خانه وبلاگ صفحه 42

روز چهارم جشنواره فیلم فجر.بهزاد فیروزی

فیلم دوزیست
قصه ی فیلم دوزیست به زندگی تعدادی افراد پایین شهر می پردازد که هر یک آنها دچار مشکل و معضل فردی و اتفاقات مختلف بوده و محور اصلی قصه جوانی ست که علاوه بر کار مدلینگ به دنبال آرزوهایش در یک گاراژ قدیمی و متروک می گردد و ناپدری اش سعید پور صمیمی است و…جواد دختر ی را دوست داشته که در اختیار فردی بنام سیفی است و همسر دوم که مانی حقیقی آنرا ایفا ی نقش می کند، پژمان جمشیدی نیز جوان دیگری است که کارش دزدی بوده و حالا بدنبال نقشه ی دزدی گاو صندوق سیفی هست با کمک و همکاری جواد عزتی و دوست دخترش ( همسر مانی حقیقی ) که بتوانند دختر را از سفته ها و مدارکش رها کنند و هم اینکه صندوق را خالی و….
در همین حین دختری بنام مریم وارد جریان می شود که دختر خاله ی دختر گروگان گرفته ی سیفی ست و حالا ماجرا شروع می شود و دختر وارد فکر و روح جواد شده و شبی که تولد مریم است او خودکشی می کند و راه برای نجات اوست تا اینکه دختر خاله از بردن او به بیمارستان آنها را پشیمان می کند و علتش را تکرار خودکشی عنوان و نهایتا همه متوجه می سوند که دختر صیغه ی پسری بوده و حالا از او باردار است و حالا جریان فیلم تغییر می کند و… در ادامه فیلم با آتش گرفتن مغازه ی گاز فروشی سیفی توسط ناپدری جواد عزتی ( سعید پورصمیمی ) فیلم وارد جریانی متفاوت می شود و…
فیلم از نظر مضمون قصه یک داستان و معضل اجتماعی در اقشار پایین دست جامعه و آسیب پذیر می پردازد که محوریتش دو پسر و دختر جوان با مسایل و مصائب خویش می باشند و مابقی حواشی قصه، اما در نهایت حضور جوان که درگیر دو دختر خاله و یکی باردار و دیگری درگیر مردی دیگر می شود و او را به ناکجا آباد می برند که البته ما این کنش و واکنش را متاسفانه کمتر شاهد هستیم و با ریتم هماهنگ و درست و مناسب این اتفاق رخ نمی دهد و در مجموع پرداختی مهیج و در خور یک فیلم اجتماعی با بیان معضلات روز جامعه را شاهد نیستیم و…
از نظر کارگردانی این تکامل قصه دیده نمی شود و پرداخت و ایفای نقش عوامل و استفاده از سه سوپر استار نتوانسته در هم آمیختگی فیلم را حل کند و استفاده از مکانهای محدود دست کارگردان را بسته که بتواند فیلم از تنفس لازم برخوردار شود و می توانیت گهگاه از از محیطی متفاوت نیز بهره بجوید و طوری شده بود که مخاطب در حین دیدن فیلم گهگاه احساس می کرده فیلم در شب فیلم برداری شده اما زمان وقوع اتفاقات روز بوده نه شب و علتش دکوپاژ و میزانسن و راکورد نوری و طراحی صحنه ی که نامناسب فیلم بوده و از این نظر فیلم از زمان و مکان درستی برخوردار نبوده و فقط بخاطر بهم ریختگی پرسوناژها احساس می سد که محل وقوع فیلم برداری پایین شهر می باشد و…
تدوین فیلم تا حدودی نرمال بوده اما عرض شد که بدلیل انطباق غلط دکوپاژ و راکوردها و استفاده ی نا مناسب از میز مونتاژ فیلم دچار آسیب و از هم گسیختگی محیطی و پرسوناژی برخوردار شد و…
فیلمبرداری فیلم به دلایل ضعفهای تکنیکی و مفهومی بیان شده نتوانست حق مطلب را ادا کند و فقط ما شاهد تعدادی تصاویر عکس گونه بودیم و از محوریت پرسپکتیوهای رایج در فیلمها بر خوردار نبوده و بیننده را به ناکجا آباد می برد و انگاری هر صحنه ی فیلم یک مکان دیگریست و علتش عدم راکورد نوری، زمانی و مکانی و هارمونیک تصاویر از منظر تکنیکال، معنا و مفاهیم فیلم بوده تا بتواند با آرامش و راحتی انتقال تصاویر از پلان به پلان و صحنه به صحنه و سکانس به سکانس را داشته باشد که ما شاهد سکانس های کمتری بودیم و بیشتر صحنه تغییر می کرد نه سکانس و بیشتر احساس یک میزانسن تیاتری بود تا یک میزانسن سینمایی و جابجایی صحنه ها و جابجایی پرسوناژها از پلان و صحنه به پلان و صحنه ی دیگر…
در مجموع می توانست فیلم یک قصه ی خوب را بیان کند تا مخاطب خاص را جذب و گیشه را نیز مهیج سازد اما تعجیل در بیان تعدد اتفاقات کار ساخت و ساز فیلم را دشوار کرد و مخاطب را سرگردان…
از نظر موسیقی، صدا برداری و صدا سازی متاسفانه در اکثر فیلمهای نمایش در آمده موسیقی و عوامل ذکر شده جایگاه لازم را نه در فیلم مذکور برخوردار بوده و نه در فیلمهای دیگر و انگاری غیر از کارگردانی و بازی های متوسط چیزی جز عامل کارگردان در غریب به اتفاق فیلمهای به نمایش درآمده جشنواره شاهد نبودیم و همه چیز فدای کارگردان شده و این خود موجب گشت نه محوریت کارگردان بر جسته شود و دیگر عوامل فیلمها و نه قصه و….
در پایان امیدوارم که دوستان کارگردان جوان و کارگردانان با تجربه ی سینمای ایران تا حد امکان با رشته های میان رشته ای مانند عکاسی که اصل و وابسته سینما و سینما وابسته به آن، نقاشی ، موسیقی، گرافیک، جامعه شناسی، فرهنگ عامه، جامعه شناختی و…شعر، عرفان، فلسفه، زندگی محیطی شهری و روستایی و… بیشتر آشنا و مطالعه داشته باشند تا فیلمها را بتوان از هر منظری مورد ارزیابی و قضاوت قرار داد و آثاری در خور را شاهد باشیم، امید به آنروز که فیلمها از هر نظری محتوا و تکنیک و معنا باشند.

