رواق، چاپ اول، ۱۳۴۲ ص ۲۷
۳) نقلقول از کتاب حدیث نفس، حسن کامشاد، نشر نی، چاپ چهارم ۱۳۹۲ جلد دوم ص ۱۸۲ و ۱۸۱
۴) همان، همانجا
۵) همانجا
۶) نقلقول از خانم بیبی کسرایی، دختر شادروان سیاوش کسرایی، در مکالمهی شخصی. این مطلب با اجازهی ایشان در اینجا نقل شد.
۷) همان ۱۸۶
۸) همان، ابتدای بخش «بختک هیولاها»
۹) لیلی گلستان، فصلنامهی «نگاه نو» آبان ۱۳۸۴ صفحات ۱۷۰-۱۸۸
۱۰) از کتاب حدیث نفس کامشاد، جلد دوم، صفحهی ۱۸۶، به نقل از مجلهی روزگار نو