نگاهی به دوفیلم.بهزاد فیروزی

قصیده گاو سفید
قصه ی فیلم در عین حال که از خشونت روزگار، مرگ و دست و پنجه نرم کردن یک زن جوان و دختر ناشنوایش حکایت می کند که یکسال از اعدام همسرش می گذرد و توسط دادگاه به وی اعلام می شود که اعدام همسرش بر سر شهادت دروغ بوده و قاضی های کیفری نیز این شهادت دروغ را پذیرفتند و مرد اعدام شدو… تا اینکه روزی مردی مسن درب منزل را می کوبد و با دیدن زن می گوید دوست مرحوم می باشد و به او بدهی دارد و وارد محیط خانواده ی سرگردان او می شود و کم کم موجب جلب اعتماد زن و حریم مرد در محیط خصوصی بازتر و از آن طرف حضورش موجب می گردد تا صاحبخانه عذر زن را بخواهد و او مجبور به اسباب کشی می شود و مرد یک طبقه از خانه ای قدیمی را که متعلق به اوست را در اختیار زن و دخترش می گذارد و از این طریق حضورش گرمتر و گرمتر و حتی حریم خصوصی زن و… و اتفاقات پشت هم تا پایان فیلم و…
از هر چه تعریف در مورد قصه که بگذربم ذهن تحلیل گرمان به این نقطه معطوف می شود که قصه ای با آرامش و ریتم نرم و‌طبیعی در حال گذر است که ناگهان دچار لغزشی از دو مامور یا بازرپرس قوه ی قضاییه یا جایی دیگر می گردد که علت حضور مرد قاضی در منزل زن مورد توجه شان است و به نظر موجب نقصان قصه و از هم گسیختگی اش که حضور این دو فرد ناشناس را در قصه نمی طلبد و بدون آنها نیز مسیر خویش را به زیبایی طی می کرد و یک قطع روایی بی معنی و در ادامه حضور گاو در حیاط زندان نیز دوباره به بدی و نامفهوم تصویر شده و نتوانست به عنوان موضوع اصلی فیلم این تصویر ثابت دوربین حق مطلب را ادا کند و یا صحنه پایانی نیز مرگی غیر جذاب فینال قصه را بهم ریخته و اون حس آرامشی که ببننده می طلبیده را بهم می ریزد و خوشایند قصه ی روایتگر فیلم نیست و می توانست مانند گذشته ی قصه با همان مسیر اواسط فیلم پیش می رفت و اون تلخی پایان فیلم نمی بود.
موضوع بعدی که باید به آن پرداخت نقطه ی قوت فیلم می باشد فیلمبرداری خوب و جذاب آقای امین جعفری ست که بسیاری از ضعفهای قصه را پوشانده و نورهای نرم و ملایم تلطیف شده ، بخصوص در پلان های روز و شبهای حضور مرد در خانه ی زن و منزل مرد و دیگر مکانها.
البته در مورد تدوین نیز نباید بی انصافی کرد و توانسته این روایت را با درایت بهتری نمایش دهد.
برخی مشکلات که در بیان قصه خوب منطبق نشده در حوزه ی صدا برداری و صدا سازی بوده که کمتر با صحنه همخوانی داشته است.
نکته ی پایانی بازی نسبتا مورد قبول خانم مریم مقدم نقش اول فیلم است که تمام سعی ش را در ارایه بازی بهتر و زیباتر در فیلم و قصه ی فیلم که توانسته با زیرکی زنانه و آرامش موجود در بازی سعی در نمایش زیر پوستی و بازی بدن عرضه نماید نقطه مقابل بازی مرد غریبه است که متاسفانه وزن بازی او در تنهایی تیاتر گونه و کمی سنگین که ریتمی اسلومولشن به فیلم می دهد و ناگهان ساکن می شود و زمانی که در کنار زن قرار می گیرد با آرامش بیشتری به بازی ادامه می دهد و فیلم نرمتر می شود، مورد دیگر بازی مناسب و قابل تحمل دختر ناشنواست.
مبحث بعدی عدم جذابیت دیالوگ های فیلم است و ای کاش وزین تر و با آرایش و زیباتر تصنیف می شد.
از نظر صحنه پردازی، گرافیک و پرسپکتیو، عکاسی در پلانهای ثابت احساس خوب و ملایم در متن فیلم نمایان می شود و آرامشی متمایز در کل تصویر فیلم در یک نگاه ایجاد می کند بخصوص صحنه های کارخانه و اطرافش و راههای درازی که زن باید برای رسیدن اهدافش طی کند.
در مجموع می توان با کمی دست بردن در فیلم و از بین بردن چند صحنه ی اضافی و به نظر بنده بی ربط قصه از ساز و کار بهتری برخوردار شده و یک فیلم خوب و جذاب که هم مخاطب خاص و هم عام را جذب کند، در مجموع قصه لایه های پنهان و عمیق برخوردار نیست و در سطح تمامی حرفها زده می شود.
عامه پسند
قصه ی فیلم عامه پسند می پردازد به زنی مسن که در ۵۷ سالگی از شوهر و فرزندش جدا شده به شهر مادری اش شهرضا از توابع استان اصفهان بر می گردد تا در آنجا به زندگی و کار بپردازد و با دختری که از فامیل می باشد و به او خاله می گوید و نقشش را باران کوثری ایفا می کند بدنبال اجاره ی منزل هست و دختر برایش انجام می دهد و… فاطمه معتمد آریا برای خرید مبل با پسری که آموزش یوگا می دهد و دوست پسرش او را ترک کرده در محل زندگی و کارش آشنا می شود هوتن شکیبا ) و سپس به فکر کار خویش می افتد و… با دختر مشورت می کند که کافی شاپ بزند و دختر مانع از این می شود و اصرار که پیش خودم مشغول بشو اما زن با همکاری پسر جوان و دعوتش برای کار و زندگی در کافه که بنایی قدیمیست مسیر فیلم را تغییر می دهد و در این حین درگیر اتفاقاتی می شود که نباید شود و نهایتا کافه توسط نیروی انتظامی و امامن پلمپ شده و در نهایت از شهرضا می رود و….
نکات مورد نظر اینست که متاسفانه فیلم از ساختار بسیار ضعیفی برخوردار بوده و بیشتر بیننده یک نمایش رادیویی می بیند که تبدیل به فیلم شده نه قصه ای سینمایی و این اتفاق قصه بیننده را سردرگم می کند و بازی معمولی دو سوپر استار سینما ضعف از گروه کارگردانی و تقریبا بازی نقش مقابل که مرد باشه تقریبا قابل تحمل بوده ، اما در مجموع فیلم مخاطب حرفه ای و سینما و هنر را جذب نمی کند و شاید بتواند گیشه و مخاطب عام را جذب کند و…
فیلمبرداری بسیار ضعیف و بی منطق و دم دستی و تازه کار فیلمبردار و عدم شناخت از تکنیکهای فیلمبرداری و شناخت نور و… شناخت عکاسی و پرسپکتیو کار به این نقطه رسید.
نور پردازی و صحنه آرایی و… جذابیتی در این فیلم مشاهده نمی شد.
فیلم در مجموع ضعیف بوده و به نظر اینجانب جایش در بخش مسابقه جشنواره نبوده است و فقط برای نمایش در گیشه همین و بس.

نگاهی به فیلم های روز دوم جشنواره. س.م.م

افلاطون آنقدر از فضای حاکم بر کشور ما خوشش آمد که نرفت و ماندگار شد! شب حتی به خانه آمد و خوابید. صبح زود بلند شد صبحانه مفصلی درست کرد و با هم بیرون رفتیم. می خواست جاهای دیدنی شهر را ببیند اما به او توضیح دادم که هیچ اطلاعی از جاهای دیدنی و غیر دیدنی و حتی خیابان های نزدیک خانه ندارم. ارتباطم با دنیای بیرون قطع است و تا قبل از جشنواره حدود یک سال بوده که از خانه بیرون هم نرفته بودم. افلاطون تعجب کرد و دستی به سبیلهای بلنش کشید. گفت یعنی هیچ جا را بلد نیستی؟ گفتم هیچ جا…

راند اول- دشمنان
تحمل حدود چهل دقیقه اول فیلم بسیار سخت است ولی از جایی که واقعیت ماجرا مشخص می شود، موضوع فیلم کشش و جذابیت برای مخاطب ایجاد می کند. واقعیت اینست فشار روانی روی شخصیت اصلی که منجر به انجام چنین کارهایی از سمت او می شود با یک اتفاق (مرگ پسر) ایجاد نشده. این اتفاق تنها ضربه نهایی را وارد می کند. چه مسایلی این وضعیت روحی و روانی بغرنج را در او بوجود آورده ؟ آیا می توان به صرف نوشته شدن چند شعر به دنیای روحی و ذهنی شخصیت اصلی وارد شد؟ نه به دنیای درونی شخصیت اصلی وارد می شویم، نه فیلم تبدیل به فیلمی دلهره آور که نفس در سینه حبس کند می شود و نه خبر از درونمایه و عمقی منطقی ست. فیلم هر چه دارد فقط از ایده اولیه دارد و متاسفانه خیلی چیزها را هم ندارد.
جناب افلاطون اما می خواهند از محسوسات عبور کنند و وارد واقعیت فیلم شوند. به نظر ایشان فیلم پر از نماد است. اکباتان نماد جهان و خانه ی زن نماد ایران. بقیه کشورها هم هستند. آن مرد علیل که فامیلش مساوات است و همه چیز را زیر نظر دارد، با پیرهنی که نقشه امریکا دارد نماد روسیه است. شاید هم نماد خود امریکاست یا کشوری همسایه که دست نشانده امریکاست! (برای اولین بار جناب افلاطون با شک صحبت کردند و برایم تعجب برانگیز بود) از نظر ایشان فیلم نشان می دهد ایران به دست خود فرزندان خود را کشته و به همین دلیل با ایجاد شرایطی که موجب طردش از جانب دیگر کشورها شود از خودش انتقام می گیرد. نه تنها از خودش که از بقیه هم انتقام می گیرد. هر کس اندکی به او نزدیک شود آسیب خواهد دید، حتی کسانی که به او نزدیک هم نیستند. هم به سادیسم مبتلا گشته و هم مازوخیسم. در یک لحظه فکر کردم جناب دخانچی دارد این حرف ها را می زند. پرسیدم این یک نظر شخصی ست یا در حکومت افلاطونی که ما هم داریم گام به گام به آن نزدیکتر می شویم قرار است با چنین متر و معیارهای فیلم ها بررسی شوند؟ الان تکلیف این فیلم چیست؟ افلاطون پاسخ داد توقیف فیلم و تبعید سازندگان. اگر ابراز ندامت کردند که فرصت مجددی به آنها می دهیم.

راند دوم- تعارض
آنچه که می خواستند بسازند، از عهده ساختنش برآمده اند. اینکه آنچه ساخته شده چقدر به سینما نزدیک است البته بحث دیگریست. فیلم روایت یک فرد از زندگی خودش است. اما فردی که مرزی بین واقعیت و خیال ندارد. ذهنی مغشوش که مدام در حال روایتهای متناقض از زندگی خویش است. فیلم اما فیلم مخاطب عام نیست. اگر طنز می شد و بازیگر نقش اول آن یک کمدین بود شاید فیلم مخاطب عام هم می شد. فیلم مخاطب خیلی خاص هم نیست چون فاقد رویکردی اجتماعی و اخلاقیست. پس با یک فیلم شخصی طرف هستیم که اگر کسی از نظر حسی تحت تاثیر قرار بگیرد و با شخصیت اول قصه همذات پنداری کند از آن راضی خواهد بود. من به شخصه نه تنها با مرد قصه همذات پنداری کردم که برای فوت مادرش بین این همه روایت متضاد و متناقض غصه هم خوردم!
از نظر افلاطون فیلم پوچی انسان مدرن است. دوربین ها همه چیز او را زیر نظر دارند و هیچ حریم خصوصی ندارد. از فضای واقعی وارد فضایی مجازی شده که راست و دروغش مشخص نیست. (افلاطون همه این چیزها و فضای مجازی و… را از خود فیلم متوجه شده اند) همه چیز متضاد و متناقض است. در این دنیای تضاد و تناقض تنها چیزی که در کمین انسان است مرگ و نیستی ست. انسان در جستجوی معنا معنایی برای زندگی خودش نمی یابد و در نهایت به انتهای خط می رسد.(این افلاطون است یا…) سقراط می فرماید… ادامه صحبت های افلاطون را قطع کردم و گفتم تو را به خدا دست از سر سقراط بیچاره بردارید. دیگر همه (همه که واقعا خیر!) می دانند سقراطی که شما ساختید هیچ نسبتی با سقراط واقعی نداشته. اگر آن زمان این سقراط دروغین را ساختید باید نظریات خود را از زبان کسی می گفتید که اعدام شده تا عوام که بنده احساسات هستند آنها را بپذیرند و بشود افلاطون به خواسته اصیل خود که حکومت کردن و ایجاد حکومتی در خدمت معرفت و خدمت واقعی به انسانها برسد. اما حالا چه؟ افلاطون فکری کرد و گفت: عادت دست از سر ما بر نمی دارد! لازم به ذکر است که در مدل حکومت ایشان طبق نوشته های خودشان چون حاکم معرفت دارد هر کاری برای صلاح خلق می تواند انجام دهد از گفتن دروغ های بزرگ مصلحت آمیز تا حتی تبعید انسان های مضر به حال جامعه. انسانها باید از هر چیزی که بد است منع شوند. حتی نمایش نامه ها نباید شخصیت منفی داشته باشند تا موجب بدآموزی نشود.

راند سوم- سینما شهر قصه
به عنوان یک ادای دین به کل سینمای ایران اثر آبرومندی ست. کارگردان توانسته با فرم فیلمفارسی فیلمی قابل قبول بسازد. هم اقتضائات فیلم فارسی را رعایت کند و هم در خدمت سینمای جدی تر باشد. طنز فیلم درآمده و بازیها هم قابل قبول است. اما هر چه فیلم به انتها نزدیکتر می شود، دیگر داستانی جدی برای روایت ندارد، به یک کلیپ بلند برای بزرگداشت سینما تبدیل می شود که فاصله زیادی تا سینما دارد.
افلاطون اما معتقدند فیلم نگاه سخیف عامیانه دارد. بین انواع سینما فرق نمی گذارد و همه را می پذیرد. یک شخصیت منفی نباید اینقدر برای مخاطب سمپاتیک شود که در این فیلم می شود. عوام ممکن است بعد از دیدنش میل به مسکرات پیدا کنند!

عامه پسند یک مانیفست سیاسی. امیر افشارفتوحی

فیلم سینمایی « عامه پسند » پس از فیلم سینمایی‌ «من » و « عرق سرد » سومین اثر سینمایی سهیل بیرقی در بستر اجتماعی ، برخلاف ظاهرش که خیلی ها به دلیل شخصیت اصلی داستانش فمینیستی می دانند ، سعی دارد با شعار هر کس خلاف جریان آب شنا کند محکوم به شکست است یک مانیفست سیاسی، اجتماعی و مذهبی ارائه دهد .
در این اثر سینمایی قرار است مخاطب با داستانی که در یک شهر کوچک که جز نام آن هیچ المانی از شهر و فرهنگ آن نشان داده نمی شود همراه شود . داستان کسی که قرار است تغییراتی ایجاد کند و طیف وسیعی از مردم آن جامعه با آن تغییرات مخالف هستند .
فهمیه شخصیت اصلی داستان مادری است که نه جایی در خانه دارد، نه در کافه کلبه ای که بوجود آورده و زمانی که به او تذکر داده می شود که مردم کارهای تو را نمی پسندند ، با طرز فکری اصلاح طلبانه می‌گوید : ما خودمان مردم هستیم ! و بر انجام تغییراتی که در ذهنش نقش بسته پافشاری می کند .فهیمه در بحران میانسالی اش با اعتقاد به این که کارهایش درست است می خواهد با یک رفورم نقص هایی که در اطراف زندگی اجتماعی اش می بیند را برطرف کند و در این راه از میلاد بداغی دوستی که از طریق فضای مجازی با او آشنا شده و نقشش را هوتن شکیبا ایفا کرده کمک می گیرد ، کسی که مانند خود او ایده ئالیست است و به دنبال تغییرات اساسی در زندگی اجتماعی اش براساس ذهنیات خود می گردد ، تغییراتی که از واقعیت آن جامعه فاصله زیادی دارد و به همین دلیل وقتی به نتیجه مطلوب نمی رسند عرصه را خالی کرده و به ذهنیات خود پناه می برد ، درست همانند پست های اینستاگرامی که با آمدن پست های جدید فید شده و فراموش می شوند .
فیلمنامه نویس « عامه پسند » در مقابل شخصیت فهیمه ، افسانه شیرخدایی با بازی جذاب باران کوثری را قرار می دهد ، کسی که اصولگرایانه به قضایا می نگرد و مدام گوشزد می کند که کارهای فهیمه با ساختار اجتماعی موجود در تضاد و محکوم به شکست است . او در نهایت در قالب شخصیتی بازاری فهیمه را از چرخه اقتصادی حذف می کند و کافه کلبه ای که او پی ریزی کرده را براساس شناخت از جامعه تغییر می دهد .
از نکات جالب توجه این فیلم این است که فیلمنامه نویس ، مانیفست خود را از زبان دو زنی مطرح می کند که یکی دهه چهلی است ، نسلی که این جامعه را ساخته اند و حالا به نمایندگی از همان نسل احساس می کند نسل سوخته ای است که می خواهد خود را نجات دهد و زن دیگر نماینده نسلی است که بزرگ شده همین جامعه پی ریزی شده است و با شرایط اجتماعی موجود عجین شده و با آن کنار آمده و برای حفظ آن می کوشد .
فیلم « عامه پسند » اصلاح طلبی بر اساس کاراکتری ایده آلیست و بدون پشتوانه فکری که متاثر از فضای رسانه ای غرب است و اصول گرایی را در قالب شخصیتی حسود و کسی که با جریان جامعه کنار آمده و درصدد حذف آدم هایی است که با طرز فکرش در تعارض هستند را تقبیح می کند و جامعه ای بی هویت را به تصویر می کشد .

دست بزنید برای اقا و خانم…

روز دوم جشنواره.شنای پروانه به نمایش درامد و جلسه نقد و بررسی با حضور بسیاری از اهالی رسانه برگزار شد.مجری جلسه در طول برنامه تقریبا چند دقیقه یک بار دایما می گفت دست بزنید برای اقای…برای خانم…وقتی یکی از اهالی رسانه معترض شد که مگر اینجا سالن عروسی ست و سوالهای جدی را بخوانید ایشان ازین تکرار وتعارف دست برداشت.سوالهای نقد امیز به فیلم توسط مجری به درستی خوانده نمی شد که با اعتراض یکی دیگر از اهالی رسانه واقع شد و سردبیر مجله سیاه سفید مجبور شد سوال خود را که با سانسور مواجه شده بود خود بخواند و البته محمد کارت کارگردان فیلم با نظری سلیقه ای از پاسخ مستدل طفره رفت.البته که شنای پروانه اگر در ابعاد شخصیت پردازی در حد تیپ نمی ماند و گره افکنی و گره گشاییش بواسطه نگارش فیلمنامه توسط سه نفر به تکثر نمی انجامید می توانست شاهکاری در سینمای ایران تبدیل شود اما به هر حال اثر در خور بحثی در امده است و ارزش دیدن دارد.مشکل انست  که کارت چندجای کار مخاطب را دست کم میگیرد وسعی میکند سرکارش بگذارد.به نظر می رسد این مستند ساز سابق هنوز در ابعاد نگارش و کارگردانی داستانی استانداردهای کیفی لازم را در حد مطلوب نمی داند و تجربه اموزی در کارهای بعدی میتواند از او یک فیلمساز خوش اتیه بسازد.مشکل فیلم انست که شناخت دقیقی از عمق اهالی جنوب شهر ندارد و اهالی جنوب شهر را تماما خلافکار و مخدری می داند که برای به دست اوردن پول هرخیانت یا ادم فروشی را مرتکب میشوند و صد البته که اینطور نیست.

2.نقد مشکلات همیشگی  پردیس ملت از قبیل انتن دهی  پارکینگ فضای اهالی رسانه گویا به مذاق برگزار کنندگان خوش نیامده و نقد کنندگان را با نگاه های معناداری همراه می سازند.دوستان عزیزان نقد برای اصلاح امور است  نه از کین و نفرت.شرط انست که مستدل باشد

3.تومان فیلم به جا مانده از جشنواره پارسال فیلم عجیبی ست.جیغ کارگردانی میزند:ببینید من چقدر کارگردانی بلدم.تمام حرف فیلمساز همین است هر نوع میزانسن و دکوپاژ محیرالعقول را پیاده کرده تا چشم ها را خیره کند و صد البته قصه فیلم بسیار دیر اغاز می شود و در روایت مشکلات بسیاری دارد.مشکلاتی که باور مخاطب را درهم میریزد و هضم قصه را برایش دشوار می سازد.فیلمی به غایت حوصله سربر و ادا اطفارهای کارگردانی که به دیدنش نمی ارزد

بررسی فیلمهای روز اول جشنواره- در کنار افلاطون.س.م.م

برای شخصیت¬های زیادی کارت دعوت فرستادم تا جشنواره امسال را در کنار آنها به تماشای فیلم¬ها بنشینم. صدها کارت دعوت به صدها شخصیت. اولین کسی که دعوتم را لبیک گفت کسی نبود جز افلاطون بزرگ! به خوابم آمد و فرمود کارت دعوت به دستش رسیده. کنار مترو قرار گذاشتیم.
لحظه قرار فرارسید. اما از افلاطون خبری نبود. نکند قالم گذاشته باشد؟ از دور مردی با سبیل بلند از بناگوش دررفته و هیکلی چاق و قدی متوسط و سری کاملا طاس علامت نشان می¬داد. کمی خودم را جمع و جور کردم و صورتم را به سمت دیگری برگرداندم. اما او مدام علامت می¬داد. بی خیال آمدن افلاطون شدم و با قدم¬هایی تند به سمت سینما به راه افتادم. چند قدم بیشتر برنداشته بودم که صدای وایسا وایسای مردی من را وادار به ایستادن کرد. رو برگرداندم. همان مرد سبیل کلفت بود. نفس نفس زنان گفت: خودت کارت دعوت فرستادی… گفتم ببخشید؟ گفت من افلاطونم دیگر. جا خوردم. افلاطون داخل خواب هیچ شباهتی به این فرد نداشت. موضوع را که برایش گفتم فکری کرد و گفت: شاید بتوان با تفاوتی که بین عالم مثل و جهان محسوسات وجود دارد این مسئله را توضیح داد که فهمش در حد چون تویی نیست! با این استدلال او را به عنوان افلاطون پذیرفتم و با هم به سینما رفتیم.
راند اول- لباس شخصی
تیتراژ فیلم مجموعه ای از بریده های روزنامه است که می¬تواند برای مخاطب ناآشنا با حزب توده سوال¬های اولیه و کنجاوی برانگیزی ایجاد کند. فیلم اما در همه چیز متوسط است. «ماجرای نیمروز» ی است که نه کارگردانی پخته¬ای دارد و نه در خلق شخصیت و تیپ توانمند است. متاسفانه شخصیت اول فیلم که باید قهرمان می¬شد، ساخته و پرداخته نمی¬شود. ترفند فیلم نامه نویس در ایجاد انگیزه شخصی برای پیگیری موضوع حزب توده توسط قهرمان فیلم هم به غایت دم دستی و ضعیف، هم در فیلمنامه و هم در اجرا است. با ابن وجود اما ضرباهنگ فیلم این اجازه را به تماشاچی می¬دهد تا آن را دنبال کند.
جناب افلاطون اما از فیلم بسیار راضی و خشنود بودند. هیچ گونه بدآموزی وجود نداشت و مهم¬ترین خوش آموزی فیلم را نوشته های پایان فیلم دانستند. از نظر ایشان عوام الناس که بنده هیجانات خویشند در پایان فیلم دست زدند چون فکر کردند که همه عوامل حزب توده شناسایی نشدند و گویی این جاسوسی آنها تا به امروز ادامه¬دار است. اما نوشته¬های پایان فیلم بعد از دست زدن مردم، آب سردی بر پیکر تماشاچی مغرض ریخت ونشان داد تنها چند ماه بعد، همه اعضای حزب توده در بخش¬های مختلف دستگیر می¬شوند و حکومت خدا را شکر بساط آنها را جمع می¬کند. مهم اینست القا به این سمت و سو برود که در حال حاضر هیچ جاسوس شوروی در کشور حضور ندارد تا دولت راحت¬تر بتواند با مسایل خرد و پیش پا افتاده و زشتی چون دموکراسی و حقوق فردی و این چیزها مقابله کند. جالب این است که همه اینها را جناب افلاطون از همین فیلم فهمیده¬اند که باید به معرفت ایشان آفرین گفت. بهشان گفتم بسیاری از افراد در کشور ما نگاهشان در باره موضوعاتی چون دموکراسی و حقوق فردی و… با نگاه او یکی¬ست. بزرگانی چون حسن عباسی و کوشکی و… داریم که مانند ایشان با معرفت از محسوسات به معقولات می¬رسند و چیزهایی کشف می¬کنند که در حد فهم ما عوام نیست.
راند دوم- پدران
دوربینی که داخل ماشین است. سپس روی هواست. گاهی بین افراد مختلف سرگردان است تا سوژه اصلی را پیدا کند. دوربین بازیگوشی که گاهی خودش هم نمی¬داند دنبال چیست. فیلم ار آن جمله فیلم¬هاییست که در انتهایش مخاطب احساس طلف شدن وقتش را می¬کند. آیا می¬توان از یک ساختار تجربی فقط حل شدن یک معما را انتظار داشت؟ بدون هیچ درونمایه و عمقی؟ حتی حل شدن معما و تعقیب دختر توسط یکی از پدران هم کاملا دلبخواهانه است و منطق کافی ندارد. بزرگترین مشکل فیلم جدای از بعضی بازی¬های مصنوعی و دیالوگ¬های رد و بدل شده عجیب و غریب (دیالوگ بین پدر و مامور پلیس را به یاد بیاورید) عدم توانایی در ایجاد یک درونمایه است. اسم فیلم از ما می¬خواهد به «پدران» توجه کنیم اما نه از پدران چیزی دستگیرمان می¬شود و نه از جوانترها. آنچه شاید در ذهن نویسنده و کارگردان بوده به هیچ وجه وارد دنیای تصویر نمی¬شود و نتیجه می¬شود فیلمی که نه هیجان به مخاطب می¬دهد نه تصاویر خارق العاده، نه بازی درخشان و نه درونمایه و عمقی که ذهن مخاطب را درگیر خود کند. وقتی فیلمی هیچ کدام از اینها را نداشته باشد پس محتوایی هم ندارد.
جناب افلاطون اما از این فیلم هم به شدت راضی بودند. مضرات مواد مخدر و سرعت بالای رانندگی و روابط غیرمجاز به خوبی برای عوام الناس گوشزد شده بود. از نظر ایشان دولت باید همه مردم را مجبور کند این گونه فیلم¬ها را ببینند تا تعلیم و تربیت شوند.
راند آخر- تومان
خلق یک قهرمان عجیب و غریب، نوآوری در اجرا و بازی¬های قابل قبول همه بازیگران، این فیلم را تبدیل به شگفتی جشنواره امسال می¬کند. فیلم با آنکه حول محور شرط¬بندی است و این قابلیت را دارد تا تبدیل به فیلمی با رویکرد آموزشی، تربیتی شود اما هیچ گاه در این دام نمی¬افتد. آنچه درام را سرپا نگه می¬دارد و موضوع فیلم، رفاقت است. پایان بندی که مشکل بسیاری از فیلم¬های ایرانی است یکی از نقاط مثبت این فیلم است. موسیقی هم در بیست دقیقه آخر به کمک تصاویر می¬آید.
اما جناب افلاطون به شدت از این فیلم ناراضی بودند و خواهان اشد مجازات برای سازندگان. بسیاری بدآموزی از خوردن مواد ممنوعه تا دیدن بالاتنه لخت پسری نوجوان که می¬تواند شهوت را دل عوام روشن سازد تا ترویج شرکت در کار زشت شرط بندی و… همه باعث شد که کله طاسشان سرخ و سبیل¬هایشان کشیده تر شود. ایشان را به آرامش دعوت کردم و توضیح دادم که قرار است روز به روز اوضاع به آنچه در ذهن خویش دارند نزدیکتر شود. راه و روش را پرسیدند که پاسخ دادم: انتخابات و قدم زدن گام به گام. خنده ای عصبی کردند و فرمودند از کی تا به حال انتخاب مشتی عوام بنده شکم و شهوت¬ران می¬تواند مایه سعادت جامعه ای شود؟ جواب دادم اگر میوه ها را کسی که صلاحیت دارد برای مردم انتخاب کند و به دست مردم بدهند و مردم فقط آنچه را که به آنها داده شده در کیسه بگذارند، چنین انتخاباتی کاملا در جهت اهداف مدنظر شماست. قرار است در گام بعدی به حول و قوه الهی هیچ بدآموزی در فضای مجازی و غیر مجازی نباشد و شرایط فراهم شود برای آموزش و تربیت افلاطونی. افلاطون خوشحال شد و دعا کرد که چنین شود. خیلی علاقه¬مند بودم تا ایشان را به جاهایی در همین مملکت ببرم که همین الان هم مدل آموزش و تربیت افلاطونی اجرا می¬شود و ببینند که نتیجه چنین آموزشی که فرد از خواندن هر کتابی که مضر تشخیص داده شود محروم، پاسخ همه سوالها مشخص باشد، طبیعتا شکل گیری فردی فیلسوف چون افلاطون و … که نظر و دیدگاه مختص خودش را دارد نمی¬شود. بلکه افرادی به وجود می آیند، همگی کپی دست چندم ایشان که باید خودشان را هم در یک فضای استرلیزه نگه داشت تا با سوال و شبهه ای ایمانشان فرو نریزد. افلاطون که گویی حرفهای در دل گفته شده من را شنیده بود گفت: مگر فکر می¬کنی هدف آموزش افلاطونی به جز چیزی هست که گفتی؟! حرفی برای گفتن نداشتم.

الو الو اینجا بیابان برهوت نیست؛ انتهای بزرگراه کردستان است

اینجا پارکینگ افتتاح شده یک مجموعه سینمایی ست.ورودی اش تک لاین است شبیه جاده های کوهستانی.حصارش بسیار نازیبا و غیر استاندارد است .اینجا محوطه کارگاهی احداث تونل های انتهای کردستان به نیایش و تونل منتهی به شریعتی ست.برداشته اند به عنوان پارکینگ ازان استفاده می کنند.محوطه زیر پردیس امسال برای پارک ماشین ها  در انحصار عوامل ارشد مجموعه است.نیمی از کف این محوطه کارگاهی به طور کامل خاکی ست و گارد ریل یا حریم کشی و فاصله گذاری نشده.پارکینگ بالایی مجموعه شاهد صف طولانی ست با ظرفیتی اندک.انتن دهی تلفن های همراه کماکان در این مجموعه ضعیف است و انتن کاذب دارد علیرغم اینکه گفته شد تقویت شده.اینجا در طبقه بالایی صندلی برای نشستن نوشتن و استراحت مقطعی به نسبت حاضرین در جشنواره اندک است و همکاران رسانه ای در انتظار خالی شدن صندلی ها وقت زیادی صرف میکنند.کلا محیط و فضا برای اهالی رسانه با ارامش و خلوت همراه نیست.غذاخوری هایش قیمت های ثوبله دارند و کیفیت غذای اکثر انها علیرغم بزکشان بسیار پایین.باروزی 40تومن شارژ در کارت ها باید خودرا سیر کردمحدودیت غذایی هم وجود دارد هرغذایی را نمیتوان سفارش داد.در حالیکه جشنواره فیلم کوتاه و سینما حقیقت که جشنوارهایی به اهمیت فحر نیست شصت و پنجاه تومن شارژ داشت. اینجا سینمای رسانه در سی و هشتمین جشنواره فیلم است اشتباه نکنید ….اسانسورهایش ظرفیتی بسیار محدود و سرویس های بهداشتی اش برای تعداد اهالی رسانه بسیار اندک است تقریبا میتوان گفت اینجا نامناسب ترین جا برای میزبانی اهالی رسانه است.وضعیتی که توصیف شد این را شهادت میدهد.ما گفتیم و تلاش کردیم اما کسی نشنید ما عقد اخوت با برج میلاد نبسته بودیم اما خواست مدیران جوری ترتیب داده شد که علیرغم راحتی اهالی رسانه جایی انتخاب شود که رسانه ای ها در ان راحت نباشند.به هر حال خواست اهالی رسانه از مشرق نیوز گرفته تا شرق در نظر گرفته و لحاظ نشد ما گفتیم شنیده نشد.اینجا ضلع جنوبی پارک ملت محیطی بسیار تاریک خیابانی بسیار باریک و فضایی نامناسب برای کار اهالی رسانه دارد کاش صدایمان شنیده و سخنمان درک  و این جملات را از روی کین و قهر نبینند.الو الو اینجا تهران است سینمای اهالی رسانه.

شاخص انتخاب مجریان جلسات نقد جشنواره چیست؟

پایگاه خبری تحلیلی نگاتیو:سردبیر مجله سیاه سفید در جلسه مطبوعاتی فیلم فجر از دبیر جشنواره پرسید:اقای داروغه زاده شاخص و معیارتان در انتخاب مجریان جشنواره فجر چیست؟از چهار نفر انتخاب شده یکی مهندس نفت است و فاقد مطالعات کافی در سینما و دیگری در تلکم عادی نیز مشکل دارد و سوتی هایش در سالهای گذشته باعث مضحکه عام و خاص شده در این میان فرزاد حسنی بهترین انتخاب است و مسلط و منصور ضابطیان با وجود اینکه سردبیر خوبی است اما در اجرا توانمندی کمتری دارد. داروغه زاده در پاسخ گفت از منظر ما این چهارنفر بهترین انتخاب است  و دلیل و شاخصی برای این انتخاب ها بیان نکرد.خاطر نشان می سازد بیشتر رسانه ها از انتشار کامل این سوال خودداری کردند و جالب انست که کانال جشنواره هیچ اشاره ی  متنی یا تصویر ضبظ شده ای ازین انتقاد به حق و مستدل سردبیر مجله سیاه سفید منتشر نساخت.

استاااد؛چند میگیری مطبوعات و سینمارو بی خیال شی؟

شکست مفتضاحه اخرین فیلمش در اکران کنونی بار دیگر به اهالی سینما در ایران ناشایستگی هایش را ثابت کرد می پرسید چه کسی؟ میگویم همو که قلب تپنده فیلمفارسی در بعداز انقلاب است و فیلمنامه هایش علف های هرز سینما در ایران.باز می پرسید اسمش؟همو که رسول صدر عاملی وقتی از بندش رها شد و اعلام برایت ازو کرد توانست خود و سینمایش را بیابد و چند فیلم در خورتامل بسازد می گویم هنوز متوجه نشدید؟…نه.همو که وقتی در مطبوع عات بود جز اشنا بازی همشهری بازی و راه انداختن مافیای سینما و عدم شناخت کافی از قاعده های علم رسانه کاری دیگر بلد نبود.می گوید بازم متوجه نشدم.همو که در برنامه تلویزیونیش به سبک و سیاقش در مطبوع عات سینما را  مورد عنایت و بررسی ابکی قرار می داد و برنامه اش که قطع شد در حسرت ان انقطاع در نت برنامه ای ساخت و بردی نداشت.می گویید نخواستیم چرا کروکی می دهی نامش را ببر.می گویم همو که فیلمش اکنون در اکران به اندازه تدارکاتش هم نفروخته و در فیلمنامه نویسی و کارگردانیش تمام تلاشش را میکند که هر رکبی به مخاطب بزند و پز دهد که ببینید چقدر بلدم انچه شما فکرکردید نشد.بازهم نگرفتید؟…همو که تاریخ شفاهی سینمای ایران را به نفع نگاه  و منفعت خود مصادره میکند و با قامت کوتاه فکریش همواره سینمای ایران و مخاطبان جدی اش را دست کم میگیرد و زرنگ الکی ست…همو که ورد زبانش استاد استاد گفتن است و نظرش از این تکرار تحقیر افراد است در حالیکه خود استااااد است و میزان مطالعه اش به قدر یک هزارم فیلمهایی که دیده است نیست و به همین دلیل قامتش شخصیتش بسیار کوتاه تر از قد کوتاهش است و هیچگاه به شاخصه های واقعی منتقد سینما بودن و فیلمساز شدن نرسیده و با این فیلم اخرش باید سینما را ببوسد و کنار رود اما هرگز اینکار را نخواهد کرد و پوست اندازی میکند و در جلدی جدید سعی در جلوه گری در سینما خواهد داشت.می گوید فکر کنم متوجه شدم.می گویم خدارا شکر.

بیانیه خانه سینما؛اهالی سینما تلویزیون را تحریم کنند

خبر ارسالی:خانه سینما به درخواست روسای صنوف و جمع کثیری از اعضای خود، در یک بیانیه، به صدا و سیما اعتراض کرد.
متن بیانه خانه سینما به شرح زیر است :«سال‌هاست رسانه‌ انحصاری ملی که مدعی ارتقای فرهنگ و هنر و دانش اجتماعی و حقوق شهروندی است نه تنها از انجام تکالیف ملی و اصلی‌اش جا مانده، بلکه هرازچندگاهی با خروج خود از مرزهای اخلاق و انسانیت -به بهانه دفاع از ارزش ها- را در شبکه‌های متعددش به رخ می‌کشد و در مسیر این ماموریت، چه چهره‌هایی شاخص‌تر از هنرمندان جامعه برای آنکه هدف تخریب قرار گیرند؟
اهانت اخیر و بی‌شرمانه صدا و سیما به بانویی محترم از جمع کارگردانان سینمای ملی ایران و فرزند هنرمندش، پیش و بیش از آنکه خدشه‌ای به ساحت اعتبار و ارزش این سرمایه فاخر فرهنگی و هنری کشور وارد کند، برای ما سینماگران و همه کسانی که سینمای اجتماعی او را در تمام این سال‌ها دنبال کرده‌اند، گواه گویایی است بر تداوم عامدانه روند ایجاد تفرقه و تخریب توسط سازمان مذکور.خانه سینما به درخواست روسای صنوف و جمع کثیری از اعضای خود، طی این بیانیه ضمن اعلام وظیفه اخلاقی،فرهنگی، حرفه‌ای و صنفی خود در حراست از حیثیت کلیه اعضا-به ویژه یکی از فاخرترین چهره‌های فیلمسازش- و ضمن اظهار تأسف برای مدیریت سازمانی که ظاهراً بر محتوای تولیدات رسانه‌اش هیچ نظارت هوشمندانه‌ای ندارد، به نمایندگی از جامعه اصناف سینمایی کشور به مردم ایران اعلام می‌کند که همسو با مطالبات مدنی و حق‌جویانه آنها، چشم بر روی اینگونه توهین‌ها و عملکردهای رسانه ملی نخواهد بست.همچنین به همه همکاران سینمایی خود پیشنهاد می‌دهد که با خودداری از حضور در برنامه‌های به اصطلاح سینمایی و تحلیلی این رسانه، همدل و همراه، در این اعتراض حرفه ای مشارکت کنند تا این رسانه گمان نبرد که به اتکای قدرت و بودجه وافرش می‌تواند هر تهمت و توهینی را نثار سینمای ایران و چهره‌های فرهنگی این سرزمین کند.